«برای زندگی» عنوان جلد اول از گفتارهای تفسیری امام موسی صدر است که در زمان حضور ایشان در لبنان برای کادرهای جنبش امل و بهمنظور آشنایی این نیروها با آموزههای اسلام بیان شده است. مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر در تهران، این درسگفتارها را در دو جلد با عناوین «برای زندگی» و «حدیث سحرگاهان» ترجمه، چاپ و منتشر کرده است. شماره پیش رو به تفسیر بخش اول سوره عصر اختصاص دارد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ، إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ؛ سوگند به این زمان، که آدمی در خسران است، مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق و به صبر سفارش کردند.»
بیشتر بخوانید:
در سلسله تفسیرهایمان به تفسیر سوره عصر رسیدهایم. این سوره شناختهشده است و شأنی عظیم دارد. در احادیث متواتر شیعه و سنی، فیالمثل در تفسیر نورالثقلین از تفاسیر شیعه و تفسیر سیوطی از تفاسیر اهل سنت، حدیثی درباره این سوره آمده است. از حیث تاریخی ثابت شده که یاران پیامبر(ص) در نخستین روزهای دعوت ایشان، پس از دیدار با یکدیگر از هم جدا نمیشدند، مگر آنکه یکی از آنان سوره عصر را برای دیگری تلاوت میکرد. یکی از الهامبخشهای نیرومند برای استواری و اراده مسلمانان همین سوره بود. این سوره یکی از شعارهایی است که همیشه باید به آن توجه کنیم. من در نظر دارم از برادر عیسی حسن بخواهم که این سوره را با خط زیبا بنویسد و بر دیوارهای مرکز آموزشهای اسلامی نصب کند.
معنای نخستی که از این سوره به ذهن میآید، روشن است. قرآن کریم میگوید به «عصر» قسم بخورید. آدمی در خسران است، مگر کسی که چهار ویژگی در او باشد: ایمان آورده باشد، عمل صالح انجام دهد، به حق سفارش کند و نیز به صبر سفارش کند. همه آدمیان در خسراناند، مگر کسی که این ویژگیهای چهارگانه در او باشد.
معنای «عصر» چیست و چرا باید به عصر قسم خورد؟ ما به اشیای مقدس سوگند میخوریم: به خداوند، به پیامبر(ص)، به عزیزانمان. سوگند همیشه به اشیای مقدس و محترم نزد خداوند است. آیا عصر و زمان نزد خداوند مقدس است؟ این مسئله بحث نخست ماست. چنانکه میدانید، «عصر» در بیش از یک معنا بهکار رفته است و میرود. یک معنای عصر در مقابل ظهر است. در این معنا عصر پایان روز است. عصر به معنای دهر و روزگار هم هست: عصر جاهلیت و عصر پیامبر(ص). «عصر» مصدر از «عَصَرَ یعصُرُ» به معنای فشارآوردن بر چیزی است. این هم معنای دیگر آن است. مقصود از عصر در سوگندی که این سوره با آن آغاز شده است، چیست؟ از چه راهی معنای واژه «العصر» را بفهمیم؟
بحثی عمومی درباره سوگند در قرآن مطرح میکنم؛ زیرا قرآن در بیش از 40 جا سوگند یاد میکند و سوگندهای قرآنی با دیگر سوگندها متفاوت است.
ما به خدا، پیامبر(ص)، قرآن، ملائکه، جان پیامبر(ص) و جان خود قسم میخوریم؛ اما قرآن به این چیزها قسم نمیخورد. قرآن به موجودات آسمانی و زمینی قسم میخورد: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا؛ سوگند به آفتاب و روشنیاش به هنگام چاشت.» (سوره شمس، آیه اول) به خورشید سوگند میخورد. «وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا، وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا، وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا، وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا، وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا، وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا؛ و سوگند به ماه چون از پی آن برآید، و سوگند به روز چون گیتی را روشن کند و سوگند به شب چون فروپوشدش و سوگند به آسمان و آنکه آن را برآورده، و سوگند به زمین و آنکه آن را بگسترده و سوگند به نفس و آنکه نیکویش بیافریده.» (سوره شمس، آیات 2 تا 7) در این آیات خداوند به موجودات هستی مثل ماه و روز و شب و حتی نفس قسم خورده است. همچنین «وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ وَطُورِ سِينِينَ؛ سوگند به انجیر و زیتون و سوگند به طور مبارک.» (سوره تین، آیه اول) یعنی قسم به محل ستارگان و قسم به سمتوسو.
