معنویت نوعی نگرش، باور و تمایل درونی انسان به هستی، خدا و انسان و مبتنی بر آرامش و نشاط درونی است. انسان معنوی زندگی معناداری را طلب میکند که در آن به آرامش خاطر درونی برسد و از پرتو آن بتواند خدا را با رویکردی عاشقانه و مهرورزانه پرستش کند، به خصوص در عصر مدرن که ساحتهای مختلف زندگی انسان دستخوش تغییرات شگرف قرار گرفته است. مدرنیته نگرشی جدید و متفاوت به انسان و جهان است که دیگر نگرش سنتی را چندان مورد توجه قرار نمیدهد و سعی دارد انسان را از ساحتهای سنتی رها کند و به دنیای تازهای فراخواند.
با ورود به دنیای مدرن و تأثیرپذیری بشر از اقتضائات عصر جدید، این سؤال برای بسیاری از انسانهای دغدغهمند به دین مطرح شده که آیا در عصر مدرن نیز میتوان هم مدرن زندگی کرد و هم زیست معنوی داشت؟ پژوهشگران فلسفه و دین هر کدام به بررسی این موضوع پرداختهاند. خبرنگار ایکنا اصفهان در همین باره گفتوگویی با ناصر مهدوی، دینپژوه و عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
معنویت حاصل قرائت عرفانی و اخلاقی از دین است
نگاه انسان معنوی به جهان، واقعبینانه است
انسانهای معنوی مرگاندیش هستند
انسانهای معنوی اخلاقی هستند
معنویت غیرعقلانی پایدار نیست
قرائتهای قشری و سطحی از دین با معنویت نسبتی ندارند
معنویت حاصل قرائت عرفانی و اخلاقی از دین است
تغییر افکار انسانها جهان را مدرن کرد
انسان امروز نیازمند معنویت است
ایکنا ـ منظور از معنویت چیست و چه نسبتی با دین و دینداری دارد؟ آیا معنویت شکلی از دینداری است یا امری فراتر از آن محسوب میشود؟
چیستی معنویت در قالب تعریف مشخص نمیشود، گرچه ممکن است بتوانیم با به کار بردن واژههایی خاص، معنا را تا حدودی برای مخاطب روشنتر کنیم، ولی مفهوم معنویت تا حدودی به عشق و خردمندی شباهت دارد و باید در عمل نشان داده شود. یعنی به جای اینکه معنویت را تعریف کنیم، ابتدا باید انسانهای معنوی را معرفی کنیم، مانند افرادی مثل بودا، کنفسیوس، محیالدین ابن عربی، رابعه عدویه و یا بایزید بسطامی و ...، البته درست است که اینها شخصیتهایی عرفانی هستند، اما ویژگیهایی دارند که میتوانیم از آنها به عنوان شخصیتهای معنوی نیز نام ببریم؛ لذا برای اینکه معنویت را بشناسیم، باید اوصاف انسان معنوی را بیان کنیم. این انسانها ویژگیهایی دارند که آنها را از دیگران متمایز میکند، یعنی اولاً آفرینش را در این جهان سطحی مادی و گذرا نمیبینند، بلکه اعتقاد دارند که دامنه آفرینش فراتر از این بوده و جهانهایی تو در تویی وجود دارد که این جهان مادی نیز به آن آویخته شده است.
این تعریف در معنویت ادیان توحیدی و غیرتوحیدی متفاوت است. در معنویت ادیان توحیدی افراد اعتقاد دارند حقیقتی مطلق، ناب و فراگیر به نام خداوند وجود دارد که همه هستی را پوشش داده و وحدتی است که کثرت را در برگرفته است. در ادیان غیرتوحیدی نیز به جهانهایی اعتقاد دارند که در آنجا انسان به روشنایی میرسد. مراد از جهان در این اعتقاد، عرصههای بالاتر از روابط کمی و مادی است، یعنی جایی که میتوان خداوند را با تمام وجود احساس کرد و از ارتباطی عمیق با او لذت برد. گاهی هم به عرصههایی رسید که بعضی از آن به «برهمن» تعبیر میکنند، یعنی عرصه روشنگر رهایی یا همان «نیروانا» که جایی است که هدفهای آدمی به سکوت رسیده و یک روشنایی عمیق وجود او را فرا میگیرد. یا «لائو» که آن بیکرانگی را حس میکند. بنابراین انسانهای معنوی آفرینش را مسئله تو در تویی میدانند که در آن همه چیز در یک جهان کمی و مادی و زوالپذیر خلاصه نشده و جهان پردوام و استواری پس از آن وجود دارد که میتوانند با آن در ارتباط بوده و از آن نیرو بگیرند.
