شریعتی؛ همچنان بحث برانگیزترین متفکر معاصر ایران است
کد خبر: 3612202
تاریخ انتشار : ۰۳ تير ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۹
میزگرد/1

شریعتی؛ همچنان بحث برانگیزترین متفکر معاصر ایران است

گروه معارف: چهل سال از درگذشت دکتر علی شریعتی می‌گذرد، اما اکنون موافقان شریعتی به میراث باقی مانده شریعتی وفادار هستند و براین باورند که همچنان گفتمان و اندیشه شریعتی تازه و پاسخگوی نیاز فکری جامعه است، اما در نقط مقابل آن مخالفان و منتقدان شریعتی براین باورند که دیگر اندیشه شریعتی به تاریخ پیوسته است.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از اصفهان، 29 خرداد، سالروز چهلمین سال درگذشت دکتر شریعتی بهانه‌ای شد تا خبرگزاری ایکنا شعبه اصفهان، میزگردی را با حضور جمعی از اساتید و علاقمندان شریعتی برگزار کند. در این میزگرد سید محمود حسینی، استاندار اسبق اصفهان و فعال فرهنگی و سیاسی؛ علیرضا یوسفی، استاد دانشگاه و معاون دانشگاه علوم پزشکی اصفهان؛ داریوش اسماعیلی، معاون فرهنگی جهاددانشگاهی واحد اصفهان و اسماعیل جهانبخش، استاد دانشگاه به گفت‌وگو درباره افکار و اندیشه‌های شریعتی پرداختند که قسمت اول این میزگرد را در ادامه می‌خوانید، با این توضیح که دیدگاه‌ها و موضوعات مورد اشاره در این میزگرد تنها نقطه نظرات مصاحبه شوندگان گرامی است و ایکنا در صدد تأیید و یا رد هیچ کدام از این مطالب نیست.
ایکنا: شریعتی در چه بستر تاریخی جامعه ایرانی ظهور پیدا کرد؟ اندیشه‌های شریعتی تا چه اندازه در جامعه ما بازخورد داشته و اکنون چه مقدار پاسخگوی مطالبات فکری و مباحث معرفتی در جامعه امروز ماست؟ آیا امکان بازبینی و بازنگری در آثار و اندیشه‌های شریعتی وجود دارد؟
سید محمود حسینی: شریعتی متولد 1312 است و 27 سال بعد از انقلاب یا نهضت مشروطیت به دنیا آمد، به عبارت دیگر، دوران شریعتی را می‌توان دوران نسل سوم انقلاب مشروطیت نامید و آن دوران، پیچ تند گذار ایران از سنت به مدرنیته بود و از انقلاب مشروطیت به بعد در حقیقت شیب زمین اندیشه و سیاست ایران به سمت غرب و تجدد رفت. عده زیادی مخصوصا قشر تحصیل‌کرده در فضای جامعه، تجدد‌گرا بودند و به مدرنیته گرایش داشتند و در حقیقت این جهت‌گیری حتی قبل از مشروطیت نیز وجود داشت. یعنی بعد از جنگ‌های ایران و روس و شکستی که در این جنگ باعث شد تا ناگهان مردم ایران از خواب بیدار شوند، در صورتی که قبلا خود را پیشتاز می‌دانستد، اما ناگهان متوجه شدند که از قافله تمدن بسیار عقب هستند.

شریعتی

شریعتی یک پرسشگر و به تعبیر خودش در حال شدن بود

مردم در انقلاب مشروطیت، سه هدف و آرمان را دنبال کردند؛ اول اینکه باید از عقب ماندگی نجات یافته و به سمت پیشرفت حرکت کنند، دیگر اینکه خواستار رهایی از استبداد و حاکمیت فردی و حرکت به سمت آزادی و حاکمیت قانون بودند، لذا عدالتخانه را جستجو می‌کردند و همچنین از وابستگی به خصوص از امتیازات زیادی که به بیگانه داده شده بود، رهایی پیدا کنند و استقلال داشته باشند. به طور کلی می‌توان گفت که این جهت‌گیری به سمت تجدد بدون پیوند با سنت بود، البته در همان زمان به موازات افراد زیادی که تجدد‌گرا بودند، افراد سنت‌گرا نیز حضور داشته و از سنت‌ها دفاع می‌کردند و هیچ پلی میان سنت و تجدد وجود نداشت.
شریعتی در این دوران و به علاوه دورانی که اندیشه چپ و عدالتخواهی به صورت سازمان یافته در ایران نضج گرفته بود، زندگی می‌‎کرد. مخصوصا جریاناتی مثل حزب توده با ادبیاتی قوی، فرهنگ دفاع از طبقات پایین را ترویج کرده و بسیاری از افراد را حتی کسانی که عضو تشکیلات آنان نبودند، تحت تأثیر و جاذبه اندیشه چپ و مارکسیستی قرار داده بودند، وقتی که آثار بسیاری از نویسندگان معروف را بخوانید، می‌بینید که تحت تأثیر این فضا بودند. اما با این حال باید گفت که شریعتی یک پرسشگر و در همان زمان به تعبیر خودش در حال شدن بود، نوگرا بود و از اینکه سعی و خطا کند، باکی نداشت. ذهن باز و افکار جدید و قدرت خیال‌پردازی و خلاقیت بالایی نیز داشت. از طرف دیگر، علاوه بر این‌ها در محضر پدرش، استاد محمد‌تقی شریعتی در کانون نشر حقایق اسلامی تحت تربیت قرار گرفت که این کانون برای جوانان و به منظور پاسخگویی به شبهات موجود در آن زمان و دفاع از اسلام و دین تشکیل شده بود.

