قرن هفتم هجری - قمری، خوشوقت است به تولد مردانی بزرگ؛ مردانی که نامشان به تکرارِ تاریخ، تکراری و کهنه نشده است و همچنان یادشان بوی خوش زندگی میبخشد. خواجه شمسُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی مشهور به لِسانُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُالْعُرَفا و ناظِمُالاُولیاء، متخلص به «حافظ» شاعر بلند آوازه، یکی از ادیبان قلهنشین ایرانی در این دوران است. تقویم ما ایرانیان، بیستمین روز از مهرماه را به مهرِ و نامِ حضرتش میشناسد و میشناساند. آرامگاهش «حافظیه شیراز» با آن نور و نوای همواره، آن سروهای سربلند و سعادتمندی که دل در گروی نگاه «لسانالعرفا» دارند و با لبخندی دنبالهدار میزبانِ سخاوتمند مهمانانی حافظدوست است، حافظیه این روزها غزل غزل سرود عشق میخواند و صدای «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم» به آسمان خدا میرسد.
یاد و نام حافظ شیرازی برای ما ایرانیان از کودکی تا کهنسالی، یادی خوش و نیکوست؛ به دیگر سخن حافظ رسم همدلی، رواداری، مهر، لطف، شادی، عنایت و توکل به حضرت حق، امید به آینده، دادگری و صدها پند دیگر اخلاقی را به من، تو و ما آموخته است و همواره با آن شیرین سخنی زندهاش میآموزاند.
بزرگداشت تقویمیاش نیز انگیزه مطلوبی است برای گفتوگو با آنان که با حافظ، زندگی را خوب، خوش و معنادار ساخته و میسازند، آنان که پیام زندگی را از شعر حافظ دریافتهاند و در این دریافت، زندگی را بسی لطیفتر از آنچه بوده است به جهان انسانی معرفی کردهاند.
سیدحسامالدین سراج یکی از این افراد است. نامش برایمان آشناست و نیازش به معرفی این قلم نیست. مردادماه رفته 65 سالگیاش را جشن گرفته و حالا بیش از 50 سال است که از شعر قلهنشینان ادبیات کهن پارسی میخواند. او که محضر اساتید نامی روزگار خویش را درک کرده است، فارغالتحصیل مقطع دکتری پژوهش هنر است و سالهاست در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران به تدریس میپردازد. باغ ارغوان، شرح فراق، بی نشان، آئینه رو، نرگس مست، ماه نو، جام الست، خوشا سرو، شکوه وطن، یاد یار، رؤیای وصل و.... از جمله آثار اوست که نسلهای مختلف ایرانی را پای تلویزیون، رادیو، کنسرت و در روزگار زندگی بدون ابزارهای الکترونیکی «نوار کاست» به لذت توامان شنیدن شعر و موسیقی خوب و اصیل نشانده است.
اهل گفتوگو به رسم امروزی آن نیست ولی همین که پای حضرت حافظ به میان آمد، خواهش ما را برای گفتوگو از لسان الغیب پذیرفت. با آن ادب و تواضعی که همواره به آن شناخته میشود و با جرعههای نابی از شعر خواجه شیرازی میزبان ایکنا شد و از او و برای او که «شعرش همه بیتُ الْغَزَلِ معرفت است» گفت. مشروح این گفتوگو را با هم میخوانیم:
ایکنا _ در آغاز سخن اگر موافق باشید از دلیل تأثیر فراوان موسیقی ایرانی بر روح انسان و تفاوت آن با سایر موسیقیهای امروزی بفرمایید.
به نظرم نباید بگوییم همه موسیقیهای امروز ما، نامطلوب است؛ در فضاهای مختلف موسیقی؛ مثل موسیقی پاپ، ملل، کلاسیک، ایرانی، مقامی و.. همه انواع موسیقی، هم بخش خوب و متعالی داریم و هم بخش ضعیف. بخش ضعیف آن مربوط به مجموعهای از؛ اجرای ضعیف، ساز ناکوک، خواننده، شعر، فالش خواندن، تحویل ملودی، کلام اشتباه و.. است. مثلا در زمینه موسیقی پاپ، موارد بسیاری تصنیف خوب داریم که اگر الان بخوانم شما قطعا تایید میکنید و میگویید چقدر شعر و ملودی و حال و هوای خوبی ایجاد میکند.
از طرف دیگر نمیتوان گفت هرچه اثر در موسیقی ایرانی تولید میشود؛ به لحاظ هنری قابل توجه است، برای تولید اثر خوب در درجه اول «شعر» نقش مهمی ایفا میکند. یکی از مسایلی که قدیم کمتر بدان توجه میشد و اخیراً بیشتر رعایت میشود، این است که متناسب با شرایط اجتماعی کار کنیم.
