نافرهیختگان، شریعتی را به تاریخ پیوسته می‌دانند / شریعتی متفکر آینده ماست
کد خبر: 3905444
تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۸:۵۰
بیژن عبدالکریمی در گفت‌وگو با ایکنا:

نافرهیختگان، شریعتی را به تاریخ پیوسته می‌دانند / شریعتی متفکر آینده ماست

بیژن عبدالکریمی معتقد است: کسانی که فکر می‌کنند دوران شریعتی گذشته، به دلیل نافرهیختگی خودشان است که غنای فکری و فرهنگی ندارند. به همین دلیل وقتی متنی را می‌خوانند، به دلیل عدم غنای خودشان، غنای متن را هم نمی‌بینند و متن را تقلیل می‌دهند و آن را ویران می‌کنند.

شریعتی_  بیژن عبدالکریمی

علی شریعتی از تأثیرگذارترین روشنفکران تاریخ معاصر ایران است. با اینکه یک سال و چند ماه پیش از انقلاب درگذشت و شاهد به ثمر نشستن آن نبود، اما اکنون بعد از چهل و دو سال آثار و اندیشه‌هایش به عنوان بحث‌برانگیزترین روشنفکر دینی در محافل مختلف فکری و فرهنگی مورد نقد و ارزیابی قرار می‌گیرد.
خبرنگار خبرگزاری ایکنا در اصفهان، به مناسبت ۲۹ خرداد، چهل‌و‌سومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی، گفت‌وگویی با بیژن عبدالکریمی، پژوهشگر فلسفه و عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه آزاد تهران و نویسنده کتاب «پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر»، داشته است که متن آن در ذیل آمده است.

آنچه در این گفت‌وگو می‌خوانید: 

شریعتی تیغ بنیادگرایی را در کشور ما کُند کرد
اگرشریعتی نبود بنیادگرایی غالب می‌شد
گروه فرقان، ترور، خشونت، مقابله فیزیکی با آخوندیسم نسبتی با اندیشه شریعتی ندارد
شریعتی متفکر آینده ما است
بازگشت به خویشتن، بازگشت به خویشتن انسانی است
نافرهیختگان، شریعتی را به تاریخ پیوسته می‌دانند
ایدئولوژی یک مشترک لفظی است
شریعتی خواهان ارتقای دین تا سطح ایدئولوژی است
شریعتی ضد فرهنگ نیست
شریعتی صعوبت گسست از نیهیلیسم را درک نکرد

 

ایکنا ـ اگر کسی مثل شریعتی در تاریخ معاصر ایران وجود نداشت، به ‌لحاظ مسائل فکری و نظری چه اتفاقی در آن مقطع زمانی رخ می‌داد و جامعه دچار چه خلأهایی می‌شد؟

به چنین سوال‌های تاریخی پاسخ دادن دشوار است، زیرا در این زمینه بیشتر از قوه خیال استفاده می‌کنیم. یعنی هر کس به چنین سوال‌هایی جواب دهد، براساس مفروضات پیشینی که دارد، به این نوع سوالات پاسخ می‌دهد. به نظر من اگر شریعتی نبود، شاید بنیادگرایی بیشتر از آنچه اکنون وجود دارد، وجود داشت. شریعتی تیغ بنیادگرایی را در کشور ما کُند کرد. شریعتی برای ما امکانی فراهم کرد تا بدون آن که به اندیشه‌های تئولوژیک در چارچوب بنیادگرایی تن دهیم، بتوانیم تفسیر دینی و معنوی از جهان داشته باشیم. شریعتی به ما نشان داد که می‌توانیم میان مدرنیته یا مدرنیسم و بنیادگرابودن، امکان دیگری را در نظر بگیریم. او به ما نشان داد که میان زیست جهان مدرن و سنت تاریخی خود نوعی دیالکتیک و گفت‌وگو برقرار کنیم. اگر شریعتی نبود، شاید امروز با آشفتگی نظری و تعارضات اجتماعی شدیدتری که با آن مواجه هستیم، روبرو می‌شدیم.

