امروز سالروز تولد مولاناست، شعری که بسیاری از ایرانیان آن را میشناختند اما امروز وی سخنگوی انسانیت برای جهان است. سخنگویی که با استفاده از فرهنگ و معنای قرآنی تلاش کرده است، زبان انسانیت باشد. به این مناسبت دکتر رضابابایی نویسنده کتاب «مولوی و قرآن» در یادداشتی وی را امید جهان اسلام معرفی میکند. در پی این یادداشت را میخوانید:
اقبال ایرانیان و جهانیان به مولوی، از پدیدههای امیدبخش در جهان امروز است. در میان انبوه صداهای دلخراش و مهیبی که از گوشه و کنار جهان به گوشها میرسد، مولوی ما را به دیدن و شنیدن و عشق ورزیدن فرامیخواند. او آموزگاری بزرگ و مهربان است. در مهربانی او، همین بس که با سادهترین زبان ممکن با ما سخن گفته است، و نشانۀ بزرگی او، دلربایی از فرزانگان شرق و غرب عالم است.
مولانا؛ بودای اسلام، افلاطون شرق و کنفسیوس ایران
او بودای اسلام، افلاطون شرق و کنفسیوس ایران است. دل کندن او از علوم رسمی و مقامات علمی، سختتر از دل کندن بودا از دنیا بود. او بیش از افلاطون و افلوطین، جهان اشراقی ما را گسترش داد و بیش از کنفسیوس، در دامان ما حکمت و معرفت ریخت. دشمنان او هر قدر هم که بیانصاف باشند، نمیتوانند بیش از چند بیت از 60 هزار بیت او را پیراهن عثمان کنند؛ اما دوستانش میتوانند همۀ عمرشان را در جزیرۀ تنهایی، با مثنوی و غزلیات او بگذرانند و زیان نکنند.
صمیمیت شگفتانگیز مولانا با انسان
صمیمیت مولوی با ما، هم در مثنوی و هم در غزلیات، شگفتانگیز است. هیچ کس با ما اینگونه ساده و صمیمی و نغز سخن نگفته است. در مثنوی، دربارۀ فخر رازی میگوید:
فخر رازی علم را لیتی کند/ پیش مرغان ریزد و تیتی کند
اما آن که نان معرفت را برای گلوی تنگ و نازک ما نرم و لیته میکند، خود او است. عقل گیتینورد او، همچون پدری مهربان، ما را بر دوش خود سوار میکند تا با ستارهها بازی چوگان کنیم و دست بر سر و روی خورشید بکشیم:
بهر طفل نو پدر تیتی کند/گر چه عقلش هندسهیْ گیتی کند
کدام شاعر بزرگ را میشناسید که چنین ساده و صمیمی و بیهیچ تکلفی با ما سخن گفته باشد؟ نه در بند آرایهها بود و نه در قید هنرنمایی و فضلفروشی؛ اگرچه آراستهترین و نغزترین سخنها نیز از اوست. کمتر از هر سخنگویی، ما را نصیحت کرده است؛ اما بیش از هر سخنوری دست در دل و جان ما برده است. حق داشت که آن همه از وزن و قافیه بنالد؛ اگرچه وزن و قافیه هم نتوانست میان ما و او فاصله اندازد. ذرهای به سنگینی و وقار نمیاندیشید؛ وگرنه در بازار به سماع برنمیخاست و کلمۀ رکیک در شعر نمیآورد و حکایتهای ساده درنمیانداخت و جدّ را به زبان هزل نمیگفت. در میانۀ دفتر سوم مثنوی، ناگاه داستان «عاشق صدر بخارا» را رها میکند و از بدگویی دیگران دربارۀ او و شبهای مثنویاش در قونیه، خبر میدهد. میگوید: شنیدهام که در شهر کسی گفته است:
این سخن پست است؛ یعنی مثنوی/قصۀ پیغمبر است و پیروی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند/که دوانند اولیا آن سو سمند
پاسخ قرآنی مولانا به طعنهزنندگان
پاسخ مولوی به آنان، پاسخ او به همۀ کسانی است که از قدیم تا اکنون زبان به طعن مثنوی دراز کردهاند. میگوید: وقتی قرآن نیز نازل شد، دربارۀ آن گفتند «اساطیر اولین = افسانههای کهن» است. اما بدانید که زیر این ظاهر ساده، باطنی قاهر است که در چشمهای ظاهربین شما نمیگنجد. اگر مثنوی بر شما آسان مینُماید، این گوی و این میدان!
رفتار و گفتار بینهایت صمیمی و دلربای مولوی در مثنوی و دیوان شمس، همانقدر که برای ما راهگشاست، راهزن است. او چون سخاوتمندانه بر ما تابیده است، گمان کردهایم که حدّ و اندازۀ او همین است که ما بیتی یا غزلی از او را در لحظههای عاشقی زمزمه کنیم، یا کتاب و مقالهای دربارۀ او بنویسیم یا سخن خود را به شعری از او بیاراییم. ما مولوی را دست کم گرفتهایم؛ چون دست مهربانش را بر شانۀ ما انداخته و چونان رفیقی همراه و بردبار، همگام ما شده است. این همراهی و همگامی، ما را خام کرده است. پس «همسری با انبیا برداشتیم/ اولیا را همچو خود پنداشتیم.» پیشۀ شاعری و شیوۀ سخنوری و قصهگویی او، ما را به این گمان خام انداخته است که میتوانیم با این نهنگ دریای معرفت، همبازی شویم و همعنان با او بتازیم و دعوی عرفان کنیم. اینگونه نیست. مولوی، اگر زبان شاعری برگزید، از سر ناگزیری بود. میدانست که «چون سر و کار تو با کودک فتاد/ پس زبان کودکی باید گشاد.» و چون سر و کار تو با مردم فتاد/ پس زبان شاعری باید گشاد. وگرنه او همان است که میگفت:
رَستم از این نفس و هوا، زنده بَلا مرده بَلا/ زنده و مرده وطنم نیست بهجز فضل خدا
رَستم از این بیت و غزل، ای شه و سلطان ازل/ مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر/ پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
مولانا درخشانترین امید جهان اسلام
او با ما ساده و صمیمی است؛ اما ژرفای مغزآشوب او را هم باید دید. مولوی، درخشانترین امید برای جهان اسلام است. برگ برندۀ ما در گفتوگو با جهانیان است. بدون او و همانندان او که از شمار انگشتان یک دست کمترند، از ما جز داعش و داعشصفت، چه باقی میماند؟ مولوی، دین یا پیامبر ما نیست؛ اما خدا و دین و پیامبر به روایت او، بس شنیدنی است. او هدیۀ خدا به مسلمانان است، اگر قدرش را بدانند.
یادداشت از رضا بابایی