کد خبر: 4300231
تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۵۷
مردی از تبار نور/ ۳

میراث عاشورایی سیدرضا حسینی‌تبار؛ از مجالس بی‌ریا تا صدای مداحان نسل جدید

سیدرضا حسینی‌تبار، ذاکر مخلص کاشان، سال‌ها با روضه‌های خانگی، صدای حزین و اخلاص بی‌پیرایه‌اش، دل‌ها را به کربلا پیوند زد. عشق و معرفتی که در آن مجالس می‌جوشید، امروز در جان فرزندان، نوه‌‌ها و دامادهایش ادامه یافته؛ نسلی که هر یک در لباس مداح، استاد یا خادم اهل‌ بیت(ع)، پرچم این ارادت را برافراشته نگاه داشته‌ و نام سیدالذاکرین را زنده کرده‌اند.

مرحوم سیدرضا حسینی‌تبار ذاکر اهل بیت(ع)در مسیر پرفروغ خادمان و ذاکران اهل بیت(ع)، نام سیدالذاکرین، سیدرضا حسینی‌تبار (سیدرضا بهی) برای اهالی کاشان یادآور چهره‌ای مؤمن، مهربان، بااخلاق و مخلص است. ایشان نه‌فقط در مجالس روضه که در لحظه‌لحظه زندگی‌اش، خادم واقعی آل‌الله بود. سیدرضا فرزند سیدصادق در سال ۱۳۱۲ شمسی در کاشان دیده به جهان گشود و همچنان که در مسیر ذکر مصیبت آل‌الله، لحظات عمر خود را سپری می‌کرد، در غروب روز جمعه، ۲۸ دی‌ماه ۱۳۸٠ جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و در مزار فیض کاشانی به خاک سپرده شد. آنچه در ادامه می‌خوانیم، گزارش خبرنگار ایکنا از اصفهان در قالب روایتی کامل و مستند از زبان اعضای خانواده و نزدیکان ایشان درباره اخلاق، سلوک، عبادت، ساده‌زیستی و تأثیرگذاری این ذاکر اهل بیت(ع) است؛ مجموعه‌ای که می‌تواند الگویی برای نسل امروز مداحان و ذاکران باشد.

در ادامه‌ گفت‌وگوها با اعضای خانواده ایشان، این‌بار چند روایت دیگر از فرزندان، عروس‌ها و داماد آخر این ذاکر اهل بیت(ع)، ابعاد تازه‌تری از این شخصیت الهی را بازتاب می‌دهد.


بیشتر بخوانید:


لباس نوکری، نشانه‌ هویت

سیدحسین حسینی‌تبار، پسر ارشد خانواده در بخشی از سخنان خود، به موضوع ظاهر و پوشش مرحوم سیدرضا اشاره می‌کند؛ پوششی که نه‌تنها انتخاب شخصی، بلکه از نظر او، جلوه‌ای از هویت و احترام به سنت خادمان اهل‌ بیت(ع) بود.

او می‌گوید: پدرم از آغاز ورود به مسیر مداحی، نزد آیت‌الله رضوی(ره) و با تأکید ایشان کسب فیض می‌کرد. می‌دانیم همچنان‌که روحانیت لباس خاص خود را دارد، از قدیم رسم بود که مداح نیز لباس مشخص و محترمانه‌ای داشته باشد. لباس مادحین شبیه لباس روحانیت بود؛ اما به جای عمامه از کلاهی استفاده می‌کردند. این کلاه در ایران، «مولوی» و در عراق «فینه» نام دارد که خادمان حرم امام حسین(ع) نیز بر سر می‌گذارند. این انتخاب، نتیجه‌ نگاهی آگاهانه به شأن مداحی و پاسداشت سنت‌های اصیل مذهبی بود.

آقاجان حتی در انتخاب اشعار نیز وسواس داشت و از شعر شاعرانی استفاده می‌کرد که مورد تأیید علما بودند. روضه‌خوانی برای او، محل سخن از بزرگان دین و سیره‌ علما بود، نه صرفاً ذکر مصیبت. 

تغییر نام خانوادگی؛ تصمیمی بر پایه اعتقاد

از دیگر خاطرات برجسته‌ای که سیدحسین حسینی‌تبار نقل می‌کند، موضوع تغییر نام خانوادگی مرحوم حسینی‌تبار است. در دوران پهلوی دوم، دولت به بهانه پاسداشت زبان فارسی، مردم را به تغییر نام‌های عربی و مذهبی وادار می‌کرد. نام خانوادگی «بهی» نیز در همین راستا مشمول تغییر قرار گرفت.

