مشروطه جنبشی فکری، نظری و عملی برای تحقق آزادی، قانون، قانونمداری، حاکمیت قانون و حاکمیت مردم بود که در نهایت به انقلاب مشروطه منتج شد و در این راه تقابل و تعارض و نزاعهای خونینی رقم خورد. فرمان مشروطه در 12 مرداد سال 1285 و به دست مظفرالدین شاه قاجار صادر شد. مشروطه سرآغاز ورود ایران به دنیای جدید بود، دنیایی که بر جنبهها و مناسبات عرفی نظیر آزادی، حاکمیت قانون، دولت مدرن و مطبوعات آزاد تأکید دارد. در جریان مشروطه علما و روشنفکران به اتحاد رسیدند، هرچند پس از مدتی شکافهایی بین این دو گروه ایجاد شد، این شکاف بیشتر در بین علما خود را به نمایش گذاشت، به طوری که برخی به جانبداری از مشروطه پرداختند و گروهی آن را مردود و مساوی با کفر تلقی میکردند. خبرنگار ایکنا اصفهان، به مناسبت 14 مرداد، سالروز صدور فرمان مشروطه، گفتگویی با محمدعلی حسینیزاده، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و نویسنده کتاب «اسلام سیاسی در ایران» داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
آنچه در این گفتوگو میخوانید:
ایکنا ـ مشروطه چه پیامدها و دستاوردهای فکری، نظری و عملی در عرصه فرهنگ و اندیشه سیاسی جامعه ایران به همراه داشت؟
مشروطه در تاریخ معاصر ما هیچگاه به عنوان یک حادثه مهم آنگونه که باید و شاید جدی گرفته نشد و تاریخ آن نیز متأملانه خوانده نشده است. کتابهای عالمانه و آثار تحقیقی زیادی درباره مشروطه نوشته شده است، اما با این حال نتوانستند مشروطه را به تجربه تاریخی برای مردم ایران تبدیل کرده و از این طریق آثار دیرپایی در فرهنگ ایرانی برجای گذارند. مشروطه تجربه دردناک و در عین حال مهم و تاریخساز بود که میتوانست به عنوان یک تجربه تاریخی ادامه پیدا کند و برای حوادث و رویدادهای قرن بیستم، سرمشق و الگو باشد، ولی اینطور نشد و متأسفانه مورد بیمهری قرار گرفت.
به عنوان مقدمه برای پاسخ به این سؤال ابتدا باید گزارشی تاریخی از علل رخداد مشروطه ارائه کرد. به طور خلاصه باید گفت که در دوره ناصرالدینشاه، دولت ایران به سوی ورشکستگی و ناکارآمدی بیشتر پیش رفت و این ناکارآمدی به تدریج به تمام عرصهها سرایت کرد. این شرایط از نیمه دوم قرن بیستم شروع شد و اوج آن در زمان قحطی سال 1869 خود را نشان داد که به گفتهای حداقل 20 درصد از جمعیت ایران به خاطر آن قحطی از بین رفتند. با روی کار آمدن میرزا حسین خان سپهسالار، به عنوان صدر اعظم، امیدها برای بهبود وضعیت افزایش پیدا کرد و دولت به سوی قانونمندی پیش رفت حتی طرح قانون اساسی نوشته شد که به امضای شاه رسید، ولی موفقیتی نداشت و نتوانست دولت را از ناکارآمدی و ورشکستگی نجات دهد. ناکارآمدی و ورشکستگی دولت در دوره پایان ناصری بیشتر شد و همزمان با ناتوانی دولت در اداره امور، اعتراضها و نارضایتیها نیز بیشتر شد و بعد هم جنبش تنباکو رقم خورد و نارضایتیها به یک جنبش عمومی علیه دولت تبدیل گردید. در دوره مظفرالدینشاه و با افزایش ناکارآمدی دولت، اعتراضهای عمومی در سطح اجتماعی گسترش پیدا کرد. بیشتر اعتراضهایی که در اوایل قرن بیستم رخ داد، عمدتاً بهانههایی اقتصادی