حافظ شاعر اسطورهساز معناگراست، شعرش با اینکه آمیخته با ایهام و کنایه است، اما شعر زندگی است، یعنی هم درس اخلاق میدهد و هم عشقورزی. حافظ، درد دین داشت و از همین رو نقدش هم نقد دینی بود. او خود را در قامت یک مصلح دینی نشان میداد، مصلحی که رسالت خود را مبارزه با ریاکاری و دعوت به رواداری میدانست.
ایکنا اصفهان، به مناسبت سالروز بزرگداشت حافظ، گفتوگویی با حسن انوری، استاد بازنشسته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت معلم تهران، سرپرست تألیف فرهنگ بزرگ سخن، مصحّح گلستان سعدی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و چهره ماندگار در رشته ادبیات داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
ایکنا ـ چه چیزی در شعر و اندیشه حافظ وجود دارد که او را از شاعران همردیف خود متمایز میکند؟
حافظ مردمیترین شاعر ایران و حتی مردمیترین شاعر روز است. ایران کشور شعر بوده و به شعر شناخته میشود و در میان این همه شاعری که داشته، هیچ شاعری به اندازه حافظ، مردمی و در میان مردم نیست. وقتی وارد فضای مجازی میشوید، رادیو و تلویزیون را روشن میکنید و یا به آواز شجریان گوش میدهید، شعر حافظ را میشنوید. همینطور وقتی روزنامهای به دست میگیرید، شعر حافظ را میبینید. وقتی پشت چراغ قرمز در چهارراه میایستید، شعر حافظ به صورت فالنامه به شما عرضه میشود. از اینها شگفتآورتر اینکه در شب عید و در سفره هفتسین، در کنار قرآن کریم، دیوان حافظ را قرار میدهند.
این محبوبیت بدون قید و شرط از کجا سرچشمه میگیرد؟ به نظرم دو علت دارد؛ یک علت به هنر حافظ برمیگردد. بارزترین ویژگی شعر حافظ، هنر بلامنازع اوست. تسلط بیچونوچرا بر زبان فارسی و آثار گذشتگان و داشتن طبع سیال و قریحهای فوق بشری، باعث شده است شعری بیافریند که به قول جامی، شاعر قرن نهم، «حد طاقت بشریست». یعنی نوع انسان نمیتواند بهتر از این شعر بگوید. این نکته را محمد گلندام، همکلاس، همشاگردی و دوست نزدیک حافظ که بعد از مرگ وی دیوانش را گردآوری کرده است، به طریق دیگری گفته: «هر درّ و گوهر که در طرف دکان جوهری طبیعت موجود بود، از بهر زیب و زیور دوشیزگان خلوتسرای ضمیرش به نظم کشیده است». منظور از درّ و گوهر در سخن گلندام، عناصر هنری است که شاعر هنرمند آنها را شکار میکند و حافظ توانسته است این عناصر هنری را در سراسر دیوانش شکار کند و به نظم بکشد. به قول یکی از همروزگاران ما، نوع بشر در عالم هنر تا آنجا که میتواند برود، حافظ رفته است و بهتر از این در عالم هنر امکان ندارد.
از مسائل مهم حافظشناسی و حافظپژوهی، مسئله «رِند» است. حافظ خودش را رِند مینامید و در دیوان وی، آنطور که من احصاء کردم، حدود 120 بار کلمه رِند و رِندی به کار رفته است. «عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش / تا بدانید که به چندین هنر آراستهام». در جای دیگر: «من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه / هزار شکر که یاران شهر بیگنهند». باز در جای دیگر میگوید: «به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن / چه غم دارم که در عالم قوامالدین حسن دارم». رِند چه کسی است که حافظ خود را رِند مینامد؟ درباره کلمه رِند و سابقه این کلمه باید بگویم نوعی تفکر از دل تاریخ ایران ظهور کرد که هسته اصلی آن متعلق به دوره ساسانیان بود. در آن دوره، آیین زرتشتی دست در دست سلطنت مطلقه داشت و دعوت به اخلاق و دین از سوی کسانی صورت میگرفت که خود بر مسند قدرت تکیه داشتند و از آنجا که در قدرت پیوسته هسته فساد مستتر است، طبعاً چنان دعوتی از چنان کسانی برای پاکان و پارسایان هشدار دل و بیدار نفس گران میآمده، ولی نمیدانیم اعتراض و خشم و خروش آنان در دوره ساسانی چگونه بوده است. در عین حال میتوانیم حدس بزنیم اندیشههایی از این نوع که در این بیت معروف اوحدی کرمانی آمده، در سر داشتهاند. وی میگوید: «تو آمدهای که کافری را بکشی / غازی چو تویی، رواست کافر بودن». غازی یعنی جنگجوی مذهبی، آنکه در راه خدا به رزم میرفت و با کفار میجنگید. این نوع تفکر در فرهنگ اسلامی و ایرانی به وسیله کسانی مانند خیام، سنایی، عطار، سلمان، خواجو و از همه مهمتر، حافظ تکامل یافت و واژه رِندی برای این شیوه تفکر و جهانبینی و رفتارهای حاصل از آن به کار رفت و در قرن حاضر، از طریق ترجمه آثار حافظ به صورت Rendhood وارد زبان انگلیسی شد.
