به گزارش خبرنگار ایکنا؛ سیمای ادبی حضرت امام و شعر انقلاب جمعه شب ۱۰ بهمن ماه با حضور شاعران و هنرمندان فارسیزبان در فضای گروه هندیران آغاز شد و در آن شاعرانی از ایران، هند، پاکستان، افغانستان و ... حضور داشتند. از شاعران ایرانی نیز تعداد قابل توجهی شعر خود را در این نشست به اشتراک گذاشتند. گروه هندیران با حضور بیش از 500 ادیب و شاعر فارسی زبان در سه گروه واتساپی این برنامه را اجرا کرد.
محمود اکرامی در این نشست ادبی شعر و اندیشه امام خمینی(ره) را سرشار از مفاهیم ناب عاشقانه دانست و گفت: امام خمینی (ره) به عنوان یک مجتهد و سیاستمدار از تخیل شاعرانه بسیار بالایی برخوردار است. امام توانست ممنوعیت از عشق گفتن را از حصار شاعران سنتگرا بیرون آورد. با حضور امام در عرصه شعر و شاعری، شاعران معاصر فرصتی دوباره یافتند تا از زیباییهای عشق بگویند و به ستایش معشوق بپردازند.
وی افزود: جایگاه آن حضرت در عرصه شعر و عرفان همشأن مولوی و ابوسعید ابوالخیر است و عرفانی که در اشعار امام وجود دارد عرفانی ناب است که مفاهیم متعالی عرفانی را در ذهن متجلی میکند.
اکرامی ادامه داد: رهبری سیاسی و دینی، هیچگاه از عواطف و احساسات ناب شاعرانه ایشان نکاست، زیرا او مانند دریایی بود که رودخانههای فراوانی از آن سرچشمه میگرفتند و امام خمینی(ره) همه وجوه معرفتی و شخصیتی را با هم داشت. در نهایت یک به عنوان انسانی مقتدر و با اندیشه سیاسی توانست بزرگترین انقلاب فکری و عقیدتی دوران معاصر را رهبری کند.
این شاعر تصریح کرد: شاعرانی که اندیشه امام خمینی(ره) را به عنوان الگوی فکری خود انتخاب میکنند باید با مراقبه و معرفت بیشتر از پل مجاز به سوی حقیقت معنایی حرکت و عشق را مرکب راه خود کنند و با شناخت و معرفت در راه این پیر عارف و اندیشمند گام بردارند.
حسین اسرافیلی، شاعر پیشکسوت نیز در بخش دیگری درباره وجه ادبی شخصیت امام راحل گفت: امام خمینی (ره) یکی از معماران فرهنگ بشری است که در کنار شخصیتهای سیاسی و فرهنگی در احیای هویت فرهنگی جامعه نقشی بسزا داشته و به نوعی پیامبر بازگشت به هویت اسلامی و انسانی است.
وی افزود: شعر فارسی یک شعر آرمانگرا، متعهد و نجیب است؛ آنگونه که میتوان گفت شعر فارسی نماد آرمانها و ارزشهایی است که برای انسان در درجه اهمیت قرار دارد و شاعران پارسیگو از رودکی تا دوران صفویه همگی در این عرصه پیشتاز بودهاند و حتی گاه علمای بزرگ اسلامی، چون علامه سیدمحمدحسین طباطبایی و علامه حسنزاده آملی نیز در شعر دستی توانا داشتهاند و به زبان عشق و عرفان شعر سرودهاند.
اسرافیلی ادامه داد: امام خمینی (ره) از جمله علمایی است که در حوزه شعر و ادب و عرفان دستی توانا داشته است. مهارت امام به گونهای است که در دوران معاصر کسی را همشأن او نمییابیم که چنین تسلطی بر شعر و سرایش شعر داشته باشد. امام، شخصیتی کامل است که در کنار سیاست و فقه و علوم دینی از ادبیات نیز غافل نبوده است و شاعران بسیاری با الهام از اندیشههای ایشان شعر سرودهاند، به طوری که میتوان گفت در طول تاریخ به اندازه عصر انقلاب شعر حماسی و آیینی سروده نشده است.
