بهار تلنگر خداوند به اهل تفکر است
کد خبر: 3886710
تاریخ انتشار : ۰۲ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۲
ناصر مهدوی:

بهار تلنگر خداوند به اهل تفکر است

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران گفت: آمدن بهار و نو شدن طبیعت مثل تلنگر و بانگ بلندی است که می‌تواند انسان‌های اهل تفکر را از خواب سنگین و گران بیدار کند.

بهار، تلنگر خداوند به اهل تفکر است

رویدادها و پدیده‌های طبیعی درس‌های زیادی برای انسان دارند. قرآن کریم نیز بر این امر صحه گذاشته و آفرینش آسمان‌ها و زمین و گردش ایام را نشانه‌هایی برای خردمندان می‌داند. از جمله این رویدادها و پدیده‌های طبیعی که درس‌های زیبا و شیرینی در دل خود دارد، فرارسیدن بهار و تحول و دگرگونی طبیعت در این فصل است. در بهار طبیعت جامه نو بر تن کرده و از انسان نیز می‌خواهد که با بازنگری در افکار و احوال خویش، رخت و لباس کهنه را از تن درآورد و نو شود. آنهایی می‌توانند نو شوند که اهل تفکر در آیات و نشانه‌های خداوند و خلوت با خدای خویش باشند. آن وقت است که این نشانه‌ها همچون بانگ بلندی آنها را از خواب غفلت بیدار ساخته و هوشیارشان می‌کند. خبرنگار ایکنا در همین باره، گفت‌وگویی با ناصر مهدوی، دین‌پژوه و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، انجام داده است که متن آن را در ادامه می‌خوانید.

ایکنا - فلسفه بهار و تقارن آن با آغاز سال جدید چیست؟

فلسفه بهار را باید از خود خداوند پرسید که چگونه با فرا رسیدن آن، همه چیز نو شده و زندگی گویا از نو آغاز می‌شود، دشت، بیابان و زمین و آسمان مجددا جان می‌گیرند و زندگی نو و شیرینی را آغاز می‌کنند. زمستانی که سرد است و در آن بسیاری از موجودات طبیعی در خمودی به سر می‌برند، یک‌باره قیامتی از راه می‌رسد، گویی حضرت اسرافیل در صور و شیپور خودش می‌دمد و جهان دو مرتبه زنده شده و رنگ و بوی بسیار دل‌انگیزی تمام عالم را دربر می‌گیرد. به دلیل این تحول طبیعی و اینکه بزرگان ما گفته‌اند طبیعت در دل خود درس‌های بسیار زیاد و رازهای حیرت‌انگیزی دارد، انسان‌های باهوش و فرزانه معتقد بودند که اگر کسی به طبیعت چشم بدوزد، می‌تواند برای بهتر زندگی کردن درس‌های بزرگی بیاموزد. مثلا می‌گویند وقتی ابرها در حال حرکت هستند، ذهن انسان باور می‌کند که همه چیز در حال گذر است و دل بستن به بسیاری از پدیده‌های این عالم، تلف کردن عمر و خراب کردن زندگی محسوب می‌شود. وقتی طوفان می‌آید، درخت‌های خیلی بزرگ می‌شکنند، ولی درختچه‌ها باقی می‌مانند؛ در واقع طبیعت به ما درس می‌دهد که انسان‌های مغرور و متکبر دچار توهم و تخیل‌اند، از سر توهم و پندار غلط می‌پندارند که از دیگران بالاترند و همین‌ها زودتر می‌شکنند و به بن‌بست می‌رسند. ولی موجوداتی که با فروتنی و واقع‌بینی زندگی می‌کنند و خود را عضوی از یک جامعه بزرگ می‌دانند، حیات‌شان همیشه با طراوت ادامه پیدا می‌کند و در دل‌های دیگران نیز جاودانه می‌مانند. اگر به حرکت رودخانه‌ها نگاه کنید، می‌بینید که سنگ‌ها و موانع بزرگی در مسیر جریان آب وجود دارد، ولی آب به آنها بی‌اعتناست و خیلی راحت از کنارشان رد می‌شود تا بتواند به دریا برسد. گویا درسی برای انسان‌هاست که خود را درگیر حواشی زندگی و جنگ و دعواهای بی‌حاصل نکنند تا عمر گران‌مایه از دست‌شان نرود، موانع را باید حل کرده و از کنارشان عبور کرد، ولی هرگز نباید هدف و مقصد را فراموش ساخت. در مثال دیگری می‌گویند دریا عمدتا آرام است و بوی آرامش می‌دهد، در حالی که رودخانه پر از سروصدا و غوغا و هیاهوست و ریشه آن را در این می‌دانند که چون دریا عمق، اصالت و کفایت دارد، پرورش یافته‌تر است و در دل آن رازهای زیادی وجود دارد، دارای آرامش است و گویا به انسان‌ها درس آسودگی خیال می‌دهد. رودخانه نیز به انسان می‌آموزد که اگر عمق‌اش کم باشد، هیاهو و جنجال و غوغای زندگی‌اش افزون می‌شود و مرتب به در و دیوار می‌خورد، سروصدا می‌کند و خسارت به بار می‌آورد.