داشتند، اما عوامل دیگری نیز در این زمینه دخیل بودند. ناکارآمدی دولت با ظلم و ستم و خودمختاری حاکمان و همچنین فساد و بیقانونی و استبداد حکام محلی همراه شده بود، هرچند مظفرالدینشاه آدم زورگو و مستبدی به نظر نمیرسید، اما توان کنترل اوضاع را نداشت. به هرحال در شرایطی که دولت ورشکسته، مستبد و ناکارآمد بود بنیانهای مشروعیت الهی و سنتی آن در سطح عمومی متزلزل میگردید و مشروطه در شرایط زوال عمیق مشروعیت دولت شکل گرفت. اهداف مشروطه خواهان اصلاح وضعیت اقتصادی و افزایش کارآمدی و قانونمندی دولت بود. مردم از گرسنگی، قحطی، بیماری و ظلم و ستم حاکمان به ستوه آمده بودند و به دنبال راهی برای اصلاح این وضعیت بودند و دغدغه مردم همین بود و حتی شناختی از نظام مشروطه هم نداشتند. البته در جریان مشروطه بحث غیرت و هویت ملی نیز مطرح بود، زیرا ضعف دولت با افزایش نفوذ بیگانگان و تهاجم گاه و بیگاه اقوام حاشیه مرزها به آبادیهای ایران همراه شده بود و غیرت ملی را بر میانگیخت. به هرحال مشروطه در چنین شرایطی شکل گرفت و بسیار سریع و تقریباً بدون مقاومت گسترده به پیروزی رسید و فرمان مشروطه صادر شد، اما بعد از امضای فرمان مشروطه، مشکلات زیادی به وجود آمد که اگر تأمل کنیم میتوان گفت برخی از آنها تا امروز هم ادامه پیدا کرده است. یکی از علل اختلافات بعد از مشروطه که به شکست مشروطه هم منجر شد، این بود که نسبت به مفاهیم دنیای مدرن و به خصوص دولت مدرن فهم دقیقی نداشتیم و تأمل چندانی هم در این زمینه انجام نداده بودیم، زیرا به این دلیل که دولت وقت استبدادی بود و زمینه را برای چنین تأملاتی فراهم نمیکرد، بخشی نیز به این دلیل که اندیشه سیاسی و تأمل در سیاست در سنت علمی ایرانی چندان جدی گرفته نمیشد. حداقل بعد از خواجه نصیرالدین طوسی، اندیشمند جدی در حوزه سیاست نداشتیم و اگر هم کسانی بودند اغلب به تکرار و حاشیهنویسی میپرداختند به همین دلیل هم وقتی مشروطه پذیرفته شد، در فهم بسیاری از مفاهیم سیاسی از جمله بحث قانون، آزادی، برابری، مساوات و مسائلی که برخی از آنها هنوز هم باقی هستند، دچار مشکل شدیم.
نکته دیگر اینکه در دوره مشروطه و به دلیل فضای معرفتی حاکم بر جامعه ایران، مفاهیم جدید باید ابتدا از دروازه دین عبور میکردند تا به قلعه ذهن ایرانیان وارد شوند. یعنی مفاهیمی نظیر مشروطه که ذاتاً عرفی بودند، باید رنگ و بوی دینی پیدا میکردند. به سخن دیگر ما برای فهم مفاهیم عرفی به نظام معرفت دینی پناه بردیم و علما هم وارد میدان شدند و به این مفاهیم عرفی رنگ و لعاب دینی دادند. از یک منظر این کار، اقدام خوبی بود و به هرحال شاید چارهای جز آن وجود نداشت و ایرانیان از منظر دین با این مفاهیم آشنا شدند و ظرفیتهای دین نیز گسترده و مشخص شد که میتوان از دین هم استنباطهای جدید و متفاوت از آن چه وجود دارد، ارائه کرد. اما در کنار این نقطه منفی نیز وجود داشت، و آن اینکه این مسائل وقتی رنگ و لعاب دینی به خود میگیرند، قدسی میشوند و بحث آزاد درباره آنها سخت میشود و مخالفت و موافقت با آنها رنگ و بوی دینی پیدا میکند و گاه راه را بر گفتوگو میبندد.
