«برای زندگی» عنوان جلد اول از گفتارهای تفسیری امام موسی صدر است که در زمان حضور ایشان در لبنان برای کادرهای جنبش امل و بهمنظور آشنایی این نیروها با آموزههای اسلام بیان شده است. مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر در تهران، این درسگفتارها را در دو جلد با عناوین «برای زندگی» و «حدیث سحرگاهان» ترجمه، چاپ و منتشر کرده است. شماره پیش رو به تفسیر بخش دوم سوره عصر اختصاص دارد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ، إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ؛ سوگند به این زمان، که آدمی در خسران است، مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق و به صبر سفارش کردند.»
بیشتر بخوانید:
سوره عصر را تفسیر میکردیم و درباره سوگند آغاز سوره سخن گفتیم: «وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ.» چرا به عصر سوگند خورده شده است؟ همچنین درباره «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» افزودیم که خسران در انسان و برای انسان امری طبیعی است؛ زیرا که آدمی با گذشت هر روز بخشی از عمر را از دست میدهد و با گذشت هر ساعت به مرگ نزدیکتر میشود. بیشک، عمر سرمایه آدمی است؛ از همین رو، آدمی بهطور طبیعی در حال زیاندیدن است، همچون کوه برفی در زیر آفتاب؛ هر لحظه برفها آب و هر ساعت از آنها کاسته میشود؛ بنابراین عبارت «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» به توضیح و تفسیر بیشتر نیاز ندارد و معنای آن روشن است. با این همه میتوان به گونهای دیگر این جمله را معنا کرد.
چرا آدمی در خسران است؟ به این عبارت معنایی دیگر میتوان داد. آدمی بنا بر فطرت پا به این دنیا مینهد و فطرت آدمی بر خیر آفریده شده است. قرآن کریم این مسئله را با این آیه تأکید میکند: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا؛ پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن، این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده.» به اصطلاح نحویها، «فِطْرَتَ اللَّهِ» عطف بیان از «حَنِيفًا» است. فطرت انسان، آفرینش انسان بر دین حنیف است. دین حنیف یعنی دینی که راست و درست و دوستدار خیر است، شر را زشت میپندارد و در راه نیک گام برمیدارد.
در آیه دیگری آمده است: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً؛ اين است نگارگرى الهى و كيست خوشنگارتر از خدا؟» این ماشین الهی که «انسان» مینامیاش، مانند هر ماشین دیگری رنگی دارد و شکلی و مدلی. شکل و یا رنگ این آفریده الهی بهترین رنگهاست: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً.» در جایی دیگر آمده است: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ؛ آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.» خداوند این جمله را پس از«أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» میگوید؛ یعنی وقتی خلق انسان کامل شد، خداوند میگوید: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ.»
از این آیات فهمیده میشود که آدمی بنا بر فطرت پاک و سلیمالنفس است. این سخن نظریهای فلسفی است؛ زیرا برخی فلاسفه میگویند فطرت آدمی بر شر و اصالتاً مجرم است. در اینباره قرآن تأکید میکند که فطرت آدمی خیر است. روایات نیز این حقیقت را تأکید میکنند که انسان نیکوکار و مستعد برای نیل به کمال آفریده شده؛ پس آدمی از روز نخست بالقوه نیکوکار و خیرخواه بوده است. طبیعتاً کسانی که منطق خواندهاند، میدانند که «قوه» در مقابل «فعل» است. درخت بالفعل درخت و دانه بالقوه درخت است. هر دانهای درخت است، اما بالقوه؛ یعنی این صلاحیت را دارد که درخت شود، در حالی که خود درخت بالفعل درخت است. اگر این دانه را با روشهای علمی فاسد کنیم، این قوه و استعداد را از دست میدهد.
انسان بالقوه نیکوکار است. نیکوکار بالقوه یعنی چه؟ یعنی اینکه انسان استعدادهایی دارد که میتواند در همه ابعاد خیر باشد؛ در علم، فرهنگ، قدرت، ورزش و هر کاری کودک قابلیت صالحبودن را دارد، قابلیت اینکه انیشتین باشد؛ این نظریه مورد پذیرش دانش جدید هم هست، چنانکه پیشتر گفتیم. دانشمندان تاریخ ادیان میگویند انسان با فطرتش دین را میشناسد، نه اینکه دین عقدهای روانی در برابر ترس و عدل باشد. ما درباره شایستگی و کمال فطری انسان، از قرآن درمییابیم که آدمی موجودی خیر است و دانش جدید نیز این مسئله را قبول دارد؛ بنابراین اصالت انسان بر پاکی نهاده شده و اگر انسانی در زندگی در راه خیر که این چهار شرط در آن است، گام ننهد، غیر از انسانی است که این چهار شرط در او تحقق یافته است. این چهار شرط عبارتند از: «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر؛ مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق و به صبر سفارش کردند.»