شریعتی از بنیانگذاران روشنفکری دینی بود 

شخصیت چند بعدی شریعتی در آن شرایط با توجه به اینکه در حال شدن بود، فرصت‌هایی را برای او فراهم کرد تا در آن فضای روشنفکرانه و دگر‌اندیشانه‌ای که در عصر نوجوانی و جوانی وی وجود داشت، به فعالیت سیاسی و اجتماعی بپردازد. بعدا فرصتی برایش پیش آمد تا در پاریس ادامه تحصیل دهد و با اندیشمندان غرب همچون گورویچ، ماسینیون، سارتر و حتی مبارزان الجزایری و آفریقایی از نزدیک آشنا شود. هنری در روح و روان شریعتی جستجوگر و پرسشگر وجود داشت و آن عبارت بود از تلفیق نظریات اسلامی و جهان جدید.
حتما همه ما و مخصوصا نسل ما سه شعاری که جوهر اندیشه شریعتی را تشکیل می‌داد، به یاد دارند که عبارت بود از عرفان، برابری و آزادی. او توانسته بود این سه مقوله را با هم ترکیب کرده و مجموعه بارش افکاری را که در آن زمان وجود داشت، به صورت ترکیبی ببیند؛ لذا دکتر شریعتی یکی از بنیانگذاران تفکر روشنفکری دینی بود که بعد‌ها نسل‌های مستمع او، به خصوص زمانی که از غرب بازگشت و به ویژه زمانی که وارد حسینیه ارشاد شد و سیل مستمعینی که دنبال چنین تلفیق اندیشه‌ای بودند، موجب شکل‌گیری این تفکر شد و در حقیقت اوج روشنفکری دینی و تولید آن به دکتر شریعتی باز می‌گردد.
ایکنا: برخی از منتقدین شریعتی معتقدند که شریعتی شناخت و آگاهی چندانی از دین و مؤلفه‌های دینی نداشت و شخصی نبود که به صورت عالمانه و تخصصی در این زمینه کار کرده باشد. به نظر شما وی چه درک و فهمی از دین داشت؟ آیا با دیدگاه منتقدین موافقید که درک و فهم شریعتی از دین سطحی بود؟

شریعتی در عصر جدید فهم خوبی از اسلام داشت

علیرضا یوسفی: من همیشه نکته‌ای را گفته‌ام و الان هم خدمت شما عرض می‌کنم. مگر شما می‌توانید بگویید که درک و فهم انسان‌هایی که در قرن اول هجری زندگی می‌کردند، با آن سبک زندگی و جهان‌بینی و سطح معیشت و حتی تصورشان از نوع کار کردن با فهم امروز ما باید و یا می‌تواند یکسان باشد؟ بسیاری از تجربیات اجتماعی، تاریخی و  وقایع طبیعی در فهم انسان‌ها از دین تأثیر‌گزار است و  اصلا تردیدی در آن نیست. امکان ندارد تجربه‌ای جدید برای انسان ایجاد شود، منهای اینکه از فیلتر تجربیات قبلی او عبور کند. آقای حسینی به چند نکته خوب اشاره کردند که اصلا دکتر شریعتی در مهد دین به دنیا آمده و به قول خودش، همه قبیله او عالمان دین بودند و پدرش یکی از بهترین مفسران قرآن بود و در واقع خانه آنها محفل و محل مراجعه جوانان مشهد در آن زمان بود. مسلما دکتر شریعتی دلسوز اسلام بود و اتفاقا در عصر جدید فهم خوبی از اسلام داشت. ولی در عین حال دکتر شریعتی حرف‌های قشنگی می‌زد. به گفته‌های آقای طالقانی درباره شریعتی(  ) فکر می‌کردم، دلم سوخت. ما قدر آقای طالقانی را نیز ندانستیم و من ناراحتم که چرا ما اینقدر دیر ایشان را درک کردیم، حتی تفسیر ایشان را هم فرصت نکرده‌ایم، بخوانیم.

