شیوع بیماری کرونا به عنوان یک رویداد تلخ و تأملبرانگیز در زندگی امروز مردم جهان بحثهای فلسفی و کلامی مربوط به مسئله خیر و شر را بار دیگر تازه کرد. مسئله خیر و شر از جمله بحثهای مهم فلسفی تاریخ بشر بوده که درباره آن سؤالهای مختلفی مطرح شده و کتابها و رسالههای متعددی نوشته شده است. خبرنگار ایکنا اصفهان، در همین باره گفتوگویی با حجتالاسلام والمسلمین محمدصادق کاملان، عضو هیئت علمی گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه مفید، داشته که متن آن را در ادامه میخوانید:
بیشتر بخوانید:
ایکنا ـ در فلسفه هستیشناسی و انسانشناسی، دوگانه خیر و شر چگونه معنا و تفسیر میشود؟
فلسفه اسلامی نوعی فلسفه هستیشناسانه است و تحلیلهای خود را بر اساس وجود و هستی ارائه میکند. یکی از مصادیق واضح و بارز مسئله هستی، انسان و وجود انسان است که بحثهای انسانشناسی نیز در فلسفه اسلامی مطرح میشود، مثل مباحث نفسشناسی، قوای نفس و رابطه نفس با بدن. به طور کلی، مسئله هستی و وجود جایگاه اصلی و اساسی در فلسفه اسلامی دارد.
بحث شر و شرور از دیرباز یعنی از دوران بسیار قدیم و باستان در فلسفههای یونانی، ایرانی و هندی مطرح بوده است. در آثار فلسفی به جا مانده از یونانیان، بحث شر در فلسفه افلاطون به امر عدمی تفسیر میشود. افلاطون، هر چیزی را که جنبه عدمی داشته باشد، شر میداند و در مقابل، آنچه را که جنبه وجودی و هستی دارد، خیر مینامد. همچنین از تمام مصادیق شر و شرور، تفسیر عدمی ارائه میدهد. ارسطو تفسیر افلاطون در باب شرور را قبول نداشت و شر را امر وجودی قلمداد میکرد و در تفسیری که بعدا خواهم گفت، شر را با حکمت الهی کاملاً سازگار میدانست.
در ابتدا از مفهوم خیر و شر، یک تعریف عام و عمومی ارائه میدهم، چون تعریف ماهوی و ماهیتی در مورد خیر و شر معنا ندارد، چرا که این دو مفاهیم ضروری، بدیهی و روشنی هستند و جنس و فصل ندارند، مخصوصاً اگر شر را امر عدمی بدانیم. بنابراین تعاریفی که از آنها ارائه میشود، بسیار عام است. مثلاً گفته شده که خیر عبارت است از چیزی که همه خواهان و مشتاقش هستند و به آن گرایش دارند؛ مثل سلامتی، امنیت در ابعاد مختلف، توانایی در مقابل ناتوانی و زیباییهای اخلاقی و انسانی. در مقابل، شر عبارت است از چیزی که همه انسانها از آن نفرت دارند و دوری میکنند؛ مثل بدیها، پلشتیها، زشتیها، عجز و ناتوانی، ناامنی، مرض و فقر. افلاطون فقر را عدم غنا و دارایی، ناتوانی را عدم توانایی، ناامنی را عدم امنیت و مرض را عدم صحت و سلامتی میداند.
به لحاظ وجودشناسی و بهویژه در فلسفههای هستیشناسی اسلامی، شر عبارت است از چیزی که نابودکننده موجود دیگر یا نابودکننده کمال هستی دیگری محسوب میشود. مرض، میکروب و ویروس امر وجودیاند و واقعیت خارجی دارند، اما سلامتی را که برای وجود انسان کمال است، از او میگیرند. از این تعریف و تحلیل، به خوبی متوجه میشویم که شر همیشه امری بالقیاس نسبت به دیگری و نسبی است، امری مستقل نیست، حتماً باید دو چیز نسبت به یکدیگر سنجیده شوند تا یکی نسبت به دیگری، نابودکننده وجود او یا کمال وجودیاش باشد تا آن را شر بنامیم. بنابراین، شر همیشه در قیاس و مقایسه و نسبتسنجی با موجود دیگر تعریف میشود. در فلسفه اسلامی و فلسفههای وجودی، شر امری نسبی است نه ذاتی، یعنی هیچ موجودی ذاتاً شر نیست؛ چون اگر ذاتاً شر باشد، به این معناست که موجودی نابودکننده ذات خودش است، که چنین چیزی اصلاً در عالم هستی نمیتواند پا به عرصه وجود بگذارد. اگر چیزی در درون و ذات خودش نابودکننده خود باشد، در عالم خارج تحقق و وجود پیدا نمیکند.
