رابطه و نسبت دین و فرهنگ به همان اندازه که ساده به نظر میرسد، امری پیچیده و گسترده است و به همین دلیل در طول تاریخ رابطه دین و فرهنگ، دستخوش تغییر و تحولات عمدهای بوده و در این زمینه قرائتهای مختلفی نیز مطرح شده است. برخی معتقدند دین و فرهنگ نمیتوانند با یکدیگر رویکرد تعاملی داشته باشند، زیرا هر کدام رویکرد خاص خود را دارد، اما در مقابل برخی نیز معتقدند دین به مثابه امری متعالی و دربرگیرنده باورها، ارزشها، هنجارها، سنتهای جامعه با مقوله فرهنگ به عنوان مجموعهای از دستاوردهای مادی و غیرمادی که بشر برای رفاه و بهزیستی خود خلق کرده است، رابطه تنگاتنگی دارند و بین آنها تعامل وجود دارد. خبرنگار ایکنا در اصفهان درباره بررسی رابطه نسبت دین و فرهنگ، گفتوگویی با سیدمحمود نجاتی حسینی (خراسانی)، دینپژوه و مدیر گروه دین انجمن انسانشناسی ایران داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
آنچه در این گفتوگو میخوانید:
جهانیشدن تقابل بین دین و فرهنگ را جدی کرده است
فرهنگ مدرن در تفکر دینی رسوخ کرده است
آینده فرهنگی ایران در گرو مصالحه دین و فرهنگ مدرن است
چالش بین دین و فرهنگ محصول تصادم سنت و تجدد است
علم نمیتواند دینی شود
مدرنیته مایملک و میراث دین را از آن خود کرد
برخی قرائتهای دینی فرهنگزدا است
دینگرایی دینی به چالش دین و فرهنگ میانجامد
جریانهای روشنفکری دینی در جبهه فرهنگ مدرن وارد شدهاند
روشنفکری دینی؛ تلاشی برای آشتی دین و فرهنگ مدرن
اسلام و تشیع ظرفیت پاسخگویی به سؤالات جدید را دارد
فرهنگ محل مباحثه، منازعه و یا مبارزه ایدئولوژیکی است
مسیحیت به دلیل آمیختگی با فرهنگ غربی جهانی شده است
آینده دین به رفتار پیروان آن بستگی دارد
ایکنا ـ چه تعریفی از دو مقوله دین و فرهنگ وجود دارد؟
درباره دین و فرهنگ، تعریفهای زیادی ارائه شده است، ولی وقتی این تعریفها را مرور میکنیم، به نتیجه مهمی میرسیم و آن اینکه صحبت کردن درباره دین و فرهنگ، سهل و در عین حال پیچیده است. سهل از این نظر که هر دینی یک وجه فرهنگی دارد و هر فرهنگی نیز یک وجه دینی به خود میگیرد، حتی فرهنگهایی که ادعای غیردینی یا ضددینی بودن دارند، بهگونهای با دین مواجه میشوند. همچنین بحث از دین و فرهنگ پیچیده است، بهدلیل اینکه دین، دین است و فرهنگ، فرهنگ. با اتکا به اینکه در وضعیتی بینابینی قرار داریم، یعنی نه خیلی راحت میتوانیم از نسبت دین و فرهنگ و تعریف آنها صحبت کنیم و نه میتوانیم بیتوجه از کنار آنها بگذریم، سعی میکنم تعبیری را که از دین و فرهنگ میتوان داشت و نسبتی که این دو میتوانند داشته باشند، بیان کنم. برای اینکه بتوانم این دو را به تعریفی مشترک برسانم که آن مشکل را هم حل کنم، میتوان دین و فرهنگ را مشترکاً برحسب باورها، ارزشها، هنجارها و سنتها تعریف کرد، به این معنا که اگر بخواهیم مؤلفههای اصلی دین و فرهنگ را در تعریف بگنجانیم که منطقاً ناچاریم این کار را انجام دهیم، باید روی باورها، ارزشها، سنتها و هنجارهایی که هم سازنده دین است و هم سازنده فرهنگ، مانور دهیم؛ به این دلیل که علاوه بر دین، فرهنگ نیز حاوی چند عنصر مهم یعنی باورها، ارزشها، هنجارها و سنتها است.
فرهنگ محل مباحثه، منازعه و یا مبارزه ایدئولوژیکی است، در واقع فرهنگ سازنده ایدئولوژی و گفتمان محسوب میشود و به نوعی محل منازعه گفتمانها، ایدئولوژیها و محل تضارب آرا و افکار مختلف است
باورها، عقایدی کلی درباره انسان، جهان، هستی، طبیعت، خداوند، زندگی و محیط تاریخی و جغرافیایی هستند. این عقاید هم در جهان سنتی وجود دارد، هم در جهان مدرن و هم در جهانهای آینده و پیشرو؛ بنابراین هیچ دین و فرهنگی فارغ از باور نیست. منظور از ارزشها، اولویتهای ارزنده و بسیار تأثیرگذار و مهمی است که اهداف بشر را در طول تاریخ تنظیم میکند، مثل راستگویی، نیکوکاری، خیرخواهی و مانند آن. این ارزشها هم در دین وجود دارد و هم در فرهنگ. هنجارها، رویههایی است که به ما میگوید چگونه براساس باورها و با اتکا به جهتگیریهای ارزشی، رفتارهایمان را جهت داده و کار درست را انجام دهیم. در نهایت، دین و فرهنگ در طول تاریخ حاوی یک پکیج و رویههای نسبتاً سادهای به نام سنتها هستند که نوع باورها و حتی نحوه تعیین ارزشها و هنجارها را هم مشخص میکنند.