ایکنا ـ اگر شریعتی امروز زندگی می‌کرد، اندیشه او چه دستاوردی برای جامعه در حال گذار از سنت به مدرنیته داشت و چه وجوهی از اندیشه او می‌تواند برای جامعه امروز قابل استفاده باشد؟

اگر شریعتی امروز بود، به ما کمک می‌کرد که مدرنیته و به تعبیری زیست جهان مدرن را به عنوان امری اجتناب‌ناپذیر به رسمیت بشناسیم و آن را درک کنیم، نه اینکه آن را انکار کرده یا آن را مجموعه‌ای از حوادث مستحدثه بدانیم که فکر کنیم مثلا با راه‌حل‌های فقهی می‌توانیم راه‌ها‌یی برای دنیای جدید پیدا کنیم، گویی که تصور کنیم جهان جدید همان جهان قدیم است که فقط پاره‌ای از امور مستحدثه در آن ایجاد شده است، بی آنکه درکی از این داشته باشیم که عالمیت تاریخی دگرگون شده است. شریعتی به ما کمک کرد که با جهان مدرن برخورد و مواجهه فعال داشته باشیم، نه آن‌طور که سنت‌گرایان راه مواجهه با این مسئله را برخورد واکنشی می‌دانند. همان‌طور که قبلا هم گفتم، شریعتی به ما این امکان را داد که بین میراث تاریخی با زیست جهان مدرن و عقلانیت جدید، دیالکتیک و گفت‌وگو برقرار کنیم. این‌ها دستاوردهای بزرگی است که امروز نیز همچنان برای ما مسئله محسوب می‌شود.

ایکنا - منظور از بازگشت به خویشتن که شریعتی منادی آن بود چیست؟ با توجه به اینکه برخی شریعتی را به‌دلیل طرح این شعار، به نوعی بنیادگرایی و سلفی‌گری شیعی متهم می‌کنند. مثلاً معتقدند گروه فرقان از دل اندیشه‌های شریعتی خارج شده است!؟

منظور شریعتی از بازگشت به خویشتن، بازگشت به خویشتن انسانی است. مرادش از خویشتن، خویشتن قومی و نژادی یا تکیه بر نوعی ایرانیت نیست. بحث بر سر این است که هر کسی یک خویشتن انسانی دارد و این خویشتن انسانی در یک خویشتن تاریخی متحقق شده است و فرد برای رسیدن به آن خویشتن انسانی، باید نوعی خودآگاهی تاریخی به وضعیت تاریخی خودش داشته باشد و خودآگاه باشد که از کجا برخاسته و چه تاریخی داشته است. به نوعی باید نسبت به میراث تاریخی خودش که هویت بخش و تعیین کننده وضعیت اوست، خودآگاهی داشته باشد. این سخن به آن معنا نیست که فکر کنیم هنر نزد ایرانیان است و بس، و ما بهترین قوم تاریخ و نظرکرده خدا هستیم؛ همه این نوع تصورات نوعی جاهلیت و نژادپرستی است. اما الینه شدن، خودبیزاری و هر آنچه ارزش متعالی است، آن را متعلق به دیگری دانستن و ارزش‌های خود را ندیدن، به نوعی از خودبیگانگی منتهی می‌شود.

خویشتنِ شریعتی، خویشتن انسانی است که تنها به ما تعلق ندارد، بلکه به همه فرهنگ‌ها تعلق دارد. به هیچ وجه این بازگشت به خویشتن به بنیادگرایی و سلفی‌گری یا راسیسم و ناسیونالیسم کور منتهی نمی‌شود. این بازگشت به خویشتن، تکیه بر هویت خویش در برابر هژمونی فرهنگ غرب و استعمار فرهنگی و امپریالیسم فرهنگی است، ولی نه از نوع بنیادگرایی و سلفی‌گری. سلفی‌گری و بنیادگرایی نوعی فرقه‌گرایی و تکیه بر خویشتن غیراصیل و نوعی واکنش است. اما آنچه شریعتی بیان می‌کند، نوعی خودآگاهی به وضعیت تاریخی و سرمایه‌های فرهنگی خودمان است. نمی‌توان گفت از دل اندیشه شریعتی گروهی مثل فرقان بیرون می‌آید. این یکی از احمقانه‌ترین حرف‌هایی است که در دوران بعد از انقلاب گفته شده است. این سخن درست مثل این می‌ماند که کسی ابن ملجم را نتیجه تفکر پیامبر اسلام تلقی کند! در طول تاریخ از دل همه ادیان و دعوت‌های بزرگ، گروه‌های انحرافی نیز به وجود آمده است. بنابراین گروه فرقان، ترور، خشونت، مقابله فیزیکی با آخوندیسم و ... هیچ نسبتی با اندیشه شریعتی ندارد.