ایکنا _ با توجه به انگیزه اصلی این گفتوگو که سخن از حافظ شیرازی است، از نقش اخلاقی او در ادبیات فارسی و تأثیر شعر او بر آفرینش آثار فاخر موسیقی ایرانی بفرمایید.
اگر 5 قله در ادبیات فارسی انتخاب کنیم و به آنان لقب «قلههای ادبیات کهن فارسی» را ببخشیم باید از مولانا، سعدی، حافظ، فردوسی و نظامی نام ببریم. البته دیگران هم بسیار خوب هستند ولی وقتی میگوییم قلهها بیتردید نام بلند این حضرات خودنمایی میکند، دیگران هم در این سلسله جبال ادبی نقشها آفریدهاند، منتها در جایگاههای مختلف دیگری قرار دارند و این 5 نفر قلههای ادبیات کهن ما هستند که به لحاظ کمیت و کیفیت بیشترین اثر را بر زندگی مردم ایران داشتهاند.
اگر بین این قلهها شعر «مولانا» و «حافظ» را مقایسه کنیم به تعبیر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «موسیقی شعر»؛ مولانا یک رودخانه خروشان و حافظ یک چشمه جوشان و زلال است؛ مولانا وزن شعرش خیزآبی است و وزن شعر حافظ جویباری است و این اوصاف دقیقاً «تأثیر شعر این دو شاعر بزرگ بر روح انسان» است، یعنی روحیه مولانا در دیوان شمس اوزان خیزآبی را اقتضا کرده است و روحیه حافظ در دیوان حافظ اوزان جویباری. شعر حافظ ملایم است؛ «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/ آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند».
رودخانه به طور طبیعی حماسیتر است و ولی چشمه بیشتر به مضمون و معنا میپردازد «حسینعلی ملاح» در کتاب «حافظ و موسیقی» آورده است؛ دیوان حافظ 16 وزن دارد، این 16 وزن بحوری هستند که آرامش دارند ولی وقتی به دیوان شمس مراجعه میکنیم بحور هیجان، حماسه و شادی دارند، یک نکته دیگری را میخواهم بگویم از نظر کار خودمان وقتی شما میخواهید آواز بخوانید اگر بین مولانا و حافظ بخواهید یکی را انتخاب کنید یک غزل را نمیگویم از بین کل دیوان بیشتر اشعار حافظ را میتوانید با آواز بخوانید، چون «شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است» و در عین حال تراشخورده است و میل ترکیبی کلمات با هم زیاد است. مثلا گاهی از یک غزلی که 10 بیت است شما هر 10 بیت را میتوانید بخوانید، ولی وقتی میخواهید از دیوان شمس انتخاب کنید، باید بگردید یک غزلی را مناسب آواز انتخاب کنید بعد از بین ابیات آن باز گلچین کنید. اشعار مولانا در دیوان شمس برای تصنیف خیلی خوب است خصوصا وزن آن به همین جهت آهنگسازان به دیوان مولانا رویکرد مثبتی دارند، اما برای آواز حافظ و سعدی و.. کلامشان تراشخورده و مناسبتر است.
حافظ همیشه برای من درس زندگی بوده است؛ «حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج/ فکرِ معقول بفرما، گلِ بیخار کجاست؟» ببینید در این بیت چقدر درس اخلاقی نهفته است، یا «با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام/ نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش» حافظ همیشه انسان را به صبر و امید دعوت میکند.
یا جای دیگری میگوید: «نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو/ که مستحق کرامت گناهکارانند» یعنی در حقیقت یک وجه دیگری از رسیدن به خدا را طرح میکند و به طور ویژه به صفت «کرامت» حضرت حق اشاره میکند.
حافظ میگوید: «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم»، اما در عین حال رند است و یک جایی دیگر میگوید: «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند» این بیت دو معنی متفاوت دارد و رندانه آن را به مخاطبش عرضه میکند. یا جای دیگری میگوید: «عشقت رِسَد به فریاد ار خود به سانِ حافظ/ قرآن ز بَر بخوانی در چاردَه روایت» و اینجا باز ایهام دارد، میگوید اگر قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت، چون حافظ قرآن بوده و چارده روایت را میدانسته، یعنی آن غروری که حاصل از قرآن خواندن است تو را نگیرد و به تعبیر خواجه عبدالله انصاری که میگوید: عذر معصیت بِه از کبر طاعت.
ایکنا _ به نظر شما توفیق یک اثر هنری در چیست؟
توفیق یک اثر موسیقی آن چیزی که به ذهن من و بعد از 50 سال کار هنری میآید، مسئله درون هنرمند و همچنین تناسب با وضعیت اجتماعی است، چون اگر هنرمند خیلی درونی باشد از جامعه جدا میشود و به انزوا میرود و اگر هم خیلی بیرونی باشد و از خود غافل شود؛ صنعت هنرش، کیفیت هنرش، باطنی بودن هنرش، حکمت هنرش و همه اینها پایین میآید.
