در حکمت 84 نهجالبلاغه امام علی(ع) آمده است: «مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لَا أَدْرِى أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ؛ كسى كه از گفتن (نمىدانم) روى گردان است، به هلاكت و نابودى مىرسد».
نمیدانم؛ کلمهای که نگفتنش انسان را به هلاکتگاه میبرد. وقتی برای هر سؤالی و در مقابل هر موضوعی اعلام موضع میکنیم و جوابی از آستین بیرون میکشیم، باید به فکر تبعات آن نیز باشیم. وقتی چیزی را نمیدانیم اما از خود پاسخی اختراع میکنیم و با حدس و گمان راهی را نشان میدهیم، چه بسا افرادی و خود را به ورطههایی هولناک انداخته باشیم و این نابودیها و خصومتها و انتقامها و جنگهایی را در پی داشته باشد. وقتی این کلمه ساده را نمیگوییم کم کم خودمان هم باورمان میشود که همه چیز را میدانیم و آنگاه خود نیز بهدنبال پاسخهای خلقالساعه خویش به راه میافتیم و در درههای خود ساخته سقوط میکنیم. «نمیدانم» فقط در پاسخ موضوعات علمی نیست که بیانش مهم میشود، بلکه در پاسخ راه و روشها و مسیرها و آدرسهای حرکت هم هست که اهمیتی دوچندان مییابد، هرچه فرد در جایگاه بالاتری نشسته باشد، این موضوع خطرناکتر خواهد شد، چرا که به سرنوشت جمع بزرگتری گره خواهد خورد؛ وقتی نمیدانیم و نمیگوییم که نمیدانیم، پاسخ آن را هم از کسی نمیپرسیم و در جهل و بیخبری خواهیم ماند و دچار گمشدگی و مرگ خواهیم شد.
نمایش همه چیزدانی و اظهارنظر در هر موضوعی، بیش از آنکه نشانه علم و آگاهی باشد، نشانه عدم آگاهی است؛ مگر میشود در هر موضوعی خود را صاحبنظر دانست و اساسا این، علامه دهرنمآیی، از کجا ریشه میگیرد و علل اجتماعی - تاریخی و روانشناسانه آن چیست و نحوه مواجهه با آن چگونه باید باشد و چطور میشود، ترمز این ادعاهای خیالی و قمپز درکردنهای توخالی را کشید؟
شاید روزگاری علامهها و دانشمندان، ارج و قربی و مقام و منصبی و منزلت و جایگاهی در جامعه داشتهاند و این بوده که برای هر موضوعی نسخهای و توضیحی در آستین داشتهاند تا نمایش دانایی شان کامل باشد و جایگاهشان نزد صاحبان قدرت و مکنت و در بین همگنان و رقبا محفوظ و برتر بماند. از طب و نجوم گرفته تا شعر و ادبیات و تاریخ تا رمل و اسطرلاب و پیش بینی و پیشگویی تا فال و سرکتاب و دعانویسی و تا جداول پیچیده علوم غریبه و تا... در همه چیز صاحب فضل و دانش بودهاند و در کار فضل فروشی و فروش فضل! امروز نیز در بر همان پاشنه میچرخد فقط موضوعات کمی تازهتر شدهاند، اگر پیشبینیها و پیشگوییها با مقارنه بروج سماوی و دخول برج عقرب در قمرو...کهنه شده است، اما روشهای رگراسیونی و اکستراپولیت غیر خطی در کار پیشبینی بازار و سود سهام و... همان وظیفه را برعهده دارند، اگر شعر و ادبیات و تاریخ و... در درگاه سلاطین و برای فضل فروشی و خرید و فروش کلمات و نه هدایت و صلاح به کار میرفته است، امروز نیز کلمه و ادبیات و تاریخ در حال داد و ستد است، فقط کاربردشان با رسانه پیچیدهتر و گستردهتر شده است و درهمان کار و جایگاهِ گمراهی و دروغ قرار گرفتهاند. چیزی عوض نشده است، فقط موضوعات و شکلهایشان نو و جدید شده است. آن غرور و تبختر و نمایش و پرحرفی و زیادهگویی و پر مدعایی و گزافه گوییها باقیست سفارش دهندگان و خریداران و فروشندگان هم تغییر چندانی نکردهاند، علتهای اجتماعی این خرید و فروش هم کم و بیش همان علتهای سابق است، حفظ و گسترش قدرت و ثروت و تحمیق دیگران.
