تفسیر نوین حکایت پیر چنگی مثنوی مولانا/ پیر چنگی و قرآن
کد خبر: 3873141
تاریخ انتشار : ۰۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۵

تفسیر نوین حکایت پیر چنگی مثنوی مولانا/ پیر چنگی و قرآن

گروه اندیشه ـ سیدسلمان صفوی به تفسیر نوین حکایت پیر چنگی مثنوی مولانا می‌پردازد؛ این حکایت، در دل خود حکایت‌های کوتاه دیگری مانند حکایات مربوط به رسول(ص) را نیز بیان می‌کند و به آیات متعددی از قرآن استناد دارد.

به گزارش ایکنا؛ متن شرح سیدسلمان صفوی، رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن، بر حکایت معروف پیر چنگی، مشتمل بر ابیات ۱۹۱۳-۲۲۲۲ دفتر اول مثنوی معنوی، به شرح ذیل است:

این ابیات در دوازده بخش بیان شده‌اند. مولانا هنگام بیان حکایت پیر چنگی، برای تکمیل و تشریح حکایت اصلی حکایت‌های کوتاه دیگر را بیان می‌نماید مانند: حکایات مربوط به رسول (ص)، نفحت‌های حق، غیب را ابری و آبی دیگر است، معنی حدیث اغتنموا بَرد الربیع، نالیدن ستون حنانه، شهادت سنگریزه‌ها.

حکایت پیر چنگی دارای ظاهری است و باطنی و همچنین دارای ابعاد حکایتی و تعلیمی است. برای فهم مفهوم، معنا و پیام اصلی این حکایت مهم مثنوی، در وهله نخست جنبه ظاهری حکایت بطور کلی بیان می‌شود، سپس نماد‌ها و معنای باطنی آن با رویکرد «کل نگر» [۱]تبیین می‌شود. این مقاله با رویکرد کل نگر تصویر کلی پیام و معنا و مقصد باطنی حکایت پیر چنگی را تبیین می‌کند. در رویکرد کل نگر بدون غرق شدن در تک تک ابیات، مفهوم کلی حکایت با توجه به مجموعه ابیات و جنبه‌های ظاهری و باطنی ابیات تبیین می‌شود. این مقاله با توجه به ساختار حکایت تبیین شده است. برای شناخت ساختار حکایت کتاب «ساختار معنایی مثنوی معنوی» (سلمان صفوی، ۱۳۸۸) را ملاحظه کنید.
 
ظاهر حکایت
 
چنگ [۲]از مشهورترین ساز‌های ایران از دوره باستان تا به امروز است. روى چوبى خمیده، بیست و سه‏تار مى‏کشند، قسمتى از آن‏ را روى زمین تکیه مى‏دهند و چوب قوسى شکل را با دست چپ مى‏گیرند و با مضراب دست راست مى‏نوازند. سیم‌ها با کلید روى چوب قوسى شکل تنظیم مى‏شود. نوازنده چنگ را «چنگى» گویند.

داستان پیر چنگی پیش از مثنوی مولانا در اسرارالتوحید ابوسعید ابوالخیر و مصیبت نامه عطار نیشابوری مطرح شده است، اما مولانا با تصرفاتی حکایت را با زبان شعری متفاوت از اسرارالتوحید سروده است.

ظاهر حکایت پیر چنگی به روایت مولانا در مثنوی

پیر مردی چنگ نواز پس از سال‌ها چنگ نوازی و مطربی، پیر می‌گردد و کارش کسادی می‌گیرد و به تهیدستی مبتلا می‌شود. «چون بر آمد روزگار و پیر شد ** باز جانش از عجز پشه گیر شد

گشت آواز لطیف جان فزاش ** زشت و نزد کس نیرزیدی به لاش آن نوای رشک زهره آمده ** همچو آواز خر پیری شده» (ابیات: ۲۰۷۴-۲۰۷۷) لذا روزی به قبرستان مدینه می‌رود و با خدا با قلبی محزون و چشمانی اشکبار با حال زار راز و نیاز می‌نماید و از درگاه خدا طلب کمک می‌نماید.

گفت عمر و مهلتم دادی بسی ** لطف‌ها کردی خدایا با خسی

معصیت ورزیده ام هفتاد سال ** باز نگرفتی ز من روزی نوال

نیست کسب امروز مهمان توام ** چنگ بهر تو زنم آن توام

چنگ را برداشت و شد الله جو ** سوی گورستان یثرب آه گو

گفت خواهم از حق ابریشم بها ** کاو به نیکویی پذیرد قلبها.

