به گزارش ایکنا از همدان، سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تأملات اشراقی بوده است، از اینرو در طی قرون و اعصار، نامآوران بیشماری در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است.
یکی از این بزرگان نامآور حضرت مولانا جلالالدین محمد بلخی است، مولانا یکی از شگفتانگیزترین انسانهایی است که تاریخ ایران و اسلام به خود دیده است، او در ششم ربیعالاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد.
وی در علم عرفان و سلوک سابقهای دیرینه داشت و از آن رو که میانه خوشی با قیل و قال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز درآمدند که از آن جمله فخرالدین رازی استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت.
جلالالدین محمد 13 سال داشت که سلطانالعلماء رخت سفر بر بست و بلخ و بلخیان را ترک گفت و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته به شهر خویش بازنگردد، پس شهر به شهر و دیار به دیار رفت و در طول سفر خود با فرید الدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت.
سرانجام شمع وجود سلطان العلماء در حدود سال 628 هجری قمری خاموش شد و در دیار قونیه به خاک سپرده شد. درآن زمان مولانا جلالالدین گام به بیست و پنجمین سال حیات خود مینهاد. مریدان گرد او ازدحام کردند و از او خواستند که بر مسند پدر تکیه زند و بساط وعظ و ارشاد بگسترد.
مولانا در آستانۀ چهل سالگی، به تمام معنی، عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و عامه مردم از وجود او بهرهها میبردند؛ تا اینکه قلندری گمنام و ژنده پوش به نام شمسالدین محمدبن ملک داد تبریزی، روز شنبه، 26 جمادیالآخر سنه 642 هجری قمری به قونیه آمد و با مولانا برخورد کرد و آفتاب دیدارش قلب و روح مولانا را بگداخت و شیدایش کرد و این سجادهنشین با وقار و مفتی بزرگوار را سرگشته کوی و برزن کرد.
پیوستن شمس به مولانا در حدود سال 642 هجری قمری اتفاق افتاد و چنان او را واله وشیدا کرد که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبع ظریف او در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور و حال عرفانی پرداخت.
شمس به مولانا چه گفت و چه آموخت و چه فسانه و فسونی ساخت که سراپا دگرگونش کرد، معمایی است که «کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را»، اما واضح و مبرهن است که شمس مردی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بوده است، مقالات او بهترین گواه بر دانش و اطلاع وسیع او بر ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.
غروب موقت شمس
رفته رفته آتش حسادت مریدان خام، زبانه کشید، آنها میدیدند که مولانا، مرید ژندهپوشی گمنام گشته و هیچ توجهی به آنان نمیکند، از این رو، فتنهجویی را آغاز کردند و در عیان و نهان به شمس ناسزا میگفتند و همگی به خون شمس تشنه بودند.
شمس از گفتار و رفتار گزندۀ مریدان خودبین و همچنین تعصّب کور و آتشین قونویان رنجیده شد و چاره ای جز کوچ ندید از این رو در روز پنجشنبه 21 شوّال سال 643 قونیه را به مقصد دمشق ترک گفت.
شمس در حجاب غیبت فرو شد و مولانا نیز در آتش هجران او بی قرار و ناآرام گشت، مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت لابه کنان نزد او آمدند و پوزشها خواستند.
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه گروهی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه باز گردانند، سلطان ولد هم به فرمان پدر سفر را آغاز کرد و پس از تحمل سختیهای راه، سرانجام، پیک مولانا به شمس دست یافت و با احترام پیغام جان سوز او را به شمس رساند و آن آفتاب جهانتاب عزم بازگشت به قونیه نمود. سلطان ولد به شکرانۀ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.
مدتی کار بدین رویه سپری شد تا اینکه دوباره آتش حسادت مریدان خام، شعلهور شد، توبه شکستند و آزار شمس را از سر گرفتند، شمس از رفتار و کردار نابخردانۀ این مریدان رنجیدهخاطر شد، سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد و بدینسان، تاریخ رحلت و چگونگی آن بر کسی معلوم نگشت.
شیدایی مولانا
مولانا در فراغ شمس نا آرام شد و یکباره دل از دست بداد و روز و شب به سماع و رقص پرداخت و حال زار و آشفتۀ او در شهر بر سر زبانها افتاد، این شیدایی او بدانجا رسید که دیگر قونیه را جای درنگ ندید و قونیه را به سوی شام ودمشق ترک کرد، مولانا در دمشق هر چه گشت شمس را نیافت و ناچار به قونیه بازگشت.
در این سیر روحانی و سفر معنوی هر چند که شمس را به صورت جسم نیافت ولی حقیقت شمس را در خود دید و دریافت که آنچه به دنبال اوست، در خود، حاضر و متحقق است، این سیر روحانی د ر او کمال مطلوب پدید آورد، مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و پیر و جوان و خاص و عام همانند ذرهای در آفتاب پر انوار او میگشتند و چرخ میزدند.