انسانی که مؤمن نیست و کار شایسته انجام نمیدهد و به حق و صبر سفارش نمیکند، هنگامی که زندگی را سپری میکند، بسیاری از استعدادهای طبیعی خود را از دست میدهد؛ برای مثال، اگر این خاک و آهن را به مهندسی کاربلد بدهیم، از آنها ساختمانی خوشمنظر میسازد، در حالی که اگر آنها را به مهندسی بیتجربه بسپاریم، ساختمانی نامناسب بنا میکند، وقتی خاک و آهن در این ساختمان بهکار رفتند، هدر رفتهاند، آیا چنین نیست؟ دیگر نمیتوانیم ساختمان را خراب کنیم و با همان مصالح ساختمانی نو بسازیم؛ بنابراین میتوانیم بگوییم وقتی خاک و آهن بر روی زمین و خاماند، بهتر از زمانی هستند که در ساختمانی نامناسب بهکار رفتهاند، هرچند که مهارت و تلاش و عمری برای آنها صرف شده است؛ اما باید گفت که اینها همه تلف شدهاند؛ از همین روست که قیمت خاک و آهن بر روی زمین یک چیز است و خاک و آهن بهکار رفته در ساختمان نامناسب بسیار قیمت کمتری دارد.
این مثال روشن به ما نشان میدهد که انسان ذاتاً پاک و کودک بیگناه که هر چیزی ممکن است از او سر بزند، اگر منحرف شود و اگر بزرگ شود و از توانمندیها و استعدادهایش استفاده نکند، همچون ساختمانی نامناسب میشود و در حقیقت عمرش را تلف کرده و در تواناییهایی که داشته، خسران دیده است. میتوانیم بگوییم: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»؛یعنی آدمی که در حال بنای ساختمان است، اگر از «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر» نباشد، مانند خاک و آهنی است که به دستان مهندسی بیتجربه و نااهل سپرده شده و دیگر ارزشی ندارد.
آنچه گفتم، در این عبارت خلاصه میشود که آدم تازه متولدشده صاحب تواناییها و نیروهایی است که میتواند دانشمند، فیلسوف، مربی یا هر چیز دیگری شود؛ اما همین آدم اگر منحرف شود و در راه کج قدم بگذارد، درواقع تواناییهای اصلیاش را از دست داده است؛ پس آدمی در خسران است، مگر کسانی که ایمان آوردهاند. غیر از مؤمنان، همه در خسراناند. به سخن دیگر، کودک از غیرمؤمنی که 30 سال عمر کرده، شریفتر است و توانمندیهای بیشتری دارد، همچون خاکی که هنوز در ساختمانی نامناسب بهکار نرفته است. این معنای دیگر «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» است؛ اما این آیه معنای سومی هم دارد.
مثال روشنتر دیگری برای تفسیر دوم آیه ذکر میکنم. انسانی را در نظر بگیرید که میخواهد به شهری برود. او به چهارراهی میرسد و از چهارراه تا شهر ۱۰ کیلومتر فاصله دارد. اگر او در همین چهارراه بایستد، به مقصدش نزدیک است؛ اما اگر راه نادرست را انتخاب کند، هرچه جلوتر برود و هرچه تلاش کند و هرچه بیشتر وقت بگذارد، از مقصدش دورتر میشود. کاش میایستاد و راه نمیرفت. تلاش و کوشش به ضرر اوست و او را از مقصد دورتر میکند.
اما معنای سوم «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» را بررسی کنیم. چرا آدمی در خسران است؟ زیرا آدمی تواناییهای گوناگونی دارد. این تواناییها در دو عنصر خیر و شر خلاصه میگردد. چنانکه میدانیم، وجود شر نیز در آدمی کمال است؛ زیرا اگر عنصر شر در آدمی نبود، مجبور بود همیشه در راه خیر گام بردارد و شر را نمیشناخت. آدمی نیز چون زنبور بود. زنبور جز عسلساختن کار دیگری نمیداند و هر اندازه که بتواند، این کار را انجام میدهد. اگر آدمی نمیتوانست به سوی شر برود، ابزار بود و نه خلیفه خدا.