چون که زد بسیار و گریان سر نهاد ** چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد

خواب بردش مرغ جانش از حبس رست ** چنگ و چنگی را رها کرد و بجست

گشت آزاد از تن و رنج جهان ** در جهان ساده و صحرای جان»

(ابیات: ۲۰۸۳- ۲۰۹۰)

درپی استغاثه او در درگاه حضرت حق، هاتف غیبی به عمر در خواب الهام می‌کند که به دیدار پیرمرد در گورستان برود و چندین زر از بیت المال به او دهد: «در خواب گفتن هاتف مر عمر را که چندین زر از بیت المال به آن مرده ده که در گورستان خفته است». عمر اول فکر می‌کند خوابش آشفته است، ولی بعدا متوجه می‌شود که دستور است و باید بی درنگ اجرا کند، لذا به قبرستان می‌رود و هر چه می‌گردد فردی به ظاهر موجه را برای دستگیری پیدا نمی‌کند از نظر او پیر چنگی که مطرب است و به گناه آلوده بوده است، لایق عنایت الهی نیست:

«گرد گورستان دوانه شد بسی ** غیر آن پیر او ندید آن جا کسی

گفت این نبود دگر باره دوید ** مانده گشت و غیر آن پیر او ندید

گفت حق فرمود ما را بنده‌ای است ** صافی و شایسته و فرخنده‌ای است

پیر چنگی کی بود خاص خدا ** حبذا‌ای سر پنهان حبذا

بار دیگر گرد گورستان بگشت ** همچو آن شیر شکاری گرد دشت»

(ابیات: ۲۱۶۹- ۲۱۷۳)

از سوی دیگر پیرمرد چنگی وقتی عمر را در قبرستان می‌بیند از ترس عمر که معروف به سخت گیری و ظاهر‌گرایی بوده است به درگاه خدا می‌نالد که آخه این کیه برایم فرستادی: «گفت در باطن خدایا از تو داد ** محتسب بر پیرکی چنگی فتاد».

ولی در نهایت عمر متوجه می‌شود مقصود خدا همین پیرمرد گنهکار نالان است. با دیدن هراس پیر مطرب بر اساس رهنمود الهی، عمر به او می‌گوید:

«پس عمر گفتش مترس از من مرم ** کت بشارت‌ها ز حق آورده ام

چند یزدان مدحت خوی تو کرد ** تا عمر را عاشق روی تو کرد

پیش مــن بنشین و مهجوری مساز ** تــا به گوشت گویـــم از اقبـــال راز

حق سلامـت می‌کـند می‌پرسـدت ** چونــی از رنـــج و غمان بی‌حــدت

نک قراضۀ چنــد ابریــشم‌بـها ** خرج کن این را و باز اینجا بیا»

(ابیات: ۲۱۷۹-۲۱۸۳)

سپس بین آن دو گفت‌وگویی مثبت انجام می‌شود و پیر رفتار گذشته خود را سرزنش (لوامه) می‌کند از گذشته خود توبه می‌کند و حکایت با نتیجه‌ای معنوی به پایان می‌رسد.

ترتیب حکایت: روایت پیر چنگی در مثنوی معنوی به شکل خطی نقل می‌شود. احوال پیر چنگی و عمر در گورستان به صورت متقارن بیان شده است. حدیث نفس، مونولوگ بین پیر و حق، بین هاتف غیبی و عمر، بین عمر و خود، پیر با حق، و گفتگوی دو جانبه عمر و پیر صورت گرفته است.

داستان با توصیف احوال پیر چنگی آغاز می‌شود. مولانا پس از سرودن چهار بیت، از داستان خارج می‌شود و به مناسبت وصف آواز مطرب، نوای صور اسرافیل، انبیا و اولیای الهی برایش تداعی می‌شود. وی پس از تأکید بر نکات تعلیمی، مخاطب را به شنیدن ادامۀ داستان دعوت می‌کند. در ابیات بعد، دوباره از پیر چنگی و چگونگی پناه‌بردن او به گورستان سخن می‌گوید. خواب بر عمر چیره می‌شود و ندایی می‌شنود. بار دیگر در این قسمت مولانا از داستان فاصله می‌گیرد. در ادامه عمر به گورستان می‌رود و هفتصد دینار به پیر چنگی می‌دهد. در پایان داستان نیز پیر چنگی توبه می‌کند.

این داستان سیصد و ده بیت است و حدود یک چهارم این ابیات در برگیرنده حکایت پیر چنگی به طور مستقیم از جهت ظاهری است. بقیه ابیات، مطالبی تعلیمی و گاه داستان‌های تودرتوی مولانا به مناسبت مفهوم کلی داستان است. به زبان فنی داستان نویسی «تعلیق» در این داستان منظوم مولانا برجسته است.

مولانا به گزینش رخداد‌ها در قصه پرداخته است. داستان با تداوم و شتاب مثبت پیش می‌رود. راوی هفتاد سال عمر مطرب را در چند بیت و همه روایت حکایت پیر چنگی را در حدود هفتاد و چند بیت بیان می‌کند. مولانا پیر چنگی را دو بار توصیف کلی می‌نماید. یک بار در ابتدای داستان:

«آن شنیـدستی کـه در عــهد عـمر ** بـود چنــگی مطربـــی بـا کـر و فـــر

بلبل از آواز او بـــی‌خود شــــدی ** یک طــرب ز آواز خوبـش صـد شـدی

مجلس و مجــمع دمــش آراســتی ** وز نـــوای او قــیامــــت خاســـــتی

هـمچو اسـرافیل کــآوازش به‌فــن ** مــردگان را جــان درآرد در بــدن»

(نسخه نیکلسون، ابیات: ۱۹۱۳- ۱۹۱۶)

و بار دیگر، در ابیات ۲۰۷۲- ۲۰۷۳، به توصیف پیر مطرب می‌پردازد:

«مطربی کز وی جهان شد پــرطرب ** رســته زآوازش خیــــالات عــجـب

از نـوایـش مرغ دل پــران شــدی ** وز صدایش هوش جان حیران شدی».
باطن حکات:

برای تبیین جنبه باطنی حکایت در وهله نخست مفاهیم سمبلیک عناصر اصلی حکایت تبیین می‌شود.