علاوه بر این نگاه انسانهای معنوی به جهان، نگاهی واقعی است، آنها نه به جهان بدبینانه نگاه میکنند و نه خوشبینانه و خام. آنها جهان را پر از سیلان و تغییر میبینند و میدانند که هیچ چیز استوار نیست و همه چیز روزی لباس تغییر بر تن میکند و آنها از این مسئله نتایج اخلاقی مهمی میگیرند. وقتی جهان بیدوام و سراسر تغییر شد، آنگاه دلبستگی به این جهان برای آنها به امری بیهوده و تلف کردن عمر تبدیل میشود. آنها میدانند در جهانی که هرچه به دست آوری از دست میدهی، ارزش ندارد که انسان عاشق پدیدههای آن شود. از دل این تغییر، وابستگی، رهایی، آزادی و عدم دلبستگی به دست آمده و به آنها کمک میکند که از زندگی لذت زیادی ببرند.
نگاه واقعبینانه دیگر آنها این است که به هنگام مواجهه با غم، چون جهان را جهانی متغیر تصور میکنند، میدانند که این غم همیشه دوام نداشته و گریبان انسان را نمیگیرد، شادی نیز که به سراغشان میآید، میدانند که نباید مغرور شوند، چراکه همین شادی نیز ممکن است از دست آدمی ربوده شود، پس تکیهگاه محکمی نیست. آنها در دوران رنج و کمبود ناامید نمیشوند، چون میدانند که این رنج سرانجام به پایان میرسد.
وقتی چشم انسان باز شد و جهان را این چنین سیلان میبیند، دیدش معنوی شده است. وقتی انسان جهانی فراتر از جهان مادی را باور میکند، معنوی میشود. انسانهای معنوی، اخلاقی هستند؛ چون چارچوبها و مرزهای اخلاقی داشته و به فضیلتهای اخلاقی پایبند هستند و میدانند بزرگترین سرمایه در این جهان، یافتن دلی است که بتواند به دیگران عشق ورزیده و در هنگام سختی و تنگدستی به آنها یاری برساند. آنها از عمق جان به این موضوع باور دارند، آن هم نه به خاطر بهشت، بلکه به این خاطر که نیکی کردن را دوست دارند و خدمت به دیگران برایشان زیبنده است. همانگونه که حافظ میفرماید: «چو غنچه گر چه فروبستگی است کار جهان/ تو همچو باد بهاری گرهگشا میباش»؛ این گرهگشایی و گشودن پنجرههای امیدواری در خصلت آنها است.
انسانهای معنوی مرگاندیش هستند، یعنی میدانند که این جهان روزی به پایان خواهد رسید و اعمال انسانها گریبان آنها را خواهد گرفت. در ادیان غیرتوحیدی اعتقاد دارند مجازات انسان اینگونه خواهد بود که به این جهان بازگشته و به صورت غیرانسان یا انسانی بدبخت محشور شده و حیاتشان را دوباره آغاز میکنند. اما در ادیان توحیدی، اعتقاد دارند زمانی که مرگ به سراغ آدمی میآید، امکان زیستن در این دنیا به پایان میرسد. پس از یک طرف انسانهای معنوی به شدت عمرشان را غنیمت شمرده و به اکنون توجه میکنند و میدانند که در قیامت نیز باید پاسخگوی خودشان باشند، چراکه قیامت عرصه انعکاس اعمالی است که ما در دنیا انجام دادهایم. چنین کسانی که این ارتباط دوستانه را با خداوند برقرار کردهاند، دلبستگی کمی به این دنیا دارند و صمیمانه و محترمانه به آدم نگاه میکنند. آنها عمرشان را مغتنم شمرده و میدانند که فقط همین یک فرصت برای زندگی کردن در اختیار آنها است.