ایکنا - برخی از منتقدان امروز شریعتی که هواداران دیروز او بودند، معتقدند اندیشه و تفکر شریعتی تأثیر و کارایی چندانی در جامعه ندارد، آن‌ها معتقدند اندیشه‌های شریعتی به تاریخ پیوسته است. منتقدان شریعتی، وی را مخالف دموکراسی، آزادی و اندیشه‌های جدید امروزی می‌دانند. علاوه بر این، برخی مخالفان و منتقدان دیروز شریعتی، امروز به‌دنبال بازخوانی گزینشی اندیشه و آثار شریعتی هستند، به‌خصوص درباره مفاهیمی همچون انقلاب، شهادت، امامت و دموکراسی؛ شما این دو نوع مواجهه با شریعتی را چگونه تحلیل می‌کنید؟

هر مخاطبی بر اساس میزان فرهیختگی خودش با یک متن یا میراث فکری و فرهنگی مواجه می‌شود. این‌گونه خوانش‌ها نیز بر اساس نوعی نافرهیختگی است، یعنی این به ظاهر کنش‌گران سیاسی و اجتماعی، که تمام سطح شعورشان از حد نق زدن‌های سیاسی فراتر نمی‌رود و درک و تجربه زیسته‌ای از مقولاتی چون فرهنگ، تفکر، حکمت و فلسفه ندارند، ابتدا شریعتی را به قامت خودشان، یعنی تا سطح یک کنش‌گر سیاسی و اجتماعی تقلیل می‌دهند که صرفاً متناسب با شرایط حرف‌هایی زده است. چرا؟ چون خود این به اصطلاح کنش‌گران حرفی فراتر از شرایط روزمره ندارند، لذا تمام تاریخ بشریت را نیز از چشم انداز نق‌های سیاسی روزمره فهم و تفسیر می‌کنند. خوانش هر متن پژواک و حاصل نحوه بودن خود فرد است. اما شریعتی یک متفکر و اندیشمند است و درس‌های بزرگی برای ما دارد. کسانی که فکر می‌کنند دوران شریعتی گذشته، به دلیل نافرهیختگی خودشان است که غنای فکری و فرهنگی ندارند. به همین دلیل وقتی متنی را می‌خوانند، به دلیل عدم غنای خودشان، غنای متن را هم نمی‌بینند و متن را تقلیل می‌دهند و آن را ویران می‌کنند. همیشه اگر مفهومی را از یک شبکه مفهومی و بدون ارتباط با دیگر مفاهیم بررسی کنید، نمی‌توانید با آن متن ارتباط برقرار کنید. توجه داشته باشید که نگاه هولیستیک و کل گرایانه (در مقابل نگاه گزینشی و جزء نگرانه) به یک متن به این معنا نیست که دقیقا همان حرف‌های متن را عیناً تکرار کنید، بلکه آن نظام اندیشگی را باید وارد افق تاریخی و معنایی خودتان کرده، آن را در افق تاریخی روزگار خودتان مورد بازخوانی و بازتفسیر قرار دهید و میان پرسش‌های روزگار خودتان با متن نوعی دیالوگ برقرار کنید. این بازخوانی و بازتفسیر امری متفکرانه و نیازمند نوعی فرهیختگی است و همه کس نمی‌توانند این مسیر را طی کنند. ممکن است زمانی یک متن از اساس چنین قابلیتی را نداشته باشد که بخواهیم براساس نیازهای امروزمان با آن دیالوگ برقرار کنیم. اما درباره شریعتی چنین نیست. در آثار و اندیشه‌های شریعتی بصیرت‌های بسیار مهمی وجود دارد که به امروز و آینده ما کمک می‌کند و ویژگی‌ها و بصیرت‌هایی هست که با دیدگاه متفکران جهان همسویی دارد. شریعتی متفکر آینده ما است، بیش از آنکه متفکر زمان گذشته یا حال ما باشد.