وی ادامه داد: رابطه مریدی و مرادی امام با اهل فضل و ادب نیز سبب توجه بیشتر شاعران به این پیر فرزانه و با کیاست است و همین امر نیز سبب شده تا بسیاری از شاعران عصر انقلاب در اشعار خود به نوعی مراتب ارادت عاشقانه خود را به آن حضرت نشان دهند.
این شاعر تصریح کرد: امام خمینی(ره) سرمشقی برای بسیاری شاعران شد تا به شیوه او سخن بگویند و تا قبل از اینکه امام در این عرصه گام بردارد بسیاری از واژههای عاشقانه و عارفانه در محدوده ممنوعه قرار داشتند و بسیاری از شاعران جرئت به کارگیری آنها را نداشتند و امام بود که با ورود به این عرصه، اجازه و جسارت حضور را به شاعران همفکر خود داد.
اخلاق آهن استاد دانشگاه جواهر لعل نهرو دهلی نیز درباره اشعار امام خمینی (ره) گفت: وقتی درباره امام خمینی(ره) حرف میزنیم، معمولاً ایشان به عنوان رهبر بزرگ اسلامی محسوب میشوند، اما وقتی به شعر و کلام ایشان نگاه میکنیم ایشان را به عنوان یک شاعر عارفمنش میبینیم که در سرودن شعر به سبک شاعران متقدم مانند حافظ، عراقی و مولانا میسرود و به ویژه استعاراتی در کلام حضرت امام خمینی(ره) استفاده شده است که در اشعار این شاعران نامی نیز وجود دارد.
وی افزود: مثلاً حافظ میگوید؛ «مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست / دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست» و امام خمینی(ره) سروده است: «ای خوب رُخ که پرده نشینی و بیحجاب/ ای صدهزار جلوهگر و باز در نقاب» و یا واژه «خال» را در هر دو میبینیم که مراد ذات واحد مطلق است. مانند «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم/ چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم» و حافظ گفته است؛ «تا جمالت عاشقان را زد بوصل خود صلا/ جان و دل افتادهاند از زلف و خالت در بلا».
در ادامه تعدادی از اساتید و شاعران به شعرسرایی پرداختند که در ادامه آمده است.
غلامعلى حداد عادل
در سکوت سرد شب فریاد مردی شد بلند
خیزش و خشم و خروش اهل دردی شد بلند
خواب شب آشفته شد از تندر توفندهای
آذرخشی، آتش گردوننوردی، شد بلند
گردبادی شد نمایان در دل هامون ز دور
شهسواری تاخت در صحرا و گردی شد بلند
پیشتر آرامش مهتاب در مرداب بود
ناگهان موج خروشان نبردی شد بلند
کرد گلگون سرخی خون چهرههای زرد را
شعلههای آتشینِ سرخ و زردی شد بلند
نغمه آزادی از هر گوشهای آمد به گوش
آتش از خاکستر خاموش و سردی شد بلند
بار دیگر کاوه آهنگری از ره رسید
پرچم آزادگی با دست مردی شد بلند
محمدمهدى عبداللهى
قنوت گرم اجابت، دعاى دیگر داشت
سپیدهگاه ترنم، صفاى دیگر داشت
غروب ظلمت فرعونیان به سر آمد
نسیم خانه دلها، هواى دیگر داشت
امام آینهها، مظهر قیامت عشق
طلوع کرد و زمین مقتداى دیگر داشت
شبیه معجزه آورد انقلابش را
فروغ دیده موسى، عصاى دیگر داشت
شکوه خیبریش رمز اقتدارش بود
نگاه حضرت او کیمیاى دیگر داشت
چه التیام عجیبى براى جانها بود
بهار سبز کلامش، دواى دیگر داشت
سرود آمدنش را زمان به وجد آمد
که شاه بیت غزل رونماى دیگر داشت
