کد خبر: 4291538
تاریخ انتشار : ۰۸ تير ۱۴۰۴ - ۱۳:۵۶
عاشورا؛ معلم اخلاق/ 2

کربلا؛ آزمون اخلاص + صوت

اگر عمل انسان با عقیده و شعارش مطابقت داشته باشد، در هر شرایطی بر موضع خود پابرجا می‌ماند، وگرنه در تغییر و تبدل حوادث روزگار، رنگ عوض می‌کند و به این‌سو و آن‌سو کشیده می‌شود؛ همچون کوفیان که هزاران نامه برای حسین(ع) نوشتند، ولی وقتی ورق برگشت، دسته‌دسته برای جنگ با آن حضرت به کربلا آمدند.

واقعه عاشورابه گزارش ایکنا از اصفهان، دفتر آیت‌الله‌العظمی مظاهری به‌مناسبت محرم‌الحرام ۱۴۴۷، به انتشار سلسله دروس اخلاق معظم‌له با عنوان «عاشورا؛ معلم اخلاق» اقدام کرده است که متن این دروس همراه صوت آن‌ها در سایت خبرگزاری ایکنا منتشر می‌شود.

«بسم الله الرحمن الرحیم

حسین(ع) دوم محرم در کربلا مستقر شد. آن کسانی که بیرونی بودند، رفتند، رفتند تا 72 نفر باقی ماندند. حسین(ع) با آن خطابه‌ها و گفتارها، آن‌ها را بیرون می‌کرد: بیرونی‌ها باید بروند. این جنگ، جنگ حق با باطل است؛ فقط حق باید بماند. از آن طرف هم باطل مرتب می‌آمد؛ فوج‌فوج از کوفه برای شهادت اباعبدالله‌الحسین(ع) می‌آمدند، می‌گویند 120 هزار، نمی‌دانم. دسته‌جمعی به امام حسین(ع) نامه نوشته و ایشان را وعده گرفته بودند؛ اما دانسته فوج‌فوج برای شهادت اباعبدالله‌الحسین(ع) می‌آمدند. جمع شدند، اقلاً 30 هزار نفر، برای اینکه فرزند پیغمبر را بکشند.


بیشتر بخوانید:


حسین(ع) پیش از عاشورا برای سران قوم بسیار تبلیغ کرد، مخصوصاً دو سه جلسه با عمر سعد داشت. عمر سعد دانسته، فهمیده و با فکر برای کشتن اباعبدالله‌الحسین(ع) آمده بود، برای خاطر ریاست. وعده حکومت ری را به او داده بودند. ابن‌زیاد که به کوفه آمد، به او گفت باید قضیه کربلا را تمام کنی، بعد به مقر حکومتت بروی. عمر سعد از اول شب تا صبح فکر کرد، دور خانه می‌گشت و با خود زمزمه می‌کرد که چه کنم؟ اگر به کربلا نروم، خدا، پیغمبر، بهشت و سعادت را دارم و اگر به کربلا بروم، ریاست و حکومت ری را دارم. سرانجام با یک جمله، تصمیم گرفت: می‌روم، حسین را می‌کشم، بعد به ری می‌روم و در آنجا توبه می‌کنم؛ بنابراین به کربلا آمد؛ دانسته آمد، حسین‌شناس آمد. 

امام حسین(ع) دو، سه جلسه با او داشت؛ عمر سعد را نهی می‌کرد و به او می‌گفت نکن، بدبخت می‌شوی. این راهی که انتخاب کرده‌ای، جهنم است، شقاوت دنیا و آخرت است. عمر سعد علناً به امام حسین(ع) می‌گفت که نمی‌توانم از ریاست بگذرم، به من گفتند حکومت ری متوقف بر این است که جنگ را تمام کنم، یا شما را تحویل ابن‌زیاد و یزید بدهم یا جنگ و شهادت. حتی امام حسین(ع) به آنجا رسید که در یکی از جلسات عصبانی شد و فرمود: امیدوارم به وصالت نرسی، از گندم این حکومت نخوری. عمر سعد نیز به امام جسارت کرد و گفت: جوی آن هم ما را بس. شدت عمل هم به خرج داد، بسیار جدی. می‌توانست داغ عمل نکند؛ اما داغ هم عمل کرد. اول تیری که به خیام حرم زد، او بود و شاهد گرفت. نمی‌دانم درست باشد یا نه، بعد از شهادت نیز دستور داد اسب‌ها بر بدن امام حسین(ع) و اصحاب ایشان بتازند.

