اگرچه رایجترین وسیله ارتباطی، کلمات شفاهی یا نمادین است، اما کلام تنها شکل ارتباط نیست، ارتباط غیرکلامی شامل آن وجهی از ارتباط است که اختصاصاً به جنبههایی غیر از محتوای کلامی و فرایند بیان کلامی مربوط میشود.
به دیگر سخن، ارتباط غیرکلامی، ارتباطی است که اطلاعات را بدون استفاده از کلمات منتقل میکند که پارهای از این ارتباطات عبارت از برقراری تماس چشمی از طریق نگاه عاطفی و مهرورزانه، گوش دادن به دیگران و خوشرویی است که در این راستا علی فتحالهی، دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرمآباد در بخشی از کتاب «آهنگ زندگی در فرهنگ مولوی» به بررسی جایگاه مهارت غیرکلامی در اشعار مولوی پرداخته است که تقدیم مخاطبان ایکنا میشود.
مولوی بر آن است که مهارت غیرکلامیِ نوِ فرقان، سِری است که مختص خامان نیست و در این رابطه میگوید: «خاموش که صد هزار فرق است/ از گفت زبان و نور فرقان» مولوی مهارت غیرکلامی گوش دادن را وجه تمایز انسان با حیوان تلقی میکند و میگوید: «آدمی فربه شود از راه گوش/ جانور فربه شود از حلق و نوش» و تصریح میکند که برای بهرهمندی از مهارت کلامی دیگران باید مهارت غیرکلامی گوش دادن را توأم با سکوت مراعات کرد و در این رابطه میگوید: «بهر نطق یار خوش گفتار خویش/ لب ببند از گفت و کم گفتار باش» و نیز میگوید: «زآنک اول سمع باید نطق را/ سوی منطق از ره سمع اندرآ».
در واقع مهارت ارتباطی همان فرآیندهای مرکبی است که فرد را قادر میسازد به گونهای رفتار کند که دیگران او را باکفایت تلقی کنند، این توانایی، به ایجاد روابط بین فردی مثبت و مؤثر فرد با انسانهای دیگر کمک میکند که از جمله این موارد، توانایی ایجاد روابط دوستانه است که در سلامت روانی و اجتماعی تأثیر بهسزایی دارد.
در سیره معصومین(ع) مهارتهایی در قالب آداب معاشرت ذکر شده است، منظور از معاشرت، الفت، مصاحبت، همدمی و نشست و برخاست است، بدون تردید مولوی از اندیشه بزرگان دین تأثیرات جدی و عمیق پذیرفته است.
از دیدگاه مولوی انسان قادر است با تمامی موجودات جهان هستی ارتباطی مؤثر و مهربانانه برقرار کند و در این رابطه میگوید: «اینچنین خاصیتی در آدمی است/ مهر حیوان را کم است آن از کمی است/ مهر و رقّت وصف انسانی بود/ خشم و شهوت وصف حیوانی بود» و این ارتباط زمانی مقبول و اثربخش است که او راه کمال را بپیماید، به همین دلیل انسان قادر است با تمام جهان هستی از جماد، نبات و حیوان ارتباط برقرار سازد و در این رابطه میگوید: «هر جمادی با نبی افسانهگو/ کعبه با حاجی گواه و نطقجو/ آن یکی پرسید اشتر را که هی/ از کجا آیی ای اقبال پی».
مولوی مشارکت و حضور آدمی در اجتماع و بهرهبرداری از فواید حضور در میان آحاد مردم را از ضرورتهای سلوک در طریق کمال میداند. چنانکه از ابوسعید ابوالخیر سؤال شد که آیا کرامات و خوارق و اخبار از مغیبات نشان عارف پاکباز است؟ وی گفت: عارف واقعی با مردم راه میرود؛ در معابر قدم میزند و با مردم گفتوگو و داد و ستد میکند؛ اما دلبسته آنها نیست و دل در گرو یار دارد.
مولانا کار منفی و به عبارتی سرگرم ساختن خویش به امور عبث را یکی از پناهگاههای انسان فاقد آرمش روحی و از خود بیگانه میداند، او این سرگرمیها را حاصل گریز انسان از خویشتن خویش و رهایی از عالم هوشیاری و بیداری تلقی میکند و در این رابطه میگوید: «جمله عالم زاختیار و هست خویش/ میگریزند از سر سرمست خویش/ تا دمی از هوشیاری وا رهند/ ننگ خمر و زهر بر خود مینهند/ میگریزند از خودی در بیخودی/ یا به مستی یا به شغل ای مهتدی.»
مولوی کار مثبت و تلاش مثمر را برای فرد و سود آن را برای اجتماعی با لحن صریح بیان و مورد تأکید قرار میدهد و در بیان شخص کاهلی که در عهد داوود نبی(ع) شب و روز دعا میکرد که خداوند او را از راهی بدون رنج و تلاش و مرارت روزی دهد، بر آن است که چنین دعا و آرزویی طمع خام و بیهوده است؛ زیرا خداوند متعال راه کسب رزق را در گرو کار و فعالیت قرار داده است و در این رابطه میگوید: «راه روزی کسب رنج است و تعب/ هر کسی را پیشهای داد و طلب/ اطلبوا الارزاق فی اسبابها/ ادخلوا الاوطان من ابوابها.»
او معتقد است که خداوند متعال روزی همه مخلوقات حتی انبیای بزرگ و عزتمندی همچون داوودنبی(ع) را با همه معجزات فراوان و لحن چون ارغوانش در گرو کار و تلاش قرار داده است «با همه تمکین خدا روزی او/ کرده باشد بسته اندر/ پی زرهبافی و رنجی روزیاش/ مینیابد با همه پیروزیاش.»
مولوی در بیان ارتباط اجتماعی میان افراد بر آن است که اگر فرد حسودی به شما رشک بورزد و از شما اعراض نماید، شما نباید از دوری گزیدن چنین شخصی ناله و افغان کنید؛ بلکه خداوند را شکر و سپاس گویید و حتی فدیه بدهید که یار صادق دیگری را برمیگزینید که همواره با شماست و در این رابطه میگوید: «یا تو چون دشمنی پیدا کند/ گیر حقد و رشک او بیرون زند/ تو از آن اعراض او افغان مکن/ خویشتن را ابله و نادان مکن/ بلکه شکر حق کن و نان پخشکن/ که نگشتی در جوال او کهن/ از جوالش زود بیرون آمدی/ تا بحویی یار صدق سرمدی.»
به نظر مولوی در مواجهه با یاران بد، انسان چارهای جز سکوت و کناره گرفتن ندارد و در این رابطه میگوید: «گفت یار بد بلا آشفتن است/ چونک او آمد طریقم خفتن است/ پس بخسبم باشم از اصحاب کهف/ به ز دقیانوس آن محبوس لهف» و نیز میگوید: «خواب بیداری است چون با دانش است/ وای بیداری که با نادان نشست/ چونک زاغان خیمه بر بهمن زدند/ بلبلان پنهان شدند و تن زدند.»
انتهای پیام