مرحوم سیدرضا اما این فرصت را به اقدامی هویت‌ساز تبدیل کرد. او که علاقه‌مند بود رنگ‌وبوی حسینی در نام خانوادگی‌اش باقی بماند، ابتدا با برخی اقوام مشورت کرد تا اگر بتواند نام «حسینی» را به شکل رسمی برگزیند؛ اما با نبود امکان ثبت آن به‌دلیل تکراری‌بودن، در نهایت از میان چند نام پیشنهادی ثبت احوال، «حسینی‌تبار» را انتخاب کرد؛ نامی که امروز، نسل‌های او با افتخار آن را یدک می‌کشند.

در ادامه‌ روایت‌هایی که اعضای خانواده سیدرضا حسینی‌تبار بیان کرده‌اند، این‌بار سیدمحمدرضا حسینی‌تبار، پسر دوم آن مرحوم از زوایای دیگری از شخصیت پدر پرده برمی‌دارد؛ از اصالت خانوادگی و معنویت ذاتی او تا رؤیای مقدسی که مسیر زندگی‌اش را تغییر داد.

ریشه‌هایی از کرامت و محبت

محمدرضا حسینی‌تبار، سخن خود را از اصالت خانوادگی مرحوم سیدرضا آغاز می‌کند؛ اصالتی که نه‌فقط در نام، بلکه در منش و رفتار اعضای خانواده قابل مشاهده بود. او توضیح می‌دهد: پدر مرحوم حسینی‌تبار، یعنی مرحوم سیدصادق، مردی اهل کرامت و خلوص بود. نمازش چنان با حضور قلب و توجه همراه بود که گویی عالمی بزرگ در حال عبادت است. مادر ایشان نیز در محله‌ خود، بانویی مهربان و فداکار بود؛ چنانکه اهالی محل او را مادر خود می‌دانستند و در زمان رحلتش، با قلبی شکسته به سوگ نشستند. 

یکی از بازاریان قدیمی کاشان به نام مرحوم فاطمیان، روزی خطاب به سیدمحمدرضا گفت: «وقتی مادربزرگت از دنیا رفت، انگار مادر خودمان را از دست دادیم؛ آن‌قدر که مهربان و اهل محبت بود.» همین روحیه‌ مهربانی در مرحوم سیدرضا نیز تجلی داشت؛ به‌طوری که در هر محفلی، به کودکان توجه می‌کرد، دستی بر سرشان می‌کشید، چیزی به آن‌ها می‌داد و همیشه لبخندی مهربان بر لب داشت.

رؤیایی در کربلا و تولد یک روضه‌خوان 

یکی از نقاط عطف زندگی مرحوم سیدرضا، خوابی بود که در سفر زیارتی به کربلا دید. او همراه برخی از بزرگان و علما به زیارت رفته بود و در یکی از شب‌ها، خوابی عجیب دید. بعد از اینکه دستی از حرم امام حسین(ع) بیرون آمد، عبایی به او دادند و گفتند: «سیدرضا! روضه بخوان.» وقتی از خواب بیدار شد، ترس وجودش را گرفت. هنوز طلبه‌ای تازه‌کار بود و نمی‌دانست چگونه باید این مسئولیت را به دوش بکشد. وقتی ماجرا را برای استادش، آیت‌الله رضوی نقل کرد، ایشان صراحتاً گفت: طلبگی را کنار بگذار و برو روضه بخوان. پس از آن، خود آیت‌الله رضوی به بازار رفت، عبایی خرید و آن را به مرحوم سیدرضا هدیه داد؛ همراه با یک فینه (کلاه سنتی خادمان اهل‌ بیت) تا نشانه‌ای از آغاز راه نوکری باشد.

شأن روضه، نه به کمیت است و نه به قیمت

یکی از ویژگی‌های برجسته مرحوم سیدرضا، اخلاص بی‌چشم‌داشت در مداحی و باور بر این بود که برای مجالس اهل بیت(ع) نباید شرایط مالی و تشریفاتی تعیین کرد. محمدرضا حسینی‌تبار در ادامه خاطره‌ای نقل می‌کند: گاهی در تابستان‌ها که اکثر مردم به ییلاق می‌رفتند، بانی جلسه می‌گفت: کسی در محل نیست. پدرم می‌گفت: «اشکال ندارد، من برای آن‌ها نمی‌خوانم؛ آن‌هایی که باید بیایند، می‌آیند» و همان شب، بانی جلسه در رؤیا، بانوان سیاه‌پوشی را دید که به مجلس وارد شدند و با اشک و اندوه عزاداری کردند. 

