به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، به برخی از اشعاری که شاعران خراسانی برای استاد محمدرضا شجریان سرودهاند اشاره میکنیم:
گرچه چندی پر شد از تلخابهی غم ساغرش
چشم روشن دار چون شهنامه خوش بود آخرش
قدر عمری بار و بر میگیرد از آن بار عام
هرکه باری فیض خدمت یافته از محضرش
از ازل بلبل شهید راه گل بودهست و من
بلبلی دارم درین بستان که گلها پرپرش
جمعی از مرغان نشسته بر مقامش ظهر و عصر
چندی از کروبیان از صبح تا شب بر درش
در صدایش باغی از قمری به ذکر ربّنا
هر که از این نغمه رنجد خاک عالم برسرش
الغرض خوردهست هر جنبنده از پهلوی خویش
یزدگرد از جامه زرین و طاووس از پرش
از او غزل و شور و نوا خواهد ماند
آواز و دعای ربنا خواهد ماند
هر چند پرنده رفتنی شد آخر
در خاطر ما ولی صدا خواهد ماند
سلام کالِ رسیده! درختِ سرسنگین
سلام لالِ همیشه، قناریِ غمگین
سلام رودِ گرفتارِ کوه تا دریا
سلام نعشکشِ بارِ کوه تا دریا
غمِ تو لهجهی کُردا نشسته توی دلت
دوتار حاج قربان، شکسته توی دلت
قسم به توسِ غریب و شبای بی هیجان
قسم به چاووشیِ شمع رو سرِ اخوان
به سربداریِ مردایِ یاغیِ بینام
سرِ بریدهی عطار و روضهی خیام
به اون که آتیش افتاده به غروبِ صداش
به ربنای سیاوش، به خلوتِ موهاش
دلم گرفته برای شکسته بالیِ تو
سرِ خراسونی و دلِ شمالیِ تو...
چرا باور کنم رفتی؟
از این خاکسترآبادِ سیاه و سرخ آتشکش
کجا دیدی دماوند از دیارش رخت بر بندد؟
صدا آرام گیرد
پشت خشخشهای خاموشان
در این باران توفانهای رنگارنگ
هلا... ای مرد شبهای شکیبایی
تو هر جا هم که باشی باز با مایی
بهار دلکش ما باش اگر زمستان است
امید دلشدگان صوت مرغ خوشخوان است
به یاد سرو چمان تو عاشقی کردیم
که در صدای زلال تو بوی باران است
تویی و جام تهی زیر گنبد مینا
شبیه سفره مردم که خالی از نان است
تو راز دل نگشودی به خلوت گریه
که سِّر عشق تو با آستان جانان است
بخوان دوباره تو چاووش در شب بیداد
سرود مهر تو فریاد کل ایران است
سیل غم جاری شد و از سر گذشت
باد پاییزی بر این دفتر گذشت
کاشکی یک خواب میبود این خبر:
خسرو آواز ایران درگذشت
ای داد! صدا نیز به سوگ تو نشست
دردا! که دوا نیز به سوگ تو نشست
تنها نه بشر به سوگ تو بنشسته
اینبار خدا نیز به سوگ تو نشست!
آتشی در کوچههای شهر برپا میکند
مینشیند بر لب بامی تماشا میکند
بلبلستانی که در صبح گلویش میوزد
باغ در باغ، ارغوانها را شکوفا میکند
ای نوای آشنا در این سرای بی کسی
چشم ما را بوی باران تو دریا میکند
یک همایون مثنوی در شهر من بیداد کن
ای که خورشید از لبت آتش تمنا میکند
در خیال پر زدن تا آسمان عشق تو
قاصدک هر لحظه بال تازهای وا میکند
زهره تا جام تهی را پر کند از دود عود
دیدهام از آسمان گاهی کمر تا میکند
یاد ایامی که میدیدیم دستان شما
با دل مجنون ما کار مسیحا میکند
میروی و ناله را سر میکند مرغ سحر
میروی و ربنا در شهر غوغا میکند
انتهای پیام