نحوه قرآن خواندن شریعتی تسلط او را بر قرآن نشان می‌داد

دکتر شریعتی زمانی که قرآن می‌خواند، نحوه قرآن خواندنش تسلط او را بر قرآن نشان می‌داد، آن هم در نسلی که چنین چیزهایی در میان آنها وجود نداشت. درست است که نحوه خواندنش هم انقلابی بود، ولی گویای تسلط او بر قرآن بود. چنین شخصیتی در اوج دین‌گریزی که پارادایم آن زمان بود، به پاریس می‌رود. اگر پارادایم دهه‌های 40،50،60،70، مارکسیسم و سوسیالیسم است، در عین حال پارادایم دین‌گریزی قطعی هم هست، که حتی  در آن زمان، حوزه علمیه هم قدرت مقابله با آن را نداشت. دکتر شریعتی نیز با پارادایم آن زمان تحت تاثیر سوسیالیسم قرار داشت، ولی باورهای دینی او اجازه نداد که در اندیشه او سوسیالیسم به مارکسیسم تبدیل شده و دین افیون توده‌ها تلقی شود. در عین حال در فضای سوسیالیسم زده اروپا  -اروپا همین الان نیز سوسیالیست است، حتی با وجود اینکه می‌گویند دنیای سرمایه‌داری، بسیاری از نهضت‌هایی که در آمریکا شکل می‌گیرد، هدفشان این است که به سوسیالیسم موجود در اروپا و حداقل معیشتی که برای توده‌ها فراهم کرده است، دست یابند- ، آری درست در بطن این قضایا، شریعتی با اندیشه‌های سارتر آشنا می‌شود. اگرچه اگزیستانسیالیست‌های دین باوری نیز  وجود دارند، اما سارتر نه تنها دین باور نیست، بلکه دین ستیز هم هست. اگر به آثار سارتر نگاه کنید، یک نوع انسان‌گرایی افراطی در آثارش می‌بینید و به اعتقاد بنده از سایر اگزیستانسیالیست‌ها کم مایه‌تر، ولی از همه آنها شعاری‌تر است و در میان اگزیستانسیالیست‌ها شخصی است که به شدت تحت تأثیر انقلاب قرار دارد، یعنی اگر بخواهید از فیلسوفانی نام ببرید که به شدت نسبت به انقلاب دلبستگی نشان می‌دهند، می‌توان از هگل، مارکس و سارتر نام برد.

شریعتی از ناحیه اقبال تحت تأثیر مولوی است

دکتر شریعتی به لحاظ پارادایم سوسیالیستی قطعا به سوسیالیسم علقه داشته است، به لحاظ انسان‌گرایی و بحث‌های اومانیستی، بر اراده و اختیار انسان و مثلث عرفان، برابری و آزادی تأکید می‌کرد. به هر حال ایشان مثلث زیبایی می‌سازد. به اعتقاد بنده، دکتر شریعتی زیاد با مولوی محشور نبود، ولی به شدت از ناحیه اقبال تحت تأثیر مولوی است. مثلث عرفان، برابری و آزادی آبشخور شرقی دارد. 
چنین شخصیتی به اروپا می‌رود، از یک طرف دیندار است و مایل نیست از آموزه‌های دینی خود دست بردارد و از سویی تحت تأثیر سوسیالیسم به عنوان آموزه‌ای که معتقد است قرار نیست در دنیا یک عده فقط بخورند و عده‌ای دیگر تنعم را نگاه کنند، قرار می‌گیرد. الان هم اگر به جامعه خودمان بنگریم، می‌بینیم شعارهایی که در انتخابات مطرح شد، چقدر شعار‌های سوسیالیستی بود و می‌توانست پیامدهای خطرناکی هم به‌دنبال داشته باشد.