در جریان مشروطه دو گروه از علما در تقابل با یکدیگر قرار گرفتند و هر کدام جریان مقابل، یعنی مخالفان خود را تکفیر کردند. گروهی از علما مشروطه را مقدس تلقی کرده و آن را حمایت از امام زمان(عج) میدانستند، اما گروه مقابل، مشروطه را مساوی با کفر تلقی کرده و طرفداران مشروطه را کافر و تا آنجا پیش رفتند که خون آنها را مباح میدانستند. این هر دو گروه از جناح اصولیون علما و از شاگردان مکتب شیخ انصاری بودند و صادقانه هم به دادن فتوا مبادرت میکردند، اما به هرحال باید به آسیبشناسی فضایی پرداخت که این فتاوا به وجود آورد. با توجه به این تجربه میتوان به این نتیجه رسید که باید بعضی از مفاهیم عرفی را بیرون از حوزه دین حل و فصل کرد و گاه قدسیسازی مفاهیم دینی به افزایش خشونت منجر میشود. در واقع این نوع نگاه به مفاهیم، میتواند به اندیشه و فرهنگ سیاسی ضربه بزند، هرکدام از این گروهها برای اینکه از میان مردم طرفدار جمع کنند، مجبور بودند به دین متوسل شوند و از احادیث و سنت دینی استفاده کنند و در این شرایط خشونت علیه مخالفین گاه مجاز تلقی میگردید.
دینی و قدسی کردن مفاهیم مدرن و عرفی حتی به دین نیز ضربه زد. بعد از دوران مشروطه علما از سیاست کنار کشیدند و یک دولت سکولار و مخالف با علما به نام پهلوی ظهور کرد و این برآیند همان اختلافات و درگیری شدید بین علما و قدسیت یافتن سیاست و مفاهیم عرفی و خشونتهای ایجاد شده بود که تا حدودی اقتدار دینی را متزلزل کرد، در این شرایط ضربه اصلی را خود علما خوردند. شیخ فضلالله نوری و آیتالله بهبهانی جان خود را از دست دادند و گفته میشود آخوند خراسانی هم مسموم درگذشت. این قدسیسازی، فضای سیاسی و مفاهیم عرفی تجربهای است که باید بیشتر درباره آن تأمل کرد و ببینیم آیا لازم است که درباره هر مفهوم جدید عرفی، از متن دین برای آن مستندی ارائه دهیم؟ به هرحال بعد از مشروطه نیز ظهور ایدئولوژیهای سیاسی دینی و قدسیسازی مسائل عرفی همچنان ادامه پیدا کرد. به هرحال بحث این است که آسیبهایی که این نگرش در مشروطه ایجاد کرد بررسی شود و از جمله باید پیامد فتواهای ضد و نقیض علما و استناد گسترده مفاهیم عرفی و امور سیاسی به شرع مورد بررسی نقادانه قرار گیرد و تبعات آنها روشن شود.
نکته دیگری که درباره مشروطه میتوان مطرح کرد، بحث دولت مدرن است. دولت مدرن پدیدهای بود که از قرن شانزدهم شکل گرفت و ویژگیهای خاصی داشت و به تدریج رنگ و بوی دموکراسی به خود گرفت و دموکراتیک شد. دولت مدرن سازمانی عقلانی و معطوف به کارآمدی و رفاهبخشی اجتماعی است. یک سازمان به شدت عقلانی، تخصصی وجود دارد و نهادهای آن کاملاً با هم مرتبط و معطوف به رفاه اجتماعی شکل میگیرند. دولت مدرن با دولت سنتی که براساس خواستههای پادشاهان بنا شده و شخصمحور است، تفاوتهای زیادی دارد. در جریان مشروطه نتوانستیم دولت مدرن را به عنوان یک کلیت بفهمیم و به نظر میرسد فقط بخشی از اجزای دولت مدرن را متوجه شدیم و آن هم مثلاً اینکه ما باید مجلسی داشته باشیم که بتواند با قوه مجریه و شخص شاه گفتوگو و یا مخالفت کند. در واقع در مشروطه، فقط از دولت مدرن، مجلس و قانون اساسی را اخذ کردیم و کلیت آن که یک سازمان عقلانی شده و کارآمد بود، مورد توجه قرار نگرفت. فهم دولت مدرن به عنوان یک کلیت هنوز باید مورد بحث باشد، زیرا به نظر میرسد درکی ناقص از دولت مدرن بسط یافته است و یا تمایلی به پذیرش آن وجود ندارد، به همین دلیل تناقضهایی در کارکرد دولت و اجزای آن وجود دارد. دولت مدرن میتواند دموکراتیک نباشد، هرچند دموکراسی از جلوههای اصلی آن بوده است، ولی آنچه مهم است شکلگیری سیستمی عقلانی، کارآمد و معطوف به رفاه این جهانی مردم است.