در اینجا سؤالی پیش میآید و آن اینکه درست است که دین و فرهنگ دارای باورها، ارزشها هنجارها و سنتها هستند، ولی چه چیزی دین را به دین و فرهنگ را به فرهنگ تبدیل میکند؟ در اینجا باید نقطه افتراقی را برجسته کنیم و آن اینکه میتوانیم تمام ایدهها و رویههایی را که با امر اخروی، معنوی، سعادت و رستگاری سروکار دارند، دین بنامیم و در طرف مقابل، تمام باورها، ارزشها، هنجارها و سنتهایی را که با امر دنیوی، مادی، خوشبختی، رفاه و بهزیستی سروکار دارند، فرهنگ بنامیم. یعنی یک جا دین و فرهنگ به واسطه عناصر مشترکی که دارند، به هم نزدیک و در جای دیگر، به واسطه جهتگیریهای دنیوی و اخروی و مادی و معنوی، از هم دور میشوند.
نکته دیگری که در جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی، به خصوص جامعهشناسی فرهنگ و مطالعات فرهنگی تأکید زیادی بر آن میشود، این است که تعریف دین نسبت به گذشته سادهتر و مشخصتر شده است. دین از نظر الهیات سنتی و مطالعات دینی سنتی که در جهان اسلام وجود دارد، با تعریف جامعهشناسی دین متفاوت است. در جامعهشناسی دین، همه باورها، ارزشها، هنجارها، سنتها و رفتارهایی که با امر مقدس و معنوی ارتباط دارد، دین نامیده میشود. در الهیات سنتی و معارف دینی و اسلامی که بسیار سنتگراست و همچنان نیز سنتگرا مانده، نقطه ارشمیدسی تعریف این است که هر چیز مرتبط با خداوند، آخرت، توحید و معاد، دینی است و اصولاً دین چیزی جز ایدهها و رویههای مرتبط با امر معنوی نیست، یعنی همه آن چیزهایی که طبق معارف دینی و الهیات سنتی در اسلام، مسیحیت و حتی یهودیت، توسط پیامبران الهی برای سعادت اخروی بشر آورده شده است. در واقع دو تعریف از دین وجود دارد، یکی تعریف جامعهشناسی دین که عرفی و عام است و دیگری، تعریف خاص که در الهیات سنتی از دین وجود دارد و این تعریف نیز فرهنگساز است، یعنی فرهنگ خاص خودش را تولید میکند.
در مورد فرهنگ نیز یک تعریف کلاسیک و انسانشناختی وجود دارد، یعنی مجموعهای از دستاوردهای مادی و غیرمادی که بشر در طول تاریخ برای رفاه و بهزیستیاش خلق کرده است، یعنی از هنر، ادبیات و معماری تا شهرسازی و پوشاک و خوراک و امثال اینها. البته یک تعریف مدرنتر در مطالعات فرهنگی وجود دارد که ریموند ویلیامز، یکی از برجستهترین پایهگذاران مطالعات فرهنگی جدید و همچنین از شخصیتهای مؤثر مکتب بیرمنگام، ارائه کرده و فرهنگ را از حالت انسانشناسی آن که خیلی کلاسیک و در عین حال درست است، خارج میکند و آن را با زندگی روزمره نسبت میدهد و فرهنگ را شامل سبکزندگی، هویت، معنادهی به زندگی و همچنین کالاهای فرهنگی، مصرف فرهنگی، تولید فرهنگی و نیز حالات روحی، ذهنی، فکری و فلسفی همه گروههای اجتماعی میداند که به نظر من این نوع رویکرد، تفاوتی در معنای فرهنگ ایجاد نخواهد کرد. این چند تعریف میتواند مقدمه خوبی برای شناخت دین و در عین حال شناخت ماهیت فرهنگ باشد.
ایکنا ـ با توجه به مقدماتی که بیان شد، دین و فرهنگ چه نسبتی با یکدیگر دارند؟
این نسبت به نظر من خیلی قابل تأمل است و بستگی به این دارد که چه تعریفی از دین داشته باشیم و فرهنگ را چگونه معنا کنیم و اینکه کانتکس و فضای علمی، ساختار و بافت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که در آن هستیم، چگونه است، زیرا این موضوع میتواند در تعیین نسبت دین و فرهنگ مؤثر باشد. بنده سعی کردهام فهم این نسبت را براساس محتوای فرهنگ و با استناد به نسخههایی که از دین و فرهنگ وجود دارد، سادهتر کنم. اگر دین را دارای جهتگیری و نسخههای متنوع بدانیم، نسبت آن با فرهنگ متفاوت خواهد بود، به عبارت دیگر نسبت ثابتی بین دین و فرهنگ وجود ندارد، یعنی نمیشود کلی صحبت کرد، ابتدا باید دین را تحلیل و وجوه مختلف آن و همچنین وجوه مختلف فرهنگ را مشخص کرد و بعد گفت که کدام یک از وجوه فرهنگ با کدام یک از وجوه دین نسبت و سازگاری متقابل دارد.