ایکنا ـ اگر بخواهیم از بازتاب‌های فکری شریعتی در جامعه امروز صحبت کنیم، فکر نمی‌کنید نوعی عمومیت‌زدایی از اندیشه و منش شریعتی رخ داده و آثار وی به یک کالای سخت، پیچیده و لوکس روشنفکری تبدیل شده است، یا متقابلاً جریانی به دنبال مبتذل و سطحی کردن اندیشه‌های شریعتی در قالب پیامک‌های تبلیغاتی و دستاویز قرار دادن آن در مسائل سیاسی هستند؟

توجه داشته باشید که نفوذ یک اندیشه تابع این نیست که قدرت‌های سیاسی و اجتماعی یا توده‌ها‌ آن را حمایت کنند. اندیشه متفکر اگر اصالتی نداشته باشد، تاریخ مصرف داشته، بعد از مدتی در وجدان آن جامعه فروکش می‌کند. لیکن، بسیاری از بصیرت‌های شریعتی مثل درک اجتناب‌ناپذیری مدرنیته، به رسمیت شناختن زیست جهان مدرن، مواجهه فعال و نه کنشی و غیرفعال با مدرنیته، دستاوردهای بزرگی بود که شریعتی برای ما ایجاد کرد و امروز در جامعه ما، هر چند با موانع بسیار زیادی روبرو بوده است، دیده می‌شود و متحقق شده است و حتی کسانی که سعی می‌کنند شریعتی را نقب بزنند، آگاهانه یا ناآگاهانه تحت تاثیر بصیرت‌های شریعتی هستند. تاثیرگذاری یک اندیشه فقط در پاره‌ای از آموزه‌های وی مربوط نمی‌شود. مثلا وقتی می‌گوییم که کانت در غرب تاثیرگذار بود، به این معنا نیست که همه کانت می‌خوانند و همه فرق احکام ماتقدم و ماتأخر یا فرق بین شهود صوری و صورت شهود را می‌دانند، نه چنین نیست. بلکه با کانت بصیرت‌هایی حاصل شد که این بصیرت‌ها به بخشی از فرهنگ غرب تبدیل شده است. تأثیرگذاری تاریخی شریعتی نیز به فراخور قد و قامت خودش و در افق تاریخی ما ایرانیان و ما مسلمان‌ها چنین است. یعنی در جریانات سیاسی گوناگون، در حوزه‌های علمیه و در دانشگاه‌ها به نحوی حضور شریعتی مشهود است. هر چند ممکن است به شریعتی فحش هم بدهند که این هم در واقع نوعی واکنش نسبت به شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه است. به هیچ وجه چنین نیست که شریعتی به یک کالای لوکس و پیچیده تبدیل شده یا مثلا طنزهایی که برای او می‌‌سازند، سبب مبتذل شدن اندیشه شریعتی می‌شود. این گونه مواجه‌های سطحی با بزرگان و میراث تاریخی مثل جوش‌های صورت است که بر صورت فرهنگی جامعه زده می‌شود. ولی روند اصیل فرهنگ، که همچون آب‌های زیرزمینی در سطوح و لایه‌های عمیق وجدان اجتماعی و تاریخی جامعه جاری است، از پوپولیسم و حرف‌های سطحی و مبتذل تبعیت نمی‌کند. این‌ها مسائل فرعی است که ارزش پرداختن ندارد.