یکی از اتفاقات بارز در دوران مشروطه، دعوای دولت و مجلس بود، به طوری که هرچندماه یکبار، دولت به خاطر مخالفتهای مجلس سقوط میکرد و اجازه برنامهریزی بلندمدت را از دولت میگرفت شاید به این دلیل که آن درک کلی از مفهوم دولت وجود نداشت، در آن مقطع، مجلس هنر خود را در سقوط دولت میدید. آنچه باعث شکست مشروطه شد، ناتوانی مشروطه در شکل دادن یک دولت کارآمد بود و این به درک ناقص مشروطهخواهان از دولت مدرن بازمیگشت. هرج مرج و اتفاقات ناگواری که بعد از مشروطه رخ داد، باعث شد که دولت مشروطه از چشم مردم بیفتد و مشروعیت خود را از دست بدهد. در کنار زوال مشروعیت دولت مشروطه، ایده مشروطیت و تمایل و شور و شوق نسبت به مفاهیمی همچون آزادی و قانون نیز از بین رفت. به طوری که 14 یا 15 سال بعد از مشروطه، واژه مشروطه معنای اصلی خود را از دست میدهد و به معنی قتل و غارت به کار میرود. نفرتی که از مشروطه شکل گرفت، نتیجه ناکارآمدی دولت در بهبود و اصلاح وضعیت اقتصادی و اجتماعی جامعه بود.
نکته دیگری که در فرهنگ ایرانی و در دوره مشروطه برجسته بود، بروز و ظهور یک نوع ایدهآلیسم، آرمانگرایی و مطلقگرایی در بین مشروطهخواهان و ناتوانی در واقعبینی و واقعگرایی بود. بهطور مثال تقیزاده یکی از مشروطهخواهان پرشور بود، تقیزاده و یارانش، متأثر از ایدئولوژیهای چپ به دنبال آن بودند که با عجله به آرمانهای خود دست پیدا کنند، به همین دلیل آنها در این مسیر سنگبنای برخی افراطکاریها را گذاشتند که در نهایت به شکست مشروطه منجر شد. این روحیه در تلاش برای ترور شاه و ناتوانی در گفتوگو و تعامل با محمدعلیشاه و مشروعه خواهان جلوهگر شد. به گونهای که حتی اگر محمدعلیشاه و شیخ فضلالله نوری هم با مشروطه خواهان کنار میآمدند، ولی باز مشروطهخواهان حاضر نبودند با آنها توافق کنند. مشروطهخواهان به دنبال پیروزی کامل بودند، و یک بازی برد ـ باخت را در نظر داشتند. در واقع همین افراطگرایی و آرمانگرایی بیحساب و کتاب کار دست مشروطه داد. تقیزاده بعدها از این روحیه و رویهای که داشت گلایه میکند و میگوید میتوانستیم در مرحله اول با محمدعلی شاه کنار بیاییم و مانع درگیریها شویم. محمدعلی شاه و شیخ فضلالله نوری در ابتدا با مشروطه به اکراه یا به خواست خود همراه شدند، ولی همدلی لازم را ندیدند مخالفتها به گونهای نبود که قابل گفتوگو نباشد، تندروی مطبوعات و بعضی از مشروطهخواهان در جدایی کامل آنها از مشروطه نقش داشت و این موضوع به بنیان مشروطه ضربه زد. این نوع آرمانگرایی و افراط و عجله را در انتخاب رضاخان به عنوان شاه نیز میبینیم. در زمانهای که احمدشاه کاری به حکومت نداشت و مجلس چهارم، مجلس موفقی بود و دولت نیز با نخستوزیری رضاخان به ثبات و کارامدی نسبی دست یافته بود و به نظر میرسید عملاً دموکراسی و مشروطیت در حال تحقق پیدا کردن است، رضاخان را به شاهی انتخاب کردند. ارتقای رضاخان سردار سپه و نخستوزیر به شاه، آن هم در مقطعی که همه میدانستند انتخاب رضاخان به عنوان شاه پایانی بر آرمانهای دموکراتیک مشروطیت خواهد بود، نشان از نوعی آرمانگرایی داشت که بنای مشروطه را متزلزل کرد.
