ابراز ارادت به امام رئوف به سبک شاعران فارس
کد خبر: 4002779
تاریخ انتشار : ۱۴ مهر ۱۴۰۰ - ۱۲:۳۹

ابراز ارادت به امام رئوف به سبک شاعران فارس

در آستانه فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت شمس‌الشموس امام علی‌ بن موسی‌الرضا(ع) جمعی از شاعران آیینی استان فارس اشعاری را در مدح و منقبت آن امام همام سرودند که تقدیم مخاطبان ایکنا می‌شود.

به گزارش ایکنا از فارس، همزمان با فرا رسیدن ایام سالروز شهادت حضرت شمس‌الشموس امام علی‌بن موسی‌الرضا(ع) هر کسی تلاش می‌کند تا به نوعی ارادت خود را به ساحت مقدس این امام همام که ولی نعمت مسلمانان ایران هستند، نشان دهد.

در همین ایام جمعی از شاعران آیینی استان فارس اشعاری را در مدح و منقبت آن امام همام سرودند که این اشعار توسط زلیخا بنی‌ایمان یکی از شاعران آیینی استان جمع‌آوری و در اختیار خبرگزاری ایکنا قرار داده شده است. در ادامه مروری بر این اشعار داریم.

تقدیم به امام مهربانی‌ها امام رضا(ع)

زائری را که هوای حرمت زد به سرش

جذبه عشق شما ریخته در بال و پرش

غم دلتنگیتان قافیه چشم ترش

می‌زند در به امیدی که تو مأوا داری

 

صحن در صحن رسیدیم به پابوس شما

که  نفس تازه کنیم از نفس طوس شما

چشممان روشن از آیینه و فانوس شما

چقدر در حرمت جلوه دریا داری

 

می‌وزد از در و دیوار حریمت حسنات

گوشه گوشه همه جا ریخته خیر و برکات

قاصر از وصف صفات تو تمام  کلمات

چه نظر ها چه کرم‌ها که به دل‌ها داری

 

چه کسی گفته که شب آیه ظلمت دارد

شب در انوار شما تاج سعادت دارد

تا سپیده لب شب روضه حاجت دارد

چون شما در دل شب خلوت و نجوا داری

 

کل دنیا که شود محرم کویت آقا

بزند بوسه حاجت به سبویت آقا

دست‌ها بهر گدایی همه سویت آقا

باز اندازه انبوه جهان جا داری

 

بال در بال ملایک همه بی‌تاب به صف

ایستادند گل از دامن افلاک به کف

همه در رقص و کل و هلهله و شور و شعف

مات و مبهوت شما بسکه تماشا داری

 

موج‌ها را هیجان داده نسیم سحرت

بادها واله و شیدا زده و در به درت

کل اجرام و سماوات و زمین رهگذرت

تو مگر یوسفی انقدر زلیخا داری

«لیلا فکور»

 

تا در خیالم می‌رسی با ذکر یاهوها

گل می‌کند احساسم از اعجاز شب بوها

 آیینه‌هایت را مجسم می‌کنم هر بار

 پیش نگاهم در سرابی از فراسو ها

این جاده‌ها این جاده‌ها این جاده‌ها ای وای

دورند و نایی نیست در پاها و زانوها

تو دور هستی غیر ممکن نیستی، اما

من خسته‌ام از جست‌وجوها، از تکاپوها

در زردی رگ‌های سبزم، خون سرخی نیست

دست از سر من بر نمی‌دارند، زالوها

شیراز را پر می‌کشم هر روز دنبالت

در فصل کوچ سارها، گنجشک‌ها، قوها

کی می‌رسد عطر بهار چشمهایت، باز

در انعکاس نغمه سبز پرستوها

بی‌شک مرا هم می‌نویسی در غزل‌هایت

همراه خیل زائرانت در هیاهوها

تا دست‌هایم را بگیری و برقصانند

نیلوفرانه بر ضریحت دست و بازوها

«لیلا فکور»

 

مشهد پر است از نفس آشنایتان 

پر می‌کشم به عشق شما در هوایتان

آقا سلام آمده‌ام ضامنم شوی

 جانم فدای مرقد مشکل گشایتان

 آهوترین اسیر که در دام مانده است

بی‌شک رها شود به امید عطایتان

 فریاد شوق از در و دیوار می‌وزد

 پیچیده در تمام خراسان صدایتان

 رد می‌شوی و مرمر احساس می‌چکد

 بر سنگفرش فاصله‌ها از صفایتان

اینجا غریب وار کناری نشسته‌ام

تنها امید بسته به عفو و دعایتان

«لیلا فکور»

 

امام رضا(ع)

غسل می‌کنم در اشک و پا به صحن می‌گذارم

تمام سلول‌هایم رضا رضا می‌گوید

لازم نیست به ضریح مشرف شوم

یا به رواق‌ها برسم

هر قالی که در صحن، فرش است

شبستان مسجدی است!

