بهار؛ بیانگر فلسفه مرگ و نافی تلقی خطی از زمان
کد خبر: 3887164
تاریخ انتشار : ۰۵ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۴

بهار؛ بیانگر فلسفه مرگ و نافی تلقی خطی از زمان

عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان گفت: بهار در ادب فارسی، نقطه‌ای است که شاعران را به یک نظام دوُری سوق می‌دهد. نظام دوُری مبتنی بر این است که زمان همواره از نو تازه می‌شود و حرکت، چرخه‌ای است.

بهار؛ بیانگر فلسفه مرگ و نافی تلقی خطی از زمانبهار در ادبیات فارسی، نوعی نظام چرخه‌ای در نظر گرفته می‌شود که هر سال از نقطه‌ای آغاز می‌شود و در نقطه‌ای پایان می‌یابد. این نظام چرخه‌ای برای شاعران حکم تحول، انقلاب و رستاخیز طبیعت را داشته است و هر کدام از آنها بسته به دوره تاریخی، مکان جغرافیایی و سبک و سیاق اشعار خود، از زوایای مختلف به بهار و تحول طبیعت پرداخته‌اند. خبرنگار ایکنا اصفهان، درباره جایگاه بهار در ادب فارسی، گفت‌وگویی با مسعود آلگونه، عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان داشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید. 


بیشتر بخوانید:


ایکنا ـ بهار و مضامین مرتبط با آن چه جایگاهی در ادبیات فارسی دارد و چه معانی‌ را تداعی می‌کند؟

در ادبیات ایران، بهار به عنوان چرخه دوُری تفکر انسان‌های کهن در باب زمان نگریسته شده است. همان‌طور که می‌دانید در  فیزیک مدرن، زمان به هیچ‌وجه نمی‌تواند دوُری باشد، بلکه امری خطی، پیش‌رونده و بازگشت‌ناپذیر محسوب می‌شود، اما از آنجا که طبیعت با نوعی مرگ و زندگی توأمان در چالش و درگیری است، یعنی در زمستان درختانی را می‌بینیم که به خواب رفته‌اند و برگ‌وبارشان فروریخته است و سپس بهار با آمدنش آنها را احیا می‌کند، کم‌کم این تصور به وجود می‌آید که زمان امری دوُری است و هر مرگی، زندگی‌ را به دنبال دارد.

وقتی شاعران این نظام دوُری را مورد توجه قرار می‌دهند، برای آنها روشن است که بگویند اگر درختی در زمستان بر اثر سرما بی‌برگ شد، غمی نیست، چون به هر حال برگ بر روی درخت سبز خواهد شد. «بر درخت زنده، بی‌برگی چه غم، وای بر احوال برگ بی‌درخت». اگر قرار است کسی غمی داشته باشد، کسی است که ریشه یا پایگاهی ندارد.

وقتی شاعران متوجه این نکته می‌شدند که بهار از دل یک مرگ برمی‌خیزد، تصوری که در مورد آن پیدا می‌کردند، این بود که با آمدن بهار، رستاخیزی در دل طبیعت اتفاق می‌افتد. شاعران بنا به موضع ذهنی، دوره تاریخی و سبک و سیاقی که در آن شعر می‌گفتند، از زوایای مختلفی به بهار پرداخته‌اند؛ مثلاً سعدی وقتی بهار، غنچه‌زدن درختان و مست‌شدن شاخه‌ها را می‌بیند، ممکن است صلای سرخوشی داده و به ما بگوید اکنون که بهار آمده، طبیعت جامه زیبایی پوشیده است و قناری‌ها در حال آوازند، ما نیز به مناسبت این شادمانی که در همه جای طبیعت وجود دارد، شادمانی درونی خود را با طبیعت تسهیم و تقسیم کرده و با آن همدلی کنیم. چنان‌که در غزل معروف «درخت غنچه برآورد و بلبلان مست‌اند»، چنین فضایی ایجاد می‌شود.