نمادها: پیر چنگی، چنگ، قبرستان، خواب، عمر، گفتگو. مایه زمینه ساز داستان، تجلی اسرار غیب بر سالک نیازمند است.

پیرچنگی نماد «نفس لوامه» است. نفس لوّامه یکى از مراتب نفس است و به جهت آنکه خود را پس از سرزدن گناه سرزنش مى‌کند آن را نفس لوّامه مى‌نامند. [۳]نفس لوامه اصطلاحی است قرآنی (قیامت، ۲) که عارفان بدان استناد می‌نماید.

چنگ نماد ابزار غفلت است. قبرستان نماد رهایی از دنیازدگی و توجه به عالم غیب است.

«خواب» نفش پیوند دهنده دو شخصیت محوری داستان (پیر چنگی و عمر) که هر دو خواب می‌بینند را ایفا می‌کند و نقطه ابهام داستان را به زبان فنی داستان نویسی گره گشایی [۴]می‌نماید.

«عُمَر» نماد سالک ظاهرگرا است. گفتگو، راهی برای فهمیدن و تفهیم حقایق. گفتگو در چند حال، خلسه، خواب و بیداری صورت می‌گیرد، البته در حکایات فرعی که مکمل داستان اصلی هستند، سطح گفتگو‌ها متفاوت است.

نماد‌های حکایات فرعی:

رسول (ص) (۲۱۱۷)، نماد «نفس مطمئنه»، مرشد کامل، انسان کامل است. «نفس مطمئنه» مرتبه عالی تکامل نفس است که سالک بخاطر اتصال به حضرت حق و وصول یقین به مقام آرامش وجودی رسیده است، که از پی آمد‌های آن رضا، تسلیم و توکل است. «نفس مطمئنه» اصطلاحی است قرآنی که عارفان بدان استناد می‌نماید. {یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ• ارْجِعِی اِلی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً• فَادْخُلِی فِی عِبادِی• وَادْخُلِی جَنَّتِی. (فجر، ۲۷-۳۰) «تو‌ای روح آرام‌یافته!، به‌سوی پروردگارت بازگرد درحالی‌که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است، پس در سلک بندگانم درآی، و در بهشتم وارد شو!» }.

ستون حنانه (۲۱۱۷)، نماد عاشق دلسوخته است.

استدلالیان (۲۱۳۰)، نماد متکلمین و فلاسفه بی عشق است.

عصا (۲۱۳۶)، نماد تکیه گاه عارضی است.

باران (۲۰۳۴)، نماد فیض ربانی است.

ابوجهل (۲۱۵۵) نماد «نفس اماره»، کافر عنود، قلب سیاه.

داستان پیر چنگی مرحله‌ای از تکامل نفس لوامه و یقظه را تبیین می‌نماید. خدا جویی رمز بیداری نفس است: «چنگ را برداشت و شد الله جو». بیداری نفس غالبا پس از بروز مشکلاتی در زندگی ظهور پیدا می‌نماید. مولانا در حکایت پیرچنگی، در صدد بیان برخی درد‌های معنوی انسان و گفتگو‌های بین انسان و حق است.

پیر چنگی، که نماد نفس لوامه است در زمان جوانی که خود آن را دورة «معصیت» نامیده، با موسیقی مجالس را گرم می‌کرده است، اما در دوره کهن سالی پس از افول کیفیت آوازش و رانده شدن از همه سوی دنیا، دچار «یقظه» می‌گردد؛ متوجه میشود که اگر همه درب‌ها بسته است و از همه پناهگاه‌ها رانده شده، ولی باب در گاه الهی باز است، او به قبرستان می‌رود که نماد رهایی از دنیازدگی و توجه به عالم غیب است و باب درگاه الهی را میزند و با او شروع به راز و نیاز میکند و عرض حال و نیاز مینماید. او با حال تضرع و «گریه» می‌گوید یک عمر برای مردم زدم حالا فقط برای تو می‌نوازم، سپس خوابش می‌رود و جانش به جهان غیب که مجرد است و بسیط و خالی از مناقشات و تضاد‌ها و تعرضات عالم ناسوت پرواز می‌کند، او با چشم ظاهری بسته، ولی با چشم روح عالم غیب را می‌بیند:

«چون که مطرب پیرتر گشت و ضعیف ** شد ز بی کسبی رهین یک رغیف [۵]گفت عمر و مهلتم دادی بسی ** لطف‌ها کردی خدایا با خسی

معصیت ورزیده ام هفتاد سال ** باز نگرفتی ز من روزی نوال

نیست کسب امروز مهمان توام ** چنگ بهر تو زنم آن توام

چنگ را برداشت و شد الله جو ** سوی گورستان یثرب آه گو

گفت خواهم از حق ابریشم بها ** کاو به نیکویی پذیرد قلبها.