رِندی چیست و رِندان چه کسانی هستند؟ هوشیاران پاکدلی که سر تسلیم در آستان آداب و رسوم و سنن کلیشهای زندگی که رنگ ابتذال به خود گرفته است، فرود نمیآورند. فداکار و بَلاکشاند، مصلحتاندیش نیستند و در عین حال، در تحصیل فضایل، از جان و دل میکوشند. این است که حافظ خود را رِند مینامد و نه تنها به رِندی افتخار میکند، بلکه خود را استاد رِندی نیز میداند، چنانکه میگوید: «رموز رِندی و مستی ز من بشنو نه از واعظ / که با جام و قدح هر دم ندیم ماه و پروینم».
ایکنا ـ به رغم محبوبیتی که حافظ دارد، ولی برخی به او و شعرهایش نقدهایی وارد کردهاند.
برخی به حافظ ایراد گرفتهاند که ابیاتش توالی معنایی ندارد و هر بیت درباره موضوعی است، حتی کسانی مثل احمد شاملو خواستهاند در غزل حافظ دست ببرند، ابیات را پس و پیش کنند و به زعم خودشان به ابیات توالی معنایی بدهند. این ناشی از عدم شناخت هنر حافظ است و شاملو و کسان دیگری که به حافظ ایراد گرفتند به این نکته توجه نکردند که هنر حافظ در حدی است که عدم توالی معنایی را تحتالشعاع قرار میدهد، درست مثل نقاشی که تابلویی میکشد و در آن تابلو، موضوعات مختلفی وجود دارد، ولی همه با یک سبک و یک رنگ. در واقع وحدت رنگ و سبک، تنوع اشکال را در چشم خواننده مخفی میکند و آن را به صورت یک اثر هنری کامل میبیند. در غزل حافظ نیز همینطور است. هنر در حدی است که عدم توالی معنایی ابیات را مخفی میکند و آن را به صورت یکپارچه در نظر خواننده میآورد. همین است که وقتی خوانندگان غزل حافظ را میخوانند، احساس غرابت نمیکنند.
ایکنا ـ اگر حافظ را یک مصلح اجتماعی بدانیم، از منظر وی چه آفتها و خطراتی سلامت جامعه را تهدید میکند و حافظ برای گذر از بحرانها و نابسامانیهای اجتماعی، چه راهکارهایی پیش پای ما میگذارد؟
این سؤال در حافظشناسی جایی ندارد. حافظ نه فقط در زمان خود مصلح اجتماعی نبود، بلکه در زمان ما نیز نمیتواند مصلح اجتماعی باشد. مصلح اجتماعی فردی است که یا در عمل جامعه را اداره میکند و یا درباره اداره جامعه نظر میدهد. حافظ شاعر است، ولی چون شاعری متفکر بوده و در مسائل گوناگون فکر کرده، فجایع و فساد موجود در جامعه را به زبان شعر مطرح کرده است. مثلاً با وجود همه فجایع موجود در جهان خطاب به پروردگار با لحن تا حدودی اعتراضگونه میگوید: «این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است / کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست». این مسئله، حافظ را در کنار متفکران قرار میدهد، ولی نه متفکری که مصلح اجتماعی باشد. این انتظار از حافظ که مصلح اجتماعی باشد و درد امروز ما را درمان کند، نه تنها انتظاری عبث بلکه حتی خندهآور است.