ایکنا ـ چه نسبتی میان امروز ما و مشروطه وجود دارد. آیا امروز به مشروطه فقط باید به عنوان یک رویداد تاریخی نظر کرد و یا اینکه در جامعه امروز هم کارکردهای خاص خود را به همراه دارد؟
مشروطه عرصه ورود آگاهانه ما به دنیای جدید است. مسائلی که در مشروطه مطرح شدند، مسائلی هستند که امروز نیز کم و بیش وجود دارند، البته شاید سطح آن تغییر پیدا کرده باشد. مثلاً از مباحث مطرح شده در مشروطه بحث قانون و نسبت آن با شرع بود و این موضوع امروز هم جای بحث دارد. امروز دیگر کسی از حرمت قانونگذاری و دولت سخن نمیگوید، ولی به هر حال آن تعارضات قبلی در برخی زمینهها به چشم میخورد و نیازمند بحث و بررسی است.
گفته شد که مشروطه تجربه تاریخی بود که ادامه پیدا نکرد و نتوانست ثمرات خود را به صورت کامل نشان دهد و بیشتر در قالب یک تجربه بسته و غیرکامل رها شد. این تجربه تاریخی باید مورد بررسی قرار گیرد تا ثمراتی برای امروز داشته باشد. حداقل برای ریشهیابی برخی از مسائل امروز باید به سراغ مشروطه رفت. امروز نیز مسائلی همچون آزادی، قانون، ساختار دولت و منافع ملی و آرمانگرایی مطرح است. آنچه نقطه ضعف ما در مشروطه بود، همچنان هم پابرجاست، نمونه بارز آن بیاعتنایی به سیاست به عنوان یک مسئله مهم و شایسته برای اندیشهورزی مستقل است، به یاد بیاوریم که ارسطو معتقد بود سیاست ارباب علوم است و همین زمینه توجه گسترده به اندیشه سیاسی در سنت غربی را ایجاد کرد. باید به سیاست به عنوان یک مسئله قابل تأمل و شایسته اندیشیدن به صورت مستقل و نه در سایه الهیات و فقه و سایر دانشها نگریست. ما دانشی به نام سیاست و علوم اجتماعی داریم که گاه به نظر میرسد مورد بیاعتنایی قرار میگیرد و نیازی به آن احساس نمیشود، در حالی که بخش زیادی از مسائل موجود را باید به همین دانشها ارجاع داد. اینکه بخواهیم از دانشهای دیگر برای حل مسائل مربوط به این دانش کمک بگیریم، به بنبست میرسیم.
همچنین گاه به نظر میرسد نگاه به مشروطه یک نگاه جانبدارانه و ایدئولوژیک است. در خال حاضر در کتابهای درسی که درباره مشروطه بحث میشود، خیلی از مسائل از جمله اختلافات موجود بین دو گروه علما مورد غفلت قرار میگیرد. این نوع غفلت باعث میشود برخی مسائل همچنان لاینحل باقی بماند و امکان حل شدن این مسائل فراهم نشود. بنابراین مشروطه را باید به عنوان یک تجربه تاریخی در نظر گرفت و مسائلی که در مشروطه مطرح شد را به عنوان مسائل امروز و نه دیروز بررسی کرد. در واقع باید نگاهی دقیقتر به این موضوع داشت و از نگاههای جانبدارانه و ایدئولوژیک فاصله گرفت.