«زلیخا بنی‌ایمان»

 

آفتاب هشتمین

سپیده نور می‌برد ز گنبد طلای تو

و دل جوانه می‌زند به مرقد جلای تو

و دسته‌دسته پَرزنان، کبوتران طوق‌دار

به دور بام گنبدت، پر زده در هوای تو

دل از جنوب آمده، به شرق آستانه‌ات

برای فیض آمدم، به روضه‌ی رضای تو

غریب و خسته آمدم، ملول و دل شکسته‌ام

ایا «غریب‌الغربا» دخیل در ولای تو

رواق و تاق صحن تو، مقرنس است و دلگشا

و پادشاه بارگاه، دل همه گدای تو

نغمه بلبل سحر، به بوستان درگهت

نوای سرنا و دهل، موسیقی سرای تو

تو ای رئوف مهربان، رضای ثامن‌الحجج

روح کبوتر دلم، شیفته‌ سخای تو

بهشت مشهدت رضا، بهار فردوس برین

حیات تازه می‌دمد، بهشت جان‌فزای تو

و آفتاب هشتمین، چشم و چراغ مؤمنین

غرق گناه آمدم، دست من و دعای تو

«محمدحسین برزویی»

 

خاک پای رضا(ع)

خوشا بهار دلی را که با صفای رضاست

رواقِ روشن چشمش ز روشنای رضاست

بریده از غمِ دنیا وهر هیاهویی

به گوشُ خلوت جانش فقط صدای رضاست

به چشم عاشقِ هر خسته، دل نمی‌بندد

که بندبندِ وجودش پراز ولای رضاست

همیشه حسرت و شوق زیارتش دارد

چنان کبوترِ جلدی که مبتلای رضاست

به اوجِ هر بر و بامی نمی‌کند پرواز

همیشه مأمن او گنبد طلای رضا ست

نشسته گوشه ایوانِ آرزوها یش

و محو صحن وسرای پراز جلای رضا ست

نمی‌رود به گدایی به پیشِ هر شاهی

اگر چه خسته دل اما فقط گدای رضاست

نگاه خیس وغریبش شبیه مردمِ توس

پر از غرور و تفاخر که خاکِ پای رضاست

«پریوش عصفوری»

 

دارم امید از تو که دردم دواکنی

هر دل شکسته که رو زده  حاجت روا کنی

هرچه غریبِ در به در از غم رها کنی

آقا تمامِ گره‌های بسته وا شده

قربان آن امام که موسی‌الرضا شده

«پریوش عصفوری»

 

هرچه پربارتر شود یک سر، سبز و وارسته و به زیرتر است

هر سری مستِ از غرور شود، پیش چشم خدا حقیرتر است

مرد می‌خواهد این که از سر خویش، بگذرد تا سفیر عشق شود

پای کوبان به جاده‌ها بزند،هرچه قدر این سفر خطیرتر است

حنجرِ سرخ و محکمی باید، دل هر شیر را بلرزاند

سرِ بی‌باک و عاشق یک مرد، از تن و جان و مال سیرتر است

هرچه انگورهای زهرآلود ،سینه‌اش را به شعله‌ها بکشند

ضامن آهوان صحرایی،دلش از هرچه شیر شیرتر است

گرچه صیاد در کمین مانده ست، شیر این بیشه را اسیر کند

بی‌گمان در حصار وسوسه‌ها، دل شیطانی‌اش اسیرتر است

می‌رود جاده‌های بی‌برگشت، مستِ اشراق شرقی‌اش بشوند

گرچه می‌داند آخر خط است، که به تقدیر ناگزیرتر است

سرِ بی تابِ سَرشدن نوشید، آخرین جام شوکرانش را

که اگر شرط عشق این باشد، مرگ این‌گونه دلپذیرتر است

«اعظم قلندری»

انتهای پیام
captcha