شریعتی

عرفان، برابری و آزادی اتفاقا شعاری است که امروز هم  می‌تواند در جامعه ما به‌کار بیاید. دکتر شریعتی از یک طرف دیگر تحت تأثیر سارتر قرار می‌گیرد، به خصوص در جنبه‌های تأیید انقلاب، فریفتگی نسبت به انقلاب و در عین حال تأکید بر اینکه انسان مسئولیت برای عوض کردن و دگرگون ساختن دارد و می‌بینید که حتی کتاب‌های او نیز تحت تأثیر نوشته‌های سارتر قرار دارد و عنوان کتاب‌های دکتر شریعتی به نوعی با واژه‌های اگزیستانسیالیستی تعریف شده است. «الیناسیون»، «مسئولیت شیعه بودن»، «حسین وارث آدم» و ... به نوعی همه اینها را که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم واژگان، اگزیستانسیالیستی است، البته نه اینکه ما در فرهنگ خود اصلا این‌گونه واژه‌ها را نداشته باشیم، شما می‌توانید این واژه‌ها را در آثار اقبال نیز ببینید و اقبال هم به شدت تحت تأثیر مولوی بوده است. به قول دکتر سروش، نور امام علی(ع) در مولوی، نور مولوی در اقبال و نور اقبال در شریعتی تابیده است.
 بنده خیلی دقت کردم تا ببینم خود دکتر شریعتی چقدر به صورت مستقیم تحت تأثیر مولانا قرار دارد، متوجه شدم خیلی کم به مولوی اشاره می‌کند، ولی به شدت تحت تأثیر اقبال است. اگر به اقبال نگاه کنید، مثل این است که در برابر آینه نشسته و با مولوی صحبت می‌کند. مولوی تنها شاعری نکرده، بلکه  یک اندیشمند و اسلام‌شناس و انسانی بزرگ است که در عین حال در برخی از جنبه‌ها، انسان زمان خود بود و فهم وی از اسلام به هر حال تحت تأثیر زمان خودش قرار گرفته، ضمن اینکه خیلی فراتر از زمان خودش  را نیز دیده و فهم بزرگی داشته است.
می‌خواهم بگویم دکترشریعتی ریشه در خانواده‌ای شریعت‌مدار داشت و در یک پارادایم زمانی که سوسیالیسم به عنوان حرف اول روشنفکری و در کنار آن، اگزیستانسیالیسم مطرح است، به غرب رفت، در آنجا بالید و با چنین افرادی نشست و برخاست داشت و به طور طبیعی تحت تأثیر آنها قرار گرفت (بسیاری از آن شعار‌ها اکنون هم  برای ما قابل استفاده است)، سپس به جامعه خودش برگشت. من اتفاقا دکتر شریعتی را یک نجات‌بخش برای نسل خودمان می‌دانم. ما وقتی می‌خواستیم با دیگران صحبت کنیم، کسی را نداشتیم، نمی‌توانستیم با رساله با مارکسیست‌ها صحبت کنیم، آنها از دیالکتیک صحبت می‌کردند. فضای قبل از انقلاب، فضای گفت‌وگو بود. خدا مسعود رجوی را لعنت کند که فضای گفتمان را در کشور به‌هم زد و بسیاری از تندروی‌هایی که در میان مسلمانان باب نبود، بعد از ایشان به وجود آمد و به نظر من آنها به شدت مارکسیست بودند.

شریعتی یک مصلح اجتماعی و صاحب فلسفه خاص خود بود

حسینی: دکتر شریعتی پارادایم‌های ترکیبی داشت و این هنر او بود. دکتر شریعتی فلسفه نخوانده بود، متخصص فلسفه نبود و در فقه نیز آموزش ندیده بود، اما این نقص دکتر شریعتی نیست. دکتر شریعتی اگرچه فلسفه نخوانده بود، ولی با آن ناآشنا نیز نبود و خود صاحب فلسفه بود، در فقه نیز همین‌طور. آقای مطهری می‌گفت فقه در حوزه‌های علمیه ما خیلی فربه شده است. می‌خواهم بگویم شریعتی یک مصلح اجتماعی بود و یک مصلح اجتماعی لازم نیست که حتما فقه و فلسفه خوانده باشد. 

شریعتی اسلام را امروزی و انقلابی می‌فهمید 

یوسفی: دکتر شریعتی در چنین فضایی به کشور بر‌می‌گردد که به هر حال تحت تأثیراین پارادایم‌ها بوده و در عین حال فردی مسلمان است، مسلما فهم او از اسلام تحت تأثیر این دو آبشخور نیز هست. قبلا هم اشاره کردم که فهم همه ما همین‌طور است،  محل زیست ما، میزان فهم ما و میزان خوانده‌های ما مسلما متفاوت است. مگر شما می‌توانید حدس بزنید انسانی که 500 سال پیش زندگی می‌کرده، درکش از اسلام چه بوده است؟ فردی که 500 سال پیش زندگی می‌کرده با دنیایی از مجهولات روبرو بوده، اما امروزه ما در هر چیزی که دچار مشکل می‌شویم، دنبال علتش می‌گردیم. می‌خواهم بگویم که قطعا دکتر شریعتی اسلام‌فهم و اسلام دوست بود، واقعا عشق به اسلام داشت، ولی فهم او مثل فهم همه انسان‌ها تحت تأثیر تجربیات بود.
 کسی که فقه محض خوانده، اسلام را فقط فقهی می‌فهمد یا کسی که فلسفه محض خوانده، اسلام را خیلی فلسفی می‌فهمد. دکتر شریعتی اسلام را امروزی و انقلابی می‌فهمید و یکی از چیز‌هایی که تحت تأثیر آن بود و بعد‌ها مورد نقد روشنفکری قرار گرفت- نقد حوزوی که همیشه نسبت به ایشان وجود داشت- این است که دکتر شریعتی تحت تأثیر انقلاب‌هایی که در قرن 20 اتفاق افتاد، معتقد به اسلام ایدئولوژیک بود و این اسلام ایدئولوژیک، اسلامی است که تعیین تکلیف کرده و باید و نباید‌هایی را برای انسان‌ها مشخص می‌کند، اسلامی که آدم روی مین را تربیت بکند، اسلامی که به هر حال حرف اولش شهادت باشد، اینها برای بر هم زدن نظام پیشین خوب بود، برای این است که دکتر شریعتی چنین گرایشی داشت- که این گرایش در جنگ هم به کار آمد، جملاتی مثل «اکنون شهیدان رفته‌اند و ما مرده‌ها مخاطب آنها هستیم، آنان که شجاعت این را داشتند که کلام شان را بگویند، رفتند....».