گاهی از من میپرسند و اخیراً نیز مرکز حافظشناسی شیراز از من پرسید که پیام حافظ برای جوانان امروزی چیست؟ پیام وی آنچنان که از دیوانش برمیآید و گفتهاند، عشق است. دیوان حافظ را دیوان عشق نامیدهاند. عشق بزرگترین مسئلهای است که حافظ مطرح کرده و بارها توصیه میکند که عشق بورزید. «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید / ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی». یا در جای دیگر میگوید: «عشق میورزم و امید که این فن شریف / چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود». به نظر حافظ باید عاشق شد، ولی عشق به چه کسی یا چه چیزی؟
امروزه در معشوق مورد نظر حافظ باید تجدیدنظر کنیم. عشق حافظ به ماورای فهم است و این عشق امروز پذیرفتنی نیست. حافظ اگر عشق میورزد، وسیلهاش برای این عشقورزی، خلوتگزینی و دوری از مردم است و این دوری از مردم امروز نکته جالبی نیست، بلکه حتی نکتهای منفی محسوب میشود. باید پیام حافظ را گرفت و عشق ورزید، ولی عشق به بشریت، انسانیت، مردم، میهن و کار و سازندگی ایران، نه عشق به ماورای فهم.
در خصوص پیام و نظر حافظ از جنبهای دیگر نیز باید تجدیدنظر کنیم. حافظ عقل را تخطئه میکند و میگوید: «عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند». یا در جای دیگر میگوید: «نهادم عقل را ره توشه از می / ز شهر هستیش کردم روانه». آیا امروزه باید عقل را تخطئه کرد؟ به نظرم امروزه در زندگی فردی، خانوادگی و ملی بیش از هر چیز به عقلانیت نیاز داریم، نه به عرفان و خرافات. اینها مسائلی است که باید در مورد حافظ مطرح کرد. حافظ بسیار بزرگ است، ولی پیامش نمیتواند امروز برای ما کارساز باشد.
ایکنا ـ گفتید نمیتوان حافظ را یک مصلح اجتماعی دانست، به این دلیل که مصلح اجتماعی باید در حوزه عمل وارد شود. اگر به نظر شما نمیتوان حافظ را مصلح اجتماعی دانست، آیا میتوان او را یک مصلح دینی دانست که به دنبال احیای دین بود؟
بله میتوان او را به عنوان یک مصلح دینی شناخت، برای اینکه حافظ از دین، لبّ آن را میخواهد، نه ظواهرش را. همانطور که گفتم، رِندها کلماتی را که در جامعه معنای مثبت دارد، در معنای منفی به کار میبرند؛ مثلاً تقوا یکی از چیزهایی است که مؤمن باید به آن بپردازد و متقی باشد، ولی حافظ میگوید: «من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ / این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد». در واقع تقوا را تخطئه میکند، چون تقوا در دست دینداران ظاهری بود، در حالی که حافظ میخواست به دنبال لبّ و حقیقت دین برود و به آن عمل کند.
حافظ، حافظ قرآن است. «حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار / تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور». چنانچه از جایجای دیوان حافظ برمیآید، وی مسلمانی بوده مؤمن، متقی، عامل به احکام و معتقد واقعی، ولی جامعه دین را وسیله تظاهر قرار داده بود، حاکم زمان حافظ خودش را دیندار وانمود میکرد، شرابخواری را قدغن و بسیاری از عناصر دینی را که جنبه سختگیرانه داشت، در جامعه معمول کرده بود، در حالی که از اصالت و حقیقت دین خبری نداشت. حافظ اینها را تخطئه میکرد و میخواست دین حقیقی در جامعه حاکم باشد. وی نه تنها دیندار واقعی بود، بلکه به قول خودش شبها وردش قرآن و دعا بود و صبح هم که از خواب برمیخاست، به دعا و نماز اشتغال داشت.