جریانهای روشنفکری دینی، نوگرایی دینی، نواندیشی دینی و جریانهایی که بهدنبال بازسازی فکر دینی هستند، در جبهه فرهنگ مدرن وارد شدهاند. اگر جریانهای مربوط به اندیشه سیاسی و اجتماعی را در یکصد سال اخیر در جهان اسلام دنبال کنید، کاملاً ردپای نوگرایان و نواندیشان دینی را میبینید که با توسل به خصایص فرهنگ مدرن و برای آشتی دادن این فرهنگ با دین و جلوگیری از تصادم این دو که نه به نفع فرهنگ مدرن است و نه به نفع دین، سعی کردند تعبیری نوگرایانه از دین ارائه دهند و این چالشها را کاهش داده یا از تبعات آنها بکاهند
دین در طول تاریخ چند وجه مهم به خود گرفته است؛ سه وجه آن عبارت است از شریعت، طریقت و حقیقت، ولی در عین حال دین وجه تفکر و تأمل نیز به خود گرفته، یعنی شما تعبیری از حقیقت دین دارید که این در متن مقدس، یعنی در قرآن، انجیل و تورات و حتی در ادیان آسیایی مثل هندوئیسم، بودیسم، اوپانیشادها و زرتشت خود را نشان داده است. وجه دیگر دین دربرگیرنده شریعت و یا احکام و عبادات و یا استفاده از آموزههای دینی برای زمینیکردن احکام دینی است که در مجموع به آن شریعت گفته میشود و در اسلام نیز به فقه شهرت دارد.
وجه سوم دین، وجه طریقت است که در جهان اسلام به صورت خاص و در جهان مسیحیت و یهودیت، خود را بهصورت پیاده کردن حقیقت دین با استفاده از باطنیگری و تأمل، مراقبه و بهصورتی عرفانی و اخلاقی نشان داده است. عرفان بخشی از دین محسوب میشود که میتوان نسبت آن را هم با فرهنگ مورد توجه قرار داد. به نظر من وجه چهارم دین، وجه تفکر و تأمل نام دارد و بیانگر تولید آن دسته دانشهای فرهنگی است که عمدتاً اساس فرهنگی دارند، ولی موضوع آن، تفکر و تأمل در شریعت، طریقت و حقیقت دین است که تحت عنوان الهیات از آن نام برده میشود و در جهان اسلام تحت عنوان معارف دینی و اسلامی و در تشیع تحت عنوان معارف شیعی مورد توجه قرار میگیرد.
با این تقسیمبندی بهتر میتوان به سؤال شما پاسخ داد. هر کدام از این وجوه میتوانند با فرهنگ نسبت تعاملی و یا تقابلی داشته باشند، حتی در وجوه مختلف دین، نسبتهای تعاملی و تقابلی وجود دارد، مثلاً در طول تاریخ، شریعتگرایان و طریقتگرایان مدام در حال مناقشه و چالش بودهاند و یا در طول تاریخ تمدن و فرهنگ ایرانی و اسلامی، میان فقیهان و عرفا و اهل تصوف مناقشه و منازعه وجود داشته است که این نوع نزاعها همچنان ادامه دارد و بخشی از آن ایدئولوژیک است و بخش دیگری از آن به نوع تفکر و بینش از دین برمیگردد. از طرف دیگر، بین الهیدانان، متألهان، فیلسوفان، فقها و متکلمان نیز این نزاع و مناقشه وجود دارد. در واقع نه تنها نسبت دین و فرهنگ میتواند در برخی زمینهها تقابلی باشد، بلکه در درون دین نیز شاهد تقابل فرهنگی هستیم، زیرا فرهنگ محل مباحثه، منازعه و یا مبارزه ایدئولوژیکی است، در واقع فرهنگ سازنده ایدئولوژی و گفتمان محسوب میشود و به نوعی محل منازعه گفتمانها، ایدئولوژیها و محل تضارب آرا و افکار مختلف است.
بیشتر بخوانید:
اینکه فرهنگ را چگونه باید تعریف کنیم، نسبت آن با دین متفاوت خواهد بود. در مطالعات فرهنگی جدید و در جامعهشناسی فرهنگی که دانشهای معتبر و موجهی برای شناخت فرهنگ هستند، فرهنگ به عنوان سبک زندگی، امر هویتی و معنابخشی به زندگی و نیز امری که میتواند با علم، دانش، ادبیات، معماری و ... سروکار داشته باشد، معرفی شده است. اگر به تاریخ نظر کنیم، میبینیم که میان دین و فرهنگ هم منازعه و هم تعامل و توافق وجود داشته، ولی با توجه به وضعیت اجتماعی که آن جامعه و یا تاریخ داشته است، میبینیم که این نسبتها در یک بسته قابل بررسی و ارزیابی هستند. در جامعه سنتی بهدلیل آنکه اقتدار از آن دین است و هنوز جامعه به آن خودآگاهی فرهنگی نرسیده که بتواند فرهنگ را از دل دین بیرون کند و به آن استقلال ببخشد، میبینیم که کمتر میان دین و فرهنگ نزاع وجود دارد، یعنی اگر به تاریخ ایران و اسلام نظر کنید، میبینید که هرچه به سمت مدرنیته پیش آمدهایم و جامعه مدرنتر شده است، فرهنگ دیگر نخواسته زیر چتر و بال دین باشد و بنابراین سودا و اشتیاق مستقل بودن پیدا کرده و به نوعی خودآگاهی اجتماعی رسیده است. در واقع اگر با دین تقابل نداشته، تعامل نیز نداشته و سعی کرده راه خود را از دین جدا کند.
بنابراین اگر بخواهیم نسبت دین و فرهنگ را بکاویم و مورد بررسی قرار دهیم، باید ملاحظات تاریخی و فرهنگی و همچنین تقسیمبندیهایی را که به آن اشاره کردیم، مورد توجه قرار دهیم، یعنی باید به ابعاد و جنبههای توافق و تعاملآمیز آنها و در عین حال به جنبههای تقابل و نزاع میان آنها و حتی به اینکه چگونه دین و فرهنگ میتوانند با یکدیگر ادغام شوند، توجه کنیم.