چون که زد بسیار و گریان سر نهاد ** چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد

خواب بردش مرغ جانش از حبس رست ** چنگ و چنگی را رها کرد و بجست»

(نیکلسون، ابیات: ۲۰۸۲-۲۰۹۵)

این فراز حکایت پیر چنگی یادآور فرازی از دعای مشلول و دعای یستشیر مولی الموحدین (ع) و دعای عرفه امام حسین (ع) و مناجات الشاکین [۶]امام سجاد (ع) است:

فراز دعای مشلول:{ «یاراحِمَ الشَّیخِ الْکَبِیرِ... یاکَهْفِى حِینَ تُعْیینِى الْمَذَاهِبُ، وَتُسَلِّمُنِى الْأَقارِبُ، وَیخْذُلُنِى کُلُّ صَاحِبٍ، یا عِمَادَ مَنْ لَا عِمادَ لَهُ. قُلْتَ: ﴿اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾، وَقُلْتَ: ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾، وَقُلْتَ: ﴿یا عِبادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾ وَ أَنَا أَسْأَلُکَ یا إِلهِى، وَ أَدْعُوکَ یا رَبِّ، وَ أَرْجُوکَ یا سَیدِى، وَأَطْمَعُ فِى إِجابَتِى یامَولاىَ کَما وَعَدْتَنِى وَقَدْ دَعَوْتُکَ کَما أَمَرْتَنِى، فَافْعَلْ بِى ما أَنْتَ أَهْلُهُ یاکَرِیمُ.».

فراز دعای یستشیر: { «أَنْتَ یا رَبِّ مَوْضِعُ کُلِّ شَکْوى؛ وَحاضِرُ کُلِّ مَلَاً، وَ شاهِدُ کُلِّ نَجْوى، مُنْتَهى کُلِّ حاجَةٍ، مُفَرِّجُ کُلِّ حُزْنٍ، غِنى کُلِّ مِسْکِینٍ، حِصْنُ کُلِّ هَارِبٍ، أَمانُ کُلِّ خَائِفٍ، حِرْزُ الضُّعَفاءِ، کَنْزُ الْفُقَرَاءِ، مُفَرِّجُ الْغَمَّاءِ، مُعِینُ الصَّالِحِینَ، ذلِکَ اللّهُ رَبُّنا لَاإِلهَ إِلّا هُوَ، تَکْفِى مِنْ عِبادِکَ مَنْ تَوَکَّلَ عَلَیکَ، وَأَنْتَ جَارُ مَنْ لاذَبِکَ وَتَضَرَّعَ إِلَیکَ، عِصْمَةُ مَنِ اعْتَصَمَ بِکَ، ناصِرُ مَنِ انْتَصَرَ بِکَ، تَغْفِرُ الذُّنُوبَ لِمَنِ اسْتَغْفَرَکَ.».

فرازی از دعای عرفه امام حسین: { «اِلهى اِلى مَنْ تَکِلُنى؟ اِلى قَریبٍ فَیقْطَعُنى اَمْ اِلى بَعیدٍ فَیتَجَهَّمُنى اَمْ اِلَى الْمُسْتَضْعَفینَ لى وَاَنْتَ رَبّى وَمَلیکُ اَمْرى اَشْکُو اِلَیکَ غُرْبَتى وَبُعْدَ دارى. اَنْتَ کَهْفى حینَ تُعْیینِى الْمَذاهِبُ فى سَعَتِها وَتَضیقُ بِىَ الاْرْضُ بِرُحْبِها وَلَوْلا رَحْمَتُکَ لَکُنْتُ مِنَ الْهالِکینَ».

مناجات الشاکین:{ «إِلهِى إِلَیکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً، وَ إِلَى الْخَطِیئَةِ مُبادِرَةً، وَبِمَعاصِیکَ مُولَعَةً، وَ لِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً، تَسْلُکُ بِى مَسالِکَ الْمَهَالِکِ، وَتَجْعَلُنِى عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِکٍ، کَثِیرَةَ الْعِلَلِ، طَوِیلَةَ الْأَمَلِ، إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ، وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَیرُ تَمْنَعُ، مَیالَةً إِلَى اللَّعْبِ وَاللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ، تُسْرِعُ بِى إِلى الْحَوْبَةِ، وَتُسَوِّفُنِى بِالتَّوْبَةِ. الِهِى أَشْکُو إِلَیکَ عَدُوّاً یضِلُّنِى، وَشَیطاناً یغْوِینِى، قَدْ مَلَأَ بِالْوَسْواسِ صَدْرِى، وَأَحاطَتْ هَواجِسُه بِقَلْبِى، یعاضِدُ لِىَ الْهَوى، وَیزَینُ لِى حُبَّ الدُّنْیا، وَیحُولُ بَینِى وَبَینَ الطَّاعَةِ وَالزُّلْفى.».