شخصیت‌های بزرگ و فرزانه مثل بودا و امام علی(ع) خیلی به طبیعت توجه کرده‌اند، چون طبیعت در دل خود آن‌قدر درس‌های شیرین و زیبا دارد که پایان‌ناپذیر است و می‌تواند به رایگان، انسان‌ها را از خواب خیلی گران بیدار کند. یکی از این درس‌ها، آمدن بهار است که گفته‌اند از آن بیاموزید و ببینید که گویا این جهان نمونه‌ای از ماجرای قیامت است و آدمیان پس از مرگ مجددا برمی‌خیزند، واقعا صور اسرافیلی دمیده می‌شود و انسان‌ها از درون قبر این زندگی سرد بیرون می‌آیند و دنیای با طراوت دیگری آغاز می‌شود. برخی پس از مرگ بوی گل و زندگی می‌دهند و از قلب وجودشان واقعا صدای خوش به گوش می‌رسد، ولی برخی نمی‌توانند این‌گونه باشند، چون نتوانسته‌اند در دوران زمستان انرژی کافی برای خود ذخیره کنند و از آب و آفتاب کافی بهره ببرند، بنابراین وقتی نوبت قیامت می‌رسد، به علف‌های هرزی تبدیل می‌شوند که باید آنها را چید و کنار گذاشت. مولانا می‌گوید طبیعت درس دیگری هم به ما می‌دهد و آن اینکه اگر قرار است در زندگی کمتر رنج ببریم، خیلی خوب است که با خودمان مواجه شویم، افکار و احوال‌مان را ارزیابی کرده و خطوط ذهن‌مان را از نزدیک نگاه کنیم. ببینیم چه چیزهایی ذهن ما را وادار می‌کند که غصه بخوریم، بر اثر چه چیزهایی دل ما به کینه گرایش پیدا می‌کند، چه خصلت‌هایی در ما وجود دارد که ما را به دنیایی مبتذل وابسته‌ می‌کند و چه ویژگی‌هایی در ما وجود دارد که اسیر تایید یا تکذیب دیگران می‌شویم. در مجموع چه عواملی ما را رنجور می‌کند که باید آنها را شناسایی کرد و آن عادات و اندیشه‌هایی که زندگی ما را مثل زمستان، سرد و یخ‌زده نگه داشته است، از خودمان دور کنیم، جانی تازه بگیریم و واقع‌بینانه و با خصوصیت فکری بهتری با جهان مواجه شویم. بدون دلبستگی کاذب، آزادانه زندگی کنیم و با احترام گذاشتن به عقل و خرد خود با دیگران مراوده‌های محبت‌آمیز و سالم داشته باشیم تا بتوانیم زندگی را زیباتر کنیم.

امثال مولانا این حالت را نو شدن می‌نامند: «جان پذیرفت و خرد اجزای کوه/ ما کم از سنگ‌یم آخر ای گروه/ نه ز جان یک چشمه جوشان می‌شود/ نه بدن از سبزپوشان می‌شود». می‌گوید کوه و دشت هم جان گرفته‌اند و هم خرد، انگار تمام عالم با بهار پر از شور و طراوت و زندگی می‌شود. از طرف دیگر، لباس نو به تن می‌کنند، رنگ‌آمیزی‌های حیرت‌انگیزی که آدمی را واقعا مسحور می‌کند. کوه این چنین عوض می‌شود، آن وقت ما از سنگ و کوه کمتریم؟ از جان ما باید چشمه معرفت و عشق بجوشد. این افکار تا کی می‌خواهند حکم‌های غلط صادر کنند؟ دل تا کی می‌خواهد با خودپسندی و خودخواهی زندگی را برای خودش جهنم کند؟ لذا توصیه می‌شود: «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود/ وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود/ خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد/ یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود». انگار خدا در این زندگی می‌دمد و روح رحمانی خودش را منتشر می‌کند، به همین دلیل باید دل را به سوی باد زیبا و دلنشینی که از جانب خداوند و از مسیر شرق معنوی می‌وزد، باز کرد تا جان تازه گرفت و احوال خوش داشت. به همین دلیل است که میان نو شدن و بهار، تناسبی ایجاد شده و ما ایرانیان در گذشته درک بسیار هوشمندانه‌ای داشتیم و می‌گفتیم سال ما هم به این ترتیب نو می‌شود و گویی جان و جهان با همدیگر، پنجره به پنجره یا چهره به چهره می‌شوند. به جان می‌گویند ببین، جهان به تو درس می‌دهد و می‌گوید من نو شدم، تو هم این رخت و لباس کهنه را از تن به درآور و زندگی را با طراوت و کیفیت بهتر و بالاتری آغاز کن.

