در حکمت شماره 91 نهجالبلاغه امام علی(ع) آمده است: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَانِ؛ بىارزشترين دانش، دانشى است كه بر سر زبان است، و برترين علم، علمى است كه در اعضا و جوارح آشكار است».
جوارح: عضوهایی از بدن که با آن کار میکنند مخصوصا دست و پا.
ارکان : اعضاء رئیسی و مهم بدن (سر، قلب و ...).
استفاده از کلمات اوضع (بیارزشترین) و ارفع (بلند مرتبهترین) برای موضوع علم نشانه چیست؟ منظور از ظهور علم در جوارح و ارکان چه میتواند باشد؟ علمی که در سطح زبان باقی میماند چه ویژگیهایی دارد و تفاوتش با علم جاری شده در جوارح و ارکان چیست؟ رابطه علم و عمل چگونه است؟ تاثیر هرکدام بر دیگری چگونه اتفاق میافتد؟ قطع ارتباط این دو حیطه چه آفاتی را در پی دارد؟ موانع گذار علم به عمل و همین طور موانع رجوع به علم در کارها کدام است؟ راههای غلبه بر این سدها و موانع چیست؟ هدف نهایی علی(ع) از این سخن چه میتواند باشد؟
استفاده از صفات عالی اوضع و ارفع نشانه آن است که علم دارای درجات بوده و از ماهیت ذومراتب و تشکیکی برخوردار است، لذا میتواند در نسبت جایگاهش با انسان ارزشش تغییرکرده کم یا زیاد شود. بنابراین میتوان علم را موضوعی تغییرپذیر، دینامیک و سیال برشمرد و نگاه ایستا و ثابتی به آن نداشت. نکته بعد بار شدن صفات ارزشی به علم است. اوضع یعنی بیمقدارترین و نازلترین سطح ارزشگذاری به یک موضوع و ارفع نشانه سطح رفیع و بلند مرتبگی آن موضوع (علم) است.
بنابراین از دید این سخن، علم فقط جنبه واقع نمایی نداشته، بلکه واجد مفهوم و بار ارزشی نیز هست، یا باید باشد. با این وصف موضوع علم و نحوه ارتباط این علم با انسانِ دارای آن مهم میشود. از دیدگاه مستتر در این سخن، علمِ ساکن و متوقف شده با ماهیت سیال علم در تعارض قرار میگیرد و ارزشش کاسته و به حضیض میافتد، اما علمی که ماهیت پویای خود را در جریان یافتنش در اعضا و جوارح حرکتی و ارکان پیچیدهتر تصمیمگیری انسان تثبیت میکند و با جریان انسان، همراه شده وسیالیت و روندگی خود را حفظ کرده ادامه میدهد، ارزشمند میشود، یعنی ارزش علم در تزایدپذیری آن است و سکون آن منجر به رکود و بیخاصیت شدنش میشود. اساسا علم یعنی حضور، و علم داشتن انسان به چیزی، یعنی حضور داشتن آگاهانه او در دل پدیدهها و رویدادهای طبیعت و هستی (حضوری ذهنی یا قلبی یا وجودی) و از آنجایی که این طبیعت و هستی رونده و غیر ایستا است، ماهیت این حضور نیز جاری و رونده خواهد بود. لذا ایستادن آن در هر مرحله و در هر جایگاهی آن را قلب ماهیت کرده و از زنده و حیات داشتن منسلخش خواهد نمود. و اینجا سخن از زندانی شدن علم به دست زبان و رسوبش در این اسارتگاه است؛ آری علم باید همپای زمان حرکت کند، و از زندان و جبر زبان! آزاد شود.