ایکنا ـ درباره جهتگیری دین و فرهنگ توضیحاتی دادید و گفتید که جهتگیری دین به سمتوسوی جنبههای اخروی و معنوی و جهتگیری فرهنگ به سمتوسوی مسائل دنیوی است. آیا میتوان گفت با توجه به این جهتگیریهای متفاوت، بهصورت بالقوه با نوعی چالش و تقابل گفتمانی میان دین و فرهنگ مواجه هستیم؟
درباره امکان همیشگی بودن آن باید خیلی احتیاطآمیز سخن گفت، زیرا همانطور که گفتید، بهصورت بالقوه چالش و منازعه و مناقشه و یا تقابل بین دین و فرهنگ وجود دارد، بیشتر به این دلیل که دین خود را فرامرز و یا بدون مرز تعریف میکند و خصلت ذاتی آن این است که همه سنگرها را فتح کند. فرهنگ در اینجا مهمترین سنگری است که دین باید آن را فتح کند. در طول تاریح چنین اتفاقی افتاده است، مثلاً در قرون وسطی مسیحی، دین مسیحیت بهعنوان عامل هویتبخش و تمدنساز در کل اروپا، تمام سنگرهای فرهنگی، ادبی و هنری را فتح کرد که البته این موجب پیشرفت فرهنگ شد، یعنی در این دوران شاهد ادبیات دینی، معماری دینی، هنر دینی، فلسفه دینی و... هستیم و فقط علم است که نمیتواند دینی شود.
مسیحیت اگر با فرهنگ غربی آمیخته نمیشد، نمیتوانست جهانگیر شود و بنابراین در حد همان سرزمینهای اولیه خود باقی میماند و امروز نمیتوانست بیش از یک میلیارد و 500 میلیون نفر پیرو داشته باشد
از قرن هفتم میلادی که همزمان با ظهور و اوجگیری اسلام است و تا قرن نوزدهم و بیستم، جهان اسلام به عنوان رقیب تمدنی غرب شناخته میشود و در این جهان، دین تمام سنگرها را در زمینه دولت، سیاست، علوم، اقتصاد، هنر، سبک زندگی و حتی حوزه خصوصی زندگی فتح کرده است، ولی از قرن بیستم به بعد، این امر بالقوه خود را به شکل دیگری نشان میدهد، یعنی در جهان مدرن و در حالت بالقوه نیز، دین مایل نیست و یا نمیتواند که همه سنگرهای فرهنگی را فتح کند. در چنین فضایی البته بهصورت بالقوه زمینه برای نزاع وجود دارد، یعنی اگر فرهنگ فرصت پیدا کند، میخواهد سنگرهای دین را فتح کند و اگر دین فرصتی بهدست آورد، میخواهد سنگرهای فرهنگ را فتح کند.
جامعهشناسان معتقدند در دوره مدرن بهخصوص در دوره روشنگری و قرنهای بعد از آنکه شاهد علمگرایی، تجربهگرایی، مادیگرایی، انسانگرایی، فردگرایی و آزادیگرایی هستیم، مدرنیته نه تنها خودش را گسترش داد، بلکه مایملک و میراث دین را هم از آن خود کرد، در واقع سنگرهای دین را فتح کرد.
سناریوهایی وجود دارند که میتوانند دین و فرهنگ را به یکدیگر نزدیک کنند. زمینههایی که دین و فرهنگ میتوانند براساس آن به یکدیگر نزدیک شوند و یا از یکدیگر فاصله بگیرند، براساس تخیل نیست، بلکه مبتنی بر واقعیتهای تاریخی است. در این زمینه با نوعی فرهنگ مواجه هستیم که دینی شده است، مثل آنچه در اسلام، مسیحیت و یهودیت اتفاق افتاده، یعنی در برخی زمینهها دین، فرهنگی شده است، مثل مسیحیت؛ یعنی مسیحیت اگر با فرهنگ غربی آمیخته نمیشد، نمیتوانست جهانگیر شود و بنابراین در حد همان سرزمینهای اولیه خود باقی میماند و امروز نمیتوانست بیش از یک میلیارد و 500 میلیون نفر پیرو داشته باشد، ولی در این زمینه با فرهنگی مواجه هستیم که به نوعی دینزدا، دینگریز و دینستیز محسوب میشود و نمونه آن فرهنگ لائیسیته و سکولاریستی است که در اروپا شکل گرفته و برخی معتقدند به واسطه جهانی شدن امکان اینکه به جهان اسلام نیز ورود پیدا کند، وجود دارد. در واقع این رویکرد نیز نوعی فرهنگ است که باورها، ارزشها و سنتهای آن نسبتی با دین ندارد و خیلی دنیوی، مادی، پوزیتیویستی و آنینگر است که هیچ چشمی بر آسمان ندارد، بلکه چشم آن تماماً بر روی زمین است.
البته در این میان برخی قرائتهای دینی نیز وجود دارد که به نوعی فرهنگزدا است و میخواهد با فرهنگ مقابله کند و خودش را بر فرهنگ تحمیل کند که نوعی از آن مربوط به برخی سختگیریهای افراطی درباره حجاب، طلاق و ارث است که در اینجا دین مقاومت میکند و تن به رویههای فرهنگی رایج نمیدهد، چنین دینی فرهنگستیز است، یعنی ارزشها، باورها و سنتهای فرهنگی رایج را قبول ندارد. به نظر من در نوع این نسبتها یعنی آنجایی که جنبه تقابلی دارد، چالش دین و فرهنگ را ایجاد میکند، ولی آنجا که این نسبت، جنبه تعاملی، توافقی و اجماعی پیدا میکند و برای ایجاد زندگی معنوی، اخلاقی و فرهنگی است، دیگر چالشی دیده نمیشود، بلکه شاهد نوعی باروری زندگی هستیم.
