کد خبر: 4240820
تاریخ انتشار : ۱۵ مهر ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۹
پادشاهی کودک در هفت سال نخست زندگی/ ۱

فرصت تفکر و حل مسئله را از کودکان نگیریم

یک روانشناس گفت: مهم‌ترین رشدی که می‌تواند برای کودک در هفت سال نخست زندگی اتفاق بیفتد، باور او به توانایی‌ حل مسئله است، به شرط اینکه والدین فرصت تفکر و حل مسئله را از او نگیرند.

کودک و بازیمسائل رفتاری کودکان، یکی از موضوعات مهم و چالش‌برانگیز برای والدین و مربیان است. شاید یکی از دلایل بروز بسیاری از این مسائل، نبود آزادی منطقی برای کودکان در سن پادشاهی است. با توجه به اینکه ۱۴ تا ۲۰ مهرماه، هفته ملی کودک نام‌گذاری شده است، به همین مناسبت خبرنگار ایکنا از اصفهان درباره یکی از موضوعات مهم و بحث‌برانگیز در حوزه تربیت کودک که در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژه‌ای دارد، یعنی «پادشاهی کودک در هفت سال نخست زندگی» با فاطمه زارع، حافظ کل قرآن و روانشناس گفت‌وگو کرده است. در شماره اول این گفت‌وگو، به مفهوم آزادی کودک تا هفت سالگی و رویکردی که می‌تواند به تربیت صحیح و سالم او کمک کند، می‌پردازیم. در ادامه متن این گفت‌وگو را می‌خوانیم.

ایکنا ـ نقش یک خانواده ایده‌آل را در سنین پادشاهی کودک تبیین کنید.

خانواده، تجلی‌گاه و مجرای تربیت محسوب می‌شود و در این تجلی‌گاه، خانواده‌ای موفق است که در آن اولیا با یکدیگر تفاهم خوبی داشته باشند؛ به عبارتی هر چقدر تعارض و تنش میان والدین کمتر و تفاهم آن‌ها بیشتر باشد، ثمره بهتری در میان فرزندان خواهد داشت. البته وقتی وارد مدرسه می‌شویم، این اولیا شامل پدر، مادر و اولیای مدرسه می‌شوند. از نکات بسیار خوب این موضوع این است که خانواده، اولیا و کادر مدرسه در کنار بچه‌ها به‌دلیل این مفاهمه‌ها، اختلاف‌ها و حل‌کردن اختلافات به رشد می‌رسند.

ایکنا ـ اینکه گفته می‌شود کودک در هفت سال نخست زندگی پادشاه است، چه معنایی دارد؟

طبق روایات، کودک در هفت سال نخست زندگی، پادشاه است. حیطه پادشاهی کودک آن گستره‌ای را دربرمی‌گیرد که توانایی‌ها و استعدادهای او در حال شکوفایی هستند و او درواقع، پادشاه رشد توانمندی‌ها و استعدادهایش محسوب می‌شود. اینجاست که من والد باید مدیریت پادشاهی را به او آموزش و اجازه دهم تا آزمون و خطا کند. 

ایکنا ـ منظور شما از آزمون و خطا چیست؟

یعنی اینکه وقتی برای مثال کودکی می‌افتد، دردش می‌گیرد، گریه می‌کند و به من نگاهی می‌اندازد، من در اینجا به او برای برخاستن کمک نمی‌کنم. در عوض چه کار می‌کنم؟ با نگاهم حمایتش می‌کنم و به او می‌فهمانم که اتفاقی نیفتاده است. حالا در نظر بگیرید که بچه‌ای افتاد و شروع به گریه ‌کرد. بیایید رفتار والدین را تحلیل کنیم. مادری می‌دود و او را در آغوش می‌گیرد. او فکر می‌کند که با این کار، حس حمایت به کودک دست می‌دهد؛ اما این حس، موضعی است. قدری عمقی‌تر بررسی کنیم و ببینیم که کودک از این برخورد، چه حسی تجربه می‌کند؟ او فکر می‌کند اتفاق بسیار بزرگی افتاده و چه فاجعه‌ای رخ داده است، چقدر بد که دردش گرفت، دیگر نمی‌تواند از جا برخیزد و برای برخاستن به مادر و حمایت او نیاز دارد. 