ایکنا ــ چه نسبتی بین مشروطه و دین وجود دارد؟ آیا ماهیت انقلاب مشروطه سکولار بود و یا با متن دین آمیختگی درونی دارد؟
مشروطه یک نظام عرفی جدید بود و ریشه در سنت دینی ما نداشت. مشروطهخواهان برای اینکه این نظام را در جامعه ایران جا دهند و به آن مشروعیت ببخشند، از دانش، معرفت و سنتی دینی استفاده کردند و ظرفیتهایی را از دین استخراج کردند که به کمک مشروطه بیاید. مشروطه یک نظام عرفی جدید و یکی از اشکال دولت مدرن است. در واقع مشروطه شکلی از دولت مدرن است که از قرن شانزدهم در غرب شکل گرفت و معطوف به کارآمدی، رفاه و سعادت دنیوی مردم است. البته مشروطه خواهانی مثل آیتالله نائینی سعی نکردند، نظام مشروطه را دینی کنند، چون به نظر میرسد متوجه بودند که دینی کردن این نظام آفتهایی خواهد داشت. مثلا آیتالله نائینی مشروطه را نظامی همچنان غصبی و جوری میداند که به دلیل ظلم کمتر ترجیح دارد و مثال میزنند به کنیز سیاهی که دستش را شسته است ولی همچنان سیاهی او باقی است، وی همچنین تصریح میکند که قوانین تمدن عقلانی است و هر ملتی که این قوانین را رعایت کند، حال چه دیندار باشد و نباشد، به تمدن دست پیدا خواهد کرد. اینها نشان میدهد که حوزه عرفی را بیرون از شرع به رسمیت میشناختند و در صدد دینی کردن امور عرفی نبودند حتی مرحوم آخوند خراسانی هم معتقد بود مباحث مربوط به سیاست مختص عقلاست که در مجلس ملی جمع میشوند. یعنی سعی میشد فاصلهای بین مشروطه و آن نظام مشروع دینی که براساس اعتقاد علما فقط با ظهور امام زمان شکل میگیرد، ایجاد شود و مشروطه یک نظام مشروع و دینی به نظر نیاید. اما به هرحال فتواهایی که داده شد و مخالفت و موافقتهای دینی که با مشروطه میشد و تکفیرهایی که صورت گرفت، از مشروطه یک مسئله دینی ساخت، یعنی یک امر سیاسی و عرفی به مسئلهای قدسی تبدیل شد و مخالفان و موافقان آن به کافر و مسلمان تقسیم شدند و مشروطه معیار کفر و ایمان شد. همانطور که مفهوم امامت که در مجادلات کلامی صدر اسلام به کفر و ایمان گره خورد، مشروطه هم به همین سیاق گرفتار شد. به هرحال فتواهای زیادی که در جریان مشروطه هم از سوی موافقان و هم از سوی مخالفان داده شد که اینها باعث شد، جلوههای عرفی مشروطه کمرنگ شود. خیلی از بحثهای عرفی مشروطه میتوانست بدون فضاسازی بین موافقان و مخالفان مورد بررسی قرار گیرد، اما این بحثها محدود شد و به بنبست رسید، زیرا در برخی جاها با احکام کفر و ایمان مواجه میشد و خیلی زود این بحثها ابتر شد و ادامه نیافت و موجب بلاتکلیفی و سردرگمی شد. این بحثها در حوزه اندیشه دینی هم عملا به سرانجام نرسید و در واقع این بلاتکلیفی ما با مشروطه و یا دولت مدرن ادامه پیدا کرد.
ایکنا ـ با توجه به مطالبی که بیان شد چرا آرمانهای مشروطه در ایران نهادینه نشد؟
ما برای مشروطه خیلی هزینه دادیم، 15 سال جنگ و خونریزی رقم خورد، قحطی و بیماری و اشغال ایران ویژگی ایران سالهای بعد از مشروطه هست، اما به رغم این مشکلات آرمانهای مشروطه مثل آزادی، قانون، برابری و عدالت نهادینه نشدند و مشروطه در فرهنگ ملی ایران تداوم نیافت هرچند که آثار خوبی نیز برجای گذاشت و نمیتوان سخن از ناکامی کامل مشروطه گفت.
