در حکمت شماره 112 نهجالبلاغه آمده است: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلَاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَ إِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هر گاه نيكوكارى بر روزگار و مردم آن غالب آيد، اگر كسى به ديگرى گمان بد برد، در حالى كه از او عمل زشتى آشكار نشده، ستمكار است، و اگر بدى بر زمانه و مردم آن غالب شود و كسى به ديگرى خوش گمان باشد، خود را فريب داده است».
منظور از استیلای صلاح و فساد بر زمانه چیست؟ ربط این سخن با مفهوم متأخر «روح زمانه» چه میتواند باشد؟ چه بازیگرانی در این استیلا نقش دارند؟ سوءظن و حسنظن، بدبینی و خوشبینی از چه سرچشمههایی آب میخورند؟ این سخن متضمن چه پیشفرضهایی در مورد انسان و جامعه است؟ امروز ما در کدام مرحلهایم؟
آنچه در نگاه اول و کلی از این سخن به دست میآید، آن است که در وقت استیلای نیکی و خیر و صلاح بر زمانه و بر اهل آن، اصل بر درستی و صداقت افراد است، مگر آن که خلافش ظاهر شود، اما در وقت حکومت و استیلای فساد بر زمانه و آلودگی جامعه، چنین نیست و اگر خلاف آن عمل شود، در اولی ظلم و در حالت دوم خودفریبی شده است. شاید بتوان اصل معروف برائت را با این سخن مشروط فرض نمود و همچنین به برخی سخنان دیگر نیز که مبتنی بر حسنظن به گوینده در هر حالتی است، تخصیصهایی را روا دانست. یعنی در وقتی که روح زمانه را فساد گرفته باید خوشبینی خودفریبانه را کنار گذاشت و احتمالات منفی را در نظر گرفت.
روح زمانه، مفهومی متأخر و مربوط به نیمه دوم قرن هجدهم میلادی است که پس از انقلاب فرانسه عام و جهانی شد. این مفهوم به تفکرات و احساسات یک مقطع خاص یا دورانی خاص اطلاق میشود و آن را توضیح میدهد، به نحوی که توصیفی از کلیت آن دوره تاریخی ارائه میکند. از دید «یوهان هِرد» واضع این مفهوم، روح زمانه روحی توانا و قدرتمند است که جملگی، چه به گونه فعال و یا انفعالی، تابع آن هستیم. گاه به قول شیللر، روح درندهخویی و خرافه و نبود باور اخلاقی روح زمانه میشود و گاه برعکس چنانکه استاد دینانی میگوید، اندیشیدن صدایی است که از روح زمانه به گوش ما میرسد؛ و یا اینچنین که علی(ع) میگوید، گاه روح زمانه فاسد میشود و فساد همهگیر و همهجایی میشود و گاه صلاح و سداد بر ارکان آن مستولی میگردد. یعنی روح زمانه صالح یا فاسد میشود، این عصر و زمانه چیزی بیش از اندامهای جامعه یعنی مردم و نهادها و سازمانهای جامعه است، چیزی که مانند روح این اندامها به فرمان اویند و او آنها را حرکت میدهد، روحی است که در همه اندامها میدود و دیر میپاید و زود نمیرود، آرام آرام شکل میگیرد و پیدا میشود و شخصیت و هویت به آن بستگی مییابد. اینجا صلاح و فساد هم مانند روحی است که از کالبد افراد و جامعه و اندامهای آن خارج شده و به دل زمانه و عصر و دوران، حلول کرده است و هر موجودی را که در آن واقع شود و این زمان بر او چون روحی و نسیمی بگذرد، در او حلول میکند و فرمانش را به دست میگیرد؛ زمانه و عصر روشنگری، زمانه و عصر جهل و جاهلیت، زمانه و عصر تکنولوژی و صنعت، زمانه ارتباطات، عصر بیخبری و بیخردی، عصر ...
آری تک تک افراد جامعه هر کدام با رفتار و تفکرات و احساسات و هنر و اندیشه و نوع روابط و ارتباطاتشان و ... در شکلدهی این روح، سهم ایفا میکنند، اما آن روح ساخته شده از جمع این رفتارها و ... شکل میگیرد، ولی از آن بالاتر میرود و از آن بزرگتر میشود و استقلال مییابد و از تملک افراد بیرون میرود و افراد را به تملک میگیرد و سلطه مییابد و بر سریر زمان مینشیند و حکومت میکند و ... . حکومتها گرچه در شکل دادن این سلطه و ایجاد آن روح، نقشهای بزرگ دارند، اما خود نیز متأثر و بازیچه آن میشوند. چنین است که واژه استیلا، فهم میشود، حکومتی بیچون و چرا و تمامعیار. درست است که انسان در ظرفیت نهایی خود میتواند با ترکیب جبرها و با عشق و با علم و با دین، از جبرها و حتی از جبر آزادی! بگریزد و آزاد شود، اما اینجا ما با واقعیات موجود سروکار داریم و نه با انسانهای معهود و راه یافته. اینجا واقعیات جامعه در نظر گرفته میشوند، واقعیاتی که برای رسیدن به آن انسانهای ایدهآل راهی جز شناخت و کار کردن بر روی آنها نداریم.
در دل این سخن اما اشراف فرد بر زمانه او نهفته است، یعنی فرد میتواند طبق این سخن صلاح یا فساد زمانش را بشناسد و تشخیص دهد و باید این کار را بکند؛ وقتی میتوان صلاح یا فساد را شناخت و قدرت این کار را داریم، یعنی ادراکات و سنجشهای ما میتوانند مستقل از شرایط پیرامونمان روشنگری داشته باشند و هدایت کنند. یعنی فرد باید از ارتفاعی بالاتر زمانهاش را ببیند و دچار ظلم یا خودفریبی نشود. قضاوتها و پیشداوریها در وقتی که علم کافی نداریم، باید با ملاک معدل کلی روح زمانه و دریافت صلاح و فساد آن صورت پذیرد.
ریشههای روانشناسانه و جامعهشناسانه سوءظن و عدم اعتماد به سایرین و تلقی بدی از آنها داشتن مبتنی بر ترس است و عدم احساس امنیت که این نیز نشانه جامعه متفرد و ناامن و فساد گرفته است، جامعهای بیرحم و ناامن. گاه روح زمانه و دوران چنان فاسد میشود و فساد همهگیر و همهجایی میگردد که هر که همرنگ این جریان فاسد نشده باشد، بیمار و ناسازگار و وصله ناجور تلقی میشود! جریان فاسدی که از فرط همهگیریاش هر که از آن برکنار مانده، عجیب و ناجور و نامطلوب مینماید! در این شرایط باید خوشبینی خودفریبانه را کنار گذاشت و احتمالات منفی را در نظر گرفت و حتی دفاع از حق هم نباید به گونهای باشد که باطلی را آبیاری کند، حواسها را باید جمع کرد، نباید گزک به دست استیلای فساد و فاسدان مستولی داد، همان فاسدانی که روح زمانه را تخریب کردهاند و صلاح و راستی را از جهان ربودهاند.
یادداشت از مرحوم داریوش اسماعیلی، معاون فرهنگی جهاددانشگاهی اصفهان
انتهای پیام