ایکنا ـ به سخن مولانا درباره نو شدن اشاره کردید و اینکه باید تلاش کنیم تا چشمه معرفت و عشق از درون‌مان بجوشد. می‌خواهیم ببینیم با آمدن بهار چگونه می‌توانیم این نو شدن و تحول درونی را ایجاد کنیم؟ چه شرایط و زمینه‌هایی باید در انسان وجود داشته باشد تا بتواند به این نو شدن و تحول درونی برسد؟

گاهی مواقع برای اینکه انسان به تغییر و تحول برسد، به بهانه‌هایی نیاز دارد تا از بیرون به او تلنگر بزنند و انسان را از این خواب سنگین و گران بیدار کنند. مولانا خطاب به حضرت علی(ع) می‌گوید: «ای علی که جمله عقل و دیده‌ای/ شمه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای». یعنی گاهی کسانی یا چیزهایی از سر بختیاری سر راه انسان قرار می‌گیرند، تلنگر می‌زنند و او را از این خواب سنگین بیدار می‌کنند. مولانا در جای دیگر می‌گوید: «مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم». این دولت عشق، گاهی اوقات افراد هستند، یعنی فردی سر راه انسان قرار می‌گیرد و تمام سرنوشتش را عوض می‌کند، همان حرفی که مولانا به شمس می‌زند: «زاهد بودم ترانه‌گویم کردی/ سر فتنه بزم و باده‌جویم کردی/ سجاده‌نشین با وقارم دیدی/ بازیچه کودکان کویم کردی». گاهی دولت عشق، خود خداوند است که مداخله می‌کند و دل از آدم‌ها می‌برد. به قول حافظ: «دل از ما برد و روی از ما نهان کرد/ خدایا با که این بازی توان کرد». کار خداوند، صیادی دل است. «در دل و جان خانه کردی عاقبت/ هر دو را دیوانه کردی عاقبت/ ای ز عشقت عالمی ویران شده/ قصد این ویرانه کردی عاقبت». یعنی خداوند یک‌باره آمده و تمام هستی انسان را زیر و زبر می‌کند. مولانا در ارتباط با خدا می‌گوید: «در بن چاهی همی بودم زبون/ در همه عالم نمی‌گنجم کنون/ آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا/ ناگهان کردی مرا از غم جدا». گاهی دولت عشق، تحولات بیرونی است. عالم، عالم نشانه و رمز و راز به حساب می‌آید. در قرآن آمده است که: «وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ؛ و (این مردم بی‌خرد) چه بسیار بر آیات و نشانه‌ها (ی قدرت حق) در آسمان‌ها و زمین می‌گذرند و از آن روی می‌گردانند».

این‌قدر آیه هست که می‌تواند آدم‌ها را بیدار کند، ولی مردم چشم‌شان را به روی آنها بسته‌اند و بی‌اعتنا از کنارشان رد می‌شوند. گاهی رنگ‌آمیزی طبیعت، رویدادها و نشانه‌های گوناگونی که در طبیعت وجود دارد، انسان را تکان می‌دهد و از خواب عمیق بیدار می‌کند، به قول حافظ: «من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان/ قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو». انگار طبلی کنار گوش انسان می‌کوبند و بانگ بلندی از راه می‌رسد و انسان یک دفعه از خواب برمی‌خیزد. این اولین و مهم‌ترین عاملی است که تحول را در انسان ایجاد می‌کند و موجب نو شدن و دگرگونی می‌شود. بعد از بیداری، ذهن انسان که خفته بود، به کار می‌افتد. بستگی به لیاقت افراد دارد که قدرش را بدانند و این صحنه‌ها را ببینند یا نه. نیاز به بستر دارد، با اینکه طبیعت همیشه در می‌زند، ولی خیلی‌ها در خواب می‌مانند. دلیلش این است که برخی سنگین به خواب می‌روند، یعنی اصلا دوست ندارند از خواب بیدار شوند. این‌قدر بعضی دل‌ها در گناه فرو می‌رود و چنان زندگی را با تم بی‌حاصل هدر می‌دهند و دلبستگی‌های حقیر دارند که خواب بودن برایشان لذت‌بخش است و می‌دانند که اگر بیدار شوند، بیداری برایشان هزینه سنگین دارد.