حمید حمزهنژاد
باغبان کاشت نهالی وثمر داد زمستان
برکتش بود به اندازه صدفصل بهاران
دل او منبع قرآن وخدا ورد زبانش
این چنین بود رسیدیم به یک آیه پنهان
نفسش بود غنیمت به دل خسته مردم
همچو آبی که رسانند به آغوش بیابان
ثمراین بود که در سردی دین تازه نهالش
بارور شد به دل پیرو جوان میوه ایمان
گرچه سرما زده بوده است به گلهای بهاری
جان گرفته است وطن از قدم پیر جماران
یوسفعلى میرشکاک
سر بر آرای خصم کافر کیش حیدر مرده است
معنى انا فتحنا سراکبر مرده است
صاحب معراج یعنى مصطفی منبر سپرد
آنکه بر منبر سلونى گفت و منبر مرده است
ای یهود خیبرى بردار دست از آستین
مرتضی صاحب لواى فتح خیبر مرده است
گر حسن را زهر خواهی دادای فرزند هند
گاه شد، چون صاحب تیغ دو پیکر مرده است
زینبی کو تا بگرید زار بر نعش حسین
یا حسین آیا کسی جز تو مکرر مرده است
آفتاب دین احمد جانشین بو تراب
بر سر حق سدر سبز سایه گستر مرده است
کهف کامل آخرین فرزند صدق مصطفی
شهپر جبریل اسماعیل هاجر مرده است
لا فتی الا علی لاسیف الا ذولفقار
روز خندق پیش چشم خیل کافر مرده است
خاک بر سر کن الاشرق حقیقت همعنان
باختر پیوند شادی کن که خاور مرده است
عبدالجبار کاکایى
به آن چشم بیدار در خون نشسته
مرید نگاه توأم چشم بسته
نصیب من است از بیابان و چشمت
لبى سخت تشنه، تنى سخت خسته
گذشتند دلبستگان نگاهت
پرستو وش از بامها دسته دسته
تو آیینه اى آتشى آفتابى
شکوفا و شفاف و از خویش رسته
نگاه مرا برده تا بی نهایت
در آن چشم آیینه اى نقش بسته
شکوفا شد از موسم چشمهایت
بهارى که در شاخه هایم شکسته
محمدعلى بهمنى
زندهتر از تو کسى نیست چرا گریه کنیم
مرگمان باد و مباد آنکه تو را گریه کنیم
هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید
ماکه باشیم که در سوگ شما گریه کنیم
رفتنت آینه آمدنت بود ببخش
شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم
ما به جسم شهدا گریه نکردیم مگر
مى توانیم به جانِ شهدا گریه کنیم؟
گوش جان باز به فتواى تو داریم بگو
با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم
اى تو با لهجه خورشید سراینده ى ما
ما تو را باچه زبانى به خدا گریه کنیم
آسمانا همه ابریم گره خورده به هم
سر به دامان کدام عقده گشا گریه کنیم
باغبانا! ز تو و چشم تو آموخته ایم
که به جان تشنگى باغچهها گریه کنیم
علیرضا قزوه
هنوز این کوچهها این کوچهها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد
هنوزای مهربان در ماتمت هر تار، جان من
نیستان در نیستان زخمههای شعله ور دارد
نمیگویم تو پایان بهاری بعد تو، اما
بهار عیش ما لبخند از خون جگر دارد
اگر خورشید رفت این آسمان خورشید میزاید
اگر خورشید رفت این آسمان قرص قمر دارد
در این بازار عاشقتر کسی کز خود نمیگوید
همیشه مرد کم گو دردهای بیشتر دارد
مخواه از نابرادرها که یار و مونست باشند
عزیز مصر بودن یوسف من! درد سر دارد
دو روزی مهربانا غربت ما را تحمّل کن
میآید آن که از درد تمام ما خبر دارد
محمدعلى مجاهدى
مگر که مهر تو سرگرم کیمیاکاری است