ایکنا - نقدی که از جانب برخی روشنفکران درباره شریعتی مطرح می‌شود، ایدئولوژیک کردن دین است که می‌گویند شریعتی دین را ایدئولوژیک کرد و این ایدئولوژیک شدن دین تبعاتی در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به دنبال داشت. شما این نقد را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من در کتاب «شریعتی و تفکر آینده ما» بارها توضیح داده‌ام که ایدئولوژی یک مشترک لفظی است که در سیاق‌های مختلفی به کار می‌بریم. آنچه منتقدان شریعتی از ایدئولوژی می‌فهمند، در معنا و مفهوم لیبرالی این واژه است یا در معنا و مفهوم مارکسیستی ـ لنینیستی آن، یعنی اندیشه به مثابه راهنمای عمل و اعتقاد به این امر که جهت‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی و پراکسیس اجتماعی است که نوع تفکر را تعیین می‌کند. منتقدان شریعتی ابتدا معنای ایدئولوژی را از متن و سیاق اندیشه شریعتی خارج کرده، سپس بدان ناجوانمردانه معنایی مارکسیستی می‌دهند، سپس از احساسات و هیجانات پوپولیستی ظاهراً ضداستبدادی و ضد توتالیتریانیسم موجود در فضای کنونی جامعه سوءاستفاده کرده، از منظری لیبرالی ایدئولوژی در معنای مارکسیستی و ناجوانمردانه نسبت داده شده به شریعتی را نقد می‌کنند. در حالی که در آثار شریعتی، ایدئولوژی اصلاً به این معنا نیست، بلکه به معنای نوعی خودآگاهی است. خودش می‌گوید مرادش از ایدئولوژی همان «ویدیا» در فرهنگ هند، «سوفیا» در فرهنگ یونان یا «حکمت» در فرهنگ خودمان است. اما مدعیان علم و تفکر و آزادی در دیار ما اصلاً کاری به خود متن شریعتی ندارند. شریعتی خواهان ارتقای دین تا سطح ایدئولوژی است، یعنی می‌خواهد دین به سطح خودآگاهی ارتقا پیدا کند و دین صرفا یک ابژه مطالعاتی یا مقوله فرهنگی و حاصل ارث و میراث خانوادگی و دین شناسنامه‌ای نباشد. او می‌خواهد فرهنگ را به خودآگاهی تبدیل کند و برای این پروژه بسیار دشوار، اصیل و ناهمه کس فهم، واژه ایدئولوژی را به کار می‌برد. امروز متاسفانه واژه ایدئولوژی به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی ما سرنوشت منفوری پیدا کرده است. من بارها گفته‌ام انتقادی که دکتر سروش، دکتر شایگان و دکتر جواد طباطبایی به شریعتی وارد کرده‌اند، ناشی از نوعی خطای بزرگ هرمنوتیک و به دلیل عدم خوانش متن است. این بزرگان به متن وفادار نبوده‌اند و به دلیل همین نقد نادرست، برای چند دهه به جامعه و یکی از بزرگ‌ترین سرمایه‌های اجتماعی و تاریخی‌اش، البته در کوتاه مدت و نه در درازمدت، ضربه زده‌اند.

ایکنا ـ آیا فکر نمی‌کنید، در اندیشه شریعتی و در تقابل اسلام به عنوان فرهنگ و اسلام به عنوان ایدئولوژی که از برساخته‌های او بود، فرهنگ در معنای وسیع آن که شامل( فلسفه، کلام، علم و حتی دموکراسی و... است)، در تقابل با ایدئولوژی، به حاشیه نمی‌رود؟