ادبیات دکتر شریعتی پارادایم ادبی انقلاب بود

اصلا دکتر شریعتی برهه‌ای از ادبیات ایران است و هنوز هم ادبیات وی کاربرد دارد. ادبیات دکتر شریعتی پارادایم ادبی انقلاب بود. هرکس می‌خواست انقلابی بنویسد، مثل دکتر شریعتی می‌نوشت. تا این اندازه مؤثر بود و اگر به جای اینکه از زاویه اسلام ایدئولوژیک نگاه کنید که برای بر هم ریختن آن رژیم مؤثر بود، همین زاویه‌ای که آقای حسینی نگاه کردند، فردی که آنقدر روح زیبایی دارد که با سه‌گانه عرفان، برابری و آزادی وارد بحث می‌شود، با همین سه گانه امروز می‌توان به بسیاری از مسائل جواب داد. به هر حال تئوری ایدئولوژیک‌سازی دین، امروز خیلی مورد موافقت قرار ندارد یا در مقام عمل خودش را خیلی خوب نشان نداده، ولی نمی‌توان گفت که چرا ایشان چنین تئوری‌ای داشت یا اگر کس دیگری بود، آنقدر درک می‌کرد که به هرحال خود را با فهم‌ها و معرفت‌های جدید در طول تاریخ تطبیق دهد. درباره مسئله صیرورت یا همان شدن، دکتر شریعتی جمله‌ای دارد که می‌گوید «اگر پیاده هم شده، سفر کن، در ماندن، می‌پوسی، هجرت کلمه بزرگی در شدن انسان‌ها و تمدن‌ها است». رمز بزرگ دکتر شریعتی در این بود که مدام در حال شدن بود. همیشه در حال صیرورت بود و این واژه صیرورت و هجرت در کلام دکتر شریعتی بسیار پررنگ است.

ایکنا: بحث بازگشت به خویشتن یکی از مسائلی بود که دکتر شریعتی مطرح کرد و این در گفته‌های بسیاری از متفکران دوران معاصر مثل سید جمال‌الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری نیز به نحوی مطرح شده است. بسیاری از منتقدین، بحث بازگشت به خویشتن شریعتی را با توجه به سابقه وی و تعلق خاطرش به جریان چپ از جمله سوسیالیسم، این‌گونه تفسیر می‌کنند که شریعتی با طرح این مسئله دنبال یک نوع سلفی‌گری  است.حال به نظر شما منظور شریعتی از بحث بازگشت به خویشتن چیست؟
داریوش اسماعیلی: در یک مورد، دکتر شریعتی زمانی که واژه بازگشت به خویش را مطرح می‌کند، می‌گوید این بازگشت به خویش، بازگشت به «خیش» نیست، بلکه بازگشت به «خویش» است. بنا نیست که به نظام قدیمی بازگشته و با ابزارآلات آن دوران زمین را شخم بزنیم و تغییر و تحولات و زندگی مدرنی را که به دست آمده، کنار بزنیم، بلکه منظور بازگشت به اصالت‌های فرهنگی و بومی خودمان است. در واقع اتفاقی که در آن زمان رخ داده بود، یعنی پروژه‌ای که روشنفکران سلطنتی پیرامون شاه پیش می‌بردند، نوعی بازگشت به باستانی‌گری در داخل کشور و در واقع به نوعی قطع کردن ارتباط فرهنگی جامعه با بستر‌های مذهبی و سنتی خود بود و تلاش می‌کردند آن را به نوعی از باستانی‌گری بر‌گردانند.
 بازگشت به خویشتن شریعتی؛ پاسخی به مدرنیزاسیون سطحی  و  سلفی‌گری (باستان گرایی) شاهنشاهی بود.

این جریان فرهنگی همراه مدرنیزاسیون سطحی شاه، المان‌های خاص خودش را  به‌همراه داشت و نوعی تحقیر و خودباختگی در مقابل مظاهر تمدن غرب از ویژگی‌های آن به‌شمار می‌آمد. به‌نحوی که مردم به دنبال این تحقیر و خودباختگی به نوعی وادادگی دچار شده و  سلطه بیگانه را می‌پذیرفتند، همان چیزی که شریعتی از آن  به نام «دیالکتیک سوردل» نام می‌برد. جامعه در زمان شاه در کوران مدرنیزاسیون قرار گرفته بود، این مدرنیزاسیون را بدون مبانی و به صورت کامل وارد کرده و در حال قطع تمام ارتباطات فرهنگی جامعه با گذشته خود بودند. شریعتی در چنین بستری بحث بازگشت به خویش را مطرح می‌کند که هم وجه درونی دارد و واجد مفاهیمی برای فرد است که به او اعتماد به‌نفس می‌دهد و گذشته او را پذیرفتنی می‌نماید و هم وجهی اجتماعی و انقلابی. 
در «کویریات» و یا «اسلامیات» شریعتی، می‌توان خویشتن واقعی جامعه را شناخت و هم وجه اجتماعی آن را  که اتفاقا خاصیت انقلابی پیدا کرده و در مقابل جریان باستان‌گرایی شاه می‌ایستد. بنابراین ابدا در این بحث نگاه سلفی‌گرایانه و بسته وجود ندارد. بلکه بازگشت به خویشتن شریعتی؛ پاسخی به مدرنیزاسیون سطحی و منحط  و  به نوعی سلفی‌گری باستان گرایانه شاه در ایران بود.