ایکنا - نسبت معنویت با دین و دینداری چیست؟
در صحبت از دین باید دقت کنیم که به کدام قرائت از دین اشاره داریم. اگر تلقی ما از دین، یک تلقی فقیهانه باشد و فقط احکام و دستورات را برداشت کنیم و خداوند را موجودی قدرتمند و خالق بدانیم که فرمان میدهد و بندهها باید اطاعت کنند، این دیدگاه ما نسبتی با معنویت ندارد. این نگاه قشری و سطحی دین را تنها به بحثهای ظاهری و به جا آوردن قواعد شرعی مانند نماز و عبادت محدود میکند، آن هم نه برای رسیدن به کمال انسانی، بلکه نماز برای خود نماز و روزه برای خود روزه، تقلیل داده میشود. در این دیدگاه اگر عباداتمان را به خوبی به جا نیاوریم، خداوند گریبان ما را گرفته و مشمول عذاب دنیوی و اخروی میشویم. در این نگاه معنویت وجود ندارد. اما تصویر دیگری از دین نیز وجود دارد؛ در واقع دعوت پیامبر(ص) هم برای برقراری ارتباطی عمیق با خداوند است. این پیامبر برای ما آمد تا سرمان را بالاتر بگیریم، دل و نفسمان را پاکیزهتر کنیم و از حقیقتی ناب و زیبا بهرهمند شویم. در این دیدگاه، اساس دین نگاهی عاشقانه میان انسان و خداوند و شناخت خدای زیبای مطلق است که در کنار قدرت زیاد، بخشندگی، سخاوت و عشق بیپایان نیز دارد. این قرائت را نیز میتوان از دین ارائه داد؛ لذا قرائتهای عرفانیتر و اخلاقیتر از دل همین ادیان معنویت سر بر میآورد. یک فرد دیندار همین انسان وارسته است، انسان دیندار به همسایه عشق میورزد، با طبیعت نسبت دوستانه دارد و روی زمین فروتنانه و با نزاکت و ادب قدم برمیدارد. بنابراین بستگی دارد که شما کدام قرائت از دین را مدنظر قرار دهید، قرائت اخلاقی و عرفانی که معنویت از دل آن ریشه میزند و یا قرائتهای قشری و سطحی که از داخل آن شقاق و خشونت نیز به وجود میآید.
ایکنا - معنویت چه ارتباط و نستبی با تجدد و مدرنیته دارد؟
ابتدا باید سوال کرد که چرا جهان مدرن میشود؟ اشیا و پدیدههای جهان که خود به خود تغییر نمیکند، بلکه انسانها جهان را مدرن میکنند. یعنی با تغییر افکارمان، جهان نیز تغییر میکند. مثلاً ما در گذشته حرمت انسان را گرامی نمیداشتیم و بعد متوجه میشویم که انسان موجود محترمی است و باید از حقوقی برخوردار شود. در گذشته ما قدر عقل را نمیدانستیم، بعد متوجه میشویم که عقل نیرویی بسیار توانمند است و از این عقل استفاده کرده و علوم جدید، دانشگاهها و تکنولوژی به وجود آمد. در گذشته ما قدرت احساسمان را سرکوب میکردیم و حالا متوجه شدیم که با تربیت احساس به آثاری بسیار گرانبها دست مییابیم و در نتیجه هنر تحول پیدا میکند و یا روابط انسانی متفاوت میشود. مجموعه اینها مدرنیتهای است که تکنولوژی، دموکراسی و یا حقوق بشر را به وجود میآورد.
پس روند مدرنیته شدن از ذهن خود انسانها و زمانی که فهم بهتری از نسبت میان انسان و خدا پیدا کردند، آغاز شد. در گذشته معنویت به معنای نخوردن، ننوشیدن و خلوت گزیدن در نظر گرفته میشد که در جهان امروز با این دیدگاه حتی نمیتوان زندگی کرد. در این دنیای تغییر نمیتوان به مردم گفت که در کنج خلوتی بنشینند و گریه کنند. پس براساس این دیدگاه نسبتی میان معنویت و دنیای مدرن وجود ندارد.
