چند روز قبل از این، «مادر» در حالی که همچون همیشه عکسهای فرزند دلبندش را گردگیری میکرد، زمزمهکنان میگفت: «قربون مظلومیتت برم پسرم که سالهاست کسی سراغی از تو نگرفته و نمیگیرد...» با گفتن این جملات و زمزمه آن، هر دستمالی که بر روی قاب عکس میکشید به فرزندش نزدیکتر میشد و داغ دل تازهتر...
قاری روزهای سیاه و سفید؛ با پیچ و تابهای استادانهای که در کلمات ایجاد میکرد و نفسهایی که امتداد میداد تا سرحد رسیدن زیبایی به کمال، برای خود غنایی داده بود به تلاوت آن روزهای ایران، ایرانی که قاریان چندانی نداشت و از کم بودن تلاوتهای خوب رنج میبرد و مشتاق و تشنه زیاد داشت. صدای او انفجار استماع قرآن در بخشی از جامعه سالهای دهه پنجاه و شصت بود.
گوش دادن به تلاوتهایش تو را بهتزده میکند که نمیتوانی بیتفاوتیات را پنهان کنی، اگر صدایش را که زود لو میدهد با یک کودک قاری مواجه هستی، نبود، تجربهاش میگفت که شاید بیشتر از چند ده سال سن دارد و صدها تلاوت مجلسی داشته است. اصلاً در صدای این قاری نوجوان دو شخصیت وجود دارد، شخصیتی کودکانه و بسیار خوش الحان که کم سن و سالیاش را آشکار می کند و شخصیتی با تجربه که تلاوتی پخته با رعایت تجوید و وقف و ابتداء به بهترین نحو ممکن را دارد که کمتر از یک قاری نوجوان انتظار میرود.
تلاوتهایش را حتماً باید گوش داد، اگر چنین شد در اوج تلاوتش یک آن، قلبت میایستد که اینجا نفس کم میآورد... اینجا... اینجا ... و ... اما صدای او امتداد دارد و نفسش میتازد بر کلماتی که یکهتاز عرصه معنا و مفهوم هستند، نفس و صدا ادامه دارد، تو گویی تمام نیرو، توان، قدرت و جان را در گلوی خود پشت سر کلماتی که روزگاری بر قلب پیامبر(ص) نازل شده است، گذاشته و هر آن ممکن است که جان از قفس جسم بیرون بریزد.
قرآنی شدن او حکایتی است برای خودش، حکایت، حکایت روزهای دهه پنجاه است، حکومت نوارهای کاست و خردسالی که مجذوب الحان ضبط شده بر روی آنهاست، نوجوانی از کوچه پس کوچههای «خانی آباد» به دور از تمامی هیاهوهای دوران کودکی غبار تعلقات خاص این دوره را از روی پارچه سفید دل خود تکانده و داشت آخرین سطرهای اسطوره شدن را در قالب الحانی الهی تمرین میکرد. آمده بود تا موجی ایجاد کند و آمده بود تا بماند و ماند اما .... هیچ گاه ثمرهای از آن موج را نبرد یا ندید.
دریافت
موجی که از سالهای ابتدایی دهه پنجاه شروع شد، در اواخر همان دهه به اوج خود رسید و اوایل دهه هفتاد برای همیشه خاموش شد، خاموششدنی که یک آه و افسوس سرد را به دنبال خود داشته و دارد. این موج، توسط کودکی با صورتی بیضی شکل که چشمهایش نگاهی نافذانه در خود داشت و ابروهایی به هم پیوسته که حالت متفکرانه چهره اش را کامل کرده بود، شروع شد. چهرهاش برای گرفتن قالب یک بزرگمرد کوچک تنها یک عینک آن هم با شیشههای بزرگ کم داشت که از سن 10 سالگی به چهرهاش ضمیمه شد، حالا دیگر همه چیز برای شکلگیری این موج و تولد یک پدیده فراهم بود و آغاز شد این موج و این پدیده، پدیدهای که آفریننده و ایجادکننده و کاملکننده آن فقط یک نفر بود.