ایکنا ـ به نظر شما موانع نهادینه شدن این آرمانها و دستاوردها چه بود؟
عوامل مختلفی نقش داشتند از جمله مثلا ناتوانی در طراحی نهادهای دولت مدرن و تداوم فرهنگ و ساختار استبدادی که به آسانی قابل جایگزینی نبود و در این میان البته باید به ضعف ما در علوم اجتماعی و تفکر سیاسی اشاره کرد به این دلیل نوعی سردرگمی و آشفتگی در برخورد با مفاهیم دنیای مدرن ایجاد شد. در ایران دانش اجتماعی و سیاسی پایدار و قدرتمند و تاثیرگذار در اجتماع و سیاست نداشتهایم و اگر هم بود دولتهای موجود با آن دانش بیگانه بودند. این بیاعتنایی به دانش اجتماعی و سیاسی، ما را در رسیدن به آرمانها ناکام میکند و تبدیل شدن آرمانها به عرف و فرهنگ را مشکل میسازد. بخشی از این ناکامی هم به این برمیگردد که فضای فکری و فرهنگی ایران به شدت تحت تاثیر روحانیون قرار داشت و مشروطه برای تبدیل شدن به یک سنت فکری فرهنگی نیاز به حمایت این گروه داشت. ولی حمایتی که علمای بزرگ ابتدا از مشروطه داشتند، هیچگاه تداوم پیدا نکرد، یعنی بعد از مرحوم آخوند خراسانی که حامی بزرگ مشروطه بود، دیگر هیچ کدام از روحانیون و علمای بزرگ شور و شوق ایشان را برای ادامه این راه نداشتند و به لحاظ فکری هم راه امثال نایینی ادامه پیدا نکرد و کتاب نائینی مدتها به فراموشی سپرده شد، تا اینکه در دهه سی توسط آیتالله طالقانی منتشر شد. بنابراین مشروطه مورد بیمهری حامیان اولیه خود قرار گرفت. البته این حرف حتی در مورد روشنفکران هم صادق است.
ایکنا ـ میتوان گفت آیتالله طالقانی ادامهدهنده راه نایینی و آخوند خراسانی برای احیای گفتمان مشروطه بود؟
بله، اینها سعی کردند که مشروطه را احیا کنند، ولی برای اینکه مشروطه به یک سنت تبدیل شود و در فکر و فرهنگ ایرانی جای گیرد، احیای کتاب نائینی و شرح ان کافی نبود، این اندیشه باید بسط مییافت و به یک سنت فکری تبدیل میگردید. بحث این است که راهی شروع شده بود که باید با تولید اندیشمندانی مثل نایینی این مسیر پیش میرفت و ادامه پیدا میکرد. بحثهایی که نایینی مطرح کرد، در همان زمان و شاید بعدا نیز بسیار مهم بودند، ولی متفکری در همان سطح و یا عمیقتر از نایینی پیدا نشد که این بحثها را تداوم بخشد. در اندیشههای آیتالله طالقانی نیز عمق و ظرافت اندیشههای نایینی و آخوند خراسانی را نمیبینیم. به هرحال احساس میشود که مشروطه مورد بیمهری حامیان و بنیانگذارانش قرار گرفت، مثل بچهای که پدر و مادرش او را رها کردند و موجبات مرگش را فراهم آوردند. زمانی که مشروطه مورد بی مهری اندیشمندان قرار میگیرد نمیتوان انتظار داشت مردم از آن اطلاعی داشته باشند. حتی روشنفکرانی که پیشگامان مشروطه بودند به مهمترین حامیان دیکتاتوری مصلح و استبداد منور تبدیل شدند و موجبات سلطنت رضاخان را فراهم آوردند. در واقع آنها هم از مشروطه دل بریدند. اینها نشان میدهد که فرهنگ مشروطه نهادینه نشده بود و علما و روشنفکران به صورت جدی آن را دنبال نکردند. ما بعد از مشروطه نیز تلاشی هم برای پاسخگویی به معضلاتی که بخش زیادی از آنها به حوزه تفکر و اندیشه مربوط میشد نداشتیم، بیشتر دنبال حل مسائل فوری بودیم، نه پاسخگویی به مسائلی که در مشروطه با آن روبرو شدیم و تلاش کردیم پاسخی مقطعی به آنها بدهیم.