ایکنا ـ نسبت مسئله شر با حکمت و عدل الهی چگونه تفسیر میشود؟ آیا شر نافی حکمت و عدل الهی نیست؟
این موضوع مسئله بسیار مهمی است که امروز نیز در فلسفههای غرب و شرق و در کلام به خصوص کلام جدید و فلسفه دین، چه از ناحیه ملحدین و چه از ناحیه الهیون، مورد بحث قرار گرفته است و جایگاه بسیار مهمی دارد. از طرف دیگر، مقالات متعدد به نفع وجود شرور و مخالف بودن آن با حکمت الهی نوشته شده و حتی گاهی وجود شرور نافی وجود خداوند حکیم و قادر دانسته میشود و در مقابل، الهیات از وجود خداوند دفاع میکند و وجود شرور را هرگز نافی وجود خداوند نمیداند.
همانطور که گفتم، افلاطون شرور را امر عدمی میداند و عدم هر چیزی را نسبت به وجود آن، شر و امر وجودی را خیر قلمداد میکند. اگر شر امر عدمی باشد، اصلاً نیاز به فاعل و ایجادکننده ندارد تا اینکه راجع به این موضوع بحث شود که خالق و آفریننده شرور کیست یا چیست. اگر حرف افلاطون را نپذیریم، آنچنان که ارسطو نپذیرفت و بگوییم که شرور امر وجودی هستند، در این صورت چگونه وجود شرور به خداوند حکیم علیالاطلاق، توانا و خیرخواه مطلق و رحمان و رحیم نسبت داده میشود؟
در این قضیه، ارسطو در یک تقسیم ذهنی و عقلی، موجودات را به پنج نوع تقسیم میکند و میگوید موجودات یا شر محضاند که هیچ خیری در آنها تصور نمیشود، یا خیر محضاند که هیچ شری در آنها تصور نمیشود، یا خیر و شر در آنها مساوی است، یا در آنها خیر بر شر غلبه دارد و یا در آن موجودات، شر بر خیر غلبه دارد. این یک تقسیم ذهنی و تصوری است، چون در عالم خارج موجودی که شر محض باشد وجود ندارد، موجودی که شر محض باشد، حتی برای وجود خودش شر است و شر عبارت است از آنچه نابودکننده وجود خودش یا دیگری و یا نابودکننده کمال وجودی خودش یا موجودات دیگر باشد. اگر چیزی نابودکننده برای وجود خودش باشد، در عالم هستی تحقق و وجود پیدا نمیکند، چون تضادی درونی دارد و امکان تحققش نیست. اینکه در موجودی، خیر و شر مساوی باشد، چنین موجودی نیز در عالم خارج نیست، چون این خیر و شر دائم با یکدیگر در تعارضاند و دیگری موجب نابودی طرف مقابل میشود و هرگز چنین موجودی در عالم خارج تحقق پیدا نمیکند.
آنچه در عالم خارج وجود دارد، موجودی است که خیر محض بوده و هیچ نوع شری در آن نیست. آن موجود، ذات خداوند تبارک و تعالی، موجود مجرد از ماده و مجرد از عالم تضاد است و هیچ نیازی به شر و شرآفرینی ندارد، چون غنی بالذات است و بنابراین به عنوان خیر محض حقیقت و تحقق دارد. موجودات دیگری که در عالم خارج از ذهن حقیقت دارند، موجوداتی هستند که در آنها خیر بر شر غلبه دارد. از نظر ارسطو، عالم ماده و موجودات مادی، چنین هستیای دارند. شاهد بر اینکه خیر موجودات در عالم ماده بر شر آنها غلبه دارد، همین است که عالم ماده تحقق دارد و دائماً رو به گسترش و ازدیاد است. اگر شر و موجودات شرآفرین و نابودکننده موجودات دیگر غلبه داشته باشند، این عالم میلیاردها سال قبل باید نابود میشد و از بین میرفت. وجود عالم ماده خودش دلالت دارد بر اینکه جنبه وجودی و خیر موجودات بر جنبه شر آنها غلبه دارد و شر همیشه در اقلی است؛ لذا ارسطو میگوید که خیرات و هستیها همیشه غالب هستند و میبینیم که جنگ در مقابل صلح اقلی است، یعنی اکثر انسانها در اغلب اوقات زندگیشان بر اساس صلح و خیر عمل میکنند. این را در زندگی خود و دیگران در نظر بگیرید، اکثر مردم در اغلب اوقات زندگی و در اکثر موارد، بر اساس قوانین و اخلاق رفتار میکنند؛ مثلاً دزدی در برابر سلامت در دادوستد و فعل و انفعالات اقلی است. اگر دزدی غلبه داشته باشد، سنگ روی سنگ بند نمیآید و در عالم تجارت و دادوستد، هیچ چیزی سر جای خودش باقی نمیماند.
انسانی را در نظر بگیرید که هفتاد سال زندگی میکند، بیشتر عمرش را در صحت و سلامتی و عافیت به سر میبرد و گهگاهی مرض بر او غلبه میکند یا مثلاً تعداد افراد مریض در مقابل افراد سالم یک جامعه را در نظر بگیرید، یا تعداد مبتلایان به ویروس کرونا و تعداد مرگومیرها را در مقابل هشت میلیارد انسان روی کره زمین بسنجید، میبینید که نسبت بسیار کوچکی در مقابل یک عدد بسیار بزرگ است. به همین دلیل، ارسطو میگوید که همیشه شرور جنبه اقلی دارند، در مقابل خیرات که جنبه اکثری دارند.