بنابراین آن زمینه به این بستگی دارد که انسان پیش از فرا رسیدن بهار معنوی و این تلنگرها، چقدر توانسته باشد ذهن و روان خودش را کنترل کند. اگر افراد قبل از این رویداد، آدم‌هایی باشند نسبتا مهربان، اهل فکر و اهل خلوت با خدا، این رویدادها یک دفعه می‌تواند آتش‌شان را شعله‌ور کرده و آنها را به حادثه‌ای بزرگ تبدیل کند. ولی اگر آدم‌هایی باشند که همین چراغ‌ها را روز به روز خاموش می‌کنند، با کجروی، رفتار غلط‌، حرف‌های ناپسند و خودخواهی و خودپسندی وحشتناک و ویران‌گر همه درها را به روی خودشان می‌بندند، این‌ها بی‌زمینه، بی‌بستر و بی‌بهانه‌اند و هیچ بهانه‌ای برای دل‌ربایی از آنها وجود ندارد؛ به همین دلیل شاعر می‌گوید: «چون که نامحرم درآید از درم/ پرده در پنهان شوند اهل حرم». یعنی کسانی که آمده‌اند تا مردم را بیدار کنند، همین که ببینند کسی نامحرم است، رها می‌کنند و می‌روند. «چون که آید محرمی دور از گزند/ برگشایند آن سفیران روی‌بند». اگر ببینند آن فرد زمینه‌هایی دارد، صاحب دل نازکی است، گاهی دلش برای دیگران می‌سوزد و به حال خودش گریه می‌کند، اهل توبه است و از اینکه خطا می‌کند خشنود نیست، این زمینه‌ها آن سه عامل را پیش می‌آورد؛ یا کسی او را با بانگ بلندش بیدار می‌کند، یا خدا دلش را می‌دزدد و می‌برد و دگرگونش می‌کند و یا طبیعت تلنگری می‌زند و بیدارش می‌کند.

ایکنا - با توجه به درگیری جامعه با شیوع ویروس کرونا، چگونه می‌توان بهره لازم را از فصل بهار برد؟ توصیه شما برای مواجهه با این شرایط چیست؟

همه ما باید بیشتر مراعات کنیم، بی‌مورد از خانه خارج نشویم و حواس‌مان باشد که اگر آسیب دیدیم، به دیگران منتقل نکنیم. درست است که ویروس کرونا خودش شر محسوب می شود، ولی انگار مثل بهار خیر بزرگی در آن در حال تولید است. اکنون که با شما صحبت می‌کنم، این قدر برای بخش‌های آسیب‌پذیر جامعه غصه می‌خورم که با مشکلات مالی مواجهند و این قدر دلم خون است برای بیمارانی که در بیمارستان‌ها هستند و متاسفانه امکانات کافی برای درمان آنها وجود ندارد. این‌ها من و شما و همه ایرانیان را دل‌نگران کرده و امیدواریم خدای کریم کمک کند تا این بحران به سرعت حل شود. این شر قلیل می‌تواند خیر کثیر هم داشته باشد، مثلا افراد می‌توانند در این ایامی که در خانه هستند، فرصت کرده و احوال‌شان را بررسی و مرور کنند. مثل آن بانگ و تلنگر می‌ماند که اگر خدای ناکرده ما می‌مردیم، چه با خود داشتیم؟ چه توشه‌ای با خود برده بودیم؟ بنابراین این لحظات می‌تواند برای بازسازی روحی، خلوت با خویشتن و شنیدن صدای وجدان‌مان خیلی موثر باشد.