سوگند در قرآن بسیار به چشم میخورد، تا جایی که برخی مادیگراها به بسیاری سوگند در قرآن ایراد گرفتند؛ اما چرا؟ خواهش میکنم به این بحث توجه کنید؛ زیرا موضوعی مستقل است. گاهی قسم برای تأکید بر درستی سخن است. فیالمثل وقتی میخواهیم چیزی بگوییم و بر درستی آن تأکید کنیم، میگوییم: «والله» یا «به محمد قسم» یا «به جانت قسم» یا «به جانم قسم». پس قسم گاهی برای تأکید بر درستی سخن است. این معنای مستقیم قسم است که شیء مقدسی را ضمانت درستی گفتارم قرار میدهم. این معنای عرفی قسم است. این معنا همه آن چیزی نیست که در قرآن کریم آمده؛ زیرا قرآن کتابی است که بههیچوچه باطل در آن راه ندارد و شکی در آن نیست، بهویژه در همسخنی خداوند با پیامبر(ص) لزومی به این تأکیدات و سوگندها دیده نمیشود. در اینجاست که معنای دیگری برای سوگند روشن میشود. این معنا توجه و جلب نظر شنونده به قداست چیزی است که به آن سوگند خورده شده است. هرگاه میگویم: سوگند به انجیر و زیتون و به طور مبارک و به این شهر ایمن و سپس آنچه را میخواهم، میگویم، شنونده احساس میکند آنچه بدانها قسم خورده شده است، اموری مقدساند؛ در غیر این صورت چرا به آنها قسم خورده شده است؟ مثلاً تو میخواهی به کسی تأکید کنی به شخص احترام میگذاری. یکی نزد تو میآید تا پشت سر آن شخص فتنهانگیزی کند. تو متوجه این مسئله میشوی و میگویی که به جان آن شخص قسم، من فلان کار را میکنم. شنونده از این سخن چه میفهمد؟ او درمییابد که زندگی آن شخص برای تو عزیز است و از همینروست که به آن قسم میخوری. تو با این قسم مقصودت را رساندهای و بهصورت غیرمستقیم او را متوجه کردهای.
بنابراین، تنها فایده سوگند تأکید بر درستی سخن نیست، بلکه سوگند آثار دیگری هم دارد که همان جلب نظر شنونده به قداست چیزی است که به آن سوگند یاد شده است؛ پس اگر در قرآن به انجیر و زیتون سوگند خورده شده، هرکسی میفهمد که انجیر و زیتون مقدساند. معنای سوگند در قرآن، افزون بر معنای عادی سوگند، توجهدادن به قداست آن چیزی است که قرآن به آن سوگند یاد کرده است.
بنابر آنچه گفتم، ما میتوانیم قداست بعضی از اشیا را از قرآن دریابیم؛ اما این پرسش مطرح میشود که چرا قرآن میخواهد نظر شنونده را به قداست انجیر و زیتون و عصر و خورشید و روز و شب جلب کند؟ این مسئله یکی از جنبههای تربیتی اسلام است. اسلام میخواهد با بیانهای گوناگون و راههای مختلف و تعبیرات فراوان به آدمی تأکید کند که هر موجودی در پیرامون تو مقدس است.
هیچچیز فرومایه، کمارزش و دور از خدایی در هستی وجود ندارد؛ از همینروست که میگوید خورشید و ماه و ستارگان همه سجدهکنندگان به خدایاند: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ...؛ آیا ندیدهای که هرکس در آسمانها و هرکسی که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده میکنند؟» (سوره حج، آیه 18) و گاهی میگوید هرچه در هستی است، تسبیحگوی خداوندند: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ...؛ خدا را تسبیح میگویند هرچه در آسمانها و هرچه در زمین است.» (سوره جمعه، آیه 1) در این آیه از موصول «ما» استفاده شده و نه «من»؛ یعنی هرآنچه در آسمان و زمین است، چه عاقل و چه غیرعاقل. گاهی میگوید: «وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ...؛ رعد به ستایش او تسبیح میکند.» (سوره رعد، آیه 13) و گاهی هم میگوید: «...وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ...؛ و مرغانی که در پروازند، تسبیحگوی خدا هستند. همه نماز و تسبیح او را میدانند.» (سوره نور، آیه 41) پرنده نماز میگزارد و تسبیحگوی خداوند است. این نگاه قرآنی به موجودات هستی است. از این نگاه تربیتی به تلاش برای تقدیس این اشیا میرسیم و نه عبادت این اشیا همچون وثنیها. این کار تلاشی است برای تکریم این موجودات: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا» گمان نبر که خورشید موجودی عادی در هستی است و احترام ندارد. خداوند به خورشید قسم میخورد؛ یعنی خورشید موجودی مهم است؛ اما چرا مهم است؟ زیرا به خدا سجده میکند. همینگونهاند: انجیر و زیتون و طور مبارک و شب و روز و آسمان و زمین و نفس و ستارگان و محل ستارگان و دیگر موارد.