 مثلا در آثار شریعتی می‌بینیم که اگر زن را مورد توجه قرار داده و برایش نسخه می‌پیچد، در واقع هم زن سنتی خاص را مورد حمله قرار می‌دهد، با این عنوان که اصلا پابه‌پای تحولات پیش نیامده و با اندیشه‌های جدید آشنا نیست و هم زن کاملا از خود بیگانه را که به ابزار تبلیغاتی غرب و سرمایه‌داری تبدیل شده و بدن و جنسیتش در این جریان مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد، تخطئه کرده و هر دو را با عناوینی همچون «املیسم» و «فکلیسم» به یک نسبت مورد حمله قرار می‌دهد.
بنابراین منظور از این بحث، بازگشت به خویشتن خویش و به تعبیر خودش، بازگشت به خویشتن واقعی خویش و اصالت‌های واقعی است. در واقع یک مکانیزم و روش دارد و آن این است که به بطن سنت رفته، المان‌های خاصی از آن  را استخراج و آنها را روز‌آمد می‌کند و آن جریان روزآمد شده از دین را ارائه می‌دهد که این پروژه وی مورد اقبال نیز قرار گرفت. بنابراین من فکر می‌کنم این تعبیر کاملا غلط است و سلفی گری اصلا در آثار دکتر شریعتی وجود ندارد. بیشترین حملات دکتر و شاید انتقاد‌اتی که از جانب سنتی‌ها به ایشان وارد می‌شد، از وجه همین حمله‌های تند و تیزی بود که به این نوع نگاه داشت.

اسماعیل جهانبخش: آن مقطع تاریخی که شریعتی خویش- یا ترجمه کنید سلف- را مطرح می‌کند، قبل از آن چیزی بوده که سلفی‌های امروز مطرح می‌کنند، چون زمانی که تمدن اسلامی در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس منحط می‌شود، اتفاقا سلفی‌های امروز به آن دوران منحط اسلامی استناد  و ارجاع می‌دهند، ولی شریعتی به دوران صدر اسلام، یعنی اسلام ابوذر، اسلام سلمان، ائمه و خود پیامبر استناد می‌کرد.

داریوش اسماعیلی: در واقع یک تعریف خیلی به روز شده از خویشتن خویش ارائه می‌کند که قابل پذیرش است و با چیزی که امروز به عنوان سلفی‌گری مطرح است، ابدا سازگار نیست. نکته بعدی که در عبارات دوستان نیز بود، این است که یکی از انتقاداتی که به دکتر صورت می‌گیرد، بحث ایدئولوژیک کردن دین است که نوعا در میان روشنفکران دینی معاصر نیز خیلی مورد بحث قرار می‌گیرد و شاید در ابتدا از جانب دکتر سروش شروع شد و حمله بسیار جانانه و سنگینی را تدارک دیدند که نهایتا مورد آماج این حمله در قدم اول دکتر شریعتی است، تحت عنوان دین فربه‌تر از ایدئولوژی. دکتر شریعتی را نیز به عنوان کسی که در پروژه ایدئولوژیک کردن دین بسیار تلاش کرده می‌شناسیم و طبعا باید برای این تعارض یا انتقاد و یا حمله پاسخی داشته باشیم که در ادامه به آن خواهم پرداخت. 

ایکنا: مسئله بعدی، طرح موضوع پروتستانتیسم اسلامی است که در واقع «مارتین لوتر»  مسئله پروتستانتیسم را مطرح کرد و بنیانگذار آن بود. بحثی وجود دارد به نام دین دنیوی و دین اخروی  که در روشنفکری دینی، خیلی محل بحث و بررسی بوده است. قبل از انقلاب یکسری از روشنفکران از جمله دکتر شریعتی و مهندس بازرگان بر این عقیده بودند که دین یک امر دنیوی است، جنبه دنیوی دارد و برای دنیا و تاریخ دنیای ما آمده و خیلی ‌بر آن تأکید داشتند، ولی مهندس بازرگان این نظر خود را بعد از انقلاب در کتاب « خدا، معاد و هدف بعثت انبیاء» پس گرفته و گفت که دین کاملا اخروی بوده و برای آخرت ما آمده است؛ ولی شریعتی در آن جمله معروف می‌گوید «دینی که به کار دنیای ما نیاید، به کار آخرت ما نیز نمی‌آید». می‌خواهیم بدانیم شریعتی با الگو‌گیری از لوتر به دنبال چه بود و خیلی‌ها می‌گویند که شریعتی خود را به عنوان لوتر ایران و لوتر اسلامی تعریف می‌کرد. به نظر شما هدف شریعتی از طرح بحث پروتستانتیسم اسلامی چه بود و تا چه اندازه توانست خواسته‌های خود را دنبال کند؟ 