شریعتی ضد فرهنگ نیست، بلکه شخصیت او، نحوه زیست او و آثار او، غنای عظیم فرهنگی وی را نشان می‌دهند. آشنایی او با مکاتب، ادیان و فلسفه‌های گوناگون و آشنایی خوبی که از تاریخ و ادبیات و فلسفه و موسیقی و هنر داشت، همه این‌ها نشان می‌دهند که شریعتی مرد فرهنگ است. آنچه او انجام می‌دهد، در واقع نوعی رعایت مراتب است و تأکید بر اینکه آگاهی‌های ما جانشین خودآگاهی نمی‌شود، و هر چقدر که فرهیختگی و آگاهی داشته باشیم، اما خودآگاهی انسانی نداشته باشیم، این آگاهی‌ها می‌تواند به ضد خودش بدل شود. شریعتی می‌کوشید که بین آگاهی و خودآگاهی نوعی تمایز ایجاد کند. اما این تمایزگذاری و اینکه اسلام به منزله خودآگاهی با اسلام به منزله فرهنگ، و با اسلام به عنوان فکتیسیته یا رویدادگی (یعنی این که من در کدام خانواده و کدام فرهنگ متولد شده‌ام و دین‌ام را بدون آنکه خودم تعیین کرده باشم، برایم از پیش تعیین شده است) و اسلام به عنوان یک ابژه مطالعاتی که در فقه، کلام و در مباحث مربوط به فلسفه زبان دین و ... می‌بینیم، این‌ها در واقع به معنای مخالفت با مطالعات فرهنگی و غنای فرهنگی نیست، بلکه هرچیز باید به جای خود بنشیند. حقیقت امر دینی در آن خودآگاهی‌ای است که در نسبت فرد با جهان ایجاد می‌شود. 

ایکنا ـ آیا شما شریعتی را قابل نقد می‌دانید و اینکه خود شما چه نقدهای بنیادین به شریعتی دارید؟

بی‌تردید به شریعتی می‌توان نقدهای زیادی مطرح کرد. اما فضای اجتماعی و تاریخی ما اسیر یک نوع پوپولیسم شده است و شما وقتی نقد را مطرح می‌کنید، به ضد خودش تبدیل می‌شود. نقد نشانگر حفظ میراث و نشانگر احترام به شخصیت و متنی است که مورد انتقاد قرار می‌گیرد. اما در جامعه ما خود مفهوم نقد باید مورد نقد و بازاندیشی جدی قرار گیرد. اگر بخواهم به شریعتی انتقاد کنم، باید بگویم که در شریعتی سبقه‌ها و صبغه‌های تئولوژیک می‌توان یافت. اگر چه ما با شریعتی گام‌های بزرگی برای گذر از تئولوژی برداشته‌ایم، اما هنوز می‌توان رنگ و بوهایی از اندیشه‌های تئولوژیک را در اندیشه شریعتی پیدا کرد. انتقاد دوم من به شریعتی این است که او عبور از نیهیلیسم را خیلی ساده دید، و امکان نیل به یک نظام اندیشگی بر اساس امر دینی را در جهانی که نیهیلیسم در آن خانه کرده و به دنبال آن تمام ارزش‌ها و مبانی متافیزیکی متزلزل شده است، خیلی ساده و سهل‌انگارانه دید. یعنی شریعتی صعوبت گسست از نیهیلیسم را آن چنان که امروز ما با گوشت و پوست و استخوان خود لمس می‌کنیم، لمس نکرده بود. البته شریعتی در مقایسه با خیلی‌ از روشنفکران و سنت‌گرایان هم عصر خود، نیهیلیسم را به خوبی درک کرد. اما صعوبت گسست از نیهیلیسم را آن چنان که شایسته و بایسته است، درک نکرد.

نکته سوم انتقادی‌ام نیز این است که، شریعتی همانند بسیاری از روشنفکران دیگر، کمتر به واقع بودگی و هستی اجتماعی توجه داشت و بیشتر به تحول نظری و فکری جامعه، و نه ساختارهای بنیادین و واقع‌بودگی اجتماعی و تاریخی ما، مثل عدم رشد طبقه متوسط، فقدان جامعه مدنی حقیقی، عدم انباشت سرمایه، عدم ظهور کار مجرد و سازماندهی اجتماعی کار و... می‌اندیشید. البته، در آثار او جملات معدودی دیده می‌شود که به ما هشدار می‌دهد تا به واقعیت اجتماعی نیز توجه کنیم، مثلا می‌گوید ما برای ایجاد تحول در یک روستا هم می‌توانیم در مقام یک معلم درس بدهیم و هم می‌توانیم به این روستا یک تراکتور وارد کنیم یا با جاده این روستا را به شهر متصل کنیم. این‌ها دو مسیر گوناگون است. اما حساسیت اصلی خودش تغییر در ایده‌ها و اندیشه بود و کم‌تر به تغییر هستی اجتماعی (نقش جاده و تراکتور) اندیشید و بر آن تأکید ورزید و این نگرش را در صحنه کلان تاریخی و اجتماعی ما بسط نداد. شریعتی به این نکته کمتر توجه داشت که براساس آن ساختارهای بنیادین واقع بودگی و هستی اجتماعی، چه چیزی می‌تواند حاصل شود و چه بسا بدون تغییر زیرساخت‌های اجتماعی، تمامی دستاوردهای نظری و تحولات سیاسی حاصل از انقلاب را در خودش ببلعد و تلاش‌های ما را به ضد خودش تبدیل بکند.