بنابراین غایت اصلی از سوگند به موجودات هستی، جلب نظر انسان به قداست این اشیاست و مقصود از قداست، تربیت دینی توحیدی است تا ما آدمیان بدانیم که در مسیر توحید تنها نیستیم، بلکه همراه کاروان هستی راه خود میپیماییم و در همایشی جهانی که همه موجودات در آن شرکت دارند، در محراب خدا به سر میبریم. به سخن دیگر، فقط من و مؤمنان نیستیم که خدا را سجده میکنیم و برایش نماز میگزاریم، بلکه آسمان و زمین و درختان و کوهها و رعد و امواج دریا و برگ درختان و هر چیزی در این هستی به صورتی این کار را انجام میدهد.
همه هستی محراب خداوند و انسان جزئی از این مجموعه است. از این پس به دیده حقارت به موجودات هستی نگاه نکن و گمان نبر که این امور عقل ندارند و جامدند، آنها حرکت میکنند؛ ولی تو متوجه آن نیستی. بله، اشیا جامدند؛ اما حرکت آنها سجده به خداست. در جاهای دیگر گفتهام که سجده نهایت خضوع است و موجودات هستی مطیع مطلق اوامر الهی هستند. ما این اوامر الهی را «عوامل هستی» (عوامل کونیه) مینامیم. تسبیح عبارت است از سازماندهی و چنانکه ساختمانی عظیم نشان از خبرگی مهندس آن دارد، همه ذرات هستی بر عظمت و بینقصی ذات خداوند گواهی میدهند. تسبیح گاه با زبان و گاه با وجود صورت میگیرد. مقصودم از این بحث این بود که به اینجا برسیم که موجودات هستی راه الهی را میپیمایند؛ راهی که خداوند آن را به موجودات اختصاص داده است. اگر ما نیز در راه توحید و ایمان و به سوی خدا گام برداریم، همگام با هستی راه خود را پیمودهایم. امام علی(ع) میفرماید: «در راه هدایت از شمار اندک حقجویان بیمناک نباش.» هستی و آسمان و زمین و ستارگان و دریاها و کوهها و رعد و بادها و همهچیز در کاروان ما و در خط ماست.
به اینجا رسیدیم که مقصود از قسم در قرآن کریم تأکید بر صحت گفته نیست، بلکه مقصود جلب نظر مستمع به قداست چیزی است که به آن سوگند یاد شده است. بنابراین دیدگاه عصر مقدس است. معنای عصر چیست؟ مفسران وجوه گوناگونی ذکر کردهاند. برخی گفتهاند عصر به معنای دهر و زمان و روزگار است. ما میدانیم که زمان و دهر و روزگار آفریدههای مقدس خداوندند، مانند دیگر آفریدهها؛ زیرا که انسان میتواند از این روزگار و زمان بهرهمند شود. در زمان است که حوادث روی میدهد و روزگار آکنده از درس است. چه بسیار مردمان و شخصیتها و بزرگان و افراد عادی در تاریخ هستند که برای ما عبرتهایی دارند؛ پس روزگار و عصر امری مهم و عظیم است و اگر آن را مقدس بشماریم و احترام بگذاریم و عبرتهایش را بیاموزیم، در زندگیمان از آن استفاده خواهیم کرد؛ بنابراین تفسیر عصر یعنی روزگار.