ایکنا ـ نسبت دین و فرهنگ در جامعه ایرانی چگونه تعریف میشود؟ آیا دین و فرهنگ در جامعه امروز ما رویکرد تعاملی و توافقی دارند و یا بین آنها نوعی چالش وجود دارد؟
قبل از پاسخ به این سؤال باید زمینههای جامعهشناختی را که باعث چالش میان دین و فرهنگ میشود، مورد ارزیابی قرار داد. دو عامل مهم باعث چالشی شدن رابطه دین و فرهنگ میشود. به نظر میرسد در بافتار مدرنیته که فرهنگ جدید را ایجاد کرده و در بافتار سنت (tradition) که دین را تقویت میکند، خصایص و خصلتهایی وجود دارد که بخشی از آن ذاتی و مربوط به دین است، یعنی به سنت باز میگردد و دین را در برابر فرهنگ قرار میدهد، ولی در عین حال بخشی از این خصلتها مربوط به مدرنیته است که منجر به شکلگیری فرهنگ جدید شده و باعث میشود مصالحه میان دین و فرهنگ به سختی شکل بگیرد. در این شرایط برخی چالشها خود را نشان میدهد. در واقع چالشها محصول تصادم بافتار سنتی دینگرایی و بافتار مدرنیتهای و فرهنگگرایی است.
اینکه بافتار سنتی از چه خصایصی برخوردار است که باعث مقاومت دین در برابر فرهنگ میشود، باید به چند عامل اشاره کرد. اولین خصلت آن، نوعی اقتدارگرایی برخی نهادها و متولیان دینی است که خودشان را تنها مفسران انحصاری دین و دینداری میدانند و این موضوع فقط مختص اسلام و مذهب تشیع نیست، بلکه در همه ادیان وجود دارد. خصلت دوم، ستیز با دنیاگرایی، مادیگرایی و دنیوی شدن است. سومین خصلت، مقاومتگرایی، محافظهکاری و مخالفت با هر نوع نوگرایی نام دارد که زمینه را برای چالش و تقابل میان دین و فرهنگ فراهم میکند. علاوه بر این، جنبه سنتی دین بهدنبال ارائه پاسخهای قدیمی به پرسشهای جدید است و این را جامعهشناسانی نظیر ماکس وبر، امیل دورکیم، آگوست کنت، مارکس و.... کشف کردهاند.
برخی قرائتهای دینی نیز وجود دارد که به نوعی فرهنگزدا است و میخواهد با فرهنگ مقابله کند و خودش را بر فرهنگ تحمیل کند که نوعی از آن مربوط به برخی سختگیریهای افراطی درباره حجاب، طلاق و ارث است که در اینجا دین مقاومت میکند و تن به رویههای فرهنگی رایج نمیدهد، چنین دینی فرهنگستیز است، یعنی ارزشها، باورها و سنتهای فرهنگی رایج را قبول ندارد
در واقع اقتدارگرایی برخی نهادها و متولیان دینی، مطلقگرایی، ستیز با دنیاگرایی، مقاومت در برابر نوگرایی، محافظهکاری در برابر هر گونه اصلاح، اتکا به دانشهای کلاسیک و نه دانشهای جدید و نیز اتکای بیشتر به مراجع وحیانی تا مراجع عقلانی و عقلانیت جدید، دین را به چالش با فرهنگ میکشاند، ولی جامعهشناسانی مثل دورکیم، وبر و زیمل که جامعهشناسان دین نیز محسوب میشدند و نظریات آنها هنوز هم قابل تأمل است، بیشتر بر این موضوع متمرکز بودند که دین در جهان جدید و در مصاف با فرهنگ جدید قادر به دادن پاسخهای جدید به پرسشهای جدید نیست و همان پاسخهای قدیمی را در خصوص هر مسئله و موضوعی تکرار میکند.
شاید جالب باشد که بدانید تا یک دهه پیش هنوز علمای دینی در جهان اسلام نمیدانستند با اینترنت باید چه کرد، هنوز هم برخی با پدیدههای جدید ارتباطی و رسانهای مثل ماهواره و شبکههای اجتماعی واقعاً مشکل دارند. البته این فقط مختص ایران نیست، بلکه در برخی از کشورهای جهان اسلام نیز وجود دارد و فقط دارای شدت و ضعف است.
ولی از طرف دیگر، همه نزاعها به دین برنمیگردد. اگر بخواهیم منصفانه و واقعگرایانه نگاه کنیم، گفتار مدرنیته که فرهنگ مدرنیته را از رنسانس به بعد در ایتالیا شکل داد و به کشورهای دیگر تسری پیدا کرد و بعد در عصر روشنگری در فرانسه، انگلستان و آلمان خودش را نشان داد و در قرن 19 و 20 آرام آرام به قارههای دیگر نیز صادر شد و اکنون بهواسطه جهانی شدن، همه جهان را زیر سیطره خودش دارد، دارای یکسری خصایص و خصلتهای مهمی است که آن را در برابر دین قرار میدهد، یعنی دقیقاً متضاد با خصلتهای سنتی است که بهصورت فهرستوار شامل عقلانیت، علمگرایی، تجربهگرایی، سکولاریسم، مادیگرایی، پیشرفتگرایی، دنیاگرایی، انسانگرایی، فردگرایی و آزادیگرایی میشود. چون اینها خصلتهای فرهنگ مدرن است، مدرنیته را ایجاد میکند، بنابراین هر نوع عنصر و ماده و محتوایی که نتواند خود را با آن سازگار کند، یا باید کنار بکشد، یا راه دیگری طی کند، یا به نحو دیگری به تعامل بپردازد و حتی مجبور به تعامل شود. اینها چالشهایی است که به نظر من، دین و فرهنگ با هم دارند و چگونگی ایجاد آن، یکی بافتار سنتگرایانه دین یا اجتماع سنتی است که دین ایجاد و در آن رشد میکند و نیز بافتار و اجتماع مدرنیتهای که فرهنگ مدرن را ایجاد و در آن رشدونمو میکند.
