از ازل تاکنون، ردپای جانهایی که زمین را لمس کردهاند، بر آن باقی مانده است. برخی طریق حق پیموده و آخرین نفسشان را هم در همان راه خرج کردهاند و برخی در یک قدمی رستگاری ناکام ماندهاند و حسرتی ابدی بر نامشان حک شده است.
سرگذشت طِرِمّاح بن عَدِیّ بن جَبَلَة بن عَدِیّ برای آنها که گوش شنوا دارند، سراسر عبرت است و تأسف؛ همو که برادر حجر بن عدی بود؛ یار باوفای امیرالمؤمنین(ع) که تا آخرین نفس، از حمایت مولایش دست نکشید و به دستور معاویه به شهادت رسید.
طرماح نیز همچون برادرش، زیستن در زمانه علی(ع) را درک کرد و از یاران باوفای ایشان بود؛ شاعر توانمندی که افزون بر شجاعت و کیاست، بلاغت و فصاحت کلامش هم زبانزد خاص و عام بود.
مناظره طرماح با معاویه بهمنظور رساندن نامه امیرالمؤمنین(ع) برگ زرینی در کارنامه افتخارات او بهشمار میرود. امام علی(ع) در واکنش به نامه گستاخانه معاویه، پاسخی گران و سنگین به او داد و نامه را طرماح از سوی امام(ع) به شام برد. وقتی معاویه را دید، گفت: «سلام بر تو ای پادشاه!» معاویه از او پرسید: «چرا مرا امیرالمؤمنین نخواندی؟» طرماح نیز در جواب گفت: «مؤمنین ما هستیم، چه کسی تو را بر ما امارت داده که تو را امیر بخوانم؟»
او حتی موقع تحویل نامه جلو نرفت و منتظر شد معاویه خود نزد او برود. طرماح آنچنان شیوا و شجاعانه جواب سؤالات معاویه را داد که معاویه در حیرت ماند. پسر ابوسفيان پس از شنیدن صحبتهای طرماح ترسید و ناامیدی او را فراگرفت. وقتی طرماح بهسوی کوفه بازگشت، معاویه به اطرافیانش گفت: «اگر من آنچه دارم، به شما بدهم، یکدهم خدمتی را که این عرب بیابانی به علی کرد، به من نخواهید کرد.»
عمروعاص گفت: «آری، اگر آن فضیلت و نسبتی را که علی(ع) با پیغمبر(ص) داشت، تو هم داشتی، ما به مراتب بیش از این عرب برای تو فداکاری میکردیم.» معاویه گفت: «خداوند دهان تو را بشکند و لبهایت را پاره کند. به خدا قسم، این حرف تو برای من گرانتر از سخنان آن عرب است و شنیدن آن، دنیا را بر من تنگ کرد.» در حقیقت طرماح با سخنانش، موجب اختلاف میان نیروهای شامی شد و لرزهای شدید بر پیکره سپاه شام انداخت.
هنگامی که امام حسین(ع) در میانه راه کربلا بود، چهار سوار در منزلگاهی به نام «عذیب الهجانات» به ایشان پیوستند که طرماح، یکی از آنان بود. حر بن يزيد ریاحی قصد داشت آنها را دستگیر کند؛ اما امام(ع) آنان را یاران خود خواند و بهشدت از آنها محافظت کرد.
در همین منزلگاه، امام حسین(ع) برای آنکه از بیراهه به کوفه برود، کسی را میخواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگی کرد و پیشاپیش کاروان به راه افتاد. او ضمن حرکت، اشعاری را در منزلت شأن کاروانیان و خواری بنیامیه و دشمنان امام حسین(ع) زمزمه میکرد.
طرماح بن عدی، مردی هوشمند، روشنفکر و سیاستمدار بود و از روند تاریخ و اوضاع و احوال جاری آگاهی داشت. او با رفتن حسین(ع) بهسوی عراق مخالفت ورزید و از سر خیرخواهی پیشنهادی به امام داد و گفت: «اگر میخواهی، با من به سوی قبیله من بیا، چراکه در آنجا کسانی هستند که تو را یاری کنند.» امام نیز در جواب طرماح فرمود: «گریختن و زن و فرزند را رهاکردن برای من عار است.» طرماح گفت: «پس بیا به کوه بنیطی برویم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست.» او به امام حسین(ع) تعهد داد که ۲۰ هزار نفر طائی را برای جنگ خدمت امام میآورد.
امام فرمود: «خداوند تو و قبیلهات را جزای خیر دهد. من و این گروه (اصحاب حر) پیمانی بستهایم که نمیتوانم از آن بازگردم. معلوم نیست عاقبت کار ما و آنها به کجا میانجامد.»
طرماح با سیاست و درایتی که داشت، خطر را به امام گوشزد کرده بود؛ اما امام هدف دیگری را جستوجو میکرد. طرماح به بهانه خرید آذوقه و اموال برای خانوادهاش از امام رخصت گرفت و به امام عرض کرد که بهزودی برمیگردد؛ اما در راه بازگشت، خبر شهادت امام حسین(ع) و یارانش را شنید.
اگرچه ارادت و خدمات طِرِمّاح بن عَدِیّ بن جَبَلَة بن عَدِیّ به علی(ع) و فرزندانش در تاریخ پوشیده نیست؛ اما غفلت او از یاری امامش در بزنگاه حادثه موجب شد تا نامش هيچگاه در زمره شهدای کربلا قرار نگیرد و از فیض شهادت محروم شود.
زهرا مظفریفرد
انتهای پیام