یکی از نهادهایی که از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون نقش مهمی در عرصههای گوناگون بر عهده داشته، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. این نهاد علاوه بر نقش نظامی و دفاعی، در حوزههای گوناگون خدمات گستردهای انجام داده و با اجرای برنامههای فرهنگی، آموزشی و هنری، برگزاری همایشها و جشنوارههای گوناگون و انتشار کتب و نشریات، تلاش کرده است تا ارزشهای انقلاب اسلامی را در جامعه ترویج دهد و فرهنگ مقاومت و ایثار را در میان نسلهای گوناگون نهادینه کند.
در این میان، یکی از نشریاتی که سپاه پاسداران توانست با استفاده از آن در استان سیستانوبلوچستان اثرگذاری زیادی داشته باشد، نشریه «کودک مسلمان بلوچ» است. خبرنگار ایکنا از اصفهان به سراغ رضا شجری طاهری، سردبیر این مجله در سالهای آغازین انتشار آن رفته و درباره چگونگی جریانسازی از طریق این مجله در میان اقشار گوناگون مردم گفتوگویی کرده است که در ادامه با هم میخوانیم:
ایکنا ـ لطفاً خودتان را معرفی کنید.
رضا شجری طاهری، دانشیار رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه کاشان هستم، حدود ۳۲ سال است که در این دانشگاه تدریس میکنم و دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تربیت مدرس تهران دارم.
ایکنا ـ چه شد که سردبیر مجله «کودک مسلمان بلوچ» شدید؟
بعد از اخذ دیپلم و تعطیلی دانشگاهها به دنبال انقلاب فرهنگی، فرصتی ایجاد شد تا به مناطق محرومی چون سیستانوبلوچستان برویم و کار فرهنگی انجام دهیم. پیش از آنکه به آنجا بروم، دوستم، حجتالاسلام حسن ناصحی که اکنون روحانی طاهرآباد کاشان است، به کار جهادی در یکی از بیمارستانهای ایرانشهر مشغول بود. چون دانش اجتماعی، سیاسی و دینی زیادی داشت، از سوی سپاه ایرانشهر به مجموعه سپاه دعوت شده بود.
پس از آن، فعالیتش را در روابط عمومی سپاه ایرانشهر دنبال کرده بود. در این مدت کارهای فرهنگی انجام میداد، سخنرانی میکرد، به کار تبلیغاتی در مدارس میپرداخت و همچنین مجلهای با نام «کودک مسلمان بلوچ» را با همکاری بچههای کاشان چاپ و منتشر میکرد. آنان به این تشخیص رسیده بودند که اگر میخواهند انقلاب و ارزشهای فرهنگیاش را به منطقه بلوچستان صادر کنند، باید تمرکزشان بر کودکان و نوجوان باشد؛ بنابراین از سال ۵۹ این مجله را در تیراژ ۳٠٠ نسخه در ماه منتشر میکردند. چون آن منطقه حساس بود، آنها بیشتر تلاش میکردند مطالبی منتشر کنند که وحدتآفرین باشد. نام نشریه هم از مجلهای در قم به نام «کودک مسلمان» گرفته شده بود.
من در سال ۶٠ به سیستانوبلوچستان رفتم. ابتدا به من گفتند که باید به مدارس بروم و کار فرهنگی انجام دهم؛ بنابراین در جایگاه مربی تربیتی در مدرسه طالقانی بخش بمپور ایرانشهر مشغول به کار شدم. باید بگویم که از سال ۵۶ در کتابخانه امام صادق(ع) طاهرآباد کاشان در گروههای مطالعاتی شرکت داشتم، فعالیتهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی انجام میدادم و از تجربیات فرهنگی خوبی برخوردار بودم.
دوست دیگرم، شهید محمد حسینی هم در این زمینه تجربیات خوبی داشت که او نیز در دبیرستان فاروق اعظم ایرانشهر مشغول کار شد. ما هفتهای ۱۲ ساعت در کلاسهای بینش و قرآن تدریس داشتیم و وقتی مجله چاپ میشد، در صحافی و توزیع آن کمک میکردیم.
مجله مورد استقبال قرار گرفت و چاپ آن از ۳٠٠ نسخه در ماه به چند هزار نسخه رسید، بهگونهای که چاپخانه ایرانشهر دیگر پاسخگو نبود و ما برای چاپ مجله به چاپخانه علوی کرمان رفتیم. در آنجا سپاه مجلهای به نام «نهال انقلاب» را چاپ و منتشر میکرد. ساختمانی در همان شهر بود که اتاقی از آن را به ما اختصاص دادند و خواستند همانجا بمانیم. در همان زمان بود که آقای ناصحی برای ادامه تحصیل رفت و سردبیری مجله به آقای جعفری واگذار شد که اکنون فوق تخصص قلب دارد و در قم مشغول به کار است. من نیز همچنان دستاندرکار تهیه مجله بودم.
در سال ۶۲، ما هر ماه، ۱۵ روز در بلوچستان به گردآوری مطالب، مقالات، اشعار و... میپرداختیم و ۱۵ روز در کرمان به کار چاپ مشغول بودیم. آمار چاپ مجله کمکم به ۱۵ هزار نسخه رسیده بود. مجله در کرمان چاپ میشد؛ سپس آن را بار میزدیم و به سیستانوبلوچستان میآوردیم و توزیع میکردیم. آوازه مجله تمام این استان را فراگرفت. مدارس مرتب با ما مکاتبه میکردند و مجله میخواستند. بچهها با آن ارتباط صمیمانه گرفته بودند، خودشان به ارسال مطالب، چیستان، شعر، نقاشی، جدول و... میپرداختند و ما آثار برگزیده را در مجله چاپ میکردیم.
به مرور زمان، آوازه مجله به خارج از استان هم رسید. سال ۶۳ دستگاه چاپخانه علوی کرمان هم جواب نمیداد. از طریق یکی از دوستان، کار چاپ را به تهران انتقال دادیم. دفتری در واحد تبلیغات و انتشارات تهران گرفتیم. در آنجا شاعران، نقاشان و نویسندگان حرفهای حضور پیدا میکردند که از آنها کمک گرفتیم و کیفیت و کمیت مجله را همزمان ارتقا دادیم و از ۳٠٠ نسخه اولیه به ۵٠ هزار تیراژ در ماه رساندیم.
چندی بعد نمایشگاه مطبوعات برگزار شد. مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیسجمهور بود، مجله را ملاحظه کرد، از مطالبش خوششان آمد و پیشنهاد داد که چنین کاری برای کردستان هم انجام شود که بچههای سپاه کردستان مجله «کودک مسلمان کرد» را منتشر کردند.
من از سال ۶۴ که برای چاپ نشریه به تهران آمدم، در دانشگاه علامه طباطبایی دانشجو شدم و تا سال ۷۱ که کارشناسی ارشدم را گرفتم، هم درس میخواندم و هم سردبیر مجله بودم. بعد از چندی، خود استان سیستانوبلوچستان جان گرفت و از سویی فعالیتهای سپاه هم محدود شد و من این کار را واگذار کردم؛ اما مطلع هستم که هنوز هم این مجله چاپ میشود.
ایکنا ـ از حواشی و اتفاقات آن سالها در سیستانوبلوچستان بگویید.
من در کنار چاپ و نشر مجله از طریق ارتباطاتی که با نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان پیدا کرده بودم، جشنوارههایی طراحی و سالیانه در شهرهای گوناگون سیستان و بلوچستان، جشنواره «کودک مسلمان بلوچ» را برگزار میکردم. این نویسندگان و شاعران دعوت میشدند تا به آنجا بیایند و بچهها را آموزش دهند. هدف ما از این کار، نیروسازی بود. بچههای مستعد را شناسایی و با این اشخاص مرتبط میکردیم تا خودشان کمکم کار را در دست بگیرند. این کار در سالهای دهه ۷٠ به بعد ادامه داشت. اوایل برای تهیه گزارش دوربین نداشتیم. وقتی دوربین تهیه کردیم، خودمان هم عکاسی و هم مطلب تهیه میکردیم. گاهی وقتها با خط خوش، مطالب نشریه را مینوشتیم. جزئیات در اینباره زیاد است. در حقیقت چون بنای این مجله بر پایه خیر بود، خوب هم اوج گرفت. میتوان گفت انتشار نشریات فرهنگی نظیر «کودک مسلمان بلوچ» از سوی سپاه پاسداران، گامی مؤثر در ارتقای آگاهی و بصیرت عمومی بود.