گروه دیگری از شعرا مثل خیام وقتی به بهار نگاه می‌کنند، متوجه می‌شوند که بهار ظاهراً قرار نیست تداوم داشته باشد و چون این امکان وجود دارد که بگذرد و در فصل‌های بعدی، پاییز و زمستانی در پیش داشته باشیم، صلاح بر این است که با نگرشی خیام‌وار، دم و زمان را دریابیم و اوج کام و لذت را از فصل بهار زندگی‌مان ببریم. اشعار معروفی که حتی حافظ با تفکر خیامی می‌گوید از همین نگاه ناشی می‌شود، مثل «حاشا که من به موسم گل ترک می‌‌کنم/ من لاف عقل می‌زنم، این کار کی کنم»، یا اثیر‌الدین اخسیکتی می‌گوید: «دوستان فصل بهار است صفا باید کرد/ دامن عقل در این هفته رها باید کرد». در واقع، عقل که مؤلفه‌ای شریف و ویژگی بنیادین انسان است و او را از سایر حیوانات متمایز می‌کند، شاعری که می‌خواهد دم را غنیمت شمرد و برای چند روزی از غم روزگاز فارغ باشد، ما را دعوت می‌کند که دامن عقل را رها کنیم و به می‌گساری روی آوریم، چرا که طبیعت از این فرصت‌ها در اختیار ما قرار نمی‌دهد. در غرب نیز به همین شکل است. ماه آوریل میلادی با بهار هم‌دوره می‌شود و مثلاً در شعرهای شکسپیر می‌بینیم که آوریل یکی از زیباترین ماه‌های سال است و شاعر از مخاطبان خود می‌خواهد که برخیزند، دستی بیفشانند و به قول خیام، «نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز».

دیدگاه سوم که با دیدگاه دینی تلفیق می‌شود، این است که بهار در استدلال‌های دینی نیز وجود دارد و وقتی می‌خواهیم تمثیلی بیاوریم برای اینکه بعد از هر مرگی، زندگی‌ خواهد بود و بعد از مرگ، به عدم فرو نمی‌رویم و محو و نابود نمی‌شویم، می‌گوییم وقتی در فصل زمستان شاهد منفعل شدن طبیعت هستیم. در بهار رستاخیزی رخ می‌دهد و در نتیجه، بعضی از شعرای عرفانی ما مثل مولانا، عطار و سنایی که از میان آنها، مولانا بیشترین سهم را دارد، وقتی به بهار رو می‌آورند، متوجه نوعی رستاخیزند؛ یعنی در این فصل و دوره، تمام ما باید برخیزیم، از درون انقلاب کنیم و به سمت پله‌های برتر سلوک قدم برداریم، کما اینکه این انقلاب در جهان خارج نیز دیده می‌شود.

در دیدگاه دیگری که با شعر معاصر اتفاق می‌افتد، بهار بعد از اینکه به عنوان سنتی تصور می‌شود که با آمدنش، جهان را تازه کرده و ذهن‌ها را نو می‌کند و انسان‌ها قرار است با تحول درونی به استقبال آن بروند، جنبه رمانتیستی پیدا می‌کند و این جنبه خودش دو وجه دارد؛ رمانتیسم فردی و رمانتیسم اجتماعی. در رمانتیسم فردی، شخص با وجهی نوستالژیک به بهار رو می‌آورد و می‌بیند هر چند بهار فرا رسیده، اما در او تحولی ایجاد نشده است، یا به دلیل دغدغه‌های عاشقانه یا دغدغه‌های عارفانه یا هر دلیل دیگری که فرد بابت مرگ عزیزی در درون خودش احساس کند که بهار آمده، اما چون او در فقدان عزیزی متأثر است، بهار نمی‌تواند حال و احوال او را منقلب کند. برای نمونه، وقتی هوشنگ ابتهاج در کشور غریبی تنها می‌شود، در شعر او بهار رو به ارغوان کرده و می‌پرسد: «این چه رازی است که هر سال بهار با عزای دل ما می‌آید». در اینجا، بهار به جای اینکه تحول ایجاد کند، شاعر را به رمانتیسم فردی که وجه نوستالژیک دارد، سوق می‌دهد.

در رمانتیسم اجتماعی، همین مسئله وجود دارد، فقط تفاوت در اینجاست که شعر یا شاعر بیش از آنکه متوجه تحول درونی خودش باشد، یعنی تأثرات خودش از یک حادثه یا جهان خارج یا هر چیز دیگری را بیان کند، بیشتر متوجه وضعیت اجتماعی حاکم بر دوره‌ای است که در آن به سر می‌برد. به بیان ساده‌تر، زمانی که تحول اجتماعی رخ نمی‌دهد، مثلاً در فقر یا تحریم یا شکست به سر می‌بریم، وقتی شاعر مدرن رمانتیست با بال اجتماعی به این جهان رو می‌آورد، می‌بیند علی‌رغم اینکه طبیعت در دل خودش طالب رستاخیز است، اما فضای اجتماعی تیره و تار، کبود و اختناق‌آور است؛ به همین دلیل در اینجا، شعر به کارکرد و تعهد اجتماعی‌اش نه مبتنی بر تغییر، که مبتنی بر تأثر و افسوس، نه در سطح فردی که در سطح اجتماعی رو می‌آورد.

در یک جمع‌بندی، بهار در ادب فارسی، نقطه‌ای است که شاعران را به یک نظام دوُری سوق می‌دهد. نظام دوُری مبتنی بر این است که زمان همواره از نو تازه می‌شود و حرکت، چرخه‌ای است و چون این‌ها به معنای نوعی تغییر، انقلاب و رستاخیز محسوب می‌شود، شاعران چند دسته می‌شوند و نگاه‌هایشان متفاوت است. گروهی به بهار و شادمانی‌هایش فکر می‌کنند، گروهی بهار را توصیف کرده، گروهی بهار را درونی کرده و به تحول درونی و معنوی اعتقاد دارند و شاعران مدرن نیز بیشتر به وجه رمانتیستی بهار می‌پردازند و حالت نوستالژیک فردی یا اجتماعی را با بهار تبیین می‌کنند.

ایکنا ـ آیا در ادبیات فارسی می‌توان از شاعری نام برد که در اشعارش، بهار موضوعیت و نمود بیشتری دارد؟

در ادبیات فارسی، سه شاعر هستند که بهار در شعر آنها خیلی موج می‌زند. یکی از آنها، مولاناست که می‌توان گفت تنها شاعری است که نگاهی متفاوت به بهار دارد و کاملاً از بهار به عنوان سطح طبیعی فاصله گرفته و از موضع عرفانی به آن روی می‌آورد. اما اگر به بهار به عنوان مؤلفه‌ای طبیعی نگاه کنیم، شعرای طبیعت‌گرا به این سمت رو می‌آورند که در این میان، سهم فرخی و منوچهری از همه بیشتر بوده و به نظر من، سهم منوچهری در توصیف بهار و زیبایی‌هایش از شاعران دیگر بیشتر است. اساساً وقتی ادبیات به سنت تبدیل می‌شود، شعرایی که بر پایه سنت شعر می‌گویند، گاهی اوقات الزاماً متوجه بهار به معنای امری در جهان واقع نیستند، بلکه وارثان یک سنت هستند، یعنی از درون سنت با بهار گفت‌وگو می‌کنند؛ مثل اینکه وقتی کسی شعر عاشقانه می‌گوید، ممکن است از ابروی پیوسته کمان شکل یا چشم سیاه صحبت کند و هیچ‌وقت این سؤال مطرح نشود که چرا کسی که ابروی غیر کمان یا چشم سبز دارد، نمی‌تواند معشوق ادبیات قرار بگیرد؟ به همین دلیل، در طول تاریخ وقتی از چشم صحبت می‌کنیم، تقریباً چشم تمام معشوق‌ها سیاه است، از رودکی که می‌گوید: «شاد زی با سیاه چشمان، شاد» تا حافظ که می‌گوید: «چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است» که به سیاهی صبح اشاره دارد و همین‌طور شعرای معاصر. شفیعی‌کدکنی مثالی زده و می‌گوید ظاهراً کسی چشمان معشوقش سبز است و می‌گوید: «از فرنگی نرگسی تیر نگاهی خوردم» و در مصراع بعد می‌گوید بر سر مزار ما شمع سبز بگذارید، که ما متوجه می‌شویم در اینجا، چشم معشوق سبز است.

کسی که به بهار روی می‌آورد، ممکن است اصلاً نابینا باشد، کما اینکه به زعم خیلی‌ها، رودکی شاعری نابینا بوده و ممکن است هیچ‌وقت جهان خارج را چنان که باید، تجربه نکرده باشد، اما چون از درون سنت به آن نگاه می‌کند، طبیعتاً با قالب‌هایی از پیش آماده شده به بهار روی می‌آورد.

انتهای پیام
captcha