به نظر من، جهانی شدن این تقابل را جدی کرده است، یعنی منجر به این شده که دین تهاجمیتر و فرهنگ تدافعیتر باشد و به نظر برخیها، فرهنگ مدرن تهاجمیتر شده است و دین تدافعیتر عمل میکند، برای اینکه بتواند از هویت خودش دفاع کند. چالشهای دین و فرهنگ مسئله حیات و بقاست، یعنی مسئله مرگ و زندگی است. هر کدام از آنها که کوتاه بیایند، طبیعتاً بقا و پایداری آنها به خطر میافتد. در واقع باید هم به دینگرایان سنتی حق بدهیم که از سنگرها و خصلتهای ذاتی دین دفاع میکنند و هم به فرهنگگرایان مدرن و کسانی که در جهان مدرن زندگی میکنند، حق بدهیم که از هویت و زندگی خود در برابر هجمه دین دفاع کنند. منتها مسئله این است که اینها باید به تفاهم و توافق برسند، چون زندگی جدید محصول تعامل و تفاهم و توافق دین و فرهنگ است.
فکر نمیکنم هیچ اندیشمند منصف و واقعگرایی بخواهد اینها به تخاصم ادامه دهند یا به تخاصم کشانده شوند. باید اینها را به تفاهم و توافق رساند، همان چیزی که یورگن هابرماس، فیلسوف و جامعهشناس بزرگ آلمانی در طرح مهم خود راجع به پسا سکولاریسم و پسا متافیزیسم با عنوان بازگرداندن دین و دینگرایی به حوزه عمومی برای گفتوگوی سازنده میان دینگرایان و سکولارگرایان بهمنظور داشتن یک جامعه انسانی، متعادل، فضیلتمند، معنوی و اخلاقی در سر پرورانده است.
ایکنا ـ چه چالشهایی میان دین و فرهنگ در جامعه ایران وجود دارد؟
اینکه چگونه میتوانیم این چالشها را در ایران شناسایی کنیم و آیا این چالشها واقعاً وجود دارد یا نه، با توجه به خصایص و خصایلی که ذکر شد، باید این رگهها را در ایران نیز دنبال کنیم. آیا واقعاً این خصایص و خصایل در دینگرایی و نهادهای دینی در ایران و جهان اسلام وجود دارد؟ اگر اینها وجود داشته باشد و فرهنگ مدرن نیز در ایران ریشه دوانده باشد، طبیعتاً چالشها باید رخ داده باشد. اگر به واقعیتهای دستکم یکصد سال اخیر نگاه کنیم، نشانی از تعامل و تفاهم و توافق دین سنتی و فرهنگ مدرن میبینیم، یعنی دینگرایان سنتی که سعی میکنند با فرهنگ مدرن آشنا شوند و فرهنگگرایان مدرن که سعی میکنند دینشان را حفظ کنند، ولو یک دین تعدیل شده.
باید هم به دینگرایان سنتی حق بدهیم که از سنگرها و خصلتهای ذاتی دین دفاع میکنند و هم به فرهنگگرایان مدرن و کسانی که در جهان مدرن زندگی میکنند، حق بدهیم که از هویت و زندگی خود در برابر هجمه دین دفاع کنند
به نظر میرسد جریانهای روشنفکری دینی، نوگرایی دینی، نواندیشی دینی و جریانهایی که بهدنبال بازسازی فکر دینی هستند، در جبهه فرهنگ مدرن وارد شدهاند. اگر جریانهای مربوط به اندیشه سیاسی و اجتماعی را در یکصد سال اخیر در جهان اسلام دنبال کنید، کاملاً ردپای نوگرایان و نواندیشان دینی را میبینید که با توسل به خصایص فرهنگ مدرن و برای آشتی دادن این فرهنگ با دین و جلوگیری از تصادم این دو که نه به نفع فرهنگ مدرن است و نه به نفع دین، سعی کردند تعبیری نوگرایانه از دین ارائه دهند و این چالشها را کاهش داده یا از تبعات آنها بکاهند.
از طرف دیگر، جریانی در میان بسیاری از دینگرایان سنتی اعم از روحانیت شیعه و اهل سنت و حتی روحانیت مسیحی به خصوص در نزد پاپ فرانسیس وجود دارد که اصلاً اجازه نمیدهد فرهنگ مدرن و دین به فکر تقابل بیفتند، یعنی سعی میکند حوزههای تنشزا و چالشزا را یا حذف کند، یا کاهش دهد، یا اگر تاریخی از درگیری وجود دارد، این تاریخ را پاک کند و اجازه ندهد دوباره یک مرور تاریخی از قرون وسطا و بلاهایی که کلیسای مسیحی بر سر علم و ادب و هنر آورد، اتفاق بیفتد. این چالشها در جهان اسلام نیز به همین صورت است، یعنی هم از طرف اصحاب و اندیشمندان فرهنگ مدرن این نیت وجود دارد که فرهنگ را با دین آشتی دهند و هم در حوزههای سنتی دینداری، برخی روحانیون سعی کردند جلوی این چالشها را بگیرند و تفسیرهای مدرنی از دین ارائه دهند.
بنابراین اگر جهان اسلام را فاکتور بگیریم، در ایران از یکصد سال پیش تاکنون هر چه جلوتر آمدهایم، هم شاهد تصادم دین و فرهنگ و چالش این دو برای یکدیگر بودهایم و هم شاهد مصالحه دین و فرهنگ، ولی اینکه در آینده چگونه این تصادم یا تعامل پیش خواهد رفت و آیا همواره تصادم حاکم خواهد بود یا تعامل، به این برمیگردد که بافتار اجتماعی فرهنگی ایران آینده چه وضعیتی خواهد داشت. اگر این بافتار کاملاً مدرن باشد و دین فقط حوزه خاصی را پوشش دهد، نه اینکه در همه حوزهها حضور داشته باشد، به نظر من کمترین تصادم و تقابل میان دین و فرهنگ اتفاق خواهد افتاد؛ ولی اگر در آیندههای نزدیک، این بافتار همچنان نیمه سنتی نیمه مدرن یا دو قطبی باشد، به نظر میرسد که اگر دین و فرهنگ مدرن بر ادعای خود پافشاری کنند و راضی به مفاهمه و مصالحه نباشند، این امکان وجود دارد که زمینههای چالشی برای آنها به وجود بیاید، مثل مناقشه و منازعه فکری یا چالشهای عینیتر نظیر شکلگیری جریانهایی با عنوان سلفیگری، افراطیگری، اصولگرایی و بنیادگرایی که با فرهنگ مدرن دائم در ستیز هستند، چون خاستگاه فرهنگ مدرن را غرب و آن را امری برونزا میدانند که باید از شر آن خلاص شد.
نکتهای که در اینجا باید به آن توجه کرد، این است که به هر حال فرهنگ مدرن در جهان اسلام و حتی در ایران بهصورت خیلی خزنده و مویرگی خودش را حتی در لابلای نهادها و سازمانهای دینی، تفکر، سنتها، باورها و ارزشهای دینی رسوخ داده است. به قول برخی از جامعهشناسان، سکولاریسم فقط در هنر و معماری و شهرسازی و ادبیات و سبک زندگی مدرن خودش را نشان نداده، بلکه اتفاقاً در آن نوع سبک زندگی هم که دینی نامیده میشود، خودش را مخفی کرده است. بنابراین خیلیها از سکولاریسم پنهان در برابر سکولاریسم آشکار صحبت میکنند، یعنی از نوعی دنیاگرایی و عرفگرایی پنهان که برخلاف نوع آشکار آن در لابلای باورها، نهادها و سازمانهای دینی و حتی روحانیون نفوذ پیدا کرده و حتی زندگی آنها را نیز متحول ساخته است.
ایکنا ـ به نظر شما، تلاشهایی که تاکنون برای نزدیکی دین و فرهنگ انجام شده و به نمونههای آن اشاره کردید، چقدر موفقیتآمیز بوده و نزدیکی میان دین و فرهنگ حاصل شده است؟
بستگی به این دارد که این تلاشها را چقدر رصد کرده باشیم و دادههایی که در اختیار داریم، چقدر متقن بوده و تلاشهای انجام شده را چقدر پوشش داده باشد. تا جایی که به تاریخ جریانهای مهمی برمیگردد که هم میخواستند دین را با فرهنگ آشتی دهند و هم دین و فرهنگ را به نزاع با یکدیگر وادار کنند، باید گفت در یک طرف، جریانهای سکولاریستی فرهنگگرای مدرن قرار دارند که تا اندازهای دینستیزی و دینزدایی را در برنامه خودشان داشتهاند و در طرف دیگر، جریانهای بنیادگرایی، سلفیگری، تکفیری و اصولگرایی مکانیکی متحجر قرار دارند که فرهنگزدایی را در برنامه خودشان داشتهاند و یا جریانهای بینابینی مثل نوگرایی دینی، روشنفکری دینی و اصلاحگری دینی که نزد روحانیون و دانشگاهیان وجود داشته است و میتوان از سیدجمالالدین اسدآبادی، بازرگان، شریعتی، طالقانی و در طرف مقابل، از اخوانالمسلمین و سیدقطب نام برد، بهعنوان کسی که پیشرو افکار انقلابی و رادیکال بود و زندگی مدرن را نوعی زندگی کافرانه و مشرکانه میدانست و جهان غرب را دارالکفر و دارالحرب و جهان اسلام را دارالصلح قلمداد میکرد.
اگر دین و فرهنگ مدرن بر ادعای خود پافشاری کنند و راضی به مفاهمه و مصالحه نباشند، این امکان وجود دارد که زمینههای چالشی برای آنها به وجود بیاید، مثل مناقشه و منازعه فکری یا چالشهای عینیتر نظیر شکلگیری جریانهایی با عنوان سلفیگری، افراطیگری، اصولگرایی و بنیادگرایی که با فرهنگ مدرن دائم در ستیز هستند. اقتدارگرایی نهادهای دینی، مطلقگرایی، ستیز با دنیاگرایی، مقاومت در برابر نوگرایی، محافظهکاری در برابر هرگونه اصلاح، اتکا به دانشهای کلاسیک و نه دانشهای جدید و نیز اتکای بیشتر به مراجع وحیانی تا مراجع عقلانی و عقلانیت جدید، دین را به چالش با فرهنگ میکشاند
اگر این سه جریان را مبنا قرار دهیم، در میان همه آنها مسئله این بوده است که دین و فرهنگ باید چه کنند. جریان بنیادگرایی دنبال این بوده که با فرهنگ مدرن ستیز کند، آن هم بهصورت رادیکال و حتی مسلحانه که اکنون نیز شاهد آن هستیم. از طرف دیگر، جریانهای هنری و ادبی که تحت عنوان جریانهای فرهنگ سکولار قرار دارند و خیلی دنبال لائیسیته و دینزدایی و دینبرکناری هستند، به هر حال حضور دارند و ممکن است در لایههای مختلف جامعه مخفی شده باشند، ولی اگر در شبکههای اجتماعی نگاه کنید، این جریانها کاملاً وجود دارند، اگرچه ممکن است جریانهای رسمی و آکادمیکی نباشند، ولی یکسری هستهها و جزیرههای کوچک و خرده جریانهایی شکل گرفته که مایل به دینزدایی از فرهنگ هستند، بنابراین پروژه آنها حتی اگر دینستیزی هم نباشد، دینزدایی و راندن دین به حوزه خصوصی است.