آدمی شر را میشناسد و این شناخت فضل الهی است؛ از همین روست که خداوند میفرماید: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ و سوگند به نفس آدمی و آن كس كه آن را منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است.» این آیه به این معناست که پروردگار نفس و آفریننده آن هم پلیدکاری و هم پرهیزکاری به آن الهام کرده؛ به سخن دیگر، همانگونه که تقوای نفس الهام خداوندی است، پلیدکاری نفس هم از الهامات خداوند است. با جرئت بگو: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا»، نفس را به هر دو سو راه میبرد تا به اختیار خود هر کدام را که میخواهد، برگزیند: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا؛ كه هر كس نفس خود را تزكيه كرده، رستگار شده و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است» تا انتخاب خیر و یا شر به اختیار تام خودت باشد. در جایی دیگر، خداوند میفرماید: «وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ؛ انسان را به دو راه گمراهی و راه هدایت رهنمون شدیم.»
پس آدمی از عناصری چند به وجود آمده است. این جنبهها در دو عنصر خیر و شر خلاصه میشوند. اگر آدمی در راه و مسیر طبیعی خود و در راه خیر باشد، به تکامل میرسد. کسانی که ایمان آوردهاند، اینگونهاند؛ اما اگر در این راه قدم برندارد، هدر میرود و راه گم میکند. تفسیر سوم غیر از دو تفسیر پیشین است. این تفسیر از استثنای آیه بعدی روشن میشود. پس از آنکه معنای کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده و به حق و صبر سفارش کردهاند، دانستیم، درمییابیم که اگر آدمی از این گروه نباشد، در خسرانی همیشگی به سر خواهد برد.
اما تفسیر استثنای این سوره، «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر.» پیش از این گفتیم که آدمی بدون ایمان، اولاً خرد و ثانیاً عمرش کوتاه است؛ اما آدمی با ایمان، اولاً بزرگ است و ثانیاً عمرش طولانی؛ اما چرا؟ گفتیم معنای ایمان به خدا این است که آدمی آفریده خداست و علتش ذات خداوندی است و اوست که آدمی را آفریده است. معلول با علت در ارتباط است و علت از معلول جدا نمیشود، چنانکه در منطق آمده است. پس انسان مؤمن احساس میکند با خداوند در پیوند و رشحهای از رشحات الهی و نوری از انوار خداوندی است؛ پس هنگامی که آدمی خدا را حس میکند و به او ایمان دارد، یعنی حس میکند از نزد خدا آمده است و به سوی او نیز بازمیگردد. به سخن دیگر، یعنی جاویدان و همیشگی است؛ یعنی از روز ولادتش آغاز نشده و با مرگش نیز پایان نمیپذیرد، بلکه از خدا آغاز میشود و به سوی او پایان میگیرد.
اگر در معنای علت و معلول بیندیشید، این امر برایتان روشن میشود. میگویند علت حد تام معلول و معلول در علت موجود است؛ زیرا فاقد شیء نمیتواند آن شیء را از دست بدهد. هر علت و سببی معلول دربر دارد و معلول از علت ریشه میگیرد. نمیخواهم به این بحث بپردازم؛ اما همین اندازه میگویم که معلول به شکل اجمالی در علت وجود دارد و این نظر فلاسفه است.
بنابراین، آدمی با خدا جاویدان است، از اوست و به سوی او بازمیگردد و همیشگی است. مرگ فقط مرحلهای از مراحل زندگی اوست. انسان با مرگ از مرحلهای به مرحله وسیعتر و بزرگتری میرود، در حالی که انسان بیایمان مرگ را پایان کار احساس میکند؛ زیرا با مرگ تمام میشود. انسان با ایمان احساس میکند با خدا پیوند دارد و ملکوت آسمانها و زمین در اختیار خداوند است؛ پس احساس نیرومندی و اتصال به سرچشمه قدرت میکند. انسان بیایمان احساس تنهایی میکند؛ زیرا چیزی نیست که به آن تکیه کند و کسی نیست تا از او حمایت کند، او بریده از همه جاست.