برخی مفسران میگویند مراد از عصر، عصر نبی است؛ اما چرا به عصر پیامبر(ص) قسم یاد شده است؟ بر این اساس که روزگار پیامبر(ص) سرشار از خیر و نور بود و آخرین رسالت همگانی خداوند در این عصر آغاز شد. به سخن دیگر، روزگار پیامبر(ص) روزگاری عظیم است.
اما در ادامه آیه به این نتیجه میرسیم که معنای سوگند متناسب با معنای عصر در مقابل ظهر است؛ اما چرا؟ پس از قسم به عصر آمده: «وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» انسان در خسران است. علت کاملاً روشن است؛ زیرا با پایان هر روز یک روز از زندگی آدمی کاسته میشود. با سپریشدن هر روزی، صفحهای از حیات آدمی ورق میخورد؛ پس انسان دائماً در خسران است. به سخن دیگر، آدمی عمرش را که تنها سرمایهاش است، از کف میدهد. هر لحظه و هر روز و هر ماه و هر هفته و هر سال چیزی از دست میدهد. این حرف دلیل و برهان دیگری نمیخواهد؛ اما طبعاً مؤمنان چنین نیستند؛ پس هنگامی که قرآن میخواهد بگوید انسان در خسران است، مناسب این است که عصر در مقابل ظهر را بهکار برد؛ اما چرا عصر که مائده روز است؟ به این اعتبار که عصرهنگام آدمی به روشنی حس میکند عمر روز دیری نمیپاید و روز رو به پایان است، در حالی که صبح چنین احساسی ندارد؛ زیرا که جهان نورانی و روشن است. صبح آغاز روز است و خورشید هر لحظه بیشتر میتابد و روشنی فزونی مییابد. اگرچه هر لحظه که از صبح سپری میشود، از عمر روز کاسته میشود؛ اما ملموس نیست. پس از ظهر و بهویژه هنگام عصر آدمی میبیند که روز رو به پایان است. تناسب قسم و این جمله اقتضا دارد که «والعصر» را سوگند به عصرهنگام معنا کنیم.
حال که به این خسران نقص مستمر عصر آگاه شدیم، به معنای «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» توجه میکنیم. آیه به این معناست که آدمی در هر لحظه چیزی از دست میدهد؛ بنابراین انسان در خسرانی همیشگی است. آنچه با سوگند تناسب دارد، این است که عصر را در مقابل ظهر معنا کنیم و این مسئله امری شگفت در قرآن نیست. در قرآن سوگند به آغاز روز و شب و خورشید و غیر اینها آمده است. نکته دیگری که میخواهم بگویم، این است که اگر عصر به معنای روزگار و دهر و زمان باشد، باز هم باید توجه کافی داشته باشیم. قرآن کلام خداوند و دقت تعبیر در آن با دیگر سخنها متفاوت است. چرا قرآن نمیگوید: «والدهر ان الانسان لفی خسر» چرا نمیگوید: «والایام» و «والزمان». چرا با دیگر تعبیرات سوگند نمیخورد؟ چرا مشخصاً این تعبیر را برگزیده است؟ شاید علت انتخاب واژه «عصر» در میان دیگر تعبیرات، مفهوم خاصی است که در این واژه وجود دارد که عصر به دو معنی روزگار و پایان روز فهمیده میشود.
«دهر» و «عصر» هر دو به معنای زماناند؛ اما لازم است متوجه باشیم که «عصر» از «عصر یعصر» به معنای فشارآوردن گرفته شده است و عصر ما را متوجه میکند که زمان بر ما فشار میآورد. زمان گرانبار است و تربیت میکند و پر از مشکلات و حوادثی است که نمیتوان آسان از آن گذشت. زمان ساده به دست نمیآید و تند میگذرد؛ پس این واژه را برگزیده است تا به این نتیجه برسیم که به زمان قسم یاد شده است، زمانی که بر آدمی بسیار گران میآید و آدمی تحت فشار است. این عبارت تمهیدی است، برای جمله پسین. وقتی این معانی سهگانه با هم برابرند، آیا عصر به معنای آخر روز، روزگار یا زمان پیامبر(ص) است؟ بنابر مقدمهای که گفتیم، همه این معانی درستاند؛ چون سوگند میتواند به همه آنها تعلق بگیرد. آدمی در خسران است. گفتیم که خسران آدمی روشن است؛ زیرا که در هر لحظه، لحظهای از عمرش را از کف میدهد و صفحهای از حیاتش ورق میخورد؛ پس آدمی در خسرانی همیشگی است.