پیر چنگی، با راز و نیاز و استغاثه و «گریه» نظر حق را به خود جلب نموده و عُمَر متعصب را چنان تحت تأثیر قرارمی دهد که ندیده علاقه‌مند به او می‌شود. پیر چنگی با بیداری و انقلاب روحی خود، عُمَر را هم که در این حکایت نمادی از متشرعانِ سخت‌گیرِ است، دچار دگرگونی معرفتی می‌کند. او در گورستان با دیدن پیرِ مطربِ گنهکار در آزمون الهی قرار می‌گیرد، با توجه به ذهنیت ظاهرگرایانه خویش، در مورد محتوای الهام الهی تردید می‌کند. او با این گمان به قبرستان آمده است که بنده خاص خداوند را دریابد و سلام و دستمزد خدا را به او برساند.

در این فراز است که عمرِ حکایتِ مولوی، تا حد یک مسلمانِ بنیادگرا فرو کاسته می‌شود و از او با عنوان «محتسب» (بیت ۲۱۷۷) یاد می‌شود. محتسِب، در اصطلاح کسى را مى‏گفتند که به کارهاى انتظامى شهر مى‏پرداخت و کسانى را که کار خلاف انجام دادند، دستگیر و اصناف را کنترل مى‏کرد و وظایفى شبیه پلیس، شب‏گرد و مأموران شهردارى را به عهده داشت. او با دیدن ابزار موسیقی، حکم می‌کند که نباید این پیر نظرکرده، حضرت حق باشد. در نظرگاه مولانا، عمر با این پیش‌فرض، مجرمی است که در مقام قضا نشسته است. اینکه خداوند او را به سر بالین پیر چنگی گسیل کرده است، به نوعی تنبیه و تنبه او نیز هست.

پیر چنگی پس از آنکه متوجه می‌شود که با همه گناهان و غفلت ورزی‌ها، حال که بیدار شده است و به درگاه الهی خالصانه بازگشته است، حضرت حق او را پذیرفته است و به یاری او شتافته از خود بیخود می‌شود و حال ندامتش کامل می‌گردد و خود را تسلیم حق می‌نماید.

«بانگ می‌زد کای خدای بی نظیر ** بس که از شرم آب شد بی چاره پیر.

چون بسی بگریست و از حد رفت درد ** چنگ را زد بر زمین و خرد کرد»

(نیکلسون، ابیات: ۲۱۸۵-۲۱۹۳)

حکایت پیر چنگی و قرآن:

مولانا در حکایت پیر چنگی به آیات متعددی از قرآن استناد کرده است:

بیت ۱۹۳۳ نسخه قونیه، ۱۹۲۴ نسخه نیکلسون: معشر الجن سوره رحمان بخوان: «اى گروه جنّیان و آدمیان، اگر مى‏توانید که از کناره‏هاى آسمان‌ها و زمین بیرون روید، بیرون روید. ولى بیرون نتوانید رفت مگر با داشتن قدرتى» (رحمن، ۵۵/ آیه ۳۳)

ب ۱۹۴۳قونیه: آیات ۱۶- ۲۱ سوره مریم، ۲۲- ۳۵.

بیت ۱۹۶۹-۱۹۷۰ قونیه: خود ز بیم این دم بی منتها** باز خوان فابَین ان یحملنها: {إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿احزاب، ۷۲﴾.

ب ۱۹۷۱قونیه: لقمان. سوره لقمان.

ب ۲۰۴۶قونیه: ناید آن الا که بر خاصان پدید** باقیان فی لَبس مِن خلق جدید: «آیا از آفرینش نخستین عاجز شده بودیم؟ نه، آنان از آفرینش جدید در تردیدند.» (ق، ۵۰/ ۱۵).

ب ۲۱۰۶قونیه: ایوب، در آیات ۸۳- ۸۴ سوره ۲۱ (انبیا) ایوب به خدا مى‏نالد که بر من رنج رسیده است و خداوند نیز ناله او را مى‏شنود و او را از رنج رهایى مى‏بخشد. وهمچنین سوره ص، آیات ۴۱-۴۴.

ب ۲۱۲۰ قونیه: هر دمی از وی همی آید الست** جوهر و اعراض می‌گردند هست: اعراف، ۱۷۲.

ب ۲۱۶۳: فصلت، ۲۰-۲۱.

نکات تعلیمی:

نکات متعدد تعلیمی نظری و عملی در این داستان بیان شده است که به برخی از آن‌ها اشاره می‌نماییم.

«گریه» خالصانه در درگاه الهی نقش مهمی در گشایش امور و انفتاح قلبی در داستان‌های مولانا دارد که ماخوذ است از قرآن و دعا‌های اهل البیت (علیهم السلام) بخصوص در دعای کمیل، مشلول و یستشیر. اولین بار گریه را در داستان «شاه و کنیزک» در دفتر اول مثنوی مطرح می‌کند:

«شه چو عجز آن حکیمان را بدید ** پا برهنه جانب مسجد دوید

رفت در مسجد سوی محراب شد ** سجده‌گاه از اشک شه پر آب شد».