مؤمن با خداوند در پیوند است، خداوندی که همهچیز را در اختیار دارد؛ جاودانگی و قدرت را، در حالی که انسان بیایمان احساس جدایی و کوتاهی عمر و سستی میکند. از سوی دیگر، انسان بیایمان غریب و بیگانه است؛ اما انسان باایمان چنین نیست؛ اما چرا بیایمان غریب است؟ انسان مؤمن خود و دیگر آدمیان و همه هستی را معلولهای یک خالق میداند؛ پس او نیز جزئی از موکب هستی و جزئی از مخلوقات خداوند واحد است. این خداوند است که او و دیگران و خورشید و ماه و ستارگان را آفریده است. آفریدن همه هستی از یک منبع و برای یک هدف، این احساس را به من میدهد که با همه هستی هماهنگ و یکیام و در این جهان غریب نیستم، بلکه هماهنگ با همه هستی و جهان هستم.
در آغاز تفسیر سوگند این سوره گفتم که بنا بر تعبیر قرآنی و بنا بر واقعیت علمی، همه موجودات نقش طبیعی خود را به خوبی ایفا میکنند. قرآن این معنی را سجود مینامد؛ پس آدمی در مسیر زندگی احساس میکند که خدا را سجده میکند و آسمانها و زمینها در این سیر با او هماهنگاند؛ بنابراین من و پیرامونم و همه از خداوندی واحد هستیم و نقش خود را در هستی و در موکبی بزرگ ایفا میکنیم. این احساس تنهایی و غربت و ضعف را از من دور میکند؛ بنابراین همه در خسراناند، مگر کسانی که ایمان آوردهاند. ایمان امری تجریدی در درون آدمی نیست که بر اندیشه و احساس بازتابی نداشته باشد.
«وَ عَمِلوا اصّالِحاتِ»؛ عمل صالح نتیجه ایمان است؛ زیرا ایمان حقیقی یعنی احساس پیوندی که راهی متفاوت از راه غیرمؤمن پیش روی من قرار میدهد. هنگامی که ایمان به قلب راه مییابد، بر چهره و زبان و دست نمایان میشود. این معنا از ایمان در بسیاری از آیات قرآنی و روایات به چشم میخورد. در حدیث شریفی آمده است: «مَن اسرَّ سَریرهً آَلبَسَهُ رَداءَها»؛ یعنی هرکس در درون خود چیزی، چه خیر و چه شر پنهان کند، این شیء پنهانی بر دیگران پوشیده نخواهد ماند، بلکه به روشنترین شکل ممکن بر زبان ظاهر میشود. الرداء در زبان عربی، یعنی لباسی که آدمی بر روی دیگر لباسها میپوشد. به اصطلاح لباسی را که همه لباسها را میپوشاند، عبا یا رداء مینامیم. در این حدیث کنایه زده شده است که اگر تلاش کنی رازی در قلبت پنهان کنی، چنانکه ردای تو برای همه آشکار است، سرت نیز برای همه روشن خواهد شد.
قرآن کریم در بعضی از آیات تأکید میکند: «کسانی که در قلبشان الحاد یا مرضی باشد، گمان میبرند الحادشان آشکار نمیشود؛ اما ای محمد، از لحن سخنشان میتوانی بشناسیشان، از سخنگفتنشان و از چهرهشان.» این سخن به این معناست که آنچه در قلب است، بر بدن بازتاب دارد. این مسئله طبیعی است و پس از آن در فلسفه دانستیم که روح و بدن در تعاملاند و بر یکدیگر اثر دارند. این امر دیگر نیازی به اثبات ندارد، آن را بارها تکرار کردهام. خجالت و حیا صفتی روانی است که بر چهره منعکس و رنگ آدمی قرمز میشود. ترس که حالتی روانی است، به زردی چهره میانجامد. انسانی که دچار مصیبتی شده است، میل به خوردن ندارد و آدمی که دردی جسمانی دارد، نمیتواند خوب بیندیشد. گفتهاند: «عقل سالم در بدن سالم است.» تعامل میان روح و بدن امری واقعی است؛ بنابراین هر صفت روحانی بر جسم نیز بازتاب دارد و عمل صالح نیز از طبیعت ایمان و اثر ایمان است. اینگونه است که میتوانیم معنای عمل صالح را دریابیم.
