بهرام انصاری، دکترای پژوهش هنر، دانشآموخته رشته نقاشی و تصویرگری و مدرس دانشگاه است که در کنار تدریس دانشجویان، سالهاست به کار نقاشی و خلق اثر اشتغال دارد. از جمله دغدغههای اصلی وی، هنر انقلاب اسلامی و جریانهای مرتبط با آن در نقاشی و هنر معاصر ایران است. خبرنگار ایکنا در اصفهان درباره جریانهای نقاشی معاصر ایران بعد از انقلاب و بهخصوص بازخوانی هنر انقلابی و مذهبی، گفتوگویی با وی انجام داده است که متن آن را در ادامه میخوانید.
ایکنا ـ آیا جریانی تحت تأثیر محرم و عاشورا در نقاشی معاصر ایران وجود دارد؟ این جریان چگونه و از کجا شکل گرفته است؟
پیش از انقلاب نیز گرایشهایی برای بهرهگیری از منابع شیعی و مذهبی همچون عاشورا وجود داشت، ولی با جریان هنر که بعد از انقلاب تحت تأثیر مذهب قرار گرفت، متفاوت بود و بیشتر در قالب همان مکتب سقاخانه قرار داشت. جریانهای پیش از انقلاب بیشتر برداشتی فرمالیستی از موتیفهای هنر عامیانه داشتند و جنبه مذهبی آنها بسیار کمرنگ بود. هیچ کدام از آثار آن دوره، بار مذهبی و معناگرایانه ندارند، اصلاً سنخیتی با مذهب ندارند و شاید بتوان گفت بیشتر با جریان هنر 1960 در غرب و هنر پاپ آمریکا عجین بودند. اصلاً بحث اعتقادی و معناگرایانهای مطرح نبوده است.
در حقیقت، این جریان اعتقادی و معناگرا در بدو انقلاب شکل گرفت که بیشتر از دل یک جریان دانشجویی بیرون آمد. هنرمندان این جریان را دانشجویان دانشگاه تهران و هنرمندان مذهبی شاغل در حوزه هنری تشکیل میدادند. افرادی مانند ناصر پلنگی، کاظم چلیپا و حبیبالله صادقی از این دست بودند که سراغ این مسئله رفتند و دغدغه داشتند. رهرو این اشخاص، مباحثی بود که توسط نظریهپردازان و ایدئولوگهای انقلاب مطرح شده بود و مثلاً جریان آهنگهای انقلابی و مداحی نیز همراه با جریانهای دانشگاهی در این مقطع و همزمان با آغاز جنگ وارد جریان هنرهای تجسمی شد.
ایکنا ـ کمی پس از انقلاب، ایران وارد جنگ تحمیلی شد. این مسئله چه نقشی در ادامه این مسیر و جریان تجسمی در ایران داشت و تا چه زمانی ادامه پیدا کرد؟
بله، جریان نقاشی انقلابی ایران با آغاز جنگ تحمیلی مصادف شد. بنابراین، فرهنگ شهادت و دفاع مقدس بسیار به این جریان کمک کرد و باعث رشد جریان هنر انقلابی و مذهبی در ایران طی یک دهه شد. این جریان تا قبل از دوران سازندگی تداوم داشت. بعد از انقلاب، تا زمان ریاستجمهوری آیتالله هاشمی رفسنجانی، تداوم آن کاملاً احساس میشود. افول این جریان را هم میتوان با پاک کردن نقاشیهای انقلابی از دیوارها و سطح شهر تهران در زمان شهرداری آقای کرباسچی در نظر گرفت. طی دهه بعدی، یعنی دهه 70 شمسی، این جریان بهصورت هنر مدرن و تزئینی در میان هنرمندان نمود پیدا کرد و آن هم تا زمان جریان اصلاحات ادامه یافت. یعنی طی 20 سال، هنر در ایران از یک جریان با درونمایههای انقلابی و مذهبی به سمت یک هنر مدرن بیخاصیت و صرفاً فرمالیستی که چیزی در بطن خود نداشت، حرکت کرد.