(ابیات: ۵۵-۵۶)

در بخش ۳۹ - کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمد را صلی‌الله علیه و سلم به تمسخر خواند:

«ای خنک چشمی که آن گریان اوست ** وی همایون دل که آن بریان اوست

آخر هر گریه آخر خنده‌ایست ** مرد آخربین مبارک بنده‌ایست

هر کجا آب روان سبزه بود ** هر کجا اشکی روان رحمت شود

باش، چون دولاب نالان چشم‌تر ** تا ز صحن جانت بر روید خضر

اشک خواهی رحم کن بر اشک‌بار **‌رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر»

(نسخه قونیه، ابیات: ۸۲۳-۸۲۷؛ نسخه نیکلسون، ابیات: ۸۱۸-۸۲۲)

در داستان بازرگان و طوطی، بخش ۸۸ - تعظیم ساحران مر موسی را علیه‌السلام کی چه می‌فرمایی اول تو اندازی عصا:

«زین سخن گر نیستی بیگانه‌ای **‌دلق و اشکی گیر در ویرانه‌ای

زانک آدم زان عتاب از اشک رست **‌اشک‌تر باشد دم توبه‌پرست

بهر گریه آمد آدم بر زمین ** تا بود گریان و نالان و حزین».

(نسخه قونیه، ابیات: ۱۶۴۱-۱۶۴۳)

در بخش ۹۶ - تفسیر ما شاء الله کان:

«تو که یوسف نیستی یعقوب باش

همچو او با گریه و آشوب باش»

بعد از حکایت پیر چنگی، در داستان «کودک حلوا فروش» مجددا گریه نقش مهمی دارد.

در دفتر دوم مثنوی بخش: بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام حق تعالی:

«تا نگرید کودک حلوا فروش

بحر رحمت در نمی‌آید به جوش‌ای برادر طفل طفل چشم تست

کام خود موقوف زاری دان درست

گر همی‌خواهی که آن خلعت رسد

پس بگریان طفل دیده بر جسد».

(نسخه قونیه، ابیات: ۴۴۴-۴۴۷. نسخه نیکلسون، ابیات: ۴۴۲-۴۴۴)

برخی بخش‌های این حکایت همه ابیاتش تعلیمی است مانند بخش: «در بیان این حدیث که إن لربکم فی أیام دهرکم نفحات ألا فتعرضوا لها» (ابیات: ۱۹۵۱- ۲۰۱۱)؛ بخش: «تفسیر بیت حکیم: "آسمانهاست در ولایت جان کارفرمای آسمان جهان در ره روح پست و بالاهاست کوه‌های بلند و دریاهاست "» (۲۰۳۵- ۲۰۴۴)؛ و بخش: «در معنی این حدیث که اغتنموا برد الربیع الی آخره» (ابیات: ۲۰۴۵- ۲۰۵۹)؛ و بخش: «نالیدن ستون حنانه، چون برای پیغامبر علیه السلام منبر ساختند که جماعت انبوه شد گفتند ما روی مبارک تو را به هنگام وعظ نمی‌بینیم و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سؤال و جواب مصطفی صلی الله علیه و اله و سلم با ستون صریح» (ابیات:۲۱۱۴- ۲۱۵۳)

و برخی بخش‌ها ترکیبی از حکایت و نکات تعلیمی محض مانند:

انبیا را در درون هم نغمه‏هاست‏ طالبان را زان، حیاتِ بى ‏بهاست‏

نشنود آن نغمه‏ها را گوشِ حس‏ کز ستم‌ها گوشِ حس باشد نجس‏

(ابیات:۱۹۱۹-۱۹۲۰)

به مناسبت نغمه ساز چنگ که نماد نغمه‌های ظاهری است مولانا نغمه‌های باطنی معنوی را مطرح می‌کند که گوش ظاهر قادر به شنیدن آن نیست بلکه فقط سالکی که خود را پاک کرده است و گوش درون را فعال کرده است می‌تواند آن‌ها را بشنود، یعنی نغمه‌های الهی در جهان در حال پخش است، ولی مادی گرایان از شنیدن و محظوظ شدن از آن محرومند بخاطر غرق شدن در لذایذ و محظوظات دنیوی. طالبانٍ حقیقت از این نغمه‌های زیبای الهی زندگی زیبای متعالی بدست می‌آورند.

مطلق آن آواز خود از شَه بود گرچه از حلقومِ عبد اللّه بود

گفته او را من زبان و چشم تو من حواس و من رضا و خشمِ تو

رو که بى یسمَع و بى یبصِر توى‏ سِر توى، چه جاىِ صاحب سِر توى‏.

چون شدى مَن کانَ للّه از وَلَه‏ من ترا باشم که کان اللّهُ لَه‏

(۱۹۳۵-۱۹۳۹)

انسان وقتی احوالات روحیش الهی شد، و قلبش از محبت غیر حضرت محبوب خالی شد (تخلیه) و متخلق به اخلاق الهی شد آنوقت همه کارهایش الهی می‌شود. معصومین که انسان‌های کامل هستند آنچه که از وحی بر زبانشان جاری می‌شود کلام الهی است با اینکه از زبان یک بشر با ابزار بشری (زبان و کلمات) رخ می‌دهد، ولی کدام بشر، بشر طراز ناب الهی.

