پیش از ورود به بحث باید موضع خود را نسبت به پرسشی اساسی مشخص کنیم: آیا ما هویتمان انقلابی است یا انقلابمان هویتی است؟ پاسخ ما به این پرسش آن است که انقلاب ما، انقلابی هویتی است، حال آنکه در دهههای گذشته و بهخصوص در دوران مبارزه با رژیم پهلوی، بسیاری بر این باور بودند که هویت ما از اساس انقلابی است. با چنین تفسیری، معیار ارزیابی و سنجش آنان از اسلام صرفاً انقلابیبودن و مبارزهکردن میشود. آنان شخصیتها و پدیدهها را صرفاً با خطکش و عیار مبارزاتی میسنجیدند و به آنها نمره میدادند.
اوج این روحیه در نوشتهها و خطابههای پرشور مرحوم دکتر شریعتی دیده میشود. این دیدگاه تا جایی پیش میرود که شخصیتهایی مانند علامه مجلسی و ملاصدرا نکوهش میشوند و در مختصات اسلام انقلابی، آنان را بیارزش یا کمارزش میدانند. درواقع این همان نگاه ایدئولوژیک به دین است. در این نوع نگاه، دین با عینک ایدئولوژی مبارزه دیده میشود و فقط آن چیزهایی با ارزش محسوب میشود که در راستای مبارزه حق و باطل باشد.
پیداست با چنین بینشی، فقط مجاهدان و مبارزان نبرد علیه طاغوت ارزش پیدا میکنند و چهرههایی مانند فلاسفه، حکما و عرفا دیده نمیشوند؛ حتی شعرا، ادبا و هنرمندان هم کمتر به چشم میآیند، مگر آنکه در راستای مبارزه و انقلابیبودن اقدامی انجام داده باشند. خلاصه اینکه، مبارزه میشود معیار همهچیز. این همان هویت انقلابی است؛ یعنی انقلابیبودن و در برابر باطل ایستادن هویت ما را تعیین میکند.
اگر مقداری تأمل کنیم، متوجه میشویم که این دیدگاه اگرچه در ایام نهضت راهگشاست، اما در مجموع تا حد زیادی اجازه فهم ابعاد گوناگون هستی را نمیدهد و ما فقط با زاویه دید محدودی عالم را مشاهده میکنیم. در طرف مقابل، ما میتوانیم انقلابمان را هویتی تعبیر کنیم. انقلاب هویتی، یعنی هدف از انقلاب در تمامی مراحل آن بازگشت به هویت و احیای آن است.
انقلاب اسلامی حقیقتی است که در مراحل و مراتب گوناگون خود را نشان داده است. تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357، جهتگیری انقلاب در راستای مبارزه با رژیم پهلوی بود و مبارزه سیاسی در این میان بیشتر به چشم میآمد؛ اما در همان زمان هم این پرسش مطرح بود که آیا ما اول انقلابی هستیم و در درجه دوم مسلمان و یا آنکه ما تماماً مسلمان و به تبع آن انقلابی هم هستیم؟
کسانی که انقلاب اسلامی را در چارچوب هویت و سنت شیعی دنبال میکردند، پاسخی مشخص به این پرسش داشتند. ما در درجه اول مسلمان هستیم و بهواسطه اسلام به مبارزه علیه باطل گرایش داریم؛ اما دسته دیگر که در درجه نخست به مبارزه علاقهمند بودند، عمدتاً به سمت آموزههای چپگرای مارکسیستی منحرف میشدند که مشهورترین این گروهها، مجاهدین خلق بودند.
البته منظور ما از چپگرایی، انکار اسلام نیست، بلکه تغییر در اولویتهاست. به هر حال در این دیدگاه، مبارزه با شاه و امپریالیسم بود که وزن گزارهها و آموزههای اسلامی را تعیین میکرد و به اسلامگرایی معنا میداد. طبیعی است که میان این دو گروه اشتراکات فراوانی وجود دارد و بسیاری از آنان تا استقرار نظام جمهوری اسلامی چه بسا همهدف هم بودند؛ اما بهتدریج اختلافات مشخص شد؛ یعنی اگرچه در زمان مبارزات این گروهها اجمالاً در سرنگونی شاه متفقالقول بودند، اما هنگامی که خواستند نظامی واحد در کشور مستقر کنند و کلام خود را به تفصیل برسانند، اختلافاتشان یکی پس از دیگری آشکار شد و فصل برگریزان جداییها از راه رسید.
بعد از مرحله نهضت و سرنگونی حکومت شاه که مورد اجماع مبارزان و انقلابیها بود، نوبت به نظامسازی رسید. نظامسازی دقیقاً آن نقطهای است که به صرف داشتن افکار و عقاید انقلابی نمیتوان آن را به سرانجام رساند. در این مرحله نیروهایی که به جای هویت انقلابی بر انقلاب هویتی تأکید داشتند، بیشتر به چشم آمدند؛ مثلاً در این میان استاد مرتضی مطهری اهمیت بیشتری پیدا کرد و رجوع به آرا و افکار ایشان بیشتر شد. در مرحله نظامسازی، نیازمند نگاه عمیقتری به اسلام و آموزههای اسلامی هستیم و رجوع به سنت و هویت به شکل گستردهتری صورت خواهد گرفت.
محمود فروزبخش
انتهای پیام