دوم اینکه می‌تواند به ما یادآوری کند که وقتی از دوستان جدا می‌شویم، چقدر دلتنگیم. انسان وقتی تنها می‌شود، تنهایی چقدر مذموم است و با دوستان بسیاری می‌توانیم خیلی از مشکلات را حل کنیم، یعنی در نبود دوستان اکنون می‌توانیم بفهمیم که بودن‌شان چقدر ارزش داشت و ما اصلا اهمیت آنها را درک نمی‌کردیم. بعد از این یاد می‌گیریم که‌ اطرافیان‌مان را با چشمان تیزتری نگاه کنیم، همان‌ها که دوروبرمان بودند و ما آنها را نمی‌دیدیم و اکنون متوجه می‌شویم که چقدر قیمت و ارزش دارند و وقتی آنها را نمی‌بینیم، چقدر دلتنگشان می‌شویم و احساس غربت می‌کنیم. سوم، پرسش وحشتناکی به وجود می‌آید که تعدادی از افراد اگر نبودند، زندگی‌مان به شدت دچار اختلال می‌شد، مثل پزشکان، پرستاران، داروسازان و برخی فروشندگان و رانندگان وسایل نقلیه عمومی که معلوم می‌شود این‌ها چقدر در زندگی مفیدند. برخی برعکس اگر نباشند، خوب است و با نبودن‌شان، بهداشت روحی و روانی دیگران را بالا می‌برند. وقتی نیستند، آدم احساس آرامش می‌کند، دردسرها کمتر و زندگی روان‌تر است. خدا نکند در کشور ما چنین انسان‌هایی باشند، البته پرسش من برای این نیست که ذهن‌مان را به سمت این و آن ببریم. پرسش این است که من و شما جزء کدام دسته‌ایم؟ نبودن‌مان در جامعه احساس می‌شود، یا اینکه وقتی نیستیم، مردم خدا را بابت نبودن‌مان شکر می‌کنند. همین که مردم بهداشت را رعایت می‌کنند، نسبت به همدیگر علاقه‌مندتر می‌شوند و از هدررفت برخی هزینه‌ها جلوگیری می‌شود، نشان‌دهنده این است که این شر قلیل می‌تواند خیر کثیر داشته باشد.

خداناباوران همیشه خدا را به محاکمه می‌کشند که چرا در این عالم شر وجود دارد؟ مهم‌ترین دلیل آنها برای انکار خداوند، همین است. پاسخی که آنها می‌توانند دریافت کنند، این است که گاهی در دل شر آن‌قدر خیر وجود دارد که حد و اندازه ندارد. درست است که برخی آدم‌ها می‌میرند و دل ما را خون می‌کنند. برخی هم که دچار گرفتاری اقتصادی می‌شوند، همین‌طور؛ ولی این شر می‌تواند انسان را بازسازی کند و متوجه شود که زندگی چه موهبت بزرگی بود و به آن اهمیت نمی‌داد. بنابراین اتفاقا وجود شر دلیل حکمت‌آلود بودن آفرینش است، چه اینکه اگر شرور نبودند، ما اصلا نمی‌فهمیدیم که خیر چیست. چه اگر مرگ نبود، ما نمی‌فهمیدیم زندگی چیست. مرگ، زندگی را بی‌معنا نمی‌کند. اتفاقا مرگ می‌گوید که چون مرگ وجود دارد، عجله کنید، کار و تلاش کنید، قدر هم را بدانید و از فرصت‌ها استفاده کنید. ان‌شاءالله وقتی خیر کثیر را به دست آوردیم، حتما شر قلیل را هم زیر پا له خواهیم کرد، ولی به شرطی خیر کثیر می‌شود که وقتی این آفت از بین رفت، از آن پند و درس گرفته و بدانیم نو شدن یعنی همین که چقدر می‌توانستیم آدم‌های خوب را در آغوش بکشیم و اکنون از ما فاصله دارند و دل‌مان برایشان تنگ شده است و قبلا نمی‌دانستیم چقدر آنها را دوست داریم. چقدر انسان‌های مفید در جامعه وجود دارند که قبلا قدرشان را نمی‌دانستیم. چقدر صداهای مزاحم وجود دارد که وقتی نیستند، احساس آرامش می‌کنیم و چقدر زندگی زیباست که اکنون برای حفظ آن دست‌وپا می‌زنیم، در حالی که قبلا برای حفظ این زندگی دست‌وپا نمی‌زدیم. هر سال حدود پنج هزار نفر بر اثر آلودگی می‌مردند و کسی متوجه نبود. هر سال سی هزار نفر بر اثر تصادفات رانندگی می‌مردند و اصلا کسی متوجه نبود. هر سال تعداد زیادی در دعواهای خیابانی بر اثر چاقوکشی می‌مردند و این‌ها ناشی از این بود که ما اصلا قدر زندگی را نمی‌دانستیم، ولی اکنون کرونا باعث شده تا بفهمیم زندگی چه موهبت بزرگی است.

انتهای پیام
captcha