به گزارش
ایکنا از ایلام، اربعین امسال با هر سال فرق دارد، همه امسال انگار عاشقترند. خیل عاشقان حسینی روانه مهران هستند. چه شوری، چه عشقی، لحظه شماری برای دیدن یار.
خودروی در حاشیه کمربندی خروجی به سمت مهران پارک کرده است. پیرزنی را میبینم که دستانش را رو به آسمان گرفته و با تسبیح سبز بین انگشتانش مشغول دعا کردن است. نزدیکتر میشوم تا بپرسم با این زحمت و رنج سفر چه چیزی او را به سمت این مغناطیس میکشاند. با خیرمقدم گفتن و خوشامدگویی جویای حالش شدم. مادر خوش آمدی. زیارت قبول. عازم مهرانی به سلامتی؟
پیرزنی مهربان با زبانی شیرین گفت خداقوت پسرم. ازم پرسید اهل ایلامی؟ گفتم بله. باز هم دستانش را رو به آسمان گرفت و گفت خدا از این مردم راضی باشد. شما خدمتگزار زائرین پسر فاطمه (س) هستید خوشا به سعادتتان. خدا دوستون دارهها. کنار خیابان و در کنار ماشین مینشیند و به فکر فرو میرود. نگاهم کرد. گفت پسرم وقتی رفت هم سن و سال تو بود و شاید هم کوچکتر. از پسرش میگوید. از معصومیتش از مهربانیش. میگوید و میگوید. ناگهان اشک از چشمانش سرازیر میشود. اندکی مکث میکند و میگوید: پسرم مهران شهید شد. پسرم عاشق بود. مهران مزین به خون شهدا بود که چند سالی است دروازه سفر این همه عاشق شده.
کیف دستیش را باز کرد و عکسی از داخل آن نشانم داد. عکس پسرش بود ناگهان گفت این میوه زندگی منه. این شهید من است. فدای امام حسین. سرباز حسین است. چند سالی است به نیابت از پسرم پیاده روی اربعین میروم تا زمانی که توان داشته باشم میروم. میطلبه، میکشونه. دست من نیست.
در همین حال که با عکس پسرش حرف میزند از خوابش برایش میگوید. گفت پسرم دیدی آمدم. دیدی دوباره طلبید. کربلا که رسیدم با هم راه میفتیم.
اربعین 4 سال پیش، یکی از همسایگان، اومد در خونه تا حلالیت بطلبه. گفت امام حسین طلبیده عازم کربلا هستیم. حلال کن حاج خانم. دلم شکست و زیارت عاشورا خواندم و خوابیدم. در عالم خواب صدای پسرم را شنیدم که چند بار تکرار کرد «طلبیده مادر» ، «طلبیده مادر» و ...
دیگر هیچی نگفت من هم سکوت کردم تا اینکه راننده صدایش زد و جمع و جور شد و وسایلش را داخل کیف دستی اش که عکس پسرش نیز به آن چسبیده بود قرار داد و سوار شد.
ماشین لحظه لحظه دور شد و دورتر ...
کربلا، کربلا ما داریم میآییم...
انتهای پیام