ایکنا ـ در انتخاب مطالب نشریه چه معیارهایی را در نظر میگرفتید؟
نخست، هیچ کدام از ما تجربه کار کودک نداشتیم؛ اما چون در کتابخانه فعالیت کرده بودیم، با نیازها و رغبتهای مطالعات کودکان آشنا بودیم و خصوصیات درونی آنان را میشناختیم. ملاک دیگر هم این بود که مجله، وحدتآفرین باشد؛ برای مثال درباره ائمه(ع) مطالب زیادی نمینوشتیم و بیشتر مطالبی درباره پیامبران مطرح میکردیم. مسائل اخلاقی، اجتماعی، لطیفه، مطالب علمی و سودمند، گزارشهای منطقهای، مقالات ساده و علمی و داستان از جمله محتویات این مجله بود.
سعی میکردیم شخصیت اول داستانها، بلوچ باشد یا داستان در فضای زندگی بلوچها تعریف شود. من در چند شماره، داستانی با نام «بهارچرانی» منتشر کردم. بهارچرانی یکی از کارهای دامداران بلوچ بود که به کوچ گوسفندان در فصل بهار به سوی مناطقی میپرداخت که چراگاه خوبی داشتند. حوادث و رویدادهایی در این مسیر اتفاق میافتاد و خط داستان با مزاحمتهایی که خوانین ایجاد میکردند، دنبال میشد.
علاوه بر گروههای ضدانقلاب که در آنجا بودند، خوانین و اشرار مخاطرات زیادی برای آن مناطق ایجاد میکردند و ما در قالب این داستانها تلاش میکردیم تا با آنها مقابله کنیم؛ برای مثال سوادآموزی و مخالفت آنان با این امر را در این داستانها برای مخاطب توضیح میدادیم؛ چون در آنجا اصلاً به دختران اجازه تحصیل نمیدادند.
در آن زمان آن منطقه از لحاظ بهداشتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بسیار عقب بود و ما سعی کردیم در قالب این داستانها، مسائل لازم را به آنان آموزش دهیم؛ برای مثال در منطقه دشتیاری دیدم مردم از گودالی که بر اثر بارش باران بر روی زمین ایجاد شده بود و حیوانها از آن آب میخوردند، مینوشیدند. آنها حمام نداشتند. حتی در مکان زندگیشان، سرویس بهداشتی وجود نداشت و از بیابانها برای قضای حاجت استفاده میکردند. ما وقتی این مسائل را میدیدیم، به جهاد یا سپاه و... گزارش میدادیم تا برای رفع این مشکلات اقدام کنند.
درباره مسائل سیاسی هم یادم میآید که تا سال ۶۲، مردم آنجا اصلاً نمیدانستند که قدرت دست کیست، برای مثال عکس امام را نشانشان میدادیم و میپرسیدیم که ایشان کیست؟ آنها میگفتند شاه است. میگفتیم: این امام است، شاه رفت. میگفتند: ما نمیدانیم.
یا خاطرم هست که وقتی به روستاهای گوناگون میرفتیم، با خودمان ویدئو پروژکتور، فیلم و یا حتی موتوربرق میبردیم؛ چون آنجا برق نداشتند. مردم فیلم ندیده بودند. یک بار به روستایی در اطراف مسکوتان رفته بودیم. در آنجا از دانشآموزانم خواستم که مردم را جمع کنند تا برای آنان فیلم نمایش دهیم. آنها مردم را جمع کردند، وقتی ویدئو پروژکتور را روشن کردیم و فیلم روی پرده افتاد، بچهها ترسیدند و با گریه فرار کردند و این از اتفاقاتی بود که شاهدش بودم.
زهراسادات محمدی
انتهای پیام