اسماعیل جهانبخش: در خصوص سؤال شما با توجه به اینکه رشته بنده جامعه‌شناسی بوده و در جامعه‌شناسی نیز بحث پروتستانتیسم مطرح است، به خصوص کتاب ماکس وبر تحت عنوان «اخلاق پروتستانتیزم و روح سرمایه‌داری»، با این مضمون که پروتستانتیسم چه دستاوردهایی برای دنیای غرب و کل جهان داشته است، اگر این دو مسئله را کنار هم بگذاریم، به افکار شریعتی در این خصوص و نیز آنچه که جامعه‌شناسان از پروتستانتیسم مدنظر دارند، دست می‌یابیم. 
پروتستانتیسمی که بعد از رنسانس در غرب اتفاق افتاد، همانطور که اشاره کردید، کالون در انگلستان و بیچر در آلمان مذهب را از جنبه صرفا فردی و به قول ماکس وبر آن‌جهانی می‌دید، خارج کرد. چون ماکس وبر ادیان را به سه گروه آن‌جهانی، این‌جهانی و یا هردو (آن‌جهانی و این‌جهانی) تقسیم می‌کند. برخلاف مارکس که اصلا اشاره‌ای به اسلام نمی‌کند و مطالعات زیادی در مورد مذاهب نداشته و صرفا آنچه را که مذهب تاریخی نامیده می‌شود، می‌شناخته؛ ماکس وبر مطالعات عمیقی را در مورد مذاهب مختلف انجام می‌دهد و نسبتا واقع بینانه‌‌تر است. بعد این سؤال مطرح می‌شود که شریعتی چه دیدگاهی نسبت به پروتستانتیسم اسلامی دارد، ابتدا باید ببینیم پروتستانتیسم چیست. همانطور که می‌دانید، افرادی نظیر کالون و لوتر اعلام می‌کنند که باید در مسیحیت دوره قرون وسطی بازنگری صورت گیرد، یعنی همان دوران هزار ساله‌ای که از قرن پنجم تا پانزدهم میلادی به طول انجامید و خود غربی‌ها آن را هم قرون وسطی و هم قرون تاریکی می‌نامند. مسیحیت قرون وسطی یعنی دینی که باعث رکود جامعه و تحجر شده و انسان‌ها را به پستی کشانده بود، چه به وسیله نیرو‌های سیاسی و چه به وسیله ‌نیروهای مذهبی و نیز فئودال‌ها که به قول شریعتی، همه‌جا زر و زور و تزویر با هم بوده است و در آن دوران هزار ساله فئودال‌ها، پادشاهان و روحانیون مسیحی همیشه دست در دست هم داشته و یکدیگر را توجیه می‌کردند.
با توجه به اینکه شریعتی چنین چیزی را در اسلام نیز می‌دید و می‌گفت اسلام ابوذری به اسلام ابوعلی سینا تبدیل شده- البته در بهترین وجهی که بخواهیم توصیف کنیم- و حالت انقلابی خود را از دست داده و صرفا به اسلام علمی البته در دوران شکوفایی خود بدل شده است. از منظر شریعتی بعدا که دوران انحطاط اسلام آغاز می‌شود، این دین نه ابوذری باقی می‌ماند و نه سینایی، از نظر شریعتی اوضاع به گونه‌ای پیش می‌رود که در قرن 12 و 13 میلادی برابر با قرون هشتم و نهم هجری قمری، تمدن اسلامی دچار رکود شده و کم‌کم تمدن غرب سربرمی‌آورد. شریعتی از قول سید جمال‌الدین اسدآبادی نقل می‌کند که باید قرآن را از روی طاقچه خانه‌ها برداشته و بخوانیم. بنده اولین بار این جمله را از شریعتی شنیدم که می‌گفت معنای لغوی قرآن، یعنی کتابی برای خواندن، نه اینکه آن را تنها روی طاقچه بگذاریم، ولی قبل از او، سید جمال‌الدین اسدآبادی این مسئله را در جامعه بی‌سواد آن‌ روز در اواسط قرن نوزدهم یعنی 150 سال پیش مطرح و بیان کرد که قرآن نباید تنها بر سر مزار رفتگان یا هنگام بدرقه مسافر مورد استفاده قرار گیرد، بلکه باید خوانده شده و تفهیم شود.

شریعتی قائل به اسلام دوست داشتنی در برابر اسلام ترس بود

 به نظر می‌رسد اقبال لاهوری به غیر از مولوی به شدت تحت تأثیر سید ‌جمال‌الدین اسدآبادی نیز  قرار گرفته بود، به لحاظ کسب اسلام انقلابی و اسلامی که باید به کار زندگی امروز جامعه بیاید. شریعتی نیز تحت تأثیر سید جمال، اقبال لاهوری و عرفان مولوی قرار گرفت و به نظر من در مجموع، شریعتی با توجه به این پیشینه فکری که الگوی او محسوب می‌شد، یعنی اندیشه‌های سید جمال، اقبال لاهوری و مولوی از نظر نوع نگرشی که نسبت به اسلام داشت، به اسلام دوست داشتنی در برابر اسلام ترس قائل بود، در واقع یک تقسیم بندی‌هایی نظیر اسلام امام محمد غزالی یا اسلام مولوی ایجاد شد،  تقسیم‌بندی‌هایی از این دست که هم شریعتی و هم دکتر سروش و بسیاری دیگر انجام داده و دو نوع اسلام را در مقابل یکدیگر قرار می‌دهند، یعنی اسلامی که برای دوست داشتن و ملهم از آن است یا اسلامی که برای تکلیف، ترس و غیره است.

شریعتی؛ همچنان بحث برانگیزترین متفکر معاصر ایران است

 به نظر می‌رسد هم مولوی و هم افراد دیگری که الگوی شریعتی محسوب می‌شدند، قائل به نوعی از اسلام بودند که در آن اصلا ترسی وجود ندارد. البته خود شریعتی نیز به گفته امام علی(ع) در نهج‌البلاغه استناد می‌کرد، مبنی بر اینکه اسلام از روی ترس، کار انسان‌های بز‌دل، از روی منفعت، کار افراد طمع‌کار و اسلامی که به طمع بهشت باشد، کار انسان‌های طماع است. به نظر می‌رسد مجموع این مباحث، تأثیراتی بوده که شریعتی از این پارادایم یا این مجموعه فکری اسلامی پذیرفته است.
بنا‌براین شریعتی الگو یا حداقل از نظر لغوی، استعاره‌ای را می‌پذیرد، از آنچه که تحت عنوان پروتستانتیسم در سه چهار قرن پیش در غرب شکل گرفت و معتقد بود که اسلام باید احیا ‌شود. البته اقبال نیز در یکی از کتاب‌های خود که با عنوان «احیای تفکر دینی در اسلام» به فارسی ترجمه شده، معتقد است که اسلام باید دگردگون شود.
 Protest یعنی اعتراض کردن. باید به این نوع نگرش اعتراض کرد و از نظر شریعتی، طرحی نو درانداخت. وی معتقد بود اسلام برای ترس نیست، اسلامی که فقط به احکامش از ترس جهنم عمل شود یا مابه‌ازای عمل به احکامش کاخی در آخرت باشد، یا اینکه اگر فلان نماز یا دعا خوانده شود، ثوابش به اندازه ریگ‌های بیابان است، با الهام از گفته‌های بزرگان و معصومین، اسلام واقعی نیست. شریعتی در بسیاری از موارد، اینها را نقد کرده و معتقد است چنین مسائلی با روح اسلام و چیزی که او از اسلام می‌شناسد، مغایرت دارد، اینکه انسان هر کاری می‌خواهد، انجام دهد و بعد اگر فلان دعا را بخواند، به اندازه قطرات دریا‌ها یا ریگ‌های بیابان ثواب به دست می‌آورد و مسائلی از این قبیل. خود شریعتی مثال می‌زند که یک وقت است شما به پسر بچه‌ای می‌گویید اگر خوب رفتار کنی و درس‌ات را خوب بخوانی، در پایان سال یک دوچرخه به عنوان جایزه برایت می‌خرم و به این ترتیب او را به درس خواندن تشویق می‌کنید، اما گاهی هم ممکن است به آن پسر بچه بگویید اگر درس بخوانی، بسیاری از مسائل را یاد می‌گیری و مزایایی برایت دارد.
 شریعتی معتقد است اسلامی که ما در حال ترویج آن هستیم، به مسلمانان می‌گوید این کار‌ها را انجام دهید تا در پایان سال برایتان دوچرخه بخریم، بدون اینکه به آنها بگوییم انجام این کارها چه مزایایی به دنبال دارد. خود شریعتی نماز را آنچنان تفسیر می‌کند که حرکات نماز را  تفسیر می‌کرد و من واقعا در هیچ کجا، چه قبل و چه بعد از شریعتی به این صورت ندیدم. در مورد حج نیز پدر ایشان که از بزرگان است، می‌گوید طی این چهارده قرنی که میلیون‌ها نفر به حج مشرف شده‌اند، هیچ کس نیست که جزء به جزء مناسک حج را دارای چنین فلسفه و استنباط‌های انسانی و متعالی دانسته باشد، در مورد نماز، روزه و غیره نیز به همین صورت، یا در جای دیگر می‌گوید بسیاری از واژگان و مفاهیمی که در اسلام وجود دارد، چون به درستی تفسیر نشده، رو به انحطاط رفته و باید این واژگان را کنار گذاشت تا بتوان مفاهیم را بازسازی کرد.

ادامه دارد.....

قسمت دوم این میزگرد فردا منتشر خواهد شد.
captcha