تواضع بی‌نظیر 

مرحوم حسینی‌تبار نه‌تنها نسبت به بانیان مجالس، بلکه نسبت به همکاران خود، احترام عمیقی قائل بود. نام‌هایی مانند مرحوم مشکات، عندلیب، واجدی، سیدحسن تولیت، سیدمحمود تولیت، افتخارالواعظین، میرآفتاب و دیگر ذاکران و روحانیون کاشان نزد او جایگاه ویژه‌ای داشتند. محمدرضا حسینی‌تبار می‌گوید: همیشه با احترام از آن‌ها یاد می‌کرد؛ چرا که آن‌ها ملبس به لباس روحانیت بودند. 

جمع روضه خوانان

همچنین اعتماد عمومی به چشم‌پاکی و عفت مرحوم سیدرضا به قدری بالا بود که اکثر مجالس روضه با حضور بانوی خانه و دختران، آن هم در شرایط سنی گوناگون بدون حضور آقایان محارم برگزار می‌شد.

عشق به اهل‌ بیت(ع)؛ جاری در تمام لحظات

ارادت او به اهل‌ بیت(ع)، به‌ویژه حضرت زهرا(س)، جنبه‌ای عمیق و عاطفی داشت. وقتی وارد خانه می‌شد، باید از ۱۲ یا ۱۳ پله عبور می‌کرد؛ اما در هر پله، ذکرش این بود: «مادر... مادر...» و اشک‌هایش بی‌اختیار جاری می‌شد. او این بیت را با خود زمزمه می‌کرد: «همه گفتند که عباس از ماست، او در اندیشه که مولا تنهاست.»

در کنار این عشق، نسبت به استادان خود نیز وفاداری ویژه‌ای داشت. اگر ۲۰ بار از کنار مزار آیت‌الله رضوی در چهل‌تن عبور می‌کرد، هر بار می‌ایستاد، فاتحه‌ای می‌خواند و از او طلب دعای خیر می‌کرد. یا هنگام عبور از گلچقانه به یاد مرحوم میرزا ابوالقاسم یا میرزا احمد مشکات، جد مادری آیت‌الله خراسانی توقف می‌کرد و فاتحه می‌فرستاد.

یک کلاه سبز و یک سفر معنوی

در میان روایت‌های پرشمار از زندگی مرحوم سیدرضا، گاهی خاطره‌ای کوچک، دریچه‌ای به جهان بی‌ریای او می‌شود. این‌بار، زهره زاهری، عروس اول خانواده، ما را به شبی می‌برد که کلاهی سبز، پلی میان دعا و اجابت شد. او چنین تعریف می‌کند: شبی خانمی پس از نماز مغرب در مسجد، خاطره‌ای از حاج‌آقا نقل کرد: «آقای حسینی‌تبار برای روضه‌خوانی به منزل ما آمده بود. من در حال بافتن شال سبزی برای دختر کوچکم بودم. ایشان با دیدن کاموا، درخواست کردند که با همان رنگ برایشان کلاهی ببافم. گفتند که برایم کلاه سبزی بباف، دعا می‌کنم به‌زودی به حج مشرف شوی. من قبول کردم، گرچه گفتم بچه کوچکم را نمی‌توانم تنها بگذارم. بعد از اهدای کلاه، به طرز عجیبی قسمت شد که به حج بروم؛ سفری که هنوز باورم نمی‌شود. سال‌ها بعد، حاج‌آقا دوباره درخواست کردند که کلاه سبز دیگری ببافم؛ اما قبل از پایان بافت، خبردار شدم که به رحمت خدا رفته‌اند. آن کلاه نیمه‌کاره را رشته‌‌رشته کردم و در زیارت امامان به نیت ایشان به ضریح گره زدم.»

این کلاه سبز را همه به یاد دارند؛ همان که در ایام سرد سال در منزل به سر می‌گذاشت. همان کلاه برای بسیاری از نزدیکان‌شان یادآور سادگی، صفا و خلوص ایشان است.