این جریان تا گسترش اینترنت و ارتباطات در کشور طی دوره اصلاحات تداوم یافت، تا اینکه در اواخر این دوره، جریان تجسمی و نقاشی ایران با روی کار آمدن مدیران جدید و اتفاقاتی در موزه هنرهای معاصر تهران، به سمت اقتصاد هنر گرایش پیدا کرد. در این دوره، شاهد رشد بینالها و گسترش ارتباطات بهوسیله اینترنت بودیم و تمام این مسائل بر بحث فروش آثار مؤثر بود. همزمان در بیرون از ایران، جریانهای غربی به سردمداری حراجهایی مانند کریستی و سادبی، جریانی به نام هنر معاصر خاورمیانه یا هنر انتقادی خاورمیانه راه انداختند که عدهای هم در این میان برای کسب منافع مالی، شروع به انجام هنر سیاسی کردند و وارد این جریان اقتصادی شدند. با روی کار آمدن دولت نهم، ابتدا فترتی چند ساله رخ داد و پس از این وقفه، همان تحولات به شکل سابق و با فرمتی کمی متفاوت ادامه پیدا کرد.
ایکنا ـ آیا در دو دهه اخیر، جریان هنر انقلاب احیا شد؛ مثلاً با حضور تکستارههایی از نسل جدید با همین گرایش مانند حسن روحالامین، این جریان دوباره جان گرفت، یا اینکه این اتفاق نیفتاد؟
از یک دهه پیش، هنرمندان نسل جدید به میدان آمدند، هر چند از دل آنها جریانی شکل نگرفت، ولی افرادی مانند حسن روحالامین در فرمتهای جدید مشغول به کار شدند و بیشتر جنبههای فرمالیستی را مد نظر قرار دادند. کسان دیگری مانند محمدکاظم حسنوند نیز در سطح بسیار محدود و با اعتقادات درونی خود هنوز مشغول به کار هستند، ولی چون جریان حمایتی درستی وجود ندارد و جریانهای حوزه هنری نیز وارد فاز مدیریتی جدیدی شدند، آن بنیان اعتقادی و تأثیرگذار معنوی بسیار کمتر شده است. مثلاً، روحالامین نیز تحت تأثیر فضاسازی هنرمندانی مانند کاراواجو کار کرده، ولی همین که به هر حال بتوانند در حوزه مذهبی کار کنند، خوب است. در این میان، همچنان فرمالیسم قدرت اصلی این جریانها محسوب میشود.
ایکنا ـ این مسئله را در جریان هنر اصفهان، چگونه تحلیل میکنید؟ آیا در اصفهان، هنرمند سنتی یا نقاشی مدرن به معنای هنرمند انقلابی یا کسی که در این جریان اصلی قرار داشته باشد، حضور دارد؟
در حوزه هنر انقلابی به معنای تخصصی، نه، ولی کسانی بودند که در روابط عمومی مراکز عقیدتی سیاسی یا مراکز نظامی، کارهایی انجام دادند. اگر بخواهیم هنرمندان شاخصی را بیابیم که بتوان مثلاً با جریان هنر حوزه هنری پایتخت یا نقاشانی مانند چلیپا و صادقی مقایسه کرد، چیزی در چنته نداریم.
ضیاءالدین امامی از نسل قبل نیز بیشتر به جریان هنر سقاخانهای میتواند نزدیک باشد تا جریان هنر انقلابی؛ یعنی ریشه آن در جریان سقاخانه سنتگراست. هر چند ممکن است برخی افراد از این مضامین الهام گرفته باشند، ولی در واقع به معنای وجودی و درونی، کسی را نداریم که بتوان او را هنرمند مذهبی و عاشورایی و متعلق به این جریان تلقی کرد. بعضی از اتفاقات را هم باید نوعی جریان تدوینگرایانه عرفانی شخصی در نظر گرفت. چون در حقیقت، هنر عاشورایی باید بعد اسلامی داشته باشد، نه اینکه صرفاً دکوراتیو باشد.
در حوزه مینیاتور نیز بهطور موردی، اتفاقهای تجربی رخ داده است که بیشتر جنبه تزئینی دارد، مانند بعضی از آثار رضا بدرالسماء. ایشان نیز اصلاً حوزه کاریاش به معنای درونی، دین و مذهب نیست، بلکه بیشتر نگارگریِ زیبانگاری است، نه هنر متعهد انقلابی؛ چون اساساً نه قلم و تفکر و نه کاراکتر ایشان، هیچ کدام به این جریان ارتباطی ندارد. شاید بتوان گفت ایشان را باید در قالب جریان نونگارگران سفارشمحور قرار دهیم. در واقع، باید بدانیم که مذهبی و سیاسی کار کردن با یک، دو یا چند اثر، به این معنا نیست که آن هنرمند به لحاظ درونی و کاراکتری، هنرمند انقلابی یا متعهد در این زمینه است و به این جریان تعلق دارد؛ بلکه این مسئله باید در تمام جریان فکری و آثار آن هنرمند شکل بگیرد و در واقع، اساساً هیچ کاری خارج از این تعهد و جریان فکری انجام ندهد.