بنابراین مهم است که من در مقام مادر بدانم توانایی‌های کودکم چیست و چه زمانی وقت بروز آن است. به یک مثال دیگر توجه کنید. من یک فرزند دارم و متناسب با سن رشدی‌اش می‌دانم که در سه‌ ماهگی دست‌هایش چقدر می‌تواند تکان بخورد و چطور می‌تواند وسایل را بگیرد. می‌دانم که حدوداً چه زمانی می‌تواند بنشیند. می‌دانم که حدود شش ماهگی به بعد می‌تواند چهار دست و پا برود یا حدود یک‌ سالگی می‌تواند راه برود.

فرض کنید که اکنون کودک من چهار دست و پا می‌رود، کم‌کم می‌بینم که دستش را به سطوح گوناگون می‌گیرد و برمی‌خیزد. من در برخاستن به او کمک نمی‌کنم و زمانی که او مدام دستش را می‌گیرد و تلاش می‌کند که بایستد، من فقط مشاهده‌گر هستم؛ درواقع متوجه می‌شوم که او اکنون به رسش لازم برای این کار رسیده است. پس گام اول، آگاهی مادر از توانمندی‌های فرزندش محسوب می‌شود.

گام دوم این است که من در مقام مشاهده‌گر متوجه می‌شوم که فرزندم چه زمانی به این سطح رسیده است و باید بدانم وقتی کودکم به سطحی می‌رسد که دستش را به در و دیوار می‌گیرد و می‌خواهد بایستد، من چه کاری باید انجام دهم؟ در این زمان من همراه کودکم نیازسنجی می‌کنم، متوجه می‌شوم که او اکنون به حدی رسیده که می‌خواهد بلند شود و حرکت کند؛ پس طبیعتاً دستش را به دیوار می‌گیرد. 

وظیفه من چیست؟ آیا باید برای مرتبه اول، دست کودک را بگیرم؟ خیر. من هیچ کاری انجام نمی‌دهم، بلکه در نقش یک مادر شرایط محیطی را مهیاتر می‌کنم؛ برای مثال در نظر بگیرید که برای راه‌رفتن کودک، هیچ چیز غیر از دیوار نباشد؛ اما من می‌توانم فضایی ایجاد کنم که در آن چهارپایه‌ای هم باشد.

من برایش کاری انجام ندادم، اجبارش نکردم. از آن طرف بغلش هم نکردم. این دو مورد بسیار مهم است؛ بنابراین آنچه ما در رشد کودکمان با آن مواجهیم، توجه به این موارد است: نخست، مانع کودک نشدن و دوم، او را اجبار نکردن.

حالا کودک من کم‌کم دستش را به دیوار می‌گیرد و برمی‌خیزد. یک قدم، دو قدم از این صندلی به سوی صندلی دیگر می‌رود. من چه کار انجام می‌دهم؟ دو تا صندلی را کمی فاصله می‌دهم. او از اینکه از این صندلی به آن صندلی برود، باید در مرتبه‌های اول برای خودش حل مسئله کند. رد دیوار را می‌گیرد و همین‌طور راه می‌رود، بعد صندلی را می‌گیرد و راه می‌رود. اگر به رفتار کودکان در این سن‌ دقت کنید، می‌ببینید که چقدر متفکر هستند و چقدر مانند یک مهندس فکر می‌کنند، نقشه می‌کشند و حل مسئله می‌کنند تا بتوانند فاصله آن صندلی را که زیاد شده است، طی کنند.

حتی بعضاً به اطرافشان نگاه می‌کنند. با چشم‌هایشان و با زبان بی‌زبانی‌شان التماس هم می‌کنند که کمک می‌خواهند. وقتی کمک می‌خواهند، من چه کنم؟ اگر فاصله صندلی‌ها را کم کنم، آیا کار درستی انجام داده‌ام؟ یا اینکه نگاهی محبت‌آمیز از روی قوت و قدرت و اینکه من به تو اعتماد دارم، به او بیندازم؟ در حقیقت او همین که فکر می‌کند من هستم و این حمایت را انجام می‌دهم، کافی است. 

در اینجا مهم‌ترین رشدی که برایش اتفاق می‌افتد، باور به توانایی‌داشتن است. این من می‌توانم و حل مسئله‌ای که دارد، یک روز در کلاس اول، دوم، پنجم، راهنمایی و دبیرستان به حل معادله تبدیل می‌شود، به شرط اینکه آنجا من دخالت نکرده و فرصت تفکر و حل مسئله را از او نگرفته باشم.

زهراسادات محمدی

انتهای پیام
captcha