غیر معصومین نیر براساس حدیث پس از ترک انانیت و خودیت و «تجلیه، تخلیه و تحلیه» [۷]و فنای فی الله به مقام آن می‌رسند که گوش و چشمشان الهی می‌شود که با آن می‌شنوند و صحنه‌های دل‌فریب و زیبای ملکوت حق را می‌بینند؛ که مستند است به حدیث نبوی: «وَ قَالَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیهِ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى یقُولُ: لاَ یزَالُ عَبْدِی یتَقَرَّبُ إِلَی بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِی یبْصِرُ بِهِ وَ یدَهُ اَلَّتِی یبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیتُهُ وَ إِنِ اِسْتَعَاذَنِی أَعَذْتُهُ.» [۸] و فرمود حضرت رسول صلّى اللّٰه علیه و آله سلّم که فرموده خداى تعالى: بنده من با خواندن نمازهاى نافله و مستحب در صورت خلوص نیت که قصدش فقط‍ تقرب به من باشد تقرّبى به من پیدا می‌کند تا محبوب من مى‌شود و او را دوست میدارم و هر گاه محبوب و دوست من شد از دریچۀ چشم و گوش خود آنچه من مى‌بینم و می‌شنوم می‌بیند و می‌شنود و نیروى دست او نیروى خدائى می‌گردد و چنین بنده‌اى هر چه بخواهد و درخواست کند باو عطا میکنم، و اگر بمن پناه آورد او را پناه می‌دهم. [۹]
 
بیت آخر بر اساس این عبارت معروف است: «مَن کانَ لِله، کان الله له.» هر کس خدایی شد، خدا نیز با اوست، یعنی دل که خدایی شد؛ احوال که خدایی شد، خدا با او می‌شود. قلب انسان الهی عرش خدا میشود که بر آن نشسته است. نظیر این مطلب را مولی الموحدین فرموده اند:: «و قَالَ ع مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاه» (یعنی هرکس میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند میان او و مردم را اصلاح می‌کند و هر کس امر آخرتش را اصلاح کند خداوند امر دنیایش را اصلاح می‌کند.) [۱۰]«عاشق از خود، چون غذا یابد رحیق‏ عقل آنجا گم شود، گم اى رفیق‏

عقلِ جزوى عشق را منکر بود گرچه بنماید که صاحب سِر بود

زیرک و داناست، امّا نیست نیست‏ تا فرشته لا نشد، آهرمنیست‏

او به قول و فعل یارِ ما بود، چون به حکمِ حال آیى لا بود

لا بود، چون او نشد از هست نیست‏ چونکه طوعا لا نَشد، کر‌ها بسیست‏»

(۱۹۸۱-۱۹۸۵)

مولانا برای عقل مراتب مختلفی بر شمرده است، پایین‌ترین مرتبه آن عقل جزوی است و بالاترین آن عقل کل یا عقل کلی است. مقام عاشقی بالاتر از مقام عقل جزیی است که کمیت گراست و فقط متوجه عالم ماده است و از عالم بالا غافل و بی خیر است. عقل جزوی که عقل دنیاگراست با اینکه در امور دنیوی چابک و تیز و فهیم است، اما با عالم عشق که عالم لطافت و تجرد و بساطتت است به کلی بیگانه است، لذا آن را از سر جهل انکار می‌کند. عقل جزوی در امر معاش یار است، اما در امر عشق که متعلق به عالم بالاست که اصل ما از آن است به حکم آنکه حتی تصوری از آن ندارد غریبه است. او به نسبت احوالات لطیف و عالم بالا بیگانه است، چون کمیت بر زندگی او سیطره دارد و غرق در امور فانی است.

مر ترا عقلی است جزوی در نهان ** کامل العقلی بجو، اندر جهان

جزو تو از کل او کلی شود ** عقل کل بر نفس، چون غُلّی شود

(۲۰۵۲-۲۰۵۳)

عقل جزوی که ناقص و نارساست، چون یک بعدی است و فقط متوجه امور کمی استبرای درک حقایق امور کافی نیست، بلکه برای هدایت به حق و حقیقت باید یک انسان کامل العقل پیدا نمود و از او تبعیت کرد تا به حق رسید. عقل کامل نزد انبیا و اولیای الهی است که فنای فی الله پیدا کرده اند و بقای بالله یافته اند و به عقل کل متصلند. نماد «عقل کامل» محمد مصطفی (ص) است. عقل جزوی با با تبعیت از اولیای الهی می‌تواند به مدد عقل کل هوا‌های نفسانی را به غل و زنجیر بکشد و خود واقعی را آزاد نماید.

مولانا در کتاب مثنوی از عقل کلی گاه با نام‏های دیگر یاد کرده است مانند: عقل کامل، عقل عقل، عقل احمد، عقل شریف، عقل ابدالان، عقل رسول: آن‏چنان عقلی که بود اندر رسول، نور نور: نورنوری که از همه اوهام و تصویر‌ها دور است، شاهِ خرد، شاه نظر، عقل یا عقول الهی، عقل بی غبار، و عقل احمد. این عقل که بسیار شریف و پسندیده و راهگشاست، در مقابل عقل جزوی قرار می‏گیرد که معمولاً در شعر مولانا بخاطر یک بعدی بودن ناپسند است. «عقل کل» گاه به معنی عقل اول است که کنایه از نور محمدی و جبرئیل و روح و عرش عظیم باشد.

این سخن هائی کی از عقل کل است ** بوی آن گلزار و سروسنبل است.

