کد خبر: 4045509
تاریخ انتشار : ۰۹ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۳:۵۶

مردمان بهاری؛ چشم به آسمان و داغ بر دل

در اشعار علی شیرانی، متخلص به صحت، بهار، تجسم مردمان سبزدل و شکفته‌دلی است که چشم تری به درگاه دوست آسمانی دارند و داغی بر دل تا خدای باری‌تعالی از آنان راضی و خشنود باشد.

بهار در ادبیات فارسی

بهار و شکوفایی طبیعت، از پرکاربردترین و محبوب‌ترین موضوعات در ادبیات فارسی، به‌خصوص در دوره کلاسیک بوده است و شعرای فارسی‌زبان از رویکردها و منظرهای گوناگون به این موضوع پرداخته‌اند. در نوشتار پیش رو، علی شیرانی بیدآبادی، متخلص به «صحت»، از شعرای معاصر اصفهان در گفت‌وگو با خبرنگار ایکنای اصفهان، به تعدادی از اشعار فارسی درباره بهار می‌پردازد و سپس نمونه‌هایی از غزلیات خودش با موضوع بهار را می‌خواند.

وی متولد 1325 در اصفهان است و از سال 1337، زیر نظر دایی خود، مرحوم عیسی قلی شیرانی متخلص به «سالم» با شعر آشنا شد و به انجمن‌های ادبی راه یافت. سال گذشته، بخشی از اشعار وی در دیوانی به نام «زنده‌رود غزل» در انتشارات نقش نگین چاپ و منتشر شد که اشعار سروده شده این شاعر از سال 1340 تا ابتدای دهه 90 را دربر می‌گیرد و باقی اشعار وی هنوز منتشر نشده است.

بهار در شعر تمام شاعران ایران نماد سرسبزی، رویش، شادابی و جوانی و خزان نماد پیری و غم و اندوه است. در این اشعار، گاهی بهار آفریننده تمام خوبی‌ها، زیبایی‌ها و طراوت هستی و نماد عشق الهی که شاعر به آن رسیده نیز توصیف شده است. بهار از دوره‌های اولیه شعر و ادب فارسی، یعنی از زمان رودکی و عنصری در ادبیات ما بازتاب داشته و این شاعران وقتی می‌خواستند مدح پادشاهان و بزرگان را بگویند، ابتدای قصاید خود، بهاریه می‌سرودند و از سرسبزی‌ها و شکفتن‌ها می‌گفتند.

در شعر حافظ آمده: «آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود/ عاقبت در قدم باد بهار آخر شد». در اینجا، بهار نماد سعادت، خوشبختی و زیبایی‌ها وصف شده است. در جای دیگر می‌گوید: «ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر/ بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر» و در غزل دیگری سروده است: «خوش‌تر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست/ ساقی کجاست، گو سبب انتظار چیست/ هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار/ کس را وقوف نیست که انجام کار چیست.»

در غزلی از صائب نیز آمده است: «از خرام ناز منت بر زمین دارد بهار/ هر طرف صد خرمن گل خوشه‌چین دارد بهار/ تختش از بادست و چتر از ابر و لشکر از پری/ اسم اعظم چون سلیمان بر نگین دارد بهار/ نامه‌ای سربسته از هر غنچه نشکفته‌ای/ از برای بلبلان در آستین دارد بهار». در جای دیگر می‌گوید: «بوی گل می‌آید از چاک گریبان بهار/ تا ز تیغ کیست این زخم نمایان بهار». در اینجا، گل‌هایی که در باغ و بر روی شاخه‌ها سرخ جلوه می‌کنند، به زخم‌های نمایان بهار تشبیه شده است.

در غزل دیگری می‌سراید: «تازه‌رویان توکل فارغند از فکر رزق/ کی شود خالی ز برگ عیش، دامان بهار؟». همچنین در غزل دیگری که نماد زودسیری بهار و گذشت عمر است، می‌گوید: «از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار/ چون گل رعنا خزان را در قفا دارد بهار». رعنا، گلی دو رنگ بوده که نیمی از آن زرد و نیم دیگر، سرخ است، یک رنگ آن از خزان و رنگ دیگر از بهار آگاهی می‌دهد و در اینجا، منظور شاعر این است که در بهار، خزان است و در خزان، بهار. در ادامه این غزل می‌سراید: «گوش گل از شبنم غفلت گران گردیده است/ ور نه در هر پرده‌ای چندین نوا دارد بهار/ درد و صاف عالم امکان به هم آمیخته است/ آب‌ها ناصاف باشد تا صفا دارد بهار».

در غزلیات بیدل نیز آمده است: «حیرت ما سراسری دارد/ صبح آیینه کرده است بهار». یعنی بهار، صبح را مانند آینه ساخته است.

در اشعاری که سروده‌ام، به افرادی اشاره داشته‌ام که سبزدل، شکفته‌دل و بهاری‌اند، به مردم و هستی خدمت می‌کنند، نعمت‌های خدا را همواره در نظر دارند، قدردان این نعمت‌ها هستند و آنچه را که باید، از خدا برای دیگران و خویش می‌خواهند. موج داغی که در بهار بر گل و لاله می‌بینیم، در واقع بر دل ماست که دوست داریم کاری انجام دهیم که خدا از ما راضی باشد. گریه مستانه‌ای که موج می‌زند، از خروش اشک ماست که چشم تری به درگاه دوست آسمانی داریم و همه این مضامین درباره یار آسمانی یا خدای باری تعالی و اندیشه شکفته مردمان سبزدل و بهاری است:

ـ «آفاق سر به سر شده پر زیور از بهار/ باغ جهان گرفته شکوه و فر از بهار/ گو بنگرد صفای دل اهل صدق را/ تا حال اگر ندیده کسی خوش‌تر از بهار/ شادابی است و خرمی‌ات حاصل از امید/ یا بند شاخه‌ها همه برگ و بر از بهار/ جویی اگر شکفته دلی‌ها، ز عشق جو/ سرسبزی ای که می‌طلبی مست‌تر از بهار/ صحت غزل نگفته که اعجاز کرده است/ جای شکوفه‌ها زده سر اختر از بهار».

ـ «موج موج داغ بر خونین جگر دارد بهار/ از دل چون لاله‌زار ما خبر دارد بهار/ گریه مستانه ما جلوه‌زار موج‌هاست/ از خروش دل چو دریا چشم تر دارد بهار/ پنجه گل تا مگر فرش طراوت گسترد/ زنگ غم از سینه‌ها ای کاش بردارد بهار/ فیض‌بخشان‌اند مانند مسیحا گل‌نفس/ چشمه‌سار فیض‌ها در هر سحر دارد بهار/ لاله‌ها دل‌های خونین، ژاله‌ها اشک یتیم/ دامنی لبریز از در و گوهر دارد بهار/ دید صحت سینه دشت شقایق را و گفت/ از دل چون لاله‌زار ما خبر دارد بهار».

ـ «حسن سبز و عطر زلف پرشکن یعنی بهار/ جلوه گلریز و رنگین چمن یعنی بهار/ رویش اندیشه یعنی کوچه باغ نورهاست/ صبح عطرافشان به عالم سر زدن یعنی بهار/ دیده روشن، دل بیدار یعنی سیر راست/ حیرت آینه‌ها در چشم من یعنی بهار/ شعله خورشید، داغ دشت گل یعنی حیات/ سوختن یعنی سحر افروختن یعنی بهار/ صید پاکان سبک پرواز یعنی بوی گل/ عطر مستی گستر مشک ختن یعنی بهار/ هر چه شد ناز آشنا کش سبز خاطر شد/ شکفت ناز یعنی موج گل یعنی چمن یعنی بهار/ وادی عشق و جنون بخشد طراوت‌ها به دل/ سبزه و گل‌ها در این دشت کهن یعنی بهار/ بیشه اندیشه را صحت، غزل یعنی غزال/ باغ یعنی معنی رنگین، سخن یعنی بهار».

ـ «می‌شود سبزه و گل جلوه‌گر از سیر بهار/ می‌دهد صید طراوت خبر از سیر بهار/ گریه شوق چو پروین دهدت خوشه نور/ دامن تاک شود پر گوهر از سیر بهار/ پاک‌سیران همه فیض‌اند به هر پست و بلند/ سر زند لاله به کوه و کمر از سیر بهار/ وادی گل‌نفسان تو بهاری‌ست مدام/ کوچه گل شده این رهگذر از سیر بهار/ چمن‌اند اهل دل از رویش اندیشه سبز/ شده رنگین ره صاحب‌هنر از سیر بهار/ صحت، آیینه اشکیم سراپا به رهش/ ژاله را نیست به جز چشم تر از سیر بهار».

ـ «نغمه‌پرداز دلم، دارم بیانی از بهار/ قصه شوق است و گویم داستانی از بهار/ جلوه‌زار صبح دارد گفت‌وگوی آفتاب/ داده‌اند آیینه‌آیین را زبانی از بهار/ قامت خم مانده است آیینه‌دار روح سبز/ آسمان زیباست با رنگین‌کمانی از بهار/ صبح، خورشیدیم و شب، اختر، شکوه سیر بین/ ما دلی از نورها داریم و جانی از بهار/ در سر ذرات عالم بس هوای آن پری‌ست/ گنبد میناست رنگین، سایبانی از بهار/ یک سحر گل، صد چمن مستی، هزاران دشت ناز/ آمد آن آرام جان با کاروانی از بهار/ چیست در وصف تو، کلک من، نی لبریز شوق/ کیست از شوق تو، صحت، نغمه‌خوانی از بهار».

انتهای پیام
captcha