کد خبر: 4320259
تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱۴۰۴ - ۱۴:۵۵
یادداشت

چند روایت‌ از ترور‌های پی‌ در پی شهید مدرس

گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که دشمنان شهید سیدحسن مدرس چون تاب مقاومت‌ و ایستادگی او را نداشتند، بر آن شدند تا این صدای رسا را برای همیشه خاموش و چندین سوءقصد به جان وی طراحی و برنامه‌ریزی کنند.

شهید آیت الله مدرسشجاعت شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس، وجه تمایز زندگی پرفراز و نشیب او بود. این ویژگی چنان در کالبد وجودش ریشه دوانده بود که حتی تهدید به مرگ نیز نمی‌توانست در اراده استوارش خللی ایجاد کند. دشمنانش که تاب مقاومت‌ و ایستادگی او را نداشتند، بر آن شدند تا این صدای رسا را برای همیشه خاموش کنند. در میان چندین سوءقصد به جان این روحانی آزاده، رویداد مدرسه جده بزرگ اصفهان، گواهی بر شجاعت کم‌نظیر و نمادی از متانت و بزرگ‌منشی او در سخت‌ترین لحظات است. 

روایت اول: مهمانی یا کمین‌گاه مرگ 

ماجرا از دعوتی ساده آغاز شد. سیدابوالحسن سدهی، از طلاب جوان و علاقه‌مند به ایشان از مدرس دعوت کرد تا ناهاری را در حجره او در مدرسه جده بزرگ میل کنند. این خبر به سرعت به گوش مخالفان رسید و آنان که در پی فرصتی برای اجرای نیات شوم خود بودند، نقشه حمله به مدرس را در همان مدرسه طرح‌ ریزی کردند؛ اما در آستانه اجرای این توطئه، یکی از عوامل که هنوز رشته‌ای از وجدان در وجودش باقی بود، با افشای نقشه، میزبان را از خطر آگاه کرد. سیدابوالحسن سدهی خود را سراسیمه به مدرس رساند و با التماس از او خواست تا از آمدن به میهمانی صرف‌نظر کند؛ اما مدرس اعلام کرد که حتماً به مدرسه جده بزرگ خواهد آمد. 

او پس از اتمام درسش در مدرسه، بی‌هیچ هراسی راهی حجره میزبان شد. به محض ورود به صحن مدرسه و رسیدن به کنار جوی آب، نخستین حمله از سوی فردی به نام عبدالله سمیرمی با تفنگ ششلول آغاز شد؛ اما مدرس با حرکتی سریع و سنجیده، زیر دست مهاجم زد و تفنگ به درون جوی آب افتاد. توطئه‌گران که از ناکامی نخستین حمله ناامید نشده بودند، بلافاصله نقشه دوم را اجرا کردند و علی قزوینی از طبقه دوم مدرسه، چندین تیر به سوی او شلیک کرد؛ اما تمامی گلوله‌ها به جای اصابت به مدرس، به دیوار مدرسه برخورد کرد. گفته می‌شود که جای این گلوله‌ها تا امروز بر دیوار مدرسه جده بزرگ پابرجاست. 

با شنیده‌شدن صدای تیراندازی، مردم بازار به داخل مدرسه ریختند و موفق شدند هر دو مهاجم را دستگیر کنند و نزد مدرس بیاورند؛ اما او به جای انتقام، اعلام کرد که از آنان شکایتی ندارد و دستور آزادی‌شان را صادر کرد و حتی نگران بود که مبادا مأموران حکومتی به آنان آسیب برسانند و این رفتار، اوج بزرگ‌منشی و گذشت او را به تصویر کشید؛ سپس با متانت و آرامشی عجیب، به حجره سیدابوالحسن رفت و بر سر سفره نشست. میزبان که نگران حال او بود، ظرف سکنجبین را از سفره برداشت و با این بهانه که ترشی برای کسی که ترسیده است، خوب نیست، به او پیشنهاد کرد نمک بخورد. مدرس در پاسخ اذعان کرد که در وجودش برای ترس هیچ جایی نیست و او باید شاهد حوادث بزرگتری باشد. 

روایت دوم: نبرد تن‌به‌تن در مجلس 

پس از شکست طرح جمهوری رضاخانی، مدرس که همچنان شاهد فزون‌خواهی‌های بی‌حد وی بود، تصمیم به استیضاح او گرفت. در آن جلسه پرهیاهوی مجلس، با ورود مدرس، هواداران رضاخان فریاد «مرده باد مدرس» سر دادند. در آن فضای خفقان‌آور، مدرس با شجاعتی آتشین، مستقیماً در برابر رضاخان ایستاد و فریاد زد: «زنده باد مدرس، مرده باد سردار سپه!» این جرئت بی‌نظیر، رضاخان را همچون گلوله‌ای منفجر کرد. او با چنگ‌زدن به گلوی مدرس، فریاد کشید: «آخر تو از جان من چه می‌خواهی؟» مدرس با آرامشی حیرت‌انگیز و لهجه اصفهانی پاسخ داد: «من می‌خواهم که تو نباشی.» رضاخان در اوج عصبانیت و با خشمی که نشان از ضعفش در برابر این مرد آهنین داشت، نیت پلید خود را فاش کرد: «شما محکوم به اعدام هستید. شما را از بین خواهم برد.» 

روایت سوم: نصیحت مرگ‌آفرین 

مدرس در مقام دلسوز ملت هیچ‌گاه از نصیحت حاکمیت سر باز نزد. روزی به رضاشاه گفت: «مردم راجع به تهیه ملک و جمع پول، پشت سر شما خوب نمی‌گویند، شما پول می‌خواهید چه کنید؟ ملک به چه کارتان می‌آید؟ اگر شما پادشاه مقتدر و محبوبی باشید، ایران مال شماست، هر چه بخواهید، مجلس و ملت به شما می‌دهد؛ ولی اگر به پولداری و ملک‌گیری و حرص به جمع مال مشهور شوید، برایتان خوب نیست... کاری نکنید که مردم از شما بدشان بیاید. طوری رفتار کنید که این حرف‌ها گفته نشود، قدری پول به بهانه‌های مختلف خرج کنید، جایی بسازید، مدرسه‌ای، مریض‌خانه‌ای، کاری کنید که بگویند: اگر پولی هم داشت، برای این کارها بود و بعد از این، مخصوصاً به املاک مردم کار نداشته باشید، ملک‌داری حواس شما را پرت می کند.»

و این‌گونه از او خواست تا با وقف و خیرات، دل مردم را به دست آورد. این سخنان صریح و حق‌طلبانه، خشم شاه را برانگیخت و او را در تصمیمش برای حذف مدرس مصمم‌تر کرد. رضاشاه بعد از شنیدن آن کلام از مدرس، دستور ترور او را داد و بعد از طرح نقشه ترور، عمداً به مازندران مسافرت کرد تا موجب سوء‌ظن نشود؛ اما روزی در مازندران، اطرافیان شاه او را در حالی آشفته دیدند؛ معلوم شد تلگرافی از تهران رسیده که خبر از ترور مدرس می‌داد، اما با این پیام که مدرس جان سالم به در برده است. 

روایت چهارم: «به کوری چشم دشمن، مدرس نمرده است» 

فردای آن روز، هفتم آبان ۱۳۰۵، مدرس همچون همیشه پس از اقامه نماز صبح، عازم تدریس در مدرسه سپهسالار بود. در تاریکی سحرگاه، در «کوچه سرداری»، باران گلوله از بام‌ها و پشت دیوارها بر سر او باریدن گرفت. در تصمیمی هوشمندانه، مدرس رو به دیوار، زانوهایش را جمع کرد و عبا را با دو دست بالای سر گرفت. این کار سبب شد تا مزدوران شاه فضای خالی بین بازوان او را قلب مدرس تصور کنند. از این رگبار مرگبار، فقط چند گلوله به بازوان و کتف او اصابت کرد و مدرس از مرگ حتمی نجات یافت. او بر زمین افتاد و ضاربان گریختند. 

مأموران شهربانی، مدرس مجروح را به بیمارستان نظمیه بردند. خبر ترور، تهران را به لرزه درآورد. مردم مانند سیل به سمت بیمارستان سرازیر شدند. گزارش‌هایی که از آن روزها منتشر شده است، حکایت از آن دارد که این رخداد همانند روز عاشورا، مردم را فوج فوج راهی خیابان‌ها کرد. وقتی مردم دریافتند که دکتر علیم‌الدوله، رئیس بیمارستان به اعدام مخفیانه زندانیان با آمپول کشنده مشهور است، تصمیم به انتقال مدرس گرفتند. با وجود مخالفت رئیس نظمیه، مردم به فرمان امام جمعه، تخت مدرس را بر دوش گرفتند و او را به بیمارستان احمدی منتقل کردند. مدرس با وجود زخم‌های عمیق و استخوان‌های خردشده، به مردم دلداری می‌داد و می‌گفت: «مطمئن باشید من از این تیر نخواهم مرد؛ زیرا مرگ من هنوز نرسیده است.» او با قوت قلب خود به دیگران امید می‌بخشید و می‌گفت: «انگلیسی‌ها می‌خواستند با قتل من به مقصود شوم خود برسند؛ ولی خدا نخواست... .» 

پاسخی تاریخی به احوال‌پرسی شاه 

هنگامی که سرتیپ محمد درگاهی از طرف شاه برای احوال‌پرسی ساختگی نزد مدرس آمد، این نماینده مجلس غیور و شجاع پاسخ تلگراف شاه را با عبارت کوبنده‌ای چنین نوشت: «به کوری چشم دشمن، مدرس نمرده است.» 

هرچند حکومت با آزادی مخفیانه ضارب دستگیرشده و سکوت تحمیلی بر مطبوعات و مجلس تلاش کرد تا اخبار این جنایت را مدیریت کند، اما مدرس پس از دو ماه تحمل درد، در 11 دی‌ماه ۱۳۰۵، بار دیگر و با شکوه تمام در مجلس شورای ملی حاضر شد و نشان داد که اراده‌ ملت از فولاد هم سخت‌تر است.

انتهای پیام
خبرنگار:
الهه سادات بدیع زادگان
دبیر:
محبوبه فرهنگ
captcha