عمل صالح چیست؟ عمل صالح عملی است که از ایمان به خدا سرچشمه میگیرد. چه بسا مردم میگویند که این عمل کاری انسانی است. معنای کار انسانی چیست؟ پاسخ این پرسش بنا بر تفسیری که بیان میکنیم، مختلف است. «انسانیبودن» به چه معناست تا کاری که انجام میدهم، انسانی باشد؟ عمل انسانی بنا بر نگاه مؤمن، عملی متفاوت است؛ زیرا انسان بنا بر نظر مؤمن چیزی دیگر است؛ اما تفسیر انسان از دید مؤمن چیست؟ انسانی که ما میشناسیم، موجودی آزاد و مستقل و جزئی از جامعه و جزئی از هستی و از آفریدههای خداوند است. وجودش ابعادی دارد که عمل صالح از خلال همین ابعاد چهارگانه صادر میشود. این مسئله بحثی طولانی است که انشاءالله در آینده به آن خواهیم پرداخت.
عمل صالح عملی است که از ایمان به خدا ناشی میشود و اثری از آثار ایمان است و در عین حال، ضامن ایمان نیز هست؛ زیرا اگر آدمی ایمان بیاورد، اما به ایمانش عمل نکند، ایمان کمرنگ میشود. این مسئله از طبیعت ویژگیهای روانی است. انسانی که میترسد، اگر ترسش را ادامه دهد و از آنچه میترسد، دوری کند، بر ترسش افزوده خواهد شد؛ برای مثال کسی که از دشمن یا دزد یا تاریکی میترسد، اگر ترسش را ادامه دهد و دائماً بترسد، بر این هراس افزوده خواهد شد؛ اما اگر به ترسش بیتوجه باشد و از آنچه میترسد، دوری نکند، مانند کسی که از تاریکی میترسد، اما وارد مکان تاریک میشود، یا کسی که از سارق میترسد، اما خود را با او رودررو میکند، از ترسش کاسته میشود. هراندازه که به ایمانت بپردازی و به نتایج آن توجه کنی، ایمانت قویتر میشود.
اگر آدم مؤمن نمازش را ترک کند، با ترک هر نمازی درجهای از ایمانش ضعیف میشود؛ اما با خواندن هر نمازی ایمانش قویتر میگردد. این مسئله فقط برای نماز نیست، بلکه هر کاری که از آدمی سر بزند و برای خداوند باشد، ایمانش را قویتر میسازد و هر عملی که برای خدا نباشد، ایمانش را ضعیفتر میکند؛ بنابراین میان ایمان و عمل صالح تعامل وجود دارد. ایمان سبب عمل صالح و عمل صالح ضامن ایمان است.
«وَتَوَاصَوا بِٱلحَقِّ وَتَوَاصَواْ بِٱلصَّبرِ»؛ گفتیم که آدمی جزئی از مجموعه آدمیان است و اگر با مجموعه هماهنگ باشد و یکدیگر را نصیحت و سفارش کنند، قدرتمندتر میشود و میماند؛ اما اگر آدمی در میدان تنها بماند، بیم آن وجود دارد که از میان برود؛ از همین روست که مصلحان میکوشند جامعه را اصلاح کنند و اگر در این راه ناکام ماندند، جامعهای کوچک یا دوستانی چند یا حزبی یا گروهی یا جمعیتی یا انجمنی تشکیل میدهند تا در آن زندگی و یکدیگر را نصیحت کنند. در غیر این صورت، آدمی از بین میرود و در خسران خواهد بود. در اینجا باز هم به معنای سوم «إِنَّ ٱلإِنسانَ لَفِي خُسرٍ» میرسیم.
اگر آدمی تنها باشد، این تنهایی خطری بزرگ و عمیق برای او خواهد بود. اندکاند کسانی که میتوانند از خطر تنهایی و فردگرایی بگریزند؛ زیرا وقتی آدمی تک و تنها باشد، از بین خواهد رفت. انسان تنهایی که از او اطاعت میشود، در معرض خطر غرور قرار دارد؛ از همین رو، حاکمی که مشورت نمیکند، پند دیگران را نمیپذیرد و به حرف دیگران گوش نمیدهد، منحرف و مغرور میشود؛ پس سفارش به حق اولاً مانع از بین رفتن است، ثانیاً مانع غرور است و چنانکه گفتیم، غرور انحراف است؛ زیرا انسان مغرور احساس بینیازی از دیگران میکند و از دیگران کمکی نمیگیرد و میان خود و دیگران دیواری میکشد. انسان مغرور همچون خاک ساختمان ساختهشده سودی ندارد. انسان مغرور فاسد است و منحرف میشود.