انسانی که با چهار ویژگی شناخته میشود، خسران ندارد. این ویژگیها عبارتند از: ایمان و عمل صالح و سفارش به حق و سفارش به صبر. تواصی به حق یعنی توصیه متقابل؛ هرکس دیگری را به حق سفارش کند. تواصی به صبر هم یعنی هرکس دیگری را به صبر سفارش کند؛ اما چرا هرکس این ویژگیها را داشته باشد، در خسران نیست؟ این مسئله را به اختصار توضیح میدهم. روشن است کسی که به خدا ایمان دارد و عمل صالح انجام میدهد، روزی از عمرش سپری میشود. این حرف کاملاً درست است؛ اما این روز را در راه چیزی گرانقدرتر صرف کرده است. اگر بخواهیم منطق مادی و تجاری آن را توضیح دهیم، کشاورزی را در نظر آورید که 10 کیلو گندم دارد و آن را در زمینی میکارد. او این 10 کیلو گندم را از دست داده؛ اما آیا ضرر کرده است؟ هرگز؛ زیرا به ازای هر دانه گندم هفت دانه گندم یا بیشتر یا کمتر برداشت میکند. اندازه برداشت به زمین و چگونگی کشاورزی و آبیاری و اوضاع آب و هوایی منطقه بسته است؛ اما این ضرر نیست.
انسانی که در خسران است و انسانی که هر لحظه از عمرش میکاهد، اگر این لحظهاش را در راه خیر و عمل صالح صرف کند، خسران ندیده است؛ بنابراین ساعتی از عمر را میدهد؛ اما در عوض جاودانگی میگیرد. ممکن است کسی ساعتی را از کف داده باشد؛ اما درس خوانده باشد. البته درسخواندن فقط به قصد درسخواندن کافی نیست؛ یعنی با درسخواندن یک روز از دست میرود؛ اما به جای آن آدمی فرهیختگی کسب میکند و توانی نو برای کارکردن به دست میآورد. در هر روی، علم هدف نیست، وسیله است. دانشآموز در ازای ساعاتی که در مدرسه از دست میدهد، سرمایهای برای کارکردن به دست میآورد. اگر علمش را در راه جاودانگی و برای آسایش بشر و منفعت همگانی بهکار گیرد، درواقع چیزی از دست نداده است. تا زمانی که عمل او باقی است، هیچ لحظه و ساعت و ماهی را از دست نداده و باقی خواهد بود. این مسئله روشن است؛ زیرا که حقیقت یک چیز و حیاتش به آثارش است. تا زمانی که دیگران از اثر تو، از مؤسسه تو، از مدرسه تو، از خدمات تو و از نتایج عمرت بهرهمند میشوند، تو زندهای. ما امروز با وجود آموزههای پیامبر(ص) با او زندگی میکنیم، ما امروز با علی(ع) زندگی میکنیم. ما با خیرانی زندگی میکنیم که به بشر خدمت و آسایش و علم را برایش فراهم کردند. ما با آنان زندگی میکنیم و آنان نیز با ما زندگی میکنند؛ بنابراین انسان در خسران است، مگر کسی که عمرش را چون سرمایهای تقدیم و بیشتر از عمرش دریافت میکند. آدمی در خسران است، مگر آنان؛ اما آنان چه کسانی هستند؟ ما باید به این بخش توجه کنیم؛ زیرا کلام خداوند است و در آن مبالغه نیست. قرآن میگوید: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ...؛ به او شعر نیاموختهایم و شعر درخور او نیست.» (سوره یس، آیه 69) پیامبر(ص) شعر نمیسراید تا بخواهد مبالغه یا تعارف کند. پیامبر(ص) از روی هوی سخنی نمیگوید، بلکه وحی خدا را بدون مبالغه و افراطی بیش از واقعیت و حقیقت ابلاغ میکند. سخن او همه حقیقت است.