مردی که شب را با خدا و صبح را با روضه آغاز می‌کرد

آزاده نورالدین، عروس چهارم خانواده که فقط دو سال در کنار مرحوم سیدرضا بود، از این مدت چنین می‌گوید: سال ۷۸ عروس خانواده شدم؛ اما فقط دو سال محضر آقاجان را درک کردم؛ دو سالی که هر لحظه‌اش، درسی از زندگی برای من بود. نخست، لبخند همیشگی‌شان بود؛ چهره‌ای که هیچ‌کس نمی‌توانست در سلام‌دادن به او سبقت بگیرد. سیره رفتاری‌شان بر پایه‌ سنت و سادگی اسلام بود؛ الگویی که امروز بسیاری به دنبال آن‌اند؛ اما او سال‌ها پیش، بی‌ادعا آن را زندگی می‌کرد.

او شب‌ها پس از نماز عشا می‌خوابید و همیشه پیش از اذان صبح بیدار می‌شد؛ حتی گاهی قبل از روشن‌شدن کامل آسمان در «بین‌الطلوعین»، به خانه‌هایی می‌رفت تا روضه‌خوانی کند.

ساده‌زیستی‌اش مثال‌زدنی بود؛ هیچ‌گاه چیزی را ذخیره نمی‌کرد و فقط به اندازه‌ مصرف روز خرید می‌کرد. از گرفتن وام پرهیز داشت و دیگران را نیز به قناعت تشویق می‌کرد. غذایش سالم بود؛ اگر غذایی برایش مضر بود، از خوردنش پرهیز می‌کرد. او با دست غذا میل می‌کرد. بشقاب و قاشقش را خود می‌شست. اگر کسی برایش غذا می‌پخت، حتی اگر تکراری بود، نه‌تنها گله نمی‌کرد، بلکه با خوش‌رویی تعریفش می‌کرد.

توکلش به خدا بی‌نظیر بود. با آنکه رفت‌و‌آمدهای زیادی داشت و فرزندانش زیاد بودند، هرگز بابت دخل‌وخرج ناراحت نمی‌شد. تنها چیزی که پس از درگذشت همسرش او را ناراحت می‌کرد، این بود که غروب، هنگام رسیدن به خانه، چراغ‌ها خاموش باشد. هیچ‌گاه صریح نمی‌گفت؛ اما از چهره‌اش می‌شد فهمید که دلش می‌خواهد خانه روشن باشد.

آزاده نورالدین در هفت‌ماهگی بارداری فرزند نخستش، سیدرضا را از دست داد؛ اما به یاد او و به افتخار آن دو سال با هم بودن، نام فرزندش را «سیدرضا» گذاشت.

روضه‌ای با لباس نو؛ کودک‌دوستی در مسیر تربیت عاشورایی

اشرف‌سادات حسینی، دختر سوم سیدرضا حسینی‌تبار با لحنی آمیخته به مهر و دلتنگی، از خاطرات پدر چنین اظهار می‌کند: پدرم وقتی می‌خواست به مجلس روضه برود، دختر دو سال و نیمه‌ام را هم با خودش می‌برد. یک روز که از روضه برگشت، دیدم برای او یک دست لباس کامل، بلوز، شلوار، کفش و جوراب خریده است. تعجب کردم. گفت: «امروز بچه‌ام با من روضه آمده، خواستم خاطره خوبی برایش بماند.» بار دیگر نیز برای نوه‌ پسرش شلوار بامزه‌ای تهیه کرده و گفته بود: «این محبت است. بچه باید از کودکی با فضای روضه آشنا شود.»

احترام مردم به مرحوم سیدرضا فقط به‌دلیل «سید بودن»ش نبود؛ بلکه اخلاق و اخلاصش موجب شده بود مردم وقتی وسیله‌ای مانند موتور می‌خریدند، آن را «بیمه امام زمان(عج)» و «بیمه آقاجان» کنند. برخی حتی او را سوار وسیله‌شان می‌کردند تا دعای خیرش بدرقه‌ راه باشد. او وسیله‌ شخصی نداشت و بیشتر پیاده‌روی می‌کرد.

یک بار که مرحوم سیدرضا قصد سفر مشهد داشت، از دخترش خواست که او نیز همسفرشان شود. دخترش تعریف می‌کند که گفتم: بچه کوچک دارم و نمی‌توانم بیایم؛ اما آقاجان گفت: «به همسر یا خانواده همسرت بسپار و بیا.» در مسیر، هنگام اذان صبح با صدای بلند اذان گفت، کمی بعد، اتوبوس متوقف شد و مسافران نماز صبح را اقامه کردند. در منزل هم عادت داشت وقت اذان که می‌شد، به تراس برود و اذان بگوید.

