واقعه عاشورا و شهادت مظلومانه خاندان رسالت، حادثهای صرفاً تاریخی نیست. گرچه سندیت تاریخی آن بر کسی پوشیده نیست و جزئیات آن با اسناد مکتوب و معتبر ثبت شده، اما این واقعه از چنان انسجام روایی، پیچیدگی شخصیتها، فضاپردازی، کشمکشهای درونی و بیرونی و تنوع ساختاری برخوردار است که میتوان از آن با عنوان یک «ابر روایت» یاد کرد؛ داستانی بزرگ که در دل خود، صدها روایت فرعی و جانبی دارد و همه عناصر یک اثر ادبی تمامعیار را در خود جای داده است.
نخستین و مهمترین عنصر در روایت عاشورا، شخصیتهایی هستند که در آن ایفای نقش میکنند. در رأس این شخصیتها، امام حسین(ع) قرار دارد؛ قهرمانی اخلاقی و آگاه که با علم به سرنوشت محتوم خویش، راهی غربت میشود تا حقیقت را زنده کند، انحراف امویان را افشا سازد و با خون خود، دین پیامبر(ص) را از تحریف نجات دهد.
حسین(ع) شخصیتی است که تمام ویژگیهای یک «ابرقهرمان» را در خود دارد؛ آگاهی، انتخاب آزاد، پایمردی و فداکاری. او نه در جهل، بلکه در اوج آگاهی، مرگ را انتخاب میکند تا حقیقت را جاودانه کند.
در کنار او، شخصیتی همچون حضرت ابالفضل(ع) قرار دارد؛ تجسم وفاداری و فداکاری. عباس(ع) نهتنها از آوردن آب برای کودکان تشنه دست نمیکشد، بلکه وقتی برایش اماننامه میآورند، بدون لحظهای تردید آن را رد میکند.
حضرت زینب(س) با صبر، حلم، وقار و حضور عقلانی در روزهای پس از فاجعه، چهرهای کاملاً متفاوت از زن قهرمان ارائه میدهد؛ قهرمانی که در بستر اسارت، پیامرسان خون شهیدان است.
در مقابل این قهرمانان، ضدقهرمانهایی چون شمر، ابنزیاد و عمر بن سعد قرار دارند. شمر، نماد قساوت مطلق است. ابنزیاد، تجسم سیاستبازی بیرحمانه و عمر سعد، چهرهای پیچیده و شخصیتی تو در توست که در جدال میان عقل و طمع، میل به قدرت را انتخاب میکند.
اما در کنار این شخصیتها، تیپهایی هم حضور دارند؛ لشکر سیهزار نفره عمر بن سعد، مردمانی فریبخورده، مزدبگیر یا منفعل که کارکردشان در روایت، «سیاهی لشکر» است. این تیپها نیز بخشی از بافت داستانی عاشورا را میسازند.
یکی از مؤلفههای مهم هر داستان، کشمکش است و عاشورا همزمان دو سطح از کشمکش را در خود جای داده؛ کشمکش بیرونی و کشمکش درونی.
در سطح بیرونی، تقابل دو سپاه حق و باطل در بیابان کربلا، تقابلی آشکار است. سپاهی اندک با همراهانی وفادار و پاکدل، در برابر لشکری انبوه، مجهز و مسلح؛ اما فاقد آرمان.
در عاشورا اما کشمکش درونی، عمیقتر و انسانیتر است. در دل تکتک شخصیتها تردیدها، وسواسها و دوگانگیهای عمیقی جاری است. اصحاب امام حسین(ع) میان ماندن و رفتن، مرگ و زندگی، حقیقت و راحتی دنیوی، یکی را باید انتخاب کنند.
در شب عاشورا، وقتی امام حسین(ع) چراغها را خاموش میکند و به یارانش اجازه میدهد از خیمهها بروند، این کشمکش به اوج میرسد. آنجاست که همه میمانند و میگویند: «اگر بارها کشته شویم و زنده گردیم، باز هم از یاریات دست نمیکشیم.»
در جبهه مقابل، شخصیتهایی چون حر بن یزید ریاحی نماد کشمکش درونیاند. حری که ابتدا مأموریت داشت راه را بر امام ببندد، در لحظات پایانی حقیقت را مییابد و مسیرش را عوض میکند. این تغییر و تحول درونی، او را از یک تیپ به یک شخصیت تبدیل میکند.
عاشورا پر است از گفتوگوهای تکاندهنده و دراماتیک. این دیالوگها به داستان عمق و کشش میدهند، مثل گفتوگوی امام حسین(ع) با سپاه کوفه که میفرماید: «شکمهای شما از حرام پر شده است، به همین دلیل سخن من در شما اثر نمیگذارد.» یا گفتوگوی امام با حر بن یزید که در آن، با لحنی آمیخته به خشم و اندوه میگوید: «مادرت به عزایت بنشیند!» و حر با احترام پاسخ میدهد: «اگر مادرت زهرا(س) نبود، پاسخت را میدادم.»