در میان این معرکه، یک جریان مهم تاریخی که خیلی هم مؤثر بوده و هم بخشی از دینگرایان به آن توجه کردهاند و هم بخشی از فرهنگگرایان، جریان بینابینی و خاکستری است که در قالب روشنفکری دینی، نوگرایی دینی و اصلاحگری دینی قرار دارد و اینها ضمن اینکه میپذیرند دین و فرهنگ هر کدام باید استقلال خود را داشته باشند و هویت خودشان را حفظ کنند و کارکردهای خاص خودشان را داشته باشند، سعی کردهاند این دو طیف متخاصم و متقابل را به یکدیگر نزدیک و نوعی همفهمی دینی و فرهنگی ایجاد کنند. این همفهمی دینی و فرهنگی منجر به بروز و ظهور پدیدهای جدید شده است که من اسم آن را دین فرهنگی شده و فرهنگ دینی شده میگذارم.
اگر پدیدهای به نام دین فرهنگی شده و فرهنگ دینی شده مدرن را بپذیریم، به نظر میرسد این دو طیف متخاصم به یکدیگر نزدیک میشوند، ولی اینکه در آینده چه اتفاقاتی رقم بخورد، بستگی به تغییر در پنج عامل در جهان اسلام و جهان غرب دارد؛ در واقع آینده به سیاستها، نسلها، ایدهها، رویهها و سبکها بستگی دارد. باید دید سیاستهای دینگرایانه، نهادهای دینی و دینداران برای زندگی و کنار آمدن با فرهنگ مدرن، حل کردن نظام فرهنگ و دین، دنیا و آخرت و... چگونه خواهد بود. در وهله دوم باید دید نسلهای آینده چه نوع هویت و آگاهی دینی دارند، همینطور چه ایدههایی برای توافق و تعامل دین و فرهنگ وجود دارد، چه رویههایی در زندگی باید اتخاذ کرد که هم دینداری را حفظ کنیم و هم سبک زندگی مدرن را داشته باشیم و نیز چه سبکهایی را اتخاذ کنیم. همه این عوامل خط سیر و نقشه راه نسبت دین و فرهنگ، تفاهم و توافق دین و فرهنگ و حتی تخاصم و تقابل دین و فرهنگ را مشخص خواهند کرد.
این امکان وجود دارد که دین در فرهنگ حل شود، یعنی همه چیز از جمله دین فرهنگی شود، کما اینکه امروز در مطالعات فرهنگی دین، دین را امری فرهنگی میدانند، نه یک امر مستقل و مجزا. در این نوع رویکرد، دین نحیف و فرهنگ فربه میشود. امکان دارد در آینده فرهنگ بخشی از امر دینی باشد، یعنی آنچه در مطالعات دینی جدیدتر اتفاق افتاده است. در این رویکرد، دین فربه و فرهنگ نحیف خواهد شد. امکان دارد دین و فرهنگ بهوسیله یک عامل و یا هویت سوم، در یکدیگر ادغام شوند، یعنی نه رگههایی از فرهنگ و نه رگههایی از دین باقی بماند. همه اینها بستگی به تحولات و تغییراتی دارد که در آینده رقم میخورد.
درباره آینده دین باید به این نکته اذعان داشت که حتماً آینده دین، نوع بروز و ظهور دین و شکل دینداری بستگی به رفتار پیروان آن دین دارد، یعنی به همان اندازه که پیروان دین فرهیختهتر، اخلاقیتر، فرزانهتر و معنویتر باشند و جهانیتر فکر کنند، احتمال آنکه دین و آموزهها و باورهای دینی و ارزشها و هنجارهای آن خودش را جهانیتر کند، وجود دارد، متقابلاً هر اندازه که پیروان دین رفتار نادرستی داشته باشند و بستهتر و سنتیتر عمل کنند، امکان محلی ماندن باورها و ارزشهای دینی وجود دارد.
آخرین نسخه و ورژنی که از آیندهپژوهی جهان مشاهده کردهام، درباره دین نکته جالبی داشت و آن هم اینکه به احتمال زیاد 60 یا 70 درصد جمعیت جهان بهویژه در آسیا و آفریقا ممکن است گرایش به یک دین خاص داشته باشند. در واقع نوع نگرش، تفکر و رفتار دینداران در زمان حال و آینده میتواند در پبشرفت دینی که به آن اعتقاد دارند، مؤثر باشد. در عین حال دین باید بتواند خودش را با جهان مدرن سازگارتر کند و پاسخهای جدیدتر به پرسشهای قدیمی بدهد. امکان اینکه به پرسشهای جدید، همان پاسخهای قدیمی داده شود وجود دارد، ولی باید پاسخهای قدیمی بازسازی شود و این یک هنر است، به نظر من اسلام و به خصوص تشیع از چنین ظرفیتی برخوردار است، البته مشروط به اینکه با فرهنگ مدرن به توافق و تعامل برسند.
انتهای پیام