محمد کیهانی، کارشناس و استاد حوزه ادبیات در گفتوگو با خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، که مثنوی مولوی را با نگاه روانشناسی تدریس میکند، درباره عرفان در مثنوی معنوی و ربط آن با دنیای امروز عنوان کرد: مثنوی معنوی شاخهای از زبانشناسی واقعگرایانه را مطرح میکند. هر استادی با هر گرایشی که داشته باشد میتواند شواهدی را در مثنوی بیابد که بر مبنای آنها تدریس کند. گرایش من در این زمینه، گرایش روانشناختی است و مثالهایی که میآورم درباره مسائلی است که انسانها به صورت روزمره با آنها درگیر هستند؛ یعنی انسان جهان مدرن با آنها دست به گریبان است و این مسائل به انسانها اجازه حرکت نمیدهد.
وی با بیان این مطلب گفت: برای مثال شبکههای ماهوارهای از حرکات فیزیکی افراد گرفته تا دیگر موضوعات را مطرح میکنند و سپس با طرح این مسئله که اگر از کار به خصوصی خسته شدهاید، قرص مناسب رفع آن همان است که آنها تجویز میکنند، به فعالیت شروع کرده و تا حرکات ذهنی، روانی و روحی افراد را مورد پوشش قرار میدهند و حرکات را از انسان میگیرند. به اصطلاح جنبش را از انسان میگیرند؛ به این معنی که از جایی به جای دیگر رفتن را از انسان سلب میکنند. در این باره باید گفت که حرکتی که ما انجام میدهیم حرکت رو به جلو نیست و منفعل هستیم، درست مثل ماشینی که سر بالایی میرود و اگر ترمز کند، مقداری به عقب باز میگردد. ما نیز به صورت پیوسته ترمز میکنیم و به عقب باز میگردیم. در این راستا باید به بررسی این موضوع پرداخت که حرکت رو به جلو در ساحت روح و روان چیست و چه معنایی در عالم معنا دارد؟ و جهان امروز چرا و با چه دلیلی آن را از ما میگیرد؟
کیهانی در توضیح بیشتر اظهار کرد: به یقین منافعی در پشت این سکون از طرف جهان مصرفی وجود دارد. در بسیاری از کلاسها عرفان تدریس میشود که خمودگی به دنبال دارد به این معنی که به جای ایجاد تحرک در افراد، آن را از انسان میگیرد؛ در حالی که عرفان مولانا، عرفان فعال است، ولی افرادی که آن را تدریس میکنند، رویکرد منفعلانه به آن میدهند، چرا که این روند این روزها خریدار دارد و مردم دوست دارند از فعالیت دور شوند و به انفعال روی آورند و از فعالیتهایی با این ویژگی استقبال میکنند.
این کارشناس حوزه مولویشناسی درباره ربط مصرفی بودن جهان مدرن و عرفان مولانا چنین توضیح داد: مولانا که هشت قرن پیش زندگی میکرد، اشعاری را بیان میکند که امروز هم میتون از آن بهره گرفت. «هین بگو که ناطقه جو میکند/ تا به قرنی بعد ما آبی رسد» این شعر به آن معنی است که با این حرف زدن نهری میکنم که آبی به آیندگان برسد. یا میگوید که «گر چه هر قرنی سخن آری بود/ لیک گفت سالفان یاری بود» یعنی سخن گفتن من یاری رساندن به انسانهاست.
کیهانی ادامه داد: بر مبنای اشعار مولانا باید گفت که انسانها در زمین خود ساکن نشده و خانه نساختهاند، بلکه در زمینه بیگانگان خانه ساختهاند؛ به این معنی که از بیرون به ما فرمان داده میشود که چطور باید زندگی کنیم؟ در واقع ما تفرد خود را نمیتوانیم در جهان مدرن امروز بهدست آوریم. مولانا در این باره میگوید که انسان باید فردیت خود را پیدا کند. شخصیتی که انسان امروز دارد، شخصیتی است که بیگانگان به او دادهاند و انسان در قالب بیگانهها زندگی میکنند و در زمین آنها خانه کردهاند که شعرش به این شرح است؛ «در زمین دیگران خانه نکن/ کار خود کن، کار بیگانه نکن/ کیست بیگانه تن خاکی تو/ کز برای اوست غمناکی تو/ تا تو تن را چرب و شیرینی میدهی/ گوهر جان را نیابی فربهی».