همان روزهای اول از حکومت مأیوس و دیوانه شد و مردم، همان‌هایی که امام را وعده گرفته بودند، دسته‌دسته برای شهادت ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) می‌آمدند. همه آن‌ها می‌دانستند حسین(ع) کیست، برای اینکه یکی از کارهای مهم پیامبر، تعیین امامت در 12 نفر و 9 نفر از صلب امام حسین(ع) و تعریف‌های والا از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بود؛ بنابراین نامه‌هایی که می‌نوشتند، واقعیت داشت و حسین(ع) را می‌شناختند؛ اما صحنه برگشت، آن‌ها هم برگشتند. جمله‌ای در نهج‌البلاغه وجود دارد که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: مردم سه دسته‌اند؛ یا عالم، فهمیده و پابرجا هستند، یا تابع عالم و یا «هَمَج»، مثل پشه‌کوری‌ها در شب، هر طرف باد بیاید، آن‌ها نیز همان طرف هستند؛ همان‌ها که 120 هزار نامه، برابر آنچه گفته شده، نوشتند؛ بالاخره یک خورجین نامه شده بود که امام حسین(ع) به این و آن نشان می‌داد.

عزاداری محل تأمل است

همین‌ها دسته‌دسته نامه نوشتند و از آن طرف، دسته‌دسته برای شهادت اباعبدالله‌الحسین(ع) آمدند. همین‌ها آمدند و حسین(ع) را کشتند، همین‌ها آمدند و عیال را اسیر کردند، به نقل تاریخ. قرآن در 11 جا به ما سفارش کرده است که در تاریخ سیر کنید: «سیروا فی الارض.» از تاریخ برداشت کنید. ما باید از بلیه کربلا، برداشت‌ها داشته باشیم. روز اول گفتم که عزاداری بسیار خوب است، بالاترین ثواب‌ها برای عزاداری است. همین جلسه اکنون ما تمام شود، پروردگار عالم لااقل ثواب یک حج و یک عمره به ما می‌دهد. این کمترین آن و ثوابش بالاتر از این‌هاست. هیچ ثوابی جز شفاعت حضرت زهرا(س) نباشد، بس است که بگوییم نتیجه بسیار دارد؛ اما در عزاداری‌ها باید برداشت هم باشد. 

مواظب باشیم جزو «هَمَج» نباشیم. اگر می‌گوییم یا حسین(ع)، تابع حسین نیز باشیم. اگر می‌گوییم امامی هستیم و 12 امام را قبول داریم، باید عمل‌مان مطابق آموزه‌های ایشان باشد، وگرنه شیطان ما را می‌برد. نگویید کوفیان وفا نداشتند، امام حسین(ع) با بیش از هزار نفر آمد، این‌ها که کوفی نبودند؛ اما رفتند که رفتند. عده‌ای مانده بودند، آن‌ها هم شب عاشورا فرار کردند. البته همان‌طور که گفتم، امام حسین(ع) بیرونی‌ها را بیرون می‌کرد. این‌ها کوفی نبودند، تابع امام حسین(ع) بودند؛ اما استقرار عملی نداشتند و رفتند که رفتند. آن‌ها که به ابی‌عبدالله(ع) نامه نوشتند، از حکومت بنی‌امیه سرخورده شده بودند و به‌راستی اهل بیت(ع) را دوست داشتند و امام حسین(ع) را امام می‌دانستند؛ بنابراین 120 هزار نامه هم برای ایشان نوشتند؛ اما وقتی صحنه برگشت، آن‌ها هم برگشتند. این همیشه در میان مردم بوده است.

حضرت مسلم آمد و 18 هزار نفر اطراف او را گرفتند و سه، چهار نفر بیشتر در دارالاماره نبودند و همان‌ها با تبلیغ‌شان باعث شدند که آن 18 هزار نفر بروند. بعد از نماز عشا، حتی آن مریدی هم که دهانه اسب حضرت مسلم را نگه می‌داشت، آن را به حلقه در خانه خدا بست و فرار کرد. وقتی نماز عشای حضرت مسلم تمام شد، هیچ‌کس باقی نمانده بود. نگویید کوفی؛ هر کس مستقر نباشد، چنین است. چه چیزی می‌خواهیم؟ اعتقاد، شعار، عمل. اگر عمل‌مان با عقیده و شعارمان مطابقت داشته باشد، پابرجا می‌شویم و در بن‌بست‌ها، دست‌مان را می‌گیرند، هم خدا و هم اهل بیت(ع)؛ اما اگر در عمل لنگ باشیم، شیطان، احساسات و توجیهات ما را می‌برد و ناگهان می‌بینیم که گمراه شده‌ایم، چه گمراه‌شدنی!

بحث خوبی بود، تقاضا دارم به این بحث بسیار اهمیت بدهید. مواظب باشید یک وقت، شیطان انسی یا جنی و احساسات، شما را به گمراهی نبرد و از این تاریخ کربلا استفاده کنید.»

کد
انتهای پیام
captcha