مولانا سماع را وسیلهای برای تمرین رهایی و گریز میدید، چیزی که به روح کمک میکرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده میدارد، پله پله تا بام عالم قدس عروج کند.
چندین سال بر این منوال سپری شد و باز حال و هوای شمس در سرش افتاد و عازم دمشق شد ولی هرچه کوشید شمس را نیافت سر انجام چاره ای جز بازگشت به دیار خود ندید.
صلاحالدین زرکوب
مولانا بنا بر عقیدۀ عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نگردد و حق درهمۀ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهان تاب از کدامین کرانه سر برون میآورد و از وجود چه کسی نمایان میشود؟
روزی مولانا از حوالی زرکوبان میگذشت از آواز ضرب ایشان حالی در وی ظاهر شد و به چرخ در آمد شیخ صلاحالدین به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود.
بدین ترتیب بود که مولانا شیفتۀ صلاحالدین شد و شیخ صلاحالدین زرکوب توانست این لیاقت و شایستگی را در خود حاصل کند و جای خالی شمس را تا حدودی پر سازد، صلاحالدین مردی عامی و امّی از مردم قونیه بود و پیشۀ زرکوبی داشت و از علم و سواد بی بهره بود.
مولانا زرکوب را خلیفۀ خود ساخت و حتی سلطان ولد را با آن همه مقام علمی سفارش اکید کرد که باید حلقۀ ارادت زرکوب را به گوش کند، هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدر خود بود ولی در عین حال مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب میدانست، اما سر انجام به فراست دریافت که معلومات و معارف ظاهری نمی تواند چاره ساز مشکلات روحی و معضلات معنوی باشد، او با این تأمل، خود بینی را کنار گذاشت و از سر صدق و صفا، مرید زرکوب شد.
صلاح الدین زرکوب نیز همانند شمس تبریزی، مورد حسادت مریدان واقع میشد اما به هر حال مولانا مدت ده سال با وی مؤانست و مصاحبت داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و سرانجام نیز خرقه تهی کرد و در قونیه دفن شد.
حسامالدین چلبی
حسامالدین چلبی از اکابر عرفا و مرید صدیق مولانا بود، مولانا با او نیز ده سال مجالست داشت، پیش از آغاز نظم دفتر دوم مثنوی، مولانا پسر جوانش علاءالدین محمد را که سی و شش سال داشت از دست داد و از شدت تأثر، بر جنازۀ او حاضر نشد، درست است که بین علاءالدین با پدر در این ایّام اختلافاتی وجود داشت اما بدون شک این اختلافات مانع از تأثر شدید پدر در مرگ فرزند نشد، به این ترتیب مدت دو سال نظم مثنوی متوقف شد و در سال 662 هجری قمری مجدداً آغاز شد.
حسام الدین نزد مولانا مقامی والا و عزیز داشت، تا بدانجا که آورده اند: روزی مولانا با جمع اصحاب به عیادت چلبی میرفت در میان محله سگی برابر آمد، کسی خواست او را برنجاند فرمود که سگ کوی چلبی را نشاید زدن، همچنین آورده اند که از مولانا پرسش کردند که از این سه خلیفه و نایب کدامین اختیار است؟ فرمود: مولانا شمس الدین به مثابت آفتاب است و شیخ صلاحالدین درمرتبۀ ماه است و حسامالدین چلبی میانشان ستاره ایست روشن و رهنما.
آثار مولانا
آثار کتبی مولانا را به دو قسمت، منظوم و منثور، میتوان تقسیم کردپ آثار منظوم وی مثنوی، غزلیات و رباعیات و آثار منثور او، فیه ما فیه، مکاتیب و مجالس سبعه است است
مثنوی: کتابی است تعلیمی و درسی در زمینۀ عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب معروف شده است، مثنوی از همان آغاز تألیف در مجالس رقص و سماع خوانده میشد و حتی در دوران حیات مولانا طبقه ای به نام مثنوی خوانان پدید آمدند که مثنوی را با صوتی دلکش میخواندند.
مولانا تقریر و سرودن مثنوی معنوی را در حدود سالهای ۶۵٧ یا ۶۵٨ ه. ق. شروع کرد و به احتمال قوی در سال ۶٧٢ ه. ق. یک هفته مانده به وفاتش به پایان برد، از نظر زمان ارایه بین دفتر اول و دوم مدتی این مثنوی تاخیر میشود، اما بعد از آن فاصله دفاتر دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم دو سال، دو سال است.
به مناسبت ذکر نی 18 بیت نخست مثنوی را نی نامه گفته اند، نی نامه حاوی تمام معانی و مقاصد مندرج در شش دفتر است به عبارتی همۀ شش دفتر مثنوی شرحی است بر این 18 بیت.
غزلیات: این بخش از آثار مولانا به کلیات یا دیوان شمس معروف گشته است، زیرا مولانا در پایان و مقطع بیشتر آنها، به جای ذکر نام یا تخلص خود به نام شمس تبریزی تخلص کرده است، به احصای نیکلسن مجموعۀ غزلیات مولانا حدود 2 هزار و 500 غزل است.