نکته دیگر اینکه ما دولت دیرپا و سنت کهن مذهبی سیاسی داریم و این سنت کهن ما را از دولتهای جدیدالاحداثی متمایز میکند که مثلا تازه یکصدسال است پا به عرصه وجود گذاشتهاند و موانع کمتری برای مدرن شدن دارند و احتمالا خیلی راحت میپذیرند، ولی برای ما بسیار سخت است که این سنت کهن را رها کنیم و به نظر میرسد امثال ما ابتدا باید به شناخت و نقادی این سنت اقدام کنیم و بعد به دنبال بازسازی و یا نوسازی باشیم چیزی که عملا اتفاق نیفتاد. نیاز به تأمل جدی از نوع تأمل نایینی و آخوند بود که متأسفانه ادامه پیدا نکرد، میراث مشروطه در بعد ساختاری و عینی و عمدتا در ایجاد یک ساختار دولتی کارآمد در دوره پهلوی نسبتا تداوم یافت، ولی در حوزه اندیشه و تأمل در مسائلی که ناظر بر اندیشه بود، تداومی نیافت بعد از مشروطه علما به دنبال سنت رایج فقهی خود رفتند، به گونهای که گویی مشروطهای در میان نبوده است و روشنفکران نیز ترجیح دادند به سراغ مسائل دیگری بروند. مرحوم طالقانی به عنوان یک روحانی اگر تلاشی برای احیای اندیشه نایینی انجام میداد، فردی بود و یا جریانی بسیار حاشیهای و پراکنده که در جامعه هم استقبال چندانی هم از آن نمیشد. میتوانید میزان استقبالی که از کتاب نایینی با شرح طالقانی به عمل آمد را با کتابهایی که در همان زمان از اسلامگرایان عرب ترجمه میشد، مقایسه کنید. در واقع به نظر میرسد که اندیشه مشروطه مورد غفلت قرار گرفته و به آن بیمهری شد.
ایکنا ـ قرائت اسلام سیاسی و فقاهتی امروز چه نسبتی با مشروطه دارد؟ منظور شما از جریان سنتی همان جریان اسلام سیاسی و فقاهتی است؟
جریان اسلام سیاسی متمایز از مشروطه است و ریشه در بستری دیگر دارد و سنتی کاملا متمایز است. نمیتوانیم بگوییم دنباله مشروطه و تفکر نایینی و آخوند خراسانی است.
ایکنا ـ منظور این نبود که دنبال تفکر مشروطه باشد، اتفاقا برعکس منظور این بود که چون گفتید جریانهای روحانیت به رویکردهای سنتیشان گرایش پیدا کردند، موضع امروز اسلام سیاسی و فقاهتی درباره مشروطه چیست؟ آیا همچنان در موضع مخالفت با مشروطه است؟
طبعا بحث مخالفت با مشروطه نیست ولی بیاعتنایی هست، ولی باید توجه داشت مسائلی که در مشروطه مطرح شد، مسائل اسلام سیاسی هم هستند و فارغ از اینکه موضع این جریان نسبت به مشروطه چه باشد، باید به آن مسائل پاسخ داده شود. یعنی مثلا بحث ما و دولت مدرن و اینکه نگاه ما به دولت باید چه باشد، دولت ملی چگونه باید عمل کند و چگونه طراحی شود و همچنین میزان نزدیکی یا تمایز عرف و سیاست، مسائلی بود که در مشروطه مطرح شد و امروز نیز در برابر ما و اسلام سیاسی قرار دارند. بی اعتنایی به اینها میتواند ما را گرفتار مسائلی کند که مشروطه را گرفتار کرد. گفته شد که آنچه نهایتا مشروطه را ناکام گذاشت ناکارآمدی دولت و ناتوانی در تحقق آرمانها و بخصوص پاسخگویی به نیازهای روزمره بود. دولت مشروطه به رغم امیدها و وعدههایی که داده بود، نتوانست هیچ اصلاحی در وضع اجتماعی مردم به وجود بیاورد. در واقع درس بزرگی که مشروطه به ما داد این بود که سیاست نهایتا معطوف به حلوفصل امور روزمره بوده و هدفش رفاه اجتماعی و سعادت دنیوی مردم است. چیزی که در میان مشروطهخواهان زیاد مورد توجه قرار نگرفت و مشروطه معطوف به آن طراحی نشد.
انتهای پیام