ایکنا ـ این مسئله شناختی را در نسلهای بعدی، یعنی متولدین دهههای 50، 60 و 70 نیز میتوان رصد کرد و آیا ردپایی از این گرایشها در آنها قابل مشاهده است؟
به هیچ عنوان، چه در حوزه هنرهای سنتی و مدرن و چه به لحاظ درونمایه، هیچ گرایشی به این زمینهها و حوزههای فکری در میان این نسلها وجود ندارد. اساساً آثار این چند نسل در اصفهان هیچ شخصیتی ندارد، بهخصوص نسل جدید اصلاً در هیچ حوزهای، محتواگرایانه به کار خود نگاه نمیکنند، بلکه بیشتر تقلیدگرایانه و حتی میتوان گفت، اینترنتی هستند. یعنی میخواهند از راه رشتهای که انتخاب کردهاند، مثلاً نقاشی، خیلی سریع معروف شوند، اثر بفروشند و به منفعت مالی برسند. متأسفانه باید بگویم که در حال حاضر، ما در حوزه هنر در مرحله فروپاشی و بدترین حالت ممکن قرار گرفتهایم.
دقت کنید که در حوزه هنر مذهبی و انقلابی، به یک روح انسانی متعهد نیاز است، انسانی که عمیقاً و باطناً برای این کار ساخته شده باشد و به رسالتی که با خود دارد، باور داشته باشد. شما نمیتوانید بدون باور قلبی و داشتن ریشههای عمیق، دست به خلق آثار مذهبی بزنید. استادان مکتب نقاشی قهوهخانهای مانند محمد مُدبر یا قولر آقاسی با این جریان زندگی کردهاند. در جریان نقاشی قهوهخانهای، این مسئله درونی شده بود. شما نمیتوانید یک روز مدرن باشید، یک روز پست مدرن، یک روز کار عاشورایی انجام دهید، روز دیگر ادای هنرمندان خارجی را دربیاروید و هر روز به یک سمت گرایش پیدا کنید. اگر اینچنین بود، بسیاری از کارها را میشد انجام داد، ولی هیچ کدام از این حوزهها تأثیرگذار نیست، چون آن افراد دیگر وجود ندارند.
ایکنا ـ قطعاً برای هر جریان، به پشتوانه فکری و تئوری نیاز است. آیا متفکرانی در این زمینه داریم که با قلمفرسایی به لحاظ تئوری، به جریانسازی هنر معاصر کمک کنند؟ یا مثلاً در حوزه آموزش رسمی و آکادمیک موفق عمل کردهایم؟
نه در اصفهان و نه در سطح ملی، فعلاً که کسی و چیزی نداریم و متفکری هم که بخواهد به هنرمند خطدهی کند و بر اساس نوشتهها و تفکرات او جریانی شکل بگیرد، نداریم. در حقیقت میتوان گفت، هنر امروز ما در شرایط بیهویتی، استحاله، باری به هر جهت و تقلیدگرایانه قرار گرفته است.
در حوزه آموزش نیز اتفاقی رخ نداده است؛ نه استادان و نه دانشجویان این حوزه، هیچ گرایشی نداشتند. شاید بتوان بهصورت محدود در دانشگاه شاهد و تربیت مدرس، اساتیدی یافت که در این زمینه دغدغهمند بودند. در میان دانشجویان هم اگر رغبتی بوده است، آموزشی برای آنها وجود نداشته تا بتوانند در پرتو آن در این جریان حرکت کنند. چگونه این دانشجویان میتوانستند به وسیله اساتیدی که گرایشهای مذهبی نداشتند، جریان هنر مذهبی را تقویت کنند؟ تازه این افراد سرکوب هم شدهاند. فقط در حوزه فرمالیستی، بازی با نقوش اسلامی، هندسی و... را میبینیم که آن هم بیشتر در جهت انتقادی بوده است، نه معنوی و مذهبی. بنابراین، میتوان گفت در این سالها به لحاظ ارتقای ابعاد معنوی هنر اسلامی و عاشورایی، چیزی در دانشگاه نداشتهایم.
