امام رضا(ع) در رمضان سال ۲۰۱ هجری قمری، ولایتعهدی مأمون عباسی را در پی اجبار و تهدید وی، بهصورت مشروط پذیرفت. مردم با امام بیعت کردند و نام حضرت رسماً بهعنوان خلیفه آینده مسلمانان به سرزمینهای اسلامی ابلاغ شد؛ به نام امام هشتم سکه ضرب کردند و خطبا در منبرها از ایشان به نیکی یاد میکردند. این موضوع در میان طبقات اجتماعی، بازتابهای گوناگونی بهدنبال داشت. گروههایی به علل سیاسی، بهویژه دغدغه فروپاشی خلافت عباسیان، به انکار ولایتعهدی امام برخاستند و گروههایی نیز از منظر دینی، این رویداد را برنتافتند و مردمان سادهدل را درباره مشروعیت این کار به شبهه افکندند. امام رضا(ع) به بدفهمی کجاندیشان از راههای گوناگون پاسخ داد و ثابت کرد که حکومت و قدرت نه تنها دور از شأن امام نیست، بلکه از حقوق مسلم و در حوزه وظایف و اختیارات ایشان بهشمار میرود و خطای دیگران، امام را از حکومت دور کرده است. اگر امام رضا(ع) ولایتعهدی مأمون را نمیپذیرفت، شهادت زودهنگام و کشتار شیعیان برای اسلام و مسلمانان، فرایندی خطرناک و شکننده بود. از همین رو، نحوه تعامل امام رضا(ع) با مأمون بهعنوان خلیفه غاصب حکومت، خبرنگار ایکنای اصفهان را بر آن داشت تا با محمد سلطانی، عضو هیئت علمی گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه اصفهان به گفتوگو بنشیند.
ایکنا ـ با توجه به اینکه امام رضا(ع) در خراسان و مدینه، با دو شرایط اجتماعی متفاوت روبرو بود، فعالیتهای ایشان در مرو از چه منظر و جایگاهی قابل بررسی است؟
رفتار هر انسانی از دو حیث قابلیت بررسی دارد؛ حیثیت اول، اعمال و رفتاری است که او در مقام کنشگری، ابتدا به ساکن، با خواست، اراده و اولویتبندی خود انجام میدهد. حیثیت دوم، اعمال و کرداری است که او با اراده خویش و در مقام واکنش و پاسخ به رفتار و اعمال دیگران از خود بروز میدهد. در بررسی سنت معصوم اعم از قول، فعل و تقریر ایشان، این دو منظر متفاوت باید لحاظ شود. موقعیتی که پیشوای معصوم، خود آغاز به سخن کرده، با جایگاهی که وی در پاسخ به پرسش، رخداد یا کنشی، لب به سخن گشوده است، باید از دو زاویه دید مختلف بررسی شود.
امامان معصوم مسائل اعتقادی و مهم را بیشتر در قالب نوع اول و مسائل حوزه فقه و مناسک را در قالب نوع دوم مطرح میکردند. تفکیک میان این دو قالب گفتاری، در دوران زندگی امام رضا(ع) بیشتر برجسته و قابلتوجه است، چراکه ایشان در مدت اقامت در مدینه، طبق نظر، خواست و انتخاب خویش میزیست، ولی در خراسان، رفتار و واکنشهای امام بیشتر مبتنی بر کنشهای مأمون و حکومت عباسی بود. لازم به ذکر است که اهل بیت پیامبر اکرم(ص) در مدینه آزادی نسبی داشتند، چون تا حدودی از سیطره حاکمان دور بودند و آنگونه که دوست داشتند، میزیستند. در این شهر، سفر و فعالیتهای اقتصادی آزادانه داشتند و آن سخنانی را که برای شیعه ضروری و مفید بود، بیان میکردند.
ایکنا ـ با توجه به تحلیل فعالیتهای امام از منظر قرار گرفتن در موقعیت واکنشی، آیا شناخت شخصیت مأمون بهعنوان کنشگر این تعاملات، ضروری مینماید؟ رویکرد مأمون در تعاملات خود با امام چگونه بود؟
بله، شناخت کامل شخصیت مأمون بهعنوان کنشگری که امام رضا(ع) در صدد واکنش به رفتار و اعمال او بود، ضرورت مهم دیگری است که در تحلیل فعالیتهای ایشان قابلیت بررسی و تأمل دارد. مأمون یکی از منحصربهفردترین خلفای عباسی محسوب میشود؛ نخست آنکه بهسبب داشتن مادری ایرانی، از نژاد و خلق عربی فاصله گرفته بود. دیگر آنکه، در خراسان رشد پیدا کرد، به کسب علم و دانش پرداخت و در تاریخ، از او منشهای نظامیگری، خشونت افراطی و رفتارهای غیراخلاقی مانند تشکیل حرمسرا و شرب خمر ثبت نشده است. نکته سوم اینکه، مأمون پیرو اندیشه جبر نبود و عدلیمسلک محسوب میشد. عدلیمسلکان، کسانی بودند که عقل را تشخیصدهنده عدل و ظلم میدانستند.