که دست یافته بر خرمن طلاست خورشید
به بوی آنکه جمال تو بیند آورده است
هزارها طبق نور رونما خورشید
هنوز چشم به راه تو اندای همه نور
جدا سپهر و جدا اختر و جدا خورشید
شناخت خورشید عروج کرده به گردون
نماز نور بخوان که رو میکند به تو امروز خورشید
عروج کردی و فریاد هر چه اهل دل است
بلند گشته به گردون کهای خدا خورشید
امام نور حریر فروغ خود برچید
دریغ و درد که رفت از میان ما خورشید
در آن غروب غمافزا چه لابهها کردیم
که شب نیامده از ره بیا بیا خورشید
هزار شکر که سر زد دوباره از مشرق
به رغم کوردلان گرم و جان فزا خورشید
چنان فروغ وی آفاق را منور کرد
که لب گشود به تفسیر آن خورشید
رسیدهایم به محضر به زادروز امام
همان که اوست سپهر کمال را خورشید
جدا نبوده امام از تو و نخواهد بود
کجا به جلوه نشسته است به نظاره خورشید
قسم به نور، به کوثر به مادرت زهرا
که با توایم همانند ذره با خورشید
فاطمه نانىزاد
از پنجره گذشت، فقط یک نسیم بود
طراح خوب حادثههایی عظیم بود
دریا میان سینه او جزر و مد نداشت
آرامشی که در حرکاتش مقیم بود
او ساده بود، خانهٔ او خانهای گِلی
و فرش تخت سلطنتش یک گلیم بود
پرواز ذکر از دو لبش طرح دیگری ست
معمار پر کشیدن هر «یا کریم» بود
دستش پر از نوازش دستان یک پدر
در دست کودکانه طفل یتیم بود
ماه از نگاه روشن او نور میگرفت
خورشید طرح ساده او از قدیم بود
زکریا اخلاقى
خرقه پوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند
پارسایانِ سفرکرده به آفاق شهود
در نسیم صلوات تو مناجات کنند
پیش آیینه پیشانی تو هر شب و روز
ماه و خورشید تقاضای ملاقات کنند
پی به یک غمزه اشراقی چشمت نبرند
گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کنند
بعد از این، حکمتیان نیز به سر فصل حیات
عشق را با نفس سبز تو اثبات کنند
قدسیان، چون ز تماشای تو فارغ گردند
عطر انفاس تو را هدیه و سوغات کنند
بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد
که خط سیر نگاه تو مراعات کنند
رضا اسماعیلى
او آمد و در کویر، باران گل کرد
در خاک وطن، نهال ایمان گل کرد
او آمد و ریشه زمستان خشکید
گل عطر خجسته بهران گل کرد
*
او آمد و با گرسنگان خلوت کرد
در شهر، امید و عشق را قسمت کرد
از منبر خاک، مهربان بالا رفت
با لهجه پا برهنهها صحبت کرد
*
او آمد و ما برادری را دیدیم
در عالم خاک، سروری را دیدیم
او آمد و سیب عشق را قسمت کرد
در سایه دیـن، برابری را دیدیـم
*
او آمد و زندگی پر از شادی شد
ویرانه دل، دوباره آبادی شد
او آمد و فتنه خزان پرپر شد
ای دل شدگان! بهار آزادی شد
*
آن مرد، ز داغ و درد مردم میگفت
از خانه لخت و سرد مردم میگفت
او آمده بود تا ورق برگردد
بیواهمه از نبرد مردم میگفت
*
او آمد و مهر و ماه را فهمیدیم
پایان شب سیاه را فهمیدیم
او آمد و زیر سایه دستانش
ما معنی سرپناه را فهمیدیم
*
او آمد و حال آسمان بهتر شد
خورشید شکفت، تیرگی پرپر شد
از بند گسست، حضرت آزادی
دوران حکومت ستم، آخر شد
*
او آمد و کوچه و خیابان شد سبز
امید شکفت و عشق و ایمان شد سبز