ایکنا ـ جریان نوشریعتی به دنبال چیست و چه اهدافی را دنبال می‌کند؟

من جریانی به نام جریان نوشریعتی را به رسمیت نمی‌شناسم. عده‌ای مدعی هستند که نوعی نوشریعتی‌گرایی را دنبال می‌کنند و خودشان را میراث‌دار شریعتی می‌دانند. من فکر می‌کنم هنوز روشن نیست میان شریعتی، شریعتی‌گرایان و نوشریعتی‌گرایان چه تمایزی وجود دارد و جریانی با عنوان نوشریعتی‌گرایی چندان به منصه ظهور نرسیده است. آنانی که مدعی ظهور نوشریعتی‌گرایی هستند فقط یک «متن» معرفی کنند که دلالت بر نوشریعتی‌گرایی می‌کند. مرادم از متن کتاب و جزوه و بازگویی تهوع‌آور حرف‌های اصیل خود شریعتی نیست، بلکه مرادم تکستی (Text) است که به دانشگاه یا به حوزه‌های علمیه و به وجدان علمی و فرهنگی جامعه راه یافته باشد و خوانده شود و سبب اثرگذاری اجتماعی و تاریخی شده باشد.

متأسفانه نوعی فرهنگ ابتذال و تأخر تاریخی تمام تاروپود حیات اجتماعی و فرهنگی و تمام جریانات اجتماعی و فرهنگی ما را در برگرفته است و متأسفانه این امر در میان معدود افرادی نیز که شریعتی را تا سر حد یک دفتر و دستک و چند موضع‌گیری سیاسی تقلیل داده و بر خود عنوان شریعتی‌گرا و نوشریعتی‌گرا داده‌اند، صادق است. یعنی عده‌ای ابتدا عنوان نوشریعتی‌گرا برای خود قائل شده‌اند و حال به دنبال مضمون برای آن می‌گردند؛ در صورتی که ابتدا باید مضمونی شکل می‌گرفت و دیگران، و نه خودشان، این عنوان را به آنها می‌دادند. جریان نوشریعتی را در کجا باید دید؟ در حوزه سیاست؟، که حوزه‌ای سطحی است و فاقد عمق و اصالت است. در حوزه آکادمیک؟ یا در حوزه جریان اجتماعی؟ در هیچ یک از این حوزه‌ها نیز اثری از نوشریعتی‌گرایی دیده نمی‌شود. جریان نوشریعتی تاکنون صرفا یک عنوان بوده است و مضمون آن چندان روشن نیست و اینکه چه اهدافی را دنبال کرده و با چه سازوکارها و شیوه‌هایی این اهداف را دنبال می‌کنند و آیا زمینه برای تبدیل این جریان به گفتمان و متقابلا پذیرش آن در جامعه وجود دارد یا نه، به نظر من خود کاربرد تعابیری چون شریعتی‌گرایی و نوشریعتی‌گرایی نوعی خوانش ایدئولوژیک از شریعتی است. اما ساحت فرهنگ و تفکر ساحت دیگری است و بسیاری تجربه‌ای حقیقی از این ساحت ندارند. بارها گفته‌ام که برای مثال نمی‌توان از جریان حافظ‌گرایی و نوحافظ‌گرایی صحبت کرد. اشعار و فرهنگ حافظ مثل اکسیژن در ریه‌های تمام سطوح فرهنگی جامعه ما ساری و جاری است. اگر حافظ را به یک ایسم/ گرایی (ism) تبدیل کردیم، آن وقت می‌توانیم از جریانی مثل نوحافظیسم یا نوحافظ‌گرایی هم صحبت کنیم. ولی نوع تفکر حافظ قابلیت تبدیل شدن به یک ایسم یعنی یک نظام معین را ندارد و اگر عرفان و حکمت و معنویت حافظ را به یک سیستم تبدیل کنیم، روح