یکی از غزلیات حافظ که با استاد جلال ذوالفنون و آقای موسوی کار کردیم، این است؛ «دردم از یار است و درمان نیز هم/ دل فدای او شد و جان نیز هم/ دوستان در پرده میگویم سخن/ گفته خواهد شد به دستان نیز هم/ هر دو عالم یک فروغ روی اوست/ گفتمت پیدا و پنهان نیز هم». در باب حکمت و تفکر فلسفی بیدل میگوید که این عالم خیال خداست! چون خدا دست ندارد و قرار نیست با مصالح و ابزار و مثل ما کار کند! خدا وقتی خیال میکند، ساخته میشود؛ «أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»؛ بنابراین «عالم» خیال خداست. «هر دو عالم یک فروغ روی اوست، گفتمت پیدا و پنهان نیز هم» و یا آن غزلی که «فاش میگویم و از گفته خود دلشادم/ بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم» چقدر زیباست، انسان بنده عشق باشد؛ عشق اگر دروغ باشد باطل است، یعنی کسی نمیتواند عاشق باشد و تظاهر کند؛ در همان کلمه اول، در همان رفتار اول مشخص میشود.
دینداری که تزویر میکند، عاشق نیست، ولی دینداری که عاشق باشد مثل امام حسین (ع) میشود، یعنی کارش یک کاسه است امام حسین (ع) واقعا عاشق است و اگر دنبال دنیا بود بیعت با یزید آن را تأمین میکرد. او عاشق بود و یک فراز دیگری را میدید؛ «نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار/ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم».
در شعر حافظ همه کاره عالم «معشوق حقیقی» است، یعنی تصورات دنیایی ما؛ خانه، ماشین، تجارت و... همه اینها بهانه است یک لحظه اگر به قول ابوسعید ابوالخیر: «سرمایه عمر آدمی یک نفسست/ آن یک نفس از برای یک همنفسست/ با همنفسی گر نفسی بنشینی/ مجموع حیات عمر آن یک نفسست.»
تصور من این بود که «رند» بالاترین صفت انسان است که حافظ به آن اشاره میکند، ولی به این نتیجه رسیدم رندی هم میتواند دچار آفت شود؛ میگوید: «چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست/ آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند»؛ در این بیت خیلی روشن «دعوت به توکل» میکند.
حافظ بالاتر از رند است، یعنی یک صفتی داشته که همه آن چیزی که میدیده در خودش هضم کرده است؛ چند وجهی بوده، هم حافظ قرآن بوده، هم هرچه کردم همه از دولت قرآن بوده، هم رنده بوده و هم میگوید رندی به تو عاقبت نمیدهد، کار خود به عنایت رها کن.
حافظ یک جایی از حیات ایستاده است که دیگران همه از پایین به آن نگاه میکنند، برای من حافظ یک الگوست، سعدی را هم خیلی دوست دارم، شعر سعدی سهل و ممتنع است و بیان قوی دارد و واقعا بینظیر است اما من سازم حافظ کوک است. یعنی این لسان الغیبی را بارها و بارها در جای جای مختلف زندگی حس کردهام.
وقتی پدرم به رحمت خدا رفت؛ مثل همه فرزندانی که از رحلت پدرشان متاثر میشوند غمگین بودم، پس از آنکه او را به خاک سپردیم و به خانه آمدم، به حافظ گفتم من از تو فال نمیخواهم بلکه راهنمایی میخواهم، من را راهنمایی کن که چه کنم! کتابش را باز کردم، فرمود:
«ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی»
شعر عجیبی است؛ حافظ حرف را برایم تمام کرد. گاهی شهود میکنیم که او واقعا «لسان الغیب» است.
سالها پیش برای اجرای کنسرتی با گروه «بیدل» به شیراز سفر کرده بودیم؛ صبح زود قصد کردم به زیارت حضرت حافظ بروم، باران لطیفی هم میبارید و درختان حافظیه با آن قامت رعنا؛ از باندهای حافظیه به آرامی صدای استاد شجریان پخش میشد و میخواند: «شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندر باغِ خُلد/ دفترِ نسرین و گُل را زینتِ اوراق بود».
باور کنید زانوهای من سست شد، با خود گفتم این آدم در کجا سیر میکرده؟
خودش میگوید: «صبحدم از عرش میآمد خروشی، عقل گفت/ قدسیان گویی که شعرِ حافظ از بَر میکنند»
انسانها اگر مراتب معنوی بالایی داشته باشد وقتی از خودشان تعریف میکنند ما خرسند میشویم؛ مثلا مولانا از خودش تعریف کند، ما خوشمان میآید یا حافظ از خودش تعریف کند ما لذت میبریم. حافظ به لحاظ انسانی به مرتبهای رسیده است که در تصور ما نمیگنجد.