روانشناسان اما، عارضه نمایشِ همه چیزدانی را نوعی مکانیسم دفاعی در افراد دانستهاند که ناشی از تحصیلات بالا و حساسیت بیش از حد به جزئیات و وسواس زیاد در این امور است. آنها به خاطر تشویقهایی که بابت این «خدای پاسخها» بودن از مردم میگیرند و ارجی که بدین سبب میبینند به این سندروم دچار میشوند. از طرفی حضور در قلعه دانای کل، کمبود اعتماد به نفس آنان را جبران میکند و به آنان اطمینان و قرار میبخشد (این افراد از کمبود اعتماد بهنفس رنج میبرند)، اعتماد بهنفس کاذب و احمقانهای که گاه بسوی پرتگاه میکشاندشان. اما مکانیسم این نوع از اظهارنظرهای بیمارگونه، چنین است که فرد اطلاعات جسته و گریخته و اندک و پراکندهای در چنته دارد و در مواجهه با سوالات جدید خلاءهای بین این اطلاعات را با حدسیات و تخیلاتش به گونهای پر میکند که تغییری در عقاید و اعتقادات و باورهای پیشینیاش رخ ندهد و او را مجبور به پذیرش حقایق و موضوعات و امور جدیدی نکند که با امور و نظام فکری و گذشته و سبک زندگی و .. او متفاوت است. این تغییرات آزار دهندهاند، لذا او سعی میکند تا با تراشیدن پاسخهایی به هر سوال خود را از شر این تغییرات و مواجهه با آنها دور کند. این است که جوابهای من درآوردی سریع در مقابل همه سوالات میگذارد تا از شر فکرکردن و رنجِ اندیشیدن و مواجهه با حقیقتهای تغییر دهنده بگریزد. از دید علوم اعصاب، اینها نوعی ازخطاهای ذهنیاند(confabulation که ما برای حفظ ثبات ذهنی و روانی خویش و آزار ندیدن روانی و ذهنی به آنها متوسل میشویم؛ خطاهایی که نمیگذارند تا تفکراتمان تغییر و تحول پذیرند و اصلاح شوند. در موارد اعتقادی و سیاسی این امور مهمتر و عمیقتر و سختترند چون این تغییرات سختتر و آزاردهندهترند؛ لذا در این عرصهها، این سندرم و بیماری بیشتر به چشم میخورد و فرد کمتر زیر بار میرود و با هر ترفندی و خطایی ذهن خود را مجبور به «توجیه» میکند. نکته مهمتر این است که این خطا، آگاهانه است اما در همین مرحله توجیه آگاهانه باقی نمیماند، پس از مدتی فرد باورش میشود و وارد مرحله «جوگیری» میگردد، «توهم دانستن» و حقانیت به او دست میدهد و «اعتماد به نفس «احمقانهای» پیدا میکند و براساس این حماقت و اطمینان دست به «اقدام» میزند. هرچه فرد اطلاعاتش کمتر باشد، اعتماد بهنفسش بیشتر است! اثر (Dunning-Kruger) و دست به اقدامش سریعتر و خطر رفتنش به پرتگاه نابودی بیشتر.
در مقابل این عارضه اما روشهای چندی توصیه شده است، اینکه مجادله و بی محلی راهگشا نیست و اینکه باید فرد را از حالت تدافعیاش با شوخی و ... خارج کرد و اینکه مانند سقراط با درخواست شواهد و طرح سؤالات جزییتر و تخصصیتر نشانش بدهیم که اطلاعاتش غلط و ناکافی است و اینکه با گفتن کلماتی مانند «نمیدانم» منعطف بودن را به وی آموخت. آنهایی که ما را از جوزدگی و اسارت در خویش نجات میدهند و با نشان دادن ضعفها و نقاط نادیده نظراتمان به نقایص دیدگاههایمان رهنمون میشوند، گرامی بداریم، آنها ما را نجات میدهند، هرچند آزارمان میدهند.
یادداشت از داریوش اسماعیلی/ معاون فرهنگی جهاددانشگاهی واحد اصفهان
انتهای پیام