وی با بیان این مطلب گفت: در واقع تبلیغاتی که به انسانها ارائه میشود، همه چیز را در قالب چرب و شیرین ارائه میدهد و ما نیز این را میپسندیم. برای مثال اغلب سعی میکنیم تا غذایی را که در منزل تهیه میکنیم، سلامت بیشتری داشته باشد و روغن و شیرینی و نمک کمتری داشته باشد. ولی رستوران بیگانه است و غذاها را به صورت چرب و خوشمزه ارائه میکند و ما بیش از حد از آنها استفاده میکنیم و جز زیان و ضرر چیزی برای ما ندارد.
کیهانی دوران مثنوی را فراتاریخی برشمرد و اظهار کرد: در این کتاب گفته میشود که چرا انسان هیچ پیشرفتی نمیکند و چرا اندوختهای ندارد، دلیل آن هم این است که در انبار ما موشی است که لانه کرده و انبار را ویران کرده است. در این باره میگوید: «اول ای جان ترک شر موش کن،/ بعد از آن در جمع گندم کوش کن/ گر نه موشی دزد در انبار ماست/ حاصل اعمال چهل ساله کجاست؟» یعنی چهل ساله شدی و یک قدم جلوتر نگذاشتی و در همان وضعیت نخست بودی و چرا ما پیشرفت نمیکنیم؟ البته پیشرفت میکنیم، به دبیرستان و دانشگاه میرویم و لیسانس و دکترا میگیریم که پیشرفت در عالم جسمانی است. ولی مولانا میگوید که «این همه بود و بنای آخور است» به این معنی که این موارد همه برای آخور است که از آن تغذیه کنیم، ولی در عالم روحانی هیچ قدمی بر نمیداریم.
وی همچنین افزود: برخی این شعر را میگویند که «دنیا همه هیچ و غم عالم همه هیچ»؛ این شعر انسان را به پوچگرایی گرایش میدهد یا میگوید که «این نیز بگذرد به تنبلی و ...» ولی از شعر مولانا تنها همین نکته را گرفتهاند، در حالی که مولانا درباره تنبلی صحبت میکند که چست و چابک است، اما دیگران فقط همان تنبلی را میگیرند و به انفعال میافتند. همچنین مولانا میگوید «گرچه مقصود از کتاب آن فن بود/ گر توش بالش کنی هم میشود» یعنی هم میتوانی کتاب را بخوانی و هم اینکه زیر سرت بگذاری و بخوابی. چنین مطلبی را جامی و شیخ بهایی هم میگویند که «من نمی گویم که آن عالی جناب/ هست پیغمبر، ولی دارد کتاب/ مثنوی او چو قرآن مدل/ هادی بعضی و بعضی را مذل»؛ آنان میگویند که قرآن منافقین را به ذلت انداخت، یعنی مثنوی میتواند شما را به ذلت بیندازد.
کیهانی با تاکید بر اینکه مثنوی، تفسیر مقالات شمس است و مواردی از این دست در آن بسیار است، گفت: شمس میگوید که در این دنیا چیزهایی را از ما میگیرند. وی اعتقاد دارد که خلاقیت را از انسان میگیرند و به جای آن، تاج زرین به او میدهند. در این باره میگوید: «در اندرون من بشارتی هست. مرا عجب از این مردمان است كه بی آن بشارت شادند». آن بشارت این است که ارزشی از انسان گرفته شده است و به او تاج دادهاند. شمس خواهان آن است که آنچه از انسان گرفته شده است به او بازگردانده شود. بیگانگان در ما ساکن هستند و ما زندگی نمیکنیم، بلکه پدر، مادر، معلم، استادان دانشگاه، تلویزیون، رادیو و ... هستند که از ما آنچه را که میخواهند میسازند و آنچه ساخته میشود ما نیستیم. شمس در این باره میگوید: «تو به هر صورتی که آیی بیستی/ بالله که این نیستی».