پس به یکدیگر سفارشکردن به معنای همکاری و زندگی در یک مجموعه و این عمل یکی از واجبات مؤمن است. در هیچ عصری انسان مؤمن نمیتواند راه خود را به تنهایی ادامه دهد، بلکه باید گروه و جماعتی تشکیل دهد؛ زیرا در غیر این صورت از بین خواهد رفت. انسان اگر تنها باشد، یا ذوب میشود و یا دچار غرور میگردد؛ پس سفارش به حق و صبر برای بقای ایمان و عمل صالح لازم است. انسان با سفارش به حق و صبر است که میتواند در راه حق استقامت و پشتکار داشته باشد؛ زیرا اگر آدمی پشتکار نداشته باشد، پیروز نخواهد شد. دانه اگر سختیها را در خاک برنتابد، درخت نخواهد شد. دانشجو اگر پشتکار نداشته باشد، موفق نخواهد شد. پشتکار و صبر شرط اساسی برای موفقیت در هر کاری و در هر بعدی از زندگی است؛ بنابراین صبر شرط اساسی برای تحقق هدف و موفقیت است؛ از همین رو قرآن هرجا که بخواهد به جهاد بپردازد، همیشه بر صبر تأکید می کند: «إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱستَقامُواْ؛ بىگمان كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست، سپس بر عقيدهشان ايستادگي كردند» و «...وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ...؛ و در سختى و زيان و به هنگام جنگ شكيبايان هستند.»
در بسیاری از آیات، صبر و استقامت و پشتکار و پایداری شروط اساسی موفقیت دانسته شدهاند. به دیگر سخن، جهانی که ما در آن آفریده شدهایم، جهان صبرپیشگان و مجاهدان است و تنبلان و تنپروران در زندگی موفق نخواهند بود. کسی که صبر نمیورزد و پایداری نمیکند، درمیماند و سقوط میکند. کسی که صبر نمیکند، در راه میماند و کسی به مقصد میرسد که صبر کند. صبر و پایداری و استقامت در نهاد هستی است. اگر این صبر با سفارش و نصیحت یکدیگر باشد، میماند؛ اما اگر با سفارش به همدیگر همراه نباشد، آدمی سختیها را برنمیتابد و شکست میخورد؛ زیرا کسی در انتظار او نیست، هیچکس به حرف او گوش نمیدهد و کسی او را نصیحت نمیکند. او یک روز، دو روز، سه روز، چهار روز را تحمل میکند؛ اما سرانجام از پا درمیآید؛ از همین رو، به کسی نیاز دارد تا پندش دهد، قوت قلبش بخشد و همراهیاش کند؛ بنابراین انسان موفقی که در این جهان در خسران نیست، مؤمنی است که عمل صالح انجام میدهد و با گروهی زندگی میکند که یکدیگر را به حق و صبر نصیحت میکنند. این انسان موفق است و در جهان باقی است. غیر از چنین آدمی، دیگران در خسراناند، غیرمؤمنی که عمل صالح انجام نمیدهد، کسی که تنهاست و در شرایطی زندگی نمیکند که مردمان یکدیگر را به صبر و حق سفارش کنند، اینان در راه میمانند یا راه را گم میکنند؛ اما کسانی که شروط چهارگانه را دارند، باقی خواهند بود.
خلاصه این سوره این است: انسانی که نمیخواهد هر روز و هر لحظه عمرش را از کف بدهد و در خسران باشد و از فطرت اصلیاش که با آن آفریده شده است، منحرف نشود، باید مؤمن باشد تا بزرگ و جاودان بماند، باید مؤمن باشد تا تنها و غریب و ناهماهنگ با موکب هستی نباشد. پس از این، باید با جماعت زندگی کند. تنهابودن در هر خطی حتی اگر رهبر باشی، خطری برای توست. باید با دیگران همراه بود، چیزی داد و چیزی گرفت. در غیر این صورت، آدمی از میان میرود و مغرور میشود و در هر دو صورت درمیماند و منحرف میشود و به مقصد نمیرسد.
آنچه گفتیم، تفسیر این سوره مبارکه عظیم بود. از عادات اصحاب رسول(ص) این بود که وقتی به هم میرسیدند و یا از هم جدا میشدند، حتماً یکی برای دیگری این سوره را میخواند. سوره عصر شعار مؤمنان و مجاهدان در زندگیشان است؛ از همین رو، ما نیز میکوشیم تا معانی بلند این سوره را در یاد داشته باشیم و اگر بیشتر بیندیشیم، حتماً معانی دیگری، غیر از آنچه گفتیم، در این سوره وجود دارد؛ زیرا چنانکه میدانید، نمیتوانیم همه معانی بلند قرآن کریم را دریابیم.
انتهای پیام