کد خبر: 4298965
تاریخ انتشار : ۱۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۵

«راه باریک پشت کوه»؛ روایتی از تمنای انسانیت

«راه باریک پشت کوه» را می‌توان تمثیل انسانیت و روح جمعی در نظر گرفت؛ همان چیزی که دنیای مدرن و زندگی ماشینی از آن بی‌بهره و در عین حال، در تمنای آن است.

نمایش «راه باریک پشت کوه»همزمان با بالارفتن آفتاب روی دیوار خانه، خورشید راه خود را پشت کوه‌ها پیدا می‌کند. به‌تنهایی و در سکوت، گذر زمان و حرکت آفتاب روی دیوار را تماشا می‌کنم؛ پرنده خیالم ولی یک ساعت و 20 دقیقه بعد را که روی صندلی شماره ۶ در ردیف 6 نشسته‌ام، تجسم می‌کند؛ فضا تاریک و نسبتاً ساکت است. همراه جمعی که به‌تنهایی در میان آنان نشسته‌‌ام، می‌خواهم بدانم نمایش «راه باریک پشت کوه» قصد دارد ما را به کدام مقصد برساند.

بعد از خلاص‌شدن از ترافیک سنگین خیابان توحید، هنگامی که نیم‌ساعت از شروع سانس گذشته و با ناامیدی برای تماشای نمایش، به‌سرعت از عرض خیابان عبور می‌کنم، گروه‌های چندنفره را در حال گفت‌وگو با یکدیگر می‌بینم که در پیاده‌روی سالن پرواز، واقع در مجتمع فرهنگی هنری فرشچیان ایستاده‌اند. از دو نفر می‌پرسم که چرا اینجا ایستاده‌اند و آنان پاسخ می‌دهند که برای تماشای «راه باریک پشت کوه» منتظرند.

باور نمی‌کنم که سانس هنوز شروع نشده و انگار همه‌چیز منتظر رسیدن من باشد، به محض تمام‌شدن پاسخ پیرمردی که اطرافیانش او را استاد صدا می‌زدند، مردی از ورودی سالن به پیاده‌رو آمد، از جمعیت بابت تأخیر در شروع نمایش عذرخواهی و سپس از ما دعوت کرد تا وارد سالن شویم. هنگام ورود به سالن، شنیدم که یکی از عوامل نمایش به دوستش که برای تماشا آمده بود، گفت ردیف‌های 6 و 7 بهترین ردیف‌ها هستند؛ با شنیدن این نکته، لبخند زدم.

بعد از یک یا دو دقیقه، همه در صندلی‌های خود جاگیر شدیم و کنجکاو بودیم که بدانیم چرا مردی روی صحنه نمایش دراز کشیده است؟ انگار که خوابش برده باشد؛ ولی مگر صحنه نمایش جای خواب است؟ پس از تاریک‌شدن سالن، مرد خوابیده روی صحنه نمایش، همه ما را همراه خود به عالم خواب می‌‌برد تا خوابی را که می‌بیند، به ما نیز نشان دهد.

چند نفر روی صحنه می‌آیند و درمی‌یابیم عشق مرد که چهل‌گیس نام دارد، در عالم خواب به او می‌گوید فرشته خواب دزدیده شده و به همین سبب، سالیان زیادی‌ست که در این سرزمین، کسی دیگر خواب نمی‌بیند؛ پس از او می‌خواهد به جنگ دیو برود که مایه بداقبالی، از بین‌ رفتن برکت، دوستی، محبت و انسانیت در این سرزمین شده است تا بتواند انسان‌ها و خودش را از گرفتاری نجات دهد.

چهل‌گیس، مردی را که روی صحنه خوابیده بود، حسن می‌نامد. او بعد از بیدارشدن از خوابی که در آن وظیفه‌ای به عهده‌اش گذاشته شده، تصمیم به پیمودن راهی می‌گیرد تا بتواند همه مردم هم‌ولایتی خود را از بی‌رؤیا‌بودن نجات دهد. مرد جوان داستان در ابتدای این مسیر با پادشاهی روبه‌رو می‌شود که او را از قدم‌گذاشتن در این راه نهی می‌کند؛ زیرا خواب‌دیدن و اقدام به حرکت را مایه شر و شورش در سرزمینی می‌داند که بر آن حاکم است.

حسن ولی چیزی دیده که دیگران ندیده‌اند و نمی‌توانند ببینند؛ در نتیجه بدون اعتنا به هشدارهای پادشاه، قدم در راه بیدارشدن می‌گذارد؛ سپس پیرمردی را ملاقات می‌کند که گویی خردمند است. پیر، حسن را به گام‌نهادن در مسیر جنگ با دیو تشویق می‌کند؛ زیرا او تنها کسی‌ست که در این سرزمین، در طول این سال‌ها خواب دیده؛ پس مأمور انجام این مهم است. پیرمرد به حسن می‌گوید: «جوان باید برود به جنگ، بجنگد با نیرنگ، تا بکند این دنیا را قشنگ.»

مرد جوان این داستان با پیمودن بخشی از راه با افراد گوناگونی از قومیت‌های مختلف روبه‌رو می‌شود؛ مردانی از سرزمین‌های اصفهان، کردستان و جنوب ایران که هر یک سفارش‌های مخصوص خود را به او می‌گویند و حسن را به راه باریکی در پشت کوه‌ها، دریاها و جنگل‌ها راهنمایی می‌کنند. در طول این مسیر، مرد پلیدی از سوی پادشاه که منفعتش در بی‌رؤیا‌بودن مردمش است، اجیر شده تا گه‌گاه به حسن سر بزند و همه تلاش خود را برای منحرف‌کردن او از مسیرش به‌کار گیرد؛ البته این نکته را در قسمت پایانی نمایش درمی‌یابیم.

حسن؛ قهرمان یا دیو

در این بخش از داستان، حسن غیر از پیمودن مسیر برای آزادکردن فرشته خواب، چهل‌گیس و همه مردم شهر، در حال سپری‌کردن مسیر رشد و تعالی خودش نیز هست. این مرد جوان به هنگام خواب، دائماً در حال رفت و بازگشت از عالم خواب به عالم واقعیت است و با اموری روبه‌رو می‌شود که نقاط هدایت او در این مسیر هستند.

حسن همچنین در صحنه مواجهه با دیو، غیر از سایه شخصیت یا جنبه تاریک وجودی خود، چیزی نمی‌بیند؛ انگار که همه پلیدی‌ها و مشکلات زندگی‌اش در خودش ریشه داشته‌ باشد. حسن که در عین حال قهرمان این سرزمین نیز هست، تا زمانی که ریشه پلیدی، تاریکی و ناامیدی از رسیدن به سعادت را در خود از بین نبرد، پرنده سعادت به او و هم‌ولایتی‌هایش، روی خوش نشان نخواهد داد.

البته باید به این نکته توجه داشت که هم‌وطنان حسن و موانع عظیمی از روح و وجودش که به‌تنهایی از آن‌ها عبور کرد، به او نشان دادند که هم می‌تواند قهرمان داستان باشد و هم دیو؛ به‌ عبارت دیگر، محیط و جامعه یا به‌طور کلی دنیا به هر روشی که حسن تصمیم بگیرد، به همراهی با او می‌پردازند.

خواب و رؤیا؛ کیمیای نایاب

از زاویه‌ای دیگر نیز می‌توان به محتوای این نمایش نگاه کرد؛ به این ترتیب که خواب کیمیایی نایاب در این نمایش است و فقط حسن آن را تجربه می‌کند. کسانی که خواب‌ندیدن مردم برایشان منفعت دارد، حسن را از بهره‌بردن از آن منع می‌کنند و کسانی که نبود خواب باعث آشفتگی زندگی آنان شده است، حسن را به دنبال‌کردن آن تشویق می‌کنند.

مقصود این داستان از خواب در دنیای واقعی را که در آن زندگی می‌کنیم، می‌توان تمثیل انسانیت و روح جمعی در نظر گرفت. دنیای مدرن، ماشینی‌شدن زندگی و تکنولوژی که در تعارض با روح انسانی و انسانیت قرار دارد، ما انسان‌ها را تا حدی محصور خود کرده است که می‌دانیم چیزی به نام انسانیت با روحیاتی ویژه در این جهان وجود دارد، ولی همگی از آن بهره‌مند نیستیم.

هنگام بازگشت به خانه، ترافیک روان شده است و نگران چیزی نیستم. خودم در اتومبیل و فکرم در میان صحنه‌ها، نورها و موسیقی زنده و دلنشین نمایش جا مانده است. به این فکر می‌کنم که شاید داشتن روحیه انسانی، دلسوز و دغدغه‌مند را سالیانی پیش از این تجربه کرده و خاطره‌ای محو از آن داشته باشیم، مانند مزرعه‌ گندمی که سال‌ها پیش محصولی با برکت برای مردم روستایی به ارمغان می‌آورده؛ ولی اکنون از شدت خشکسالی به برهوتی تبدیل شده است، اگرچه مردم روستا هنوز دوران حاصلخیزی آن را به یاد می‌آورند و به کشت‌وکار در آن امیدوارند؛ همچنین به‌دنبال راه باریکی می‌گردند که آنان را به پشت‌ کوه‌ها، جایی که راه باریکی برای نجات هست، برساند. امروزه در دنیایی که ظلم، جور، فساد و قحطی گریبان انسان‌ها را گرفته است، از وجود واقعی انسانیت و وجدان جمعی بی‌بهره‌ایم؛ ولی در عین حال در تمنای آن هستیم.

زهراسادات مرتضوی

انتهای پیام
captcha