رباعیات: معانی و مضامین عرفانی و معنوی در این رباعیها دیده میشود که با روش فکر و عبارت بندی مولانا مناسبت تمام دارد، اما روی هم رفته رباعیات به پایۀ غزلیات و مثنوی نمیرسد و متضمّن 1659 رباعی است.
فیه ما فیه: این کتاب مجموعۀ تقریرات مولانا است که در مجالس خود بیان کرده است و پسر او بهاءالدین یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده است، فیه ما فیه در موارد کثیر با مثنوی مشابهت دارد اما نسبت به مثنوی مفهوم تر و روشن تر است زیرا این اثر نثر است و کنایات شعری را ندارد.
مکاتیب: این اثر به نثر و مشتمل بر، نامهها و مکتوبات مولانا به معاصرین خود است.
مجالس سبعه: عبارتست از مجموعۀ مواعظ و مجالس مولانا. یعنی سخنانی که به وجه اندرز و به طریق تذکیر بر سر منبر بیان فرموده است.
آبشخورهای اصلی معرفتی مولانا
آبشخورهای اصلی معرفتی مولانا با توجه به مثنوی عبارتند از قرآن حکیم، احادیت نبوی و علوی، سیره و احوالات متصوفه ماقبل خود نظیر جنید، حلاج، رابعه، حسن بصری، ابوسعید ابوالخیر، سهروردی، احمد خضرویه، ذوالنون مصری، ابراهیم ادهم، بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، آثار عطار بخصوص الهی نامه و منطق الطیر و آثارحکیم سنایی، تعالیم حضرت زرتشت و حکمای ایران قبل از اسلام(حکمت خسروانی یا فهلویون)، ستون اصلی این منابع متعدد آیات قرآن کریم است همچنانکه جامی آنرا قرآن فارسی خوانده است.
غروب زندگی مولانا
مدتها بود جسم نحیف و خستۀ مولانا در کمند بیماری گرفتار شده بود و سرانجام این آفتاب معنا درپی تبی سوزان در روز یکشنبه پنجم جمادی الآخر سال 672 هجری قمری رحلت فرمود.
در آن روز پر سوز، سرما و یخبندان در قونیه بیداد میکرد و دانههای نرم و حریرین برف در فضا میرقصیدند و بر زمین مینشستند، سیل پر خروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند، افلاکی میگوید:« بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند» و چهل شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود.
مولانا پیام آور اسلام رحمانی، اسلام معرفتی مبتنی بر توحید، عشق، دیالوگ و تولورانس است، سرخوردگان مدرنیته غربی گمشده خود را در معنویت اسلامی مولانا مییابند که نه خودپرستی غربی است و نه اسلام خشگ طالبانی در شمای تسنن و تشیع ظاهرگرایانه، آنها با خواندن مثنوی متوجه میشوند که میشود در دنیا زندگی کرد ولی در عین حال الهی بود، میشود عاشق شد ولی عشق را به لجن نکشید.
مناقبالعارفين و رساله سپهسالار
مناقبالعارفين كتابي است كه شمسالدين احمد افلاكي آن را هشتاد و دوسال بعد از وفات جلالالدين تصنيف كرده است اين كتاب مجموعه اي است از كرامات و مقامات مربوط به مولانا و پدر و مشايخ.
همين نكته را در باب رساله فريدون سپهسالار هم ميتوان گفت، اين كتاب كه فريدون بن احمد سپهسالار مولف آن است مدعي است كه قريب چهل سال از عمر خويش را در حلقه ياران مولانا به سر آورده است، روي هم رفته معتبرترين مأخذ در باب حيات مولانا محسوب ميشود.
در بين حوادث عمده اي كه در زندگي مولانا تأثير عمده اي داشت ملاقات با سيد برهانالدين محقق ترمذي و با شمس تبريزي از همه مهمتر بوده است، برهان محقق هر چند جلال الدين را به تكميل علوم رسمي تشويق ميكرد اما شمس تبريزي او را واداشت تا تمام وجود خود را به تجارب روحاني صوفيه تسليم كند.
آری چنین بود زندگی مولانا که برای وصول به عشق واقعی، برای نیل به از خود رهایی در مقام فنا و بالاخره برای سیر تا ملاقات خدا، که راه آن در فراسوی پلههای حس و عقل و ادراک عادی انسانی است، از زیر رواقهای غرور انگیز مدرسه و از فراز منبری که در بالای آن آدمی آنچه را خود بدان تن در نمیدهد از دیگران مطالبه میکند، خیز برداشت و با حرکتی سریع و بیوقفه پله پله نردبان نورانی سلوک را یک نفس تا ملاقات خدا طی کرد، یک نفس اما در طول مدت یک عمر شصت و هشت ساله که برای عمر تاریخ یک نفس هم نبود.
انتهای پیام