خانم حسینی ادامه می‌دهد: دخترم فقط شش ماه داشت که یک روز دلم خواست در مجلسی که پدرم برای روضه خوانی حضور می‌یافت، شرکت کنم. می‌دیدم که آقاجان در حین روضه، اگر کودکی در مجلس بود، با حرکت سر و دست با او حرف می‌زد. بچه‌ هم ذوق می‌کرد که آقاجان با او ارتباط می‌گیرد.

یکی دیگر از خاطراتی که دارم، این است که او در ماه رمضان، از یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح بیدار می‌شد و خانه‌ همسایه‌ها را یکی‌یکی می‌زد تا برای سحر بیدارشان کند. آن زمان اذان، ساعت ۳ صبح و افطار ساعت ۸ شب بود. گرما هم شدید بود. اگر ما روزه هم نمی‌گرفتیم، می‌گفت: «باباجون، بیا کنار من دو قاشق غذا بخور، من به عشق شما غذا می‌خورم.»

با اینکه پنج دختر و نوه‌های متعدد دختری داشت، محبتش به همه یکسان بود. صبح‌هایی که می‌خواست به روضه برود، دخترم را آن‌قدر می‌بوسید که بیدارش می‌کرد. به آقاجان می‌گفتم: حالا برای بوسیدنش وقت زیاد است. روضه‌تان دیر می‌شود، می‌گفت: «نمی‌توانم، باید ببوسمش، بعد با ذوق بروم روضه.»

صله‌رحم را به‌طور جدی دنبال می‌کرد. در روز عید غدیر، در خانه‌اش می‌نشست و مردم برای دیدنش می‌آمدند و از او احترام زیادی می‌گرفتند. بعد از رحلتش، تازه خانواده فهمیدند که او یاری‌رسان خانواده‌های بی‌بضاعت و یتیم هم بوده است. 

پایان حیات یک ذاکر مخلص؛ روایت داماد خانواده

رضا صدوقی، داماد آخر سیدرضا حسینی‌تبار، از واپسین ساعات عمر پدر همسرش چنین روایت می‌کند: روزی که قرار بود در ساعت ۲ بعد از ظهر برای یکی از مجالس روضه بروند، اعضای خانواده دور سفره نشسته بودند و با ایشان شوخی کردیم و همه خندیدیم. برگزاری مجلس روضه در چنین ساعتی برایم عجیب بود؛ اما ایشان بانیان بسیاری داشتند و با دلگرمی و اخلاص حاضر می‌شدند. همان روز، وقتی به محل سومین روضه رسید، حالش به ناگاه دگرگون شد و وقتی رسیدیم، دیدیم دیگر در این دنیا نیست. پیکرش را در آغوش گرفتیم، به خودرو انتقال دادیم و به منزل بردیم. آن شب تا فردا، بدنش را به سمت قبله در طبقه بالا قرار دادیم.

او با تأثر ادامه می‌دهد: حالت روحی و عرفانی حاج‌آقا بسیار عجیب بود؛ باور و یقین قلبی عمیقی به سیدالشهدا(ع) و اهل بیت(ع) داشت. همان شب بالای سرش نشستم، سرش را در دامان گرفتم، نجوا کردم و از خدا خواستم این ارادت و معرفتی را که ایشان نسبت به سیدالشهدا(ع) داشت، برایم به میراث بگذارد.

مرحوم سیدرضا سال‌ها در هیئت‌های مذهبی به ذاکری مشغول بود؛ ولی در نهایت به برگزاری همان مجالس خانگی بسنده کرد و همان روضه‌های صمیمی و بی‌ریا، به او عزت و آبرویی کم‌نظیر بخشید.

مزار حاج سیدرضا حسینی‌تبار

بدرقه‌ای به وسعت یک امت

در روایتی دیگر، سیدمحمدمهدی حسینی‌تبار، پسر سوم خانواده از روزهای پایانی و تشییع پیکر مرحوم سیدرضا سخن می‌گوید؛ لحظاتی سرشار از معنویت، جمعیت، اشک و ارادت عمومی.