ایکنا ـ جریانهای گرافیکی دو دهه اخیر که در شهرها شکل گرفت، به نظر میرسد امروز به تکرار رسیده و جریانی برای ارتقای فهم و درک این جریان ایجاد نکرده است. نظر شما در این خصوص چیست؟
این هم بیشتر حرکتی بود که ابعاد اقتصادی آن مهمتر از ابعاد دیگرش محسوب میشده است؛ هر جا که مسئله اقتصادی پررنگتر بوده و جنبه سفارشی داشته، عدهای که حتی اعتقاد خاصی هم نداشتند، آثاری خلق کردند و منفعت اقتصادی بردند. هر ساله تعدادی ورکشاپ، بیلبورد، پوستر و آثار گرافیکی بیارزش و تکراری خلق میشود، ولی هیچ گرافیست خاصی از دل این جریانها بیرون نیامده و فقط خوراک پر کردن شهر بوده است. اکثراً بدون سواد آکادمیک و هیچگونه دغدغه فکری، مذهبی و اعتقادی عمیق مشغول به کار هستند. شاید بهجز همان جریان گرافیستهای حوزه هنری اوایل جنگ نمیتوانیم بگوییم که گرافیست متعهد دیگری با گرایشهای مذهبی داریم که اصطلاحاً کاربلد هم باشند. قدیمیهای بهجا مانده هم خیلی معدود هستند که بیشتر تزئینگرا و فرمالیستی حرکت میکنند. افرادی مانند مسعود نجابتی که بیشتر با فرمها و خطوط کار کردند که اکثراً هم سفارشی بوده است، در میان این افراد قرار دارند که موفق به ارتقا و تداوم هیچ جریانی هم نشدهاند.
ایکنا ـ شما خودتان مجموعهای از طراحی، تصویرگری و نقاشی متأثر از واقعه عاشورا کار کردهاید. آیا این آثار به سفارش جایی بوده یا دغدغه خودتان بوده است؟ چگونه به این جریان و فضای کاری گرایش پیدا کردید؟
این مجموعه با متریالهای متنوع و در ابعاد متفاوت کار شده است؛ از گواش، پاستل و خودکار روی کاغذ و مقوا تا رنگ پلاستیک و رنگ و روغن روی بوم که طی این سالها همواره بهعنوان جریان اصلی کار، با من همراه بوده است. حتی اگر مجموعهای هم سفارشی بوده، به میل خودم در آنها به مسئله عاشورا پرداخته و پیوندهایی با آن ایجاد کردهام. در حقیقت، روح حماسی و جریان وجودی و خودشناسی که در واقعه عاشورا و جهان آن بوده، باعث ایجاد این گرایش در من شده است.
مثلاً، در ایران باستان هم حماسهها و جنگاوریهای فراوانی داشتهایم، ولی من گرایشی به آن نداشتم. اینکه ریشه این موضوع کجاست، نمیدانم. شاید ساختار سنی ما که در جریان هنر انقلاب رشد کردیم و جریان انقلاب نیز به نوعی با جریان هنر عاشورایی و مذهبی عجین بوده است، باعث شده تا این گرایشها در من ایجاد شود. به هر حال، در این سالها به جریانهای هنر باستانی و تاریخی گرایشی نداشتم.
من همیشه با هنر مذهبی و در رأس آن، هنر عاشورایی درگیر بودهام، هر زمان هم با رویکردها و فرمتهای مختلف بوده است؛ زمانی در قالب طراحی، نقاشی یا تصویرسازی و گاه نیز با برخوردی فرمالیستی و مدرن، ولی همیشه این جریان همراه من بوده است. اینها، عناصر و نمادهایی است که شاکله کار هنریام را تشکیل میدهند. المانها و موتیفهای من بیشتر برگرفته از هنر عاشورایی و مذهبی بوده است. در بعضی از آثار نیز به جریان هنر دفاع مقدس پرداختهام که آن هم به نوعی بر همین جریان محرم سوار بوده و با هنر عاشورایی عجین است.
گفتوگو از امیر رجایی
انتهای پیام