این نسبت میان معنویت و مدرنیته زمانی به وجود میآید که از همان ریاضت، گوشهنشینی، واقعبینی و حتی خود خداوند درکی نو ارائه دهیم. اگر خداند را معنی بخش زندگی دانستیم، میان معنویت و تجدد ارتباط بهتر، سادهتر و نزدیکتری برقرار کردهایم. اگر معنویت را حفظ حرمت کرامت بشر معرفی کردیم، میان معنویت و دنیایی که از حقوق بشر صحبت میکند، پلی محکم بنا کردهایم. اگر معنویت را ریاضت، و ریاضت را صرف نظر کردن و قانع شدن و کمتر خواستن تعریف کردیم و ریاضت را با رنج انسان و ریاضتهای منطقی که میتوانند رنج انسان را کاهش دهند گره زدیم، معنویت و دنیای متجدد را به هم مرتبط کردهایم. اگر شما به معنویت کهن دست بزنید، یعنی این اوصاف کهن معنوی را همچنان که قدما میفهمیدند بدانید، در دوران مدرن خریداری برای سخن خود پیدا نمیکنید، اما اگر همان اوصاف را با درک و تحلیلی نو و یک صورت امروزیتر و منطقیتر ارائه دهید، میبینید که انسان مدرن امروز حتی بیشتر به معنویت نیاز دارد، باید صرف نظر کند و اینقدر دلباخته نباشد. این انسان بیشتر از گذشته به محبت، معنا و گریز از تنهایی نیاز دارد. پس در صورتی که ما درکی روشن، اخلاقی و انسانی از همان معنویت ارائه دهیم، انسان مدرن بیش از هر دوره دیگری بیپناه و آسیبپذیر است. این انسان بیش از هر دورهای به خشونت و خطاهای اخلاقی نزدیک است، چراکه تمام تکیهگاههای اخلاقی که به زندگی معنا میبخشد را از دست داده و بیش از قبل به خشونت متمایل شده است.
ایکنا - معنویت و عقلانیت چه نستبی میتوانند با هم برقرار کنند تا پاسخگوی نیازهای بشر در جامعه مدرن باشند؟
تجربههای معنوی تجربههایی فوق عقلانی است، مانند اینکه کسی نوری یا شیرینی را با تمام وجودش احساس میکند. در این حالت انسان حس میکند که اگر خداوند را صدا بزند، خدا کاملاً صدای او را خواهد شنید. در این حالت انسان تصور میکند جانش با جهان به وحدت رسیده است. اگر بخواهیم این مسائل را به صورت عقلانی اثبات کنیم متوجه میشویم که این بحثها فراتر از مباحث استدلالی است. در عقلانیت باید برای اینها استدلالی بیاوریم و اینها فراتر از استدلال هستند. اما رابطه این مسئله با عقلانیت اینگونه است که کسی که تجربه عرفانی دارد، وقتی به مخاطبانش گزارش میدهد باید در این گزارش مراقب چارچوبهای عقل باشد. اگر او سخنی بگوید که از آن برداشتی ضد اخلاقی شود، مثلاً بگوید که در تجربه عرفانیام دیدم که همه انسانها چهارپا هستند و آنجا به من گفتند که میتوانم آنها را از پا در بیاورم! چون این با اخلاق و فطرت عمومی منافات دارد، دیگران آن را قبول نمیکنند. شما نباید حرفی بزنید که ضد عقل باشد. مثلاً بعضیها میگویند فلان شخصیت اشاره کرد و دست یک نفر جدا شد، او دوباره اشاره کرد و دست سر جای خودش بازگشت. معنویت اگر بخواهد دوامی داشته باشد، باید عقلانی باشد، یعنی خلاف خرد و واقعیت نباشد. بسیاری اعتقاد دارند که این تجربههای شیرین استدلال بردار نیست، مانند دلبستگی یک نفر به فردی دیگر که ممکن است برای دیگران عجیب به نظر برسد. یک مادر نمیتواند دلایل عقلانی برای دوست داشتن فرزندش بیاورد، ولی میتواند نشان دهد که کجای این دوست داشتن خلاف عقل است.
میتوان معنویتی را ارائه داد که خلاف عقل نباشد. اگر این قانون رعایت شود میتوانیم بگوییم که معنویت ما عقلانی هم هست، البته عقلانی به معنای اثبات عقلی نیست، بلکه به معنای ضدعقل نبود آن است، مانند اینکه من به این خدای بیکران دل ببندم و جهان را بستر صلح، عشق و دوستی بدانم و به اشیا دل نبندم، چون بیقرار و بیدوام هستند، یا مانند اینکه بگویم دوست دارم ساده زندگی کنم، کسی ساده زندگی کردن را خلاف عقل نمیداند. در این حالت میان معنویت و عقلانیت نسبت سازگاری وجود دارد. معنویتگرایی باید عقلانی باشد.
انتهای پیام