آن را از دست داده‌ایم. در خصوص شریعتی نیز چنین است. تفکر و اثرگذاری فرهنگی، اجتماعی و تاریخی شریعتی بسیار گسترده‌تر از آن است که بتوان آن را با تعابیری چون شریعتیسم، شریعتی‌گرایی یا نوشریعتی‌گرایی توصیف کرد. اندیشه‌ها و اثرگذاری یک شخصیت به همان اندازه که گسترده‌تر است، تعین‌ناپذیرتر است. تعابیری مثل شریعتی‌گرایی و نوشریعتی‌گرایی ناشی از نوعی گرایش‌های ایدئولوژیک و درک ایدئولوژیک از شریعتی است و این نوع درک‌ها نمی‌تواند هیچ نسبتی با زمان و تحولاتی که چه در سطح جهانی و چه در سطح بومی اتفاق افتاده است، برقرار کند. و چون اساسا موضوع، محتوا و مضمون اصیلی به نام نوشریعتی‌گرایی وجود ندارد، لذا نمی‌توان از اهداف و سازوکارهای رسیدن به این اهداف در نوشریعتی‌گرایی نیز صحبت کرد، مگر کسانی که گرایش‌های ایدئولوژیک دارند و از طریق شریعتی و مفهومی مثل جریان نوشریعتی تلاش می‌کنند به خودشان هویتی ایدئولوژیک ببخشند. به گمانم این به اصطلاح جریان در جامعه ما هیچ محلی از اعراب ندارد و افراد علاقمند به این گونه عناوین در غار اصحاب کهفی خویش، منقطع از تحولات عمیق اجتماعی و تاریخی ما، در خوابی عمیق در بستر بسیار گرم و نرم باورهای ایدئولوژیک خویش بسر می‌برند و دن کیشوت‌وار فکر می‌کنند از نوعی اثرگذاری اجتماعی و تاریخی برخوردارند.

ایکنا ــ میراث‌داران شریعتی تا چه اندازه به میراث وی وفادار بوده‌اند و نقش خود را در این زمینه ایفا کرده‌اند؟

شریعتی اثرگذاری خود را داشته است، جامعه ما جامعه‌ای متحول و در حال تحول است و شریعتی در دینامیسم این تحول اجتماعی، نقش داشته است و کماکان نقش‌آفرینی می‌کند. من فکر می‌کنم میان شریعتی و شاگردانش که اکنون مدعی میراث‌داری وی هستند، نسبتی وجود ندارد، یعنی بین قامت این معلم با شاگردانی که مدعی رهروی او هستند، نسبتی نمی‌بینم. کسانی که خود را میراث‌دار شریعتی می‌دانند، کوچک‌تر از آن هستند که شایسته میراث‌داری این معلم بزرگ باشند.

ایکنا ـ آیا با مراجعه با آثار و اندیشه شریعتی می‌توان به نقد او نسبت به روشنفکران دیروز و روشنفکران امروز رسید؟

آثار شریعتی مملو از انتقادهایی است که او به روشنفکران زمان خود داشته است. به نظر من خیلی از انتقاداتی که شریعتی در آن دوره به روشنفکران دیروزی، یعنی به روشنفکران قبل از انقلاب مطرح کرده، همان نقدها کماکان به روشنفکران امروز جامعه ما وارد است. زیرا روشنفکران امروز ما درباره دو مقوله قدرت و ایدئولوژی می‌اندیشند و به شدت سیاست‌زده و دچار روزمر‌گی هستند و نگاه تاریخی ندارند و به تعبیر شریعتی روشنفکران ما کورانی هستند که می‌خواهند عصاکش کورانی دیگر یعنی (توده‌های جامعه) شوند.

انتهای پیام
captcha