این دیالوگها نهتنها در خدمت پیشبرد روایت هستند، بلکه به تنهایی بار احساسی، اخلاقی و فلسفی روایت را نیز به دوش میکشند.
مکان وقوع عاشورا، دشت خشک و داغ کربلاست؛ بیابانی بیآب و علف در مجاورت رود فرات؛ رودخانهای که در عین نزدیکی، برای اهل بیت پیامبر(ص) ممنوع شده بود. این تضاد مکان، به خودی خود یکی از نمادهای ظلم سیستماتیک است.
زمان واقعه نیز بسیار معنادار است؛ ماه محرم، یکی از ماههای حرام در تقویم اسلامی که در آن جنگ حتی برای جاهلان عرب نیز قبیح بود؛ اما در همین زمان، بزرگترین جنایت تاریخ در حق خاندان پیامبر(ص) رقم میخورد.
این ترکیب زمان و مکان، فضایی تراژیک، استعاری و نمادین میسازد که بهشدت در ساختار روایی حادثه تأثیرگذار است.
حادثه عاشورا فقط یک خط داستانی ندارد. دهها خردهروایت در دل آن جاری است که هرکدام میتواند بهتنهایی سوژه داستانی مستقل باشد؛ ماجرای عباس(ع) و آوردن آب، شهادت حضرت علیاکبر(ص) که در آن امام حسین(ع) فرزندش را روانه میدان میکند و نوای «هل من ناصر...» سر میدهد، شهادت علیاصغر، طفل شیرخوار که در آغوش پدر با تیر سهشعبه جان میسپارد، ماجرای قاسم، نوجوانی که با مرگ، پیمان عشق میبندد، خاموشی چراغها در شب عاشورا بهمثابه لحظه آزمون وفاداری اصحاب، پساروایت اسارت که با محوریت حضرت زینب(س) به داستانی تازه تبدیل میشود و جاندادن رقیه(س) در خرابه شام، بهمثابه فرجامی اشکبار بر این منظومه حزنآلود. این خردهروایتها، ساختار عاشورا را به منظومه داستانی چندلایه تبدیل میکند.
عاشورا سرشار از نمادهای گوناگون است؛ آب بهمثابه نماد حیات اما دریغشده از اهل حق، خاک کربلا بهمثابه نماد خاکساری و شرافت، خیمهها بهمثابه نماد عصمت و معنویت اهل بیت(ع) و تشنهکامی و عطش بهمثابه نماد مظلومیت و غربت.
همچنین تمهای تکرارشونده مانند «تنهایی»، «امتحان»، «عشق»، «وفاداری»، «ترک دنیای فانی» و «رجوع به حقیقت» در سراسر روایت عاشورا دیده میشود که آن را از واقعهای صرف، به اثری با ساختار عرفانی و اسطورهای تبدیل میکند.
در عاشورا با ساختاری مواجهیم که تمام عناصر یک روایت کامل در آن حضور دارد؛ شخصیتپردازی چندلایه و انسانی، کشمکشهای درونی و بیرونی، دیالوگهای عمیق و پرکشش، فضاسازی ممتاز مکانی و زمانی، خردهروایتهای پیوسته و نمادها و پیامهای معنوی مکرر.
این ساختار موجب میشود عاشورا صرفاً رویدادی تاریخی نباشد، بلکه به «ابر روایت» تبدیل شود؛ روایتی فرازمانی و فرامکانی که همواره در ذهن و جان مخاطب تکرار میشود و او را به اندیشه، اشک و اصلاح خویشتن فرا میخواند.
خدا نشست پشت میز و قلم را برداشت، نه برای نوشتن، که برای آفریدن. صفحه سپید، بیابانی داغ شد. شخصیت اصلی، نامش حسین(ع) بود. خدا از او پرسید: «کجای قصه خواهی ایستاد؟» حسین(ع) گفت: «هرجا رضای تو باشد.» خدا نوشت. شخصیتهای دیگر هم آمدند؛ عباس، زینب، علیاکبر و... . هر کدام نقش خود را به دوش کشیدند و گفتند: «اگر این داستان به حق ختم میشود، ما تا آخر پای نقشهایمان میمانیم.»
سیاهیها آمدند، کلماتی غرق دروغ و طمع. قلم روی کاغد میلرزید؛ نه از تردید، که از غم. ظهر دهم، خدا آخرین جمله را نوشت؛ اما این بار نه با جوهر، بلکه با خون. داستان تمام شد؛ اما صفحه هنوز باز است. هرکس که میخواند، شخصیت تازهای میشود در بازنویسی حقیقت.
محمدحسن مردانی
انتهای پیام