گاهی که دلم میگیرد، چون میدانم که دنیا ناپایدار است و این دلگیری من هم تمام میشود و اگر هم خیلی شاد باشم تمام میشود و فرقی هم نمیکند، یک تفال به دیوان حافظ میزنم و باور کنید راهگشاست، انگار به زیبایی حال مرا توصیف میکند و میگوید بی جهت غصه مخور، «دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور/ یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور» و بزرگی اولیای خدا این است که به ما غم نخوردن را یاد میدهند. تفاوتی که بین بعضی از شعرای معاصر و حافظ، مولانا، سعدی و... که اولیای خدا هستند وجود دارد این است که از غم نمیگویند و همیشه از شادی میگویند؛ میفرماید:
«برون شو ای غم از سینه، که لطف یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو، که آن دلدار میآید»
این روش در بزرگان دین ما هم دیده میشود، مثلا در واقعه عاشورا میدانید که وقتی از حضرت زینب (س) سؤال میکنند که در این واقعه چه دیدید؟ میفرماید: «ما رأیتُ الّا جمیلاً؛ چیزی جز زیبایی ندیدم» این بزرگی نگاه و منش حضرت را نشان میدهد، این نشان میدهد که ایشان در یک مرتبهای قرار گرفته که اساسا سراغ غم نمیرود.
ایکنا - حافظ ما را به زندگی خوب، خوش و معنادار دعوت میکند؛ به نظر شما میتوان گفت این معناداری به سوی شادی پیام شعر اوست؟
بله، غصه خوردن برای دنیاست و شادی برای عوالم بالاست، بالاتر که نگاه میکنیم همه چیز شاد است، غصه معنی ندارد، ما غصه میخوریم چون یک چیز جزئی را از دست دادهایم ولی اگر میدیدیم در کل نظام هستی چه خبر است، غصه نمیخوردیم، کار اولیای خدا به غصه ارتباطی ندارد.
ایکنا _ گروهی از ادبا بر این باورند که هیچ یک از شاعران پارسیگو مانند سعدی نتوانسته است مقام عشق زمینی را در شعر خود ادا کند، نظر شما راجع به حافظ و عشق الهی در شعر او چیست؟
حافظ میفرماید: «عاشقی گر زین سر و گر زان سر است/ عاقبت ما را بدان سر رهبر است»؛ «عشق مجازی» وسیلهای برای تجربه عشق است! اگر به ما بگویند که یک خدایی است، نه دست و نه پا دارد ولی زیباست نه چهره و نه ابرو دارد، ولی زیباست. چطوری زیبایی او را فهم کنیم؟ ما وقتی یک چهره زیبا میبینیم متوجه میشویم زیبایی یعنی چه! یعنی زیبایی را در درون خودمان شهود میکنیم، زیبایی حاصل عقل است. یعنی اگر عاقل نباشیم زیبایی را تشخیص نمیدهیم، عقل میآید دست ما را میگیرد و ما را دست عشق میسپارد، یعنی شروع این مسیر اینگونه است و اینها همه مثال است.
ایکنا _ از نظر شما جایگاه عقل در شعر حافظ کجاست؟
عقل را باید پیدا کنیم، عقل اهمیت دارد، منتها اهمیت عشق در شعر حافظ بیشتر است. «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»، انسانی که عقل دارد ولی عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد یعنی این عشق نهایت امر است.
ایکنا _ سرگشتگی ویژگی انسان جدید است و دنیای مدرن از هر سو به این سرگشتگی دامن زده است؛ به نظر شما این انسان و در این جهان، چگونه میتواند با سخن حافظ انس و ارتباط برقرار کند؟
یک بخش این کار به هنرمندان مربوط میشود که باید غذای روحی برای مردم وطنشان تهیه کنند، بخش دیگر آن نیز کار رسانهها است. ما هیچ وقت غذای ناسالم به فرزندمان نمیدهیم اما در مورد مسائل روحی وسواس نداریم یا وسواس خیلی کمتری داریم. داشتههای ذهنی، فرزندمان آرام آرام به صورت عادت تبدیل میشود، اینکه ما امروز از شعر حافظ لذت میبریم چون زبان فارسی را از کودکی آموختهایم، اگر این زبان یک زبان تحریف شده بود مثل بعضی از کشورهای دیگر به شکل امروزین آن لذتی از خواندن و نوشتن نداشتیم. ولی این در حقیقت یک موهبتی برای ماست که زبان ما زبانی است که امروز شعر حافظ که در قرن هفتم سروده شده است را میفهمیم؛ این فهم و اینکه زبان ما تغییر نکرده است، نعمