سامرا، از غم تو، جامه‌دران است هنوز
کد خبر: 3855188
تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۵۶
شهادت امام حسن عسکری(ع) در شعر آئینی/

سامرا، از غم تو، جامه‌دران است هنوز

گروه ادب ــ امروز، سالروز شهادت امام حسن عسکری(ع) و روز اندوه جهان اسلام است که شاعران آئینی هم در سوگ عزا نشسته‌اند.

شهادت امام حسن عسکری (ع) در شعر آئینی/ سامرا، از غم تو، جامه‌دران است هنوزبه گزارش خبرنگار ایکنا؛ شهادت امام حسن عسکری(ع) در هشتم ربیع‌الاول، اتفاقی ناگهانی بود که همه دوستداران و شیعیان ایشان را در شهر سامرا شوکه کرد. حتی کسانی که در دروه خفقان شهر سامرا حب اهل بیت(ع) را در خود سرکوب کرده بودند، پس از شهادت حضرت حسن عسکری(ع) خود را به منزل ایشان رساندند. با شهادت یازدهمین اختر امامت، در حالی که بیش از پنجاه بهار از عمر شریفشان سپری نشده بود، امامت حجت الهی آغاز شد. در همین راستا شاعران بسیاری سروده‌های خود را به ساحت شریف آن حضرت تقدیم کرده‌اند تا تسلی‌بخش دوستداران و محبان امام حسن عسکری (ع) و خاندان عصمت و طهارت(ع) باشد.
یکی از این شاعران قاسم صرافان، شاعر و مداح اهل بیت(ع) است که بخشی از ابیات را از زبان حضرت مهدی (عج) سروده است.
سامرا، از غم تو، جامه‌دران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز
دل شهزاده روم، آینه دلبری‌ا‌ت
تاک‌ها مست تو و این لقب عسکری ات
پسر حضرت هادی! به فدایت پدرم
پدر حضرت مهدی! به فدایت پسرم
 حج نرفتی تو، ولی قبله حاجات شدی
تو خودت، عین صفا، مشعر و میقات شدی
کعبه، یک چاردهم، بی تو صفا کم دارد
بی‌تو، یک چاردهم، عطر خدا کم دارد
ماه زیبا! حسنِ دوم زهرا! برخیز
مهدی‌ات دل نگرانت شده، بابا! برخیز
باز هم جانِ جهان را، تو در آغوش بگیر
صاحب عصر و زمان را، تو در آغوش بگیر
روی زانو بنشان آینه طا‌ها را
تو ببوس از طرف ما، پسر زهرا را
غم پرپر شدن، چون تو کریمی، سخت است
به رقیه قسم! آقا! که یتیمی سخت است
 
مرضیه عاطفی، شاعر دیگری است که به دوران خفقانی که در آن زمان بوده اشاره کرده است.
خودش تنها خبر از داغ‌های بیکرانش داشت
که مانند علی (ع) داغی در عمق استخوانش داشت
امان از کینه دیرینه! می‌دانم که پیش از زهر
چه بغضی خفته در هر لقمه‌های خشک نانش داشت
به خود از درد می‌پیچید و لب‌ها به کبودی رفت
به جای آب؛ زخم زهر وقتی در نهانش داشت
دل سرداب شد آشوب؛ موج گریه راه انداخت
سحر شد... آرزوی لحن زیبای اذانش داشت
عرق می‌ریخت و از حال رفت و سخت می‌لرزید
جگر می‌سوخت از زهری که کامل قصد جانش داشت
اگر چه عسکری؛ اما حسن (ع) بود و دم آخر
گمانم ذکر «لا یومَ کَیومکْ» بر زبانش داشت
به یاد ظهر عاشورا، به یاد جد مظلومش
دم آخر چه حال روضه در اشک روانش داشت
پدر پیش پسر در سامرا... در کربلا اما.
پسر پیش پدر جان داد! سر بر زانوانش داشت!
محمدعلی بیابانی نیز شرایط و موقعیت امام حسن عسکری (ع) را با امام حسن (ع) مقایسه کرده است.
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد‌
ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم
جایی که فرزندت در آنجا روضه‌خوان باشد
دریایی از درد و غریبی موج خواهد زد
پای حسن هرگاه جایی در میان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
سقف مزارت هم، زمانی آسمان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
وضعت میان خانه، چون زندانیان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
خون دلت از کنج لب‌هایت روان باشد
آری حسن بودی، ولی هرگز ندیدی که
گلبرگ روی مادرت، چون ارغوان باشد
سخت است تشنه باشی و لب‌های لرزانت
حتی برای آب خوردن ناتوان باشد
هنگام برخورد لبت با کاسه آب است
وقت گریز روضه‌های خیزران باشد
مهدی رحیمی نیز توصیفی از سیرت و صورت امام حسن عسکری(ع) دارد.
سیرتش نه درحقیقت صورت دنیایی‌اش
ماه را شرمنده خود می‌کند زیبایی‌اش‌
می‌چکد نهج البلاغه ازلب پایینی‌اش‌
می‌چکد آیات قرآن از لب بالایی‌اش
لحظه لحظه خیر او حتما به مردم می‌رسد
آن کسی که «جامعه» بوده دم لالایی‌اش
جامعه، «عجل فرج» به به چه تلفیقی شده‌ست
نسبت فرزندی‌اش با نسبت بابایی‌اش
سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست
یازده در ذکر بالا می‌رود کارایی‌اش
نوکر اربابم و یک بخش از آقایی‌ام 
ریشه دارد بی‌برو برگرد در آقایی‌اش
طعم توحید و امامت را به هم آمیخته
نیمه مکّی او با نیم سامرایی‌اش
هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوار‌ها
روبراهت می‌کند یک استکان از چایی‌اش
از حرم برگشته می‌داند که وقت بازگشت
چایی دوم دوچندان می‌شود گیرایی‌اش.
چون که تنها می‌روی هرگز به سامرا نرو.
چون خجالت می‌کشد تنهایی از تنهایی‌اش
سیدحمیدرضا برقعی، شاعر آئینی‌سرا نیز در رثای آن حضرت این گونه می‌سراید.
یازده بار جهان گوشه زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه باران کم نیست
سامرایی شده‌ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده، از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش، به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرایی‌ست که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه جام به لب‌های تو یعنی این بار
خیزران نیست، ولی روضه دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون می‌گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
استاد غلامرضا سازگار که تخلص میثم را برای خود برگزیده، بخشی از ابیات مثنوی‌اش را در ادامه می‌خوانید.‌
ای سراپا حسن حی ذوالمنن
سومین ابن الرضا دوم حسن‌
ای هزاران آفتابت مشتری
یا اباالمهدی امام عسکری
دُر ده دریا و بحر یک گهر
آن گهر خود حجت ثانی عشر
با همه درد و غم و عمر کمت
تا ابد مرهون احسان، عالمت
از نماز و از دعای متصل
بردی از دشمن کنار حبس دل
با خدا پیوسته در راز و نیاز
روز‌ها را روزه، شب‌ها در نماز
رنج‌هایت در ره توحید بود
سال‌ها یا حبس یا تبعید بود
روزگارت شعله‌ها بر جان فکند
دشمنت در برکه شیران فکند
ایستادی بین شیران در نماز
شیر‌ها را جانبت روی نیاز
الله الله گرد تو درندگان
سر فرو بردند همچون بندگان
نور علمت از درون حبس‌ها
کرد از ظلمت جهانی را رها‌
ای دمت جان داده بر روح الامین
آسمان خفته در خاک زمین
رهنمای آفرینش کیست تو
شهریار ملک بینش کیست تو
چشم بد از ماه رخسار تو دور
یک جمال و چارده خورشید نور
گشت دشمن در جوانی قاتلت
کشت در ماه ربیع الاولت
کفر خود را عاقبت معلوم کرد
همچو اجدات تو را مسموم کرد
سامره شد صحنه روز جزا
گشت تنها مهدیت صاحب عزا‌
ای به قربان تو و عمر کمت
قلب مهدی داغدار ماتمت
بی‌تو مهدی بی‌کس و یاور شده
طفل تنهای تو تنهاتر شده
آه از آن ساعت که در سوز و گداز
خواند مهدی بر تن پاکت نماز
کرد تا جسم ضعیفت را نظر
بر کشید آهی جهان سوز از جگر
آسمان دیده‌اش انجم گریست
بین مردم مخفی از مردم گریست
گر چه بوده اشک دامن دامنت
بود کی زنجیر و غل بر گردنت
جسم تو زخم از دم خنجر نداشت
پیکر جد غریبت سر نداشت
آه از آن ساعت که زین العابدین
پیشوای عابدین و ساجدین
دید در گودال خون بر روی خاک
پیکر پاک پدر را چاک چاک
یوسف زهرا و زخم تیر و سنگ
گرگ‌ها کردند جسمش چنگ چنگ
گشت از چشمش روان دریای خون
خواست جانش از بدن آید برون
همدم او جز شرار تب نبود
جان ز کف می‌داد اگر زینب نبود...
علی اکبر لطیفیان نیز به نحوه شهادت امام حسن عسکری(ع) پرداخته است.
امروز دیگر سامرا مثل یتیمی
امروز دیگر سامرا آقا نداری
در آسمان آفتابی نگاهت
آن گنبدی که داشتی حالا نداری
دیروز از بال و پر پروانه تو
دیدیم زیر خاک‌ها خاکسترش را
عیبی ندارد مرقدت گنبد ندارد
جبریل می‌سازد برایت بهترش را‌
ای کاش در اینجا مجالی دست می‌داد
پای گلوی بی‌صدای تو بمیرم
یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله
خیلی دلم می‌خواست جای تو بمیرم
با چشم‌هایی که کبود و تار هستند
روی پسر را بیش از این دیدن محال است‌
ای تشنه لب با لرزش دستی که داری
آب از لب این ظرف نوشیدن محال است
وقتی لب این کاسه پر آب آقا
بر آستان تشنه دندانتان خورد
از شدت برخورد این ظرف سفالی
انگار لب‌های کبودت خیزران خورد
انتهای پیام
captcha