(۱۸۹۹)

آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست ** خود ندا آن است و این باقی صداست

ترک و کرد و پارسی گو و عرب ** فهم کرده آن ندا بی گوش و لب

خود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ ** فهم کرده ست آن ندا را چوب و سنگ

هر دمی از وی همی آید ألست ** جوهر و اعراض می‌گردند هست

گر نمی‌آید بلی ز یشان، ولی ** آمدنشان از عدم باشد بلی

(۲۱۰۷-۲۱۱۱)

ندای الهی که می‌گوید {إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ (بقره، ۱۵۶) }، {فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (بقره، ۱۱۵) }، { وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (ق،۱۶) }، ندای اصل جهان است که، چون معنوی است همه انسان‌ها فارغ از زبان جسمانی، معنای آنرا با قلبشان و قوای باطنشان میفهمند. میشنوند و می‌بینند. در این ابیات مولانا اساس وحدت آدمیان را وحدت معنوی میخواند نه وحدت قومی و زبانی.

پیام کلی مولانا در داستان پیر چنگی:

پیام کلی داستان آن است که اوصاف زشت بشری را به اوصاف زیبای معنوی مبدل کن. این جهان فانى است، آنچه مى‏جویى در حق (باقى) جوى، ظاهر تو هیچ است آنچه مى‏جویى در باطن خویش بجوى. این جان شور و تلخ را به دم تیغ عشق ربانی سپار و در قبال آن جانى قدسی و زیبا و پاک بدست آور که، چون دریاى شیرین است.

جان فشان،‌ای آفتاب معنوی ** مر جهان کهنه را بنما نوی‌ای جهان نفی است، در اثبات جو ** صورتت صفر است، در معنیت جو

جان شور تلخ، پیش تیغ بر** جان، چون دریای شیرین را بخر

(ابیات: ۲۲۲۱، ۲۲۴۱-۲۲۴۲)
منابع:

- تولان، مایکل (۱۳۸۶). روایت‌شناسی؛ درآمدی زبان شناختی انتقادی، ترجمه سیده فاطمه علوی و فاطمه نعمتی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت).

صفوی، سید سلمان (۱۳۸۸). ساختار معنایی مثنوی معنوی، ترجمه: مهوش السادات علوی، تهران، میراث مکتوب، عطار نیشابوری (۱۳۸۳). مصیبت‌نامه، نقد و تصحیح عبدالوهاب نورانی وصال، تهران: زوار، چاپ پنجم.

- فروازنفر، بدیع‌الزمان (۱۳۸۲). شرح مثنوی شریف، جزو سوم از دفتر اول، تهران: علمی فرهنگی، چاپ یازدهم.

- (------------ (۱۳۶۲ مآخذ و تمثیلات مثنوی، جلد سوم، تهران: امیرکبیر.


-گولپینارلی، عبدالباقی، (۱۳۷۱). نثر و شرح مثنوی شریف، ترجمه توفیق سبحانی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ دوم.

- محمد بن منوّر (۱۳۶۶). اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی‌سعید ابی‌الخیر، مقدمه و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، بخش دوم، تهران: آگاه.

- مولوی، جلال‌الدین محمد (۱۳۷۸). مثنوی معنوی، نسخه قونیه، باهتمام توفیق سبحانی، تهران، انتشارات روزنه، چاپ اول.

مولوی، جلال‌الدین محمد (۱۳۸۴). مثنوی معنوی، تصحیح رینولد نیکلسون، تهران: علم، چاپ دهم.

-وهابی دریا کناری، رقیه؛ مبشری، محبوبه، (۱۳۹۶) «ساختار روایت در سه روایت از پیر چنگی با تأکید بر دیدگاه ژرار ژنت»، فصلنامه علمی پژوهشنامه فرهنگ و ادب فارسی، دانشگاه اصفهان، شماره تابستان ۱۳۹۶، صص: ۷۵-۹۶.

[1] Synoptic: general view of the principal parts of a subject.

[2] Harp.

[3] بن: صفوی، سلمان: «ساختار معنایی مثنوی معنوی». و همچنین «راه نو».

[4] Denouement.

[5] گرده نان.

[6] مناجات دوم از مناجات خَمسَ عَشَر امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه و مفاتیح الجنان.

[7]« تجلیه» یعنی امتثال اوامرالله و اجتناب عن معاصی الله؛ «تخلیه» یعنی زایل کردن صفات رذیله نفسانی و «تحلیه» یعنی مزین شدن به اخلاق نکو و ملکه شدن فضایل و صفات نکو در نفس سالک. پس از این مراحل، وصول به مقام فنا فی الله ممکن می گردد.

[8]دیلمی، حسن بن محمد،  ارشاد القلوب، قم، الشریف الرضی، ۱۳۷۱.  ج۱، ص۹۱.

[9] دیلمی، ارشاد القلوب، ترجمه مسترحمی، هدایت الله، تهران، مصطفوی، ۱۳۴۹. ج۲، ص۱۵. به نقل از نرم افزار جامع احادیث نور.

[10] امام علی، نهج البلاغه، صبحی صالح، ص ۴۸۳.

انتهای پیام
captcha