وقتی برای غسل پیکر ایشان به دارالسلام رفتم، با صحنه‌ای مواجه شدم که هرگز فراموش نمی‌کنم. جمعیت انبوهی از بازاری‌ها، روحانیون و مردم عادی آمده بودند. عده‌ای روضه و برخی زیارت عاشورا می‌خواندند.

او با ابتکاری زیبا، دستمال‌هایی میان افراد حاضر توزیع کرد تا اشک‌های خود را با آن پاک کنند و سپس همه را درون پاکتی تمیز گذاشت و در کفن او قرار داد که نشانی از بدرقه‌ای عاشقانه و ارادت بی‌ریا به‌شمار می‌رفت. 

پس از غسل، پیکر به مشهد اردهال منتقل شد تا طوافی در «کربلای ایران» داشته باشد؛ سپس به کاشان بازگشت و نماز میت از سوی مرحوم آیت‌الله یثربی در میدان ولی‌سلطان اقامه شد. جمعیت در مراسم ختم به‌قدری زیاد بود که به‌گفته‌ سیدمحمدمهدی، حسینیه چهل‌تن و کوچه ورودی آن چندین بار پر و خالی شد و مراسم تشییع آن‌قدر باشکوه بود که مرحوم آیت‌الله مصطفوی که خود در این مراسم شرکت کرده بود، با اشاره‌ای معنادار به شاگردان جلسه درسشان گفت: «تشییعی برای ایشان انجام شد که برای برخی از علمای بزرگ شهر هم سابقه نداشت.» سید محمدمهدی ادامه می‌دهد: البته همه‌ این احترام، به‌خاطر اربابش بود.

میراثی ماندگار در نسل‌های بعد

حالا اشرف‌‌سادات حسینی، دختر سوم حاج‌آقا نزدیک به ۱٠ سال است که در حوزه مداحی فعالیت دارد. نوه ایشان، سیدمجید نیز پا در مسیر مداحی گذاشت؛ اما در ۳٠ سالگی، در روز شهادت امام حسن عسکری(ع)، بعد از بازگشت از مجلس روضه در اثر عارضه قلبی به دیار باقی شتافت.

داماد خانواده، رضا صدوقی، از مداحان شناخته‌شده منطقه کاشان است و هم‌اکنون مدیریت مجموعه «مجمع‌الذاکرین» کاشان را برعهده دارد. دو تن از فرزندان این ذاکر اهل بیت(ع)، سیدمحمدرضا و سیدمحمدمهدی، از فضلای حوزه علمیه قم هستند که در عرصه آموزش دینی، در تبلیغ و خدمت به معارف اهل‌ بیت(ع) و نیز مرثیه‌خوانی، به‌خصوص در روضه‌های خانگی فعال و تأثیرگذارند؛ همچنین سیدحسین، خادم‌الحجاج و از هیئت امنای مسجد و هیئت و سیدحمیدرضا و سیدعلی‌رضا که خادم‌الحسین(ع) هستند و در این مسیر، راه پدر را ادامه می‌دهند.

در پایان، غزلی که سروده محمود شریفی متخلص به «کمیل» در رثای سیدالذاکرین، سیدرضا حسینی‌تبار است، به خوانندگان تقدیم می‌شود: 

«تا آستان خلوت دیدار یار رفت

صاف و زلال و ساده، چه آینه‌وار رفت

(سید رضا بهی) ـ که خدا رحمتش کند 

از نسل عشق بود و «حسینی‌تبار» رفت

در پای دوست، بس که نفس زد تمام عمر،

افتاد از نفس چو نسیم بهار رفت 

قمری شاخسار ولایت خموش شد

دنیا نبود منزلش؛ از این دیار رفت

در امتحان عشق، قبول حسین شد

با مهر دوست، عاشق کامل‌عیار رفت

در کوله‌بار نوکری او، خلوص بود

با دست پر به عرصه‌ روزشمار رفت

یک عمر بی‌ریا و صفاپیشه زیست کرد

در اقتدا به شاه نجف، خاکسار رفت

روزی‌خور ۱۴ معصوم پاک بود

در محضر عنایت هشت و چهار رفت

سید به لطف مادر پهلوشکسته‌اش

در سایه‌ پناه حق، امیدوار رفت

روحش به بام قصر بقا بال و پر گرفت

جسمش اگرچه در دل سرد مزار رفت

تا فرصت است، فکر دم مرگ کن، (کمیل)

باید از این فناکده بی‌اختیار رفت.»

زهراسادات محمدی

انتهای پیام
captcha