دریافت طرح در اندازه استوری اینستاگرام
حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است
اشک او راوی یک عمر غم و آزار است
روز و شب گریه کن روضه یک مسمار است
قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است
داغهایی که کشیده است همه معروف است
پس ببخشید اگر روضه من مکشوف است
در نماز شب و هنگام دعا میگرید
صبح با گریه او باد صبا میگرید
یاد آن کوچه و بیچون و چرا میگرید
بعد چل سال بیادش همه جا میگرید
قصد این بار من از شعر که آقا بوده
قسمت انگار کمی روضه زهرا بوده
زهر در تن نه که از غم جگرش میسوزد
یاد مادر که بیفتد به سرش میسوزد
غرق آتش در و پروانه پرش میسوزد
از همان روز حسن با پدرش میسوزد
کودکی بود ولی رنج پدر پیرش کرد
غم مادر دگر از زندگیاش سیرش کرد
نه فقط زخم زبان از همه مردم بوده
زهر در بین غم و غربت او گم بوده
قاتلش آتش و آن خانه و هیزم بوده
دست سنگین همان کافر دوم بوده
ابتدا چادر مشکی حرم سوخته بود
بعد هم تیر کفن را به بدن دوخته بود
داشت آن روز به لب روضهای از سر میخواند
قصه درد و غم و غربتِ حیدر میخواند
داشت از سوز جگر روضه مادر میخواند
بعد هم روضه جانسوز برادر میخواند
چشمش افتاد به چشمان برادر، با آه
گفت لا یوم کیومک به ابا عبدا…
«دل من دست خودش نیست اگر میشکند
قصه کرببلای تو کمر میشکند
دل زینب هم از آن رنج سفر میشکند
بر سر دیدن تو شام چه سر میشکند
صوت قرآن تو در شام شنیدن دارد
چوب دست از لب و دندانت اگر بردارد»
شاعر: مهدی چراغزاده
انتهای پیام