مأمون همچون دیگر عدلیمسلکان، قرآن را حادث میدانست و شاید بتوان گزاره و ادعایی شگفتتر درباره وی مطرح کرد و آن اینکه، مأمون شیعه بود! شیخ صدوق در روایتی نقل میکند که روزی مأمون به درباریان خود گفت: میدانید چه کسی تشیع را به من آموخت؟! پدرم! سپس برای اطرافیانش نقل میکند که برای نخستین بار، امام موسی بن جعفر(ع) را چگونه و به چه شکل و هیبتی دیده و از پدرش، هارون، درباره وی چه سخنانی شنیده است (عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 88). علاوه بر این، به سخنان مأمون در مراسم اعلام ولایتعهدی امام رضا(ع) بنگرید که همانند یک شیعه به بیان شأن و جایگاه منحصربهفرد امام میپردازد.
ایکنا ـ اگر احتمال شیعه بودن مأمون را بپذیریم، چگونه ممکن است یک شیعه معتقد به امامت و ولایت، خلافت را به امام واگذار نکند؟
مأمون برای رسیدن به خلافت هزینههای زیادی پرداخت؛ در جنگ، جان خود را در معرض تهدید قرار داد و برادر خود، امین را کشت. بنابراین، به سادگی و آسانی به خلافت دست پیدا نکرده بود. علاوه بر این، جاذبه قدرت و حکومت چنان است که صاحبان مسند قدرت، حتی به قیمت ویرانی وطن و کشته شدن هموطنان خویش، حاضر به کنارهگیری از آن نیستند. رابرت موگابه، رئیسجمهور سابق زیمبابوه که کمتر از یک ماه از مرگ وی میگذرد، نمونهای از این دست است. وی طی ۳۰ سال، با تدارک انتخاباتی نمایشی، هفت دوره بر مسند ریاستجمهوری تکیه زد و زیمبابوه را به ویرانه تبدیل کرد. دهها هزار نفر از هموطنان خود را کشت، ارزش پول ملی کشورش را در حد کاغذرنگی بیمقدار کرد و نهایتاً بهوسیله ارتش و نه بهصورت مسالمتآمیز، از قدرت برکنار شد. در واقع، شیرینی قدرت چیزی نیست که بتوان بهراحتی از آن گذشت.
ایکنا ـ پرسش دیگری که در پی پذیرش احتمال شیعه بودن مأمون به ذهن متبادر میشود، این است که چطور یک فرد شیعه میتواند امام و پیشوای خود را به قتل برساند؟
اگر بر پایه گزارشهای تاریخی و بعضی از روایات بپذیریم که مأمون، امام رضا(ع) را مسموم کرد، حقیقتی تلخ و سهمگین از پس این ماجرا آشکار میشود و آن اینکه، امام به دست کسی به شهادت رسید که کاملاً به مقام و جایگاه ایشان واقف بود و امام را حجت خدا، مُحدَّث (مرتبط با ملکوت) و جانشین حقیقی پیامبر اکرم(ص) میدانست. آیا مأمون را میتوان یک شیعه امامکش برشمرد؟! چگونه این دوگانه در یک انسان قابل جمع است؟ حکیمان مسلمان میگویند: آدمی «حد یقف» ندارد. یعنی انسان در بهفعلیت رساندن ویژگیهای خود، هیچ حد و حصری ندارد، کرانه و انتها ندارد، بهواسطه اختیار خود میتواند در مسیری از مثبت بینهایت تا منفی بینهایت حرکت و سیر داشته باشد.
مأمون، فردی دانا و مطلع بود، اهل بیت(ع) را میشناخت، به قرآن، مباحث کلامی و فروع فقهی آگاهی داشت، در معارف دینی از امام رضا(ع)، استفتا و استعلام میکرد، از محضر امام تقاضای برپایی نماز باران و نماز عید فطر نمود و با این حال، دست به قتل ایشان زد.
ایکنا ـ بررسی نحوه مواجهه مأمون با امام رضا(ع)، چه دستاوردی میتواند داشته باشد؟
اگر بررسی تاریخ گذشتگان، تجربه و آوردهای برای زیست امروز ما دربر نداشته باشد، کاری عبث و بیهوده است. در مواجهه مأمون با امام رضا(ع)، آنچه عبرتآموز به نظر میرسد، آن است که هیچ کس در برابر دنیادوستی، قدرتطلبی، انحراف و البته جنایت، مصون نیست؛ حتی آن کسانی که به زبان، به معارف دینی و مذهبی اعتراف دارند و چه بسا با صدایی بلندتر از دیگران، از خدا، پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) دم میزنند، از خطا، گناه، فریبکاری و جنایتپیشگی مصون نیستند.
انگیزهای قوی همچون حفظ قدرت سیاسی، آدمی را به آنجا میکشاند که همان کسی را که امام میداند و بهعنوان حجت خداوند باور دارد، یا دستکم، وی را از اهل بیت پیامبر اکرم(ص) و عالمی پیراسته و پرهیزگار میداند، به قتل برساند. مأمون با معاویه و یزید، خوارج و مروانیان و حتی با دیگر خلفای عباسی همچون متوکل، تفاوت داشت؛ از آنان داناتر و آگاهتر بود، عدلیمسلک بهشمار میرفت و خود را شیعه میدانست، امام زمانه خویش را به روشنی دیده و شیوه و رفتار وی را دریافته بود؛ با این همه، قدرتطلبی، میل به زمامداری، دنیادوستی و دنیاداری، او را واداشت تا امام را به اجبار از مدینه به مرو فرابخواند، در حصر نگاه دارد و به شهادت برساند.
گفتوگو از الههسادات بدیعزادگان
انتهای پیام