تکیه به دانستههای کهن و به روز نکردن دانشهای قدیم آفت آن دانستههاست. وقتی پویایی و همپایی با حرکت هستی و طبیعت وانسا ن و جامعه و تاریخ را از این موجود زنده، از علم بگیریم آن وقت آن را کالایی کردهایم که تنها به کار خودنمایی و ارائه زبانی میخورد؛ میشود بستههای منجمد و تاریخ مصرف گذشتهای که معلوم نیست چه بر سر مصرف کننده بیچاره آن بیاورد خود فرد را هم که به قول شهید ثانی، مانند بیماری است که نسخهای را به دستش دادهاند، آنقدر آن را به کار نگرفته که بیماریش از پا درش آورده و او هنوز دارد برای بقیه نسخه را با آب و تاب میخواند!! نسخههایی و بستههایی کادوپیچی شده و خوش منظر اما بیمصرف و گاه حتی فاسد شده وکپک زده و سمی. زبان، زندان بان وراج علم است، باید این زندانی را از چنگالش نجات داد و اجازه زندگی کردن به او داد؛ باید گذارد تا علوم در زندگی محک بخورند و رشد کنند و ضعفهایشان پیراسته شود و استعدادهای این بذرشکوفا شود، سر از زیر این خاک بردارد، بروز کند و باز شود و ثمر دهد (العالم بلا عمل کالشجر بلا ثمر) و اینچنین زیاد شود و تزاید پذیرد که: (من عملَ بما علِمَ ورثه الله عِلمَ ما لم یَعلم –رسول اکرم(ص)هرکس به آنچه میداند عمل کند خداوند او را وارث آنچه نمیداند خواهد گردانید) و بیچاره این زندانی که دائم صدای او بلند است که ما را به آزادی خود میخواند و اما ما را گوش شنوایی نیست و او خواهد مرد یا خواهد رفت (اَلعِلمُ یَهتِفُ بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه. امام صادق(ع)؛کافی ج1-ص44).
باید جریان برآمده از چاهِ کند و کاوهایِ علمی به مزرعه گسترده و حاصلخیزِ کشت و کارهای واقعیات، راه یابد تا محصول این باغ به بار آید. تطابق ذهن و عین و سنتز تئوری و پراتیک و تعامل علم و ایمان در انسان و جامعه و تاریخ و هستی نتیجهای است که از این آزادشدن علم بر میخیزد و همین است که بلافاصله پس از اشاره به آسمانها و زمین و عزت و حکمت خداوند که نشانه قانونمندی و تخلفناپذیری نظام هستی است، او چنین تند و کوبنده خطابش را بر سرمان فرود میآورد: سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ --يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ-- كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ (صف1و2و3). شاید که میخواهد بگوید که از این گفتارهای بدون عمل راه به جایی برده نمیشود و در دایره تسبیح آفرینش جایگاهی نمییابد. اینها را برای مومنین گفته است، یعنی خطابش به مومنین است و این آفتی هست که میتواند به عقب ماندگی و جمود و جهل و حتی زوال ایمان بیانجامد.
اما موانع و سدهایی وجود دارند که راه عمل را میبندند و فرد با اینکه ایمان دارد، باز هم از حوزه زبان گامی به پیش نمیگذارد. این سدها گاه عادتها و خصلتهاست و گاه ترسها و طمعها و حسادتها و ... در این مواقع بهترین وسیله برای مومنین، عهد است. وقتی به تنهایی قادر به غلبه بر تشویشها و ترسها نیستی یا خصلتها و عادتها پای حرکتت را بستهاند، بهترین راهش عهد کردن با خداست و قرار شرعی و مجبور کردن خود به چیزی که ضرورتش را یافتهایم. حلقه واسط بین تفکر و علم با عمل، عهد است و این در سیر سلوک به سوی یقین و شهود و تسلیم نقطه کلیدی و اساسی و تعیین کننده است. قراردادن مجازاتهایی برای خود در پیشگاه خداوند. این سلاح مومن است برای عصیان وغلبه بر خودش و ضعفهایش.
یادداشت از داریوش اسماعیلی/ معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی واحد اصفهان
انتهای پیام