با این تحلیل ارسطو و تقسیم موجودات به پنج قسم که سه قسم آنها قابل تحقق و وجود در عالم خارج از ذهن نیستند و فقط دو قسم در عالم وجود قابل تحققاند، یکی موجود محض و دیگری موجودی که خیر آن بر شرش غالب باشد، میتوانیم حکمت و رافت و خیرخواهی الهی را در ایجاد عالم ماده تفسیر و تعبیر کنیم. چون عالم مجرد از ماده که شری در آن نیست تا بحثی راجع به آن وجود داشته باشد، اما راجع به عالم ماده که خیرات و شرور در این عالم یافت میشود، خیرات نسبت به شرور، اکثری هستند، ولی وجود شرور اقلی چه تفسیری دارد؟ سؤال اینجاست که خداوند به عنوان توانای مطلق، نمیتوانست عالم ماده را به گونهای بیافریند که هیچ نوع شری در آن وجود نداشته باشد و انسانها به طور آزادانه زندگی کنند و فعالیت داشته باشند، ولی این فعالیتهای آزادانه آنها که تحت هیچ ضابطه و قانونی هم نباشد، موجب هیچ نوع شر و شرآفرینی در عالم هستی نشود؟
ایکنا ـ فلاسفه برای چنین سؤالهایی چه جوابهایی دادهاند؟ نسبت انسان با مسئله خیر و شر چگونه معنا و تفسیر میشود؟
این سؤالی است که فیلسوفان ملحد دین از موحدین و فیلسوفان الهی دارند که اگر شما خداوند را عالم و قادر مطلق میدانید، این قدرت مطلق او چگونه اتفاق افتاد که شروری در عالم پیدا شدند؟ یا باید بگویید وجود شرور خارج از قدرت مطلق خداوند است، پس قدرت خداوند مطلق نیست، یا اینکه قدرت او مطلق است، ولی به وجود شرور آگاهی نداشت و لذا موجودات شرآفرین در عالم هستی به وجود آمدند، که در اینجا نیز علم مطلق خداوند زیر سوال میرود، یا اینکه خداوند عالم و قادر مطلق است، ولی خیرخواه مطلق نیست و در عین اینکه میتوانست موجودات شرآفرین را از بین ببرد یا به وجود نیاورد، به وجود آورد تا انسانها قدری دچار گرفتاری و اذیت و آزار شوند.
در اینجا باید گفت که وجود شرور لازمه عالم ماده است. عالم ماده، عالمی محدود بوده که در آن اصطکاک و برخورد وجود دارد. انسانها به عنوان موجودات مادی و محدود، دارای هدف و غرض و شهوت و غضب و نیروهای دیگر در وجودشان هستند، که باید باشد تا با قوه غضبشان از خود دفاع کنند. منظور از قوه شهوت، شهوت جنسی نیست، بلکه در وجود انسان نیروها و کششهایی وجود دارد که به دنبال جلب خیرات و خوبیها به جانب خود هستند. این نیروها در وجود انسان ضروری است، برای اینکه انسان به عنوان موجودی زنده و فعال، در عالم هستی آثاری از خود به جا بگذارد. بنابراین وجود این کششها باید در انسان باشد، آنچنان که عقل و قوه درک و تمیز باید در انسان باشد تا بتواند به عنوان موجودی عاقل در عالم هستی به حیاتش ادامه دهد.
از طرف دیگر، آیا انسان به عنوان موجودی مختار و دارای اراده باید باشد، یا موجودی که هیچ نوع اختیاری از خود نداشته باشد و صرفا اجبارگونه و مانند روبات عمل کند. در اینجا، قطعاً عنصر اختیار و انتخابگری در وجود انسان بسیار مهم بوده و از چنان اهمیتی برخوردار است که باید در انسان باشد، اگرچه این اختیار و انتخاب در انسان گاهی به خطا میرود و او را به اشتباه میکشاند و انسان از این قدرت اختیار و انتخاب سوءاستفاده میکند. وجود اختیار و انتخاب موجب متکامل شدن انسان و جوامع انسانی است؛ بنابراین در عالم هستی، فقط انسان موجودی متکامل، تمدنساز و فرهنگساز محسوب میشود و هیچکدام از حیوانات، گیاهان و جمادات تمدنساز نبوده و دارای قدرت تفکر و تعقل نیستند. قدرت تفکر و تعقل و اختیار و انتخاب موجب میشود که انسان در اغلب اوقات زندگیاش، راه درست را برود، انتخاب درست را انجام بدهد و در موارد اقلی هم گاهی از آن سوءاستفاده میکند یا به خطا میرود. اینجاست که لازمه موجود دارای تفکر و تعقل و اختیار و انتخاب این است که مقداری شر و افعال شر در کنارش قرار داشته باشد. این تحلیلی است که فیلسوفان الهی راجع به وجود شر اقلی در افعال و کارهای انسانی دارند.
انتهای پیام