ایکنا ـ میتوان گفت حافظ یک رند تابوشکن بود؟ یعنی کسی که در جامعه به تابوهای مذهبی، دینی و اجتماعی حمله میکرد؟
قطعاً همینطور است، حافظ به تابوها حمله میبرد. «سهو و خطای بنده درش هست اعتبار / معنای عفو و رحمت پروردگار چیست». ببینید چگونه به تابوها حمله کرده است، حملهای از این قویتر نمیشود. همینطور است در موارد دیگر. «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد»، بالاتر از این تابو دیگر وجود ندارد و حافظ به نظام احسن که در جامعه وجود ندارد، ایراد میگیرد و میگوید اگر نظام احسن این است، پس تصمیم و اداره پروردگار سهو و اشتباه است.
ایکنا ـ این تابوشکنی حافظ از سر اعتقاد و باور دینیاش بود، نه ضدیت با دین.
همانطور که گفتم، نه فقط با دین ضدیت نمیکرد، بلکه دیندار واقعی نیز بود.
ایکنا ـ به نوع نگاه حافظ به دین اشاره کردید، در مورد فهماش از قرآن نیز توضیح دهید. با توجه به اینکه از قرآن بسیار تأثیر پذیرفته است، آن را در شعر خود چگونه معرفی میکند؟
حافظ قرآن را در نوجوانی و جوانی حفظ کرده بود و وقتی که به سن پختگی رسید، از اینکه عمر خود را وقف این کرده که به معنای قرآن توجه نکند، بلکه روایات چهاردهگانه را حفظ کند، افسوس میخورد. «عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ / قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت». این بیت به درستی فهمیده نشده است. حافظ در این بیت میگوید اگر معنای قرآن را نادیده گرفته و به الفاظ و کلمات پرداخته باشی، انسان قشری و بیذوقی خواهی بود و در این صورت فقط عشق میتواند تو را نجات دهد.
ایکنا ـ معتقدید پیامی که حافظ به ما منتقل میکند، همان عشق است؟
پیام حافظ، عشق است، ولی باید در هدف عشق تجدیدنظر کنیم. با عشق باید زندگی کرد، ولی نه عشق به ماورای فهم، بلکه عشق به محسوسات و ملموسات و آنچه در زندگی امروز مورد نظر است و لزوم دارد. مثلاً اگر قصد ما سازندگی کشور باشد و این سازندگی را با عشق همراه کنیم، نتیجه خواهد داد، ولی اگر با عشق همراه نباشد، به جایی نخواهد رسید.
ایکنا ـ با توجه به اینکه عرفان، قرآن و تا حدودی نگرشهای فلسفی متأثر از خیام در شعر حافظ به چشم میخورد، آیا میتوان گفت قبل از اینکه ملاصدرا مکتبی به نام حکمت متعالیه را مطرح کند، حافظ آن را تئوریزه کرده بود؟
حافظ فیلسوف کلاسیک و سنتی نبود که مکتب بنا کند. وی شاعر بود، ولی شاعری متفکر و در مواردی که جامعه را غرق در فساد و فجایع میدید، دهان به انتقاد باز میکرد. حافظ فیلسوف مکتبی به معنای کلاسیک کلمه نبود که مثل ملاصدرا یک مکتب فلسفی بنیان نهاده باشد، بلکه مثل خیام بود. خیام فیلسوف نبود، ولی تفکر فلسفی داشت و در رباعیات خود تفکراتش را بیان میکرد. در برخی موارد، حافظ تحت تأثیر خیام نیز قرار داشت، به خصوص در این مورد که باید سرزنده بود، سرزندگی داشت، از زندگی بهره برد و بهرهجویی از زندگی توأم با عشق و صلح و شادی و شعف باشد.
نکته دیگری که میخواهم در مورد حافظ بگویم، این است که برخلاف آنچه برخی منتقدین عرفان میگویند که حافظ مردم را به تنبلی و بیکاری تشویق میکند، وی خواننده خود را به کار و کوشش فرامیخواند، چنانکه میگوید: «چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک». همانطور که میبینید، اراده و بهکارگیری آن را مهم میشمارد. یا در جای دیگر میگوید: «ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی / اسباب جمع داری و کاری نمیکنی / این خون که موج میزند اندر جگر تو را / در کار رنگ و بوی نگاری نمیکنی. حافظ در این بیت میگوید ما به عنوان انسان قدرت زیادی داریم و باید از این قدرت برای زندگی و سازندگی استفاده کنیم.
انتهای پیام