او آمد و از وطن فراری شد دیو
در فصل فرشته، بوی انسان شد سبز
*
او آمد و چشم آسمان را وا کرد
در فصل قفس، پرنده را افشا کرد
آموخت به ما پرندگی را با شوق
صیاد قفس اراده را رسوا کرد
*
مردی ز تبار بوذر و سلمان بود
بر روی لبش تبسم ایمان بود
در جامه خاک، روح افلاکی داشت
آمیزهای از فرشته و انسان بود
مهدی باقر خان، شاعر هندی
بر لب اهل دل و صدق و صفا خواهد ماند
نام زیبای تو در خاطرهها خواهد ماند
پیکر خلق خدا غرق فنا خواهد شد
از ازل تا به ابد روح خدا خواهد ماند
شمع خاموش شود، نیست ملالای یاران
در شب محفل ما ذکر شما خواهد ماند
بعد از سجده و تسبیح و قیام و تقدیس
دست وا کن که همین دست دعا خواهد ماند
گلشن ماست پناه گل و باران و بهار
گر از این جا برود باز کجا خواهد ماند؟
پَر از این خانه تاریک بزن، جانب نور
تا سحرگاه همین پنجره وا خواهد ماند
از من و ما و شما هیچ نمیماند، هیج
جز همین شعر و سرودی که ز ما خواهد ماند
***
از ما سلام بر تو و بر صبح انقلاب
از محفل ستاره، سلامی به آفتاب
تو پیرو اصیل مسیر رسالتی
راهت، ره ولایت و دین تو دین ناب
سرفصلها تمام، پر از علم و حکمت است
ای نام سربلند تو عنوان این کتاب
هر چند موج ظلم پرستان به اوج رفت
انسان روزگار نشد غرق اضطراب
بی سوت و کور گشت دل ما بدون تو
ای آفتاب واقعه بر جان ما بتاب!
الهام نجمی
شب بود، ظلمت، برف و کولاک زمستانی
چشم بهار آن روزها در خواب طولانی
بر بالهای زخمی ایران مان زنجیر
حال وطن مثل کبوترهای زندانی
با صبح آمد چشم هایش غرق در امید
وقت طلوع فجر شد اوقات رحمانی
در دستهایش گرمی خورشید فرودین
مردی که گرمای کلامش بود طوفانی
تا کاشت بذر لالهها را نیمهی خرداد
گل داد بهمن ماه باغ او به آسانی
هر لالهای یک پرچم سرخ از نشان او
یادآور عطر طراواتهای بارانی
هر لاله با خون خودش صد لاله میکارد
تنها نه در این خاک هر جا به فراوانی
هرگز نیفتد دست نا اهل انقلاب ما
حاشا که باز ایران ببیند ظلم و ویرانی
علی داودی
گرچه چندین قرن زیر سنگ تاب آورده است
روزگار از نو گل آورده، گلاب آورده است
خلق حیرانند در میدان عشقش کاین چنین
بار دیگر عقل را پای رکاب آورده است
زیر بار ظلم نشکسته است باری این عَلَم
عالمی را نام او در پیچ و تاب آورده است
این ید بیضا که در تاریکی خواب جهان
رفته با دستان خالی آفتاب اورده است
بانگ هل من ناصر دین است این شور نوین
او سوال زندگانی را جواب آورده است
آفتاب نو رسیده قلبها را نو کند
آفتاب نو مبارک انقلاب آورده ست
رحیم سعیدیراد
ای نگاهت امتداد سوره یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
تا بیایی باز هم یک صبح زیبا پیش ما
کوچههای دل برای مقدمت آذین شده
از نسیم نام تو شبها همه مهتاب بود
از طنین گام تو این روزها شیرین شده
سفره یک رنگ ما نان و نمک میپرورید
حیف شد، بعد از تو باز این سفرها رنگین شده
آن طرف سیل کبوترها که همبال تواند
این طرف ماییم، با پروندهای سنگین شده
از افقهایی که همرنگ است با خون خدا
بازمیگردند روزی اسبهای زین شده