داستان از قرآنی بودن خانواده شروع میشود، خانوادهای با چهار پسر و هفت دختر که البته در آن روزها پرجمعیت حساب نمیشده است، پدری قرآندوست و قرآنخوان که جلسه آموزش قرآن داشته و به حدی دغدغه دین و قرآن داشت که هر جا برای کار مراجعه میکرد و یا مشغول کار میشد، شرط رفتن برای نماز جماعت ظهر را در اولویت کار قرار میداد، چنین پدری بالای سر خانواده بود و طبیعی است که در چنین خانوادهای همه فرزندان راهی جز قرآن در جلوی پای خود نبینند.
پدر خانواده از حدود 20 سالگی وارد بحث قرآن میشود و 30 سال آخر عمر خود را در کنار «حاج آقا مرتضی تهرانی» و فعالیت در مسجد «میرزاموسی» واقع در بازار بزرگ تهران سپری میکند. تا اینکه در سال 1387 صحنه زندگی را برای همیشه ترک میکند تا به یوسفش بپیوندد.
سایر اعضای خانواده فعالیت قرآنی داشتهاند اما نه به اندازه قهرمان این داستان، تمامی خواهرها بر روانخوانی قرآن مسلط هستند و هر کدام در دورههای آموزشی شرکت کرده و حتی یکی از آنها جلسات آموزش قرآن دارد و همچنان مشغول آموزش قرآن کریم است.
پدر که کار آموزش قرآن را نیز انجام میدهد، چندین نوار کاست با خود به خانه میآورد که صدای استاد «عبدالباسط» بر روی آنها ضبط شده است، آن سالها، قهرمان ما هنوز چهارساله است و در حال خودسازی برای اسطوره شدن، خواهر بزرگتر در گفتوگو با خبرنگار ایکنا در این باره میگوید: «نوارهای عبدالباسط که برای پدر میرسید و در خانه میگذاشت برادرم را جذب خود کرده بود، تکرار پخش تلاوت عبدالباسط در خانه باعث شده بود تا او کم کم برخی آیات و فرازها را حفظ کند تا در مواقعی که تنها هست آنها را برای خود زمزمه کند، پدرم(حاج میرزاحسن تسویهچی) که مدرس قرآن بود متوجه این زمزمهها و علاقه و استعداد نهفته او شد و شروع کرد به آموزش دادن به او و الحمدلله پیشرفت بسیار خوبی کرد».
محمدتقی تسویهچی در 23 آبان سال 1349، در محله خانیآباد تهران متولد شد، فرزند چهارم خانواده بود، خانواده اصالتاً اهل «شبستر» هستند.
«اولین نوجوان یا خردسال قاری ایرانی در قبل از انقلاب محمدتقی تسویهچی بوده است». این را خواهر بزرگتر میگوید و پر بیراه هم نیست این گفته؛ چرا که در آن روزها یعنی سالهای دهه 1350 نه تنها قاری خردسال برجستهای در کشور وجود نداشته است بلکه ایران قبل از انقلاب دارای معدود قاریان بزرگسالی بود که البته در آن دوران هنوز به شهرت نرسیده بودند.
وی میافزاید: «شهرت و آوازه صدای زیبای محمدتقی به حدی بود که در مسابقات بینالمللی قرآن جمهوری اسلامی ایران که در آن سالها برگزار میشد از او به عنوان قاری افتخاری دعوت میکردند تا تلاوت داشته باشد و صدای زیبای خود را به رخ نمایندگان قرآنی کشورهای مختلف بکشاند».
اما محمدتقی تسویهچی چگونه تبدیل به یک قاری برجسته در آن سالها شد؟ این استعداد چگونه پرورش داده شد؟ چگونه به جامعه آن روز معرفی شد؟ همه اینها سؤالاتی است که ذهن را درگیر خود کرده است. ذهن مرا که سالها با صدای او آشنا هستم و خوب به خاطر دارم که نوجوانان پسر در دهه شصت به واسطه پخش اذان و تلاوت محمدتقی از شبکه دوم سیما، تقلید صدای او را میکردند و در مدرسه از اینکه میتوانند مدل تسویهچی بخوانند به هم فخر میفروختند. «قاسمخانی» یکی از دامادهای خانواده تسویهچی در ادامه میگوید: «پدر محمدتقی به جلسات استاد ابراهیم پورفرزیب(مولایی) رفت و آمد داشت، همین موضوع باعث باز شدن پای محمدتقی به جلسات آموزش استاد مولایی شد و این رفت و آمد تا سال 1370 در مسجد امام رضا(ع) در خیابان بهار تهران ادامه یافت».
محمدتقی برای اولین بار وارد جلسه استاد مولایی میشود، جلساتی که صبح جمعه بلافاصه بعد از نماز صبح برگزار میشد و بسیاری از اساتید قرآنی از آنجا به پا خواستهاند، در اولین جلسه چندین بار از استاد مولایی میخواهند که محمدتقی، تلاوت داشته باشد، استاد نیز که روحیاتشان به گونهای بوده که براساس نوبت، اجازه تلاوت به قرآنآموزان میدادند قبول نمیکند تا اینکه اطرافیان بسیار درخواست میکنند، استاد مولایی بالاخره قبول میکند اما میگوید که باید بدون میکروفون تلاوت کند، به محض شروع به تلاوت، استاد مولایی میکروفون را در اختیار او قرار میدهد. تلاوت به حدی پر هیجان میشود که تمام جلسه را تحتالشعاع تلاوت خود قرار میدهد و در پایان جلسه هم اهدای هدیه نقدی به محمدتقی توسط استاد مولایی. البته استاد مولایی یک شرط هم میگذارد و آن هم اینکه همیشه در جلسات حضور داشته باشد و جلسات با تلاوت محمدتقی تسویهچی شروع شود.
محمدتقی تسویهچی توسط جلسات مولایی شناخته شد. درست در چهار یا پنج سالگی و از آنجا بود که به تلویزیون رفت تا کم کم زمینه برای معرفی این پدیده نوظهور به جامعه فراهم شود، در آنجا تلاوت و اذان وی برای پخش از صدا و سیما ضبط میشود. همه این اتفاقات مربوط به اوایل دهه پنجاه است.
در آن سالها محمدتقی تسویهچی سفری هم به مشهد دارد، در مسجد کرامت، همان مسجدی که پایگاه فعالیتهای حضرت آیتالله العظمی خامنهای در سالهای قبل از انقلاب بوده است و حتماً هم استاد مولایی حضور داشته، تلاوتی انجام میدهد که استقبال خوب حضرت آقا را به دنبال دارد.
قاسمخانی در مورد این دیدار میگوید: «در مسجد کرامت مشهد، محمدتقی و پدرش هم حضور دارند، پدر از محمدتقی میخواهد که بلند شود و برود آیاتی را تلاوت کند، محمدتقی بلند میشود و میرود تا در صدر جلسه تلاوت کند که یکی دو نفر از بزرگترهای مجلس اجازه نمیدهند، محمدتقی چندین بار این کار را انجام میدهد تا اینکه در گوشهای به خود حضرت آقا میگوید که میخواهد تلاوت کند، ایشان هم اجازه تلاوت میدهند، جمیعت از تلاوت زیبای محمدتقی به وجد میآیند. محمدتقی چون خردسال بود جثه کوچکی داشت، بعد از تلاوت، حضرت آیتالله خامنهای، محمدتقی را در آغوش میگیرند و رو به همه جمعیت میگویند: «صاحب این صدای بزرگ، این کودک خردسال بود».
مرحوم تسویهچی در همان جلسه آیه 21 سوره حشر «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ...» به تقلید از سبک استاد عبدالباسط تلاوت میکند تا از همان روز جایگاهی برای خود نزد حضرت آیتالله خامنهای باز کند و تلاوتها در محضر ایشان ادامه داشته باشد و البته معظمله نیز پیگیر احوالات محمدتقی باشد. چنانکه بعدها از لقب «دوست کوچک من» برای محمدتقی استفاده و او را اینگونه خطاب میکنند.
خواهر بزرگتر محمدتقی تسویهچی در مورد خوشصدایی برادرش میگوید: «بعد از حضور در جلسات استاد مولایی و شناخته شدن بیشتر، برای تلاوت در مسابقات بینالمللی قرآن ایران در حسینیه ارشاد دعوت شد تا به عنوان قاری افتخاری تلاوت کند، در زمان تلاوت که داوران و شرکت کنندههای عربزبان نیز حضور داشتند از تلاوت محمدتقی بسیار ابراز تحیر کردند. یکی از قاریان عربزبان در زمان تلاوت به حدی متعجب شده بود که میگفت امکان ندارد یک نوجوان ایرانی به این سبک و سیاق قرآن را با لحن کاملاً عربی و رعایت کامل تجوید و قواعد تلاوت کند».
بعد از سالها، دومین دیدار مرحوم تسویهچی با حضرت آیتالله خامنهای که آن زمان رئیس جمهور بودهاند به طوری کاملاً تصادفی شکل میگیرد، قاسمخانی در مورد این دیدار میگوید: «براساس رفت و آمدی که با خانواده عموی محمدتقی داشتم با خانواده آنها به ویژه محمدتقی آشنا شدم و همین باعث شد چون از خلقیات پسر این خانواده خوشم آمد با این خانواده وصلت کنم، در روز عقد که عاقد آن رهبر معظم انقلاب بودند، محمدتقی نیز حضور داشت، در آنجا نیز با توجه به اینکه زمان اذان مغرب بود درخواست شد تا آیاتی از قرآن توسط محمدتقی تلاوت شود که ایشان بلافاصله آیاتی را تلاوت کردند، بعد از تلاوت، مقام معظم رهبری گفتند شما در مشهد در مسجد کرامت نیز تلاوت داشتهاید، صدایتان آشناست، همانجا خطاب کردند که این دوست کوچک من است. مقام معظم رهبری حتی جایزهای که در مشهد به محمدتقی داده بودند به یاد داشتند».
حالا دیگر پدیده نوظهور تلاوت ایران در جامعه برای خودش شناخته شده بود و تلاوتهای ضبط شده وی حتی به فروش هم میرسید، رفت و آمدهای محمدتقی تسویهچی به جلسه استاد مولایی ادامه دارد و در این راه با افرادی همچون «شهریار پرهیزکار» و «جواد فروغی» آشنا میشود و با آنها مراوداتی را آغاز میکند. پدر نیز در منزل نظارتهای خاص خود را اعمال میکند، از اعمال محدودیت در خوردن غذاهای متنوع تا آموزشهای آوایی و ... تا صدای محمدتقی در اوج باقی بماند و درگیر تغییرات صدایی دوران بلوغ نشود.
محمدتقی مراحل رشد را سپری میکند تحصیلات خود را تا سطح دبیرستان که با جنگ تحمیلی همزمان شده است ادامه میدهد، بعد از آن به جبهه میرود شش ماه در جبهه حضور مییابد و در آنجا بیشتر مشغول فعالیتهای فرهنگی میشود، بعد از بازگشت از جبهه تحصیلات خود را ادامه داده و دیپلم خود را دریافت میکند. مدتی هم در حوزه «آیتالله مجتهدی تهرانی» که از استادان اخلاق تهران بودند، دروس طلبگی میخواند.
از سبکهای تلاوت محمدتقی که سؤال میکنیم، قاسمخانی باز هم پاسخ میدهد و میگوید: «البته من اطلاع دقیقی از سبکها ندارم اما محمدتقی همه سبکهای معروف آن دوران را میخواند و تبحر خاصی داشت، اما پدرشان بیشتر سبک منشاوی را دوست داشت، به یاد دارم که در حسینیه ارشاد زمانی که به عنوان قاری افتخاری دعوت شده بود تا تلاوت کند و سوره مبارکه حمد را تلاوت کرد، قاریان حاضر در آن جلسه به وی لقب عبدالباسط ایران را داده بودند، در همان مسابقات از وی برای سفر به خارج از کشور دعوت کردند اما پدرشان اجازه رفتن را نمیدادند».
تیمور کاکایی