این بحث بسیار سرنوشتساز است. ما حس میکنیم که عمر میگذرد؛ بنابراین چه کسی سود کرده است؟ سودکنندگان فقط همانها هستند. هستند کسانی که موقتاً و برای مدتی سود میبرند و کسانی که بیش از این سود میبرند؛ اما سود مطلق و دوری ابدی از خسران منحصر در آنان است. میتوانیم بگوییم که این شروط چهارگانه خط صحیح و اندیشه درست را در حیاتمان ترسیم میکند، البته برای کسی که جاودانگی را دوست دارد. به سخن دیگر، برای کسی که حیات را دوست دارد؛ زیرا آدمی متولد نشده است تا بمیرد و خلق نشده است تا فنا شود. آدمی به دنیا آمده تا بماند. حال که جسمش مردنی است، باید با آثارش زندگی کند. اکنون میخواهیم به تفصیل درباره این شروط چهارگانه سخن بگوییم.
نخست درباره ایمان و مفهوم آن. آدمی ذاتاً موجودی کوتاهعمر است؛ زیرا کمتر از 100 سال عمر میکند. آدمی ذاتاً موجودی ضعیف است که نیازمندیهای فراوانی دارد. هر حاجتی و بعدی از ناتوانی انسان است. انسان ذاتاً امیال فراوانی دارد که گاهی این امیال آدمی را به جاهای متفاوتی میکشاند و انسان مؤمن انسانی است که با حبل متین که همان ایمان او به خالق است، پیوند دارد؛ پس این انسان به خالق متحول میشود. آدمی با ایمان خود به خداوند قوی پیوند دارد؛ از همینرو با اتکای به خداوند حق به موجودی قوی متحول میشود. آدمی به حق دگرگون میشود. اکنون فقط این بحث را مطرح میکنم تا این ویژگیهای چهارگانه را روشن کنم؛ اما در فرصت بعد تفصیل مطلب را خواهم گفت. آدمی با ایمانش قوی و جاوید و حق و پس از آن، جزئی هماهنگ با هستی میگردد. انسان به تنهایی عمری کوتاه و امیال مختلف دارد و جدا از هستی است؛ اما انسان متصل به خدا و با ایمان قوی، جاودان و هماهنگ با هستی است.
عمل صالح اولاً، از نتایج ایمان است. ثانیاً ضامن بقای ایمان است. به دیگر سخن، عمل صالح فقط در ایمان مؤثر نیست، بلکه ترک عمل صالح به ترک ایمان میانجامد؛ پس عمل صالح باعث جاودانگی انسان و بقای اوست. این نکته دوم است که عمل صالح سود ساعاتی است که در زندگی از دست میرود.
شرط سوم و چهارم، سفارش به حق و سفارش به صبر است. بیشک، هر انسانی به تنهایی هر اندازه هم که توانمند و مجاهد باشد، از محیط و جهان زندگی خود متأثر میشود؛ از همینرو باقیماندن در خط ایمان و عمل صالح جز در اندک مواردی میسر نمیشود، مگر آنکه گروهی شکل بگیرد. ما به این گروه، جامعه میگوییم. اگر گروه کوچک باشد، به اصطلاح امروز آن را حزب و جمعیت و جناح و تشکل مینامیم. انسان به تنهایی نمیتواند راه درست بپیماید، منفعل میشود و گمراه. آدمی با گروه میتواند موفق شود. به همین علت باید سفارش به حق کرد؛ یعنی من حق را به تو گوشزد میکنم و تو هم به من حق را میگویی. همچنین از آنجا که راه دشوار است، باید یکدیگر را به صبر سفارش کرد. این شرط اساسی باقیماندن ایمان و عمل صالح است؛ پس از این نوبت به استقامت در عمل صالح و تطبیق آن با جهان بیرون میرسد.
ایمان حقیقت انسان است؛ زیرا آدمی به این دنیا نیامده که ضعیف و فانی و دور از هستی و صاحب امیال گوناگون باشد، بلکه آفریده شده تا توانمند و جاودان و موحد و حقخواه و هماهنگ با هستی باشد. پس از ایمان باید عمل صالح انجام داد که باعث استواری ایمان میشود و خود نیز اثر ایمان است. علاوه بر اینها، جماعت را خلق کرد تا هر یک دیگری را به حق پند دهد و ایمان و عمل انسان سالم باشد و سرانجام اینکه، یکدیگر را برای ماندن در راه درست به صبر سفارش کنند. اینان جاودانهاند و سود بردهاند؛ اما دیگران عمرشان از کف میرود، بیآنکه نصیبی ببرند یا نصیبی میبرند؛ اما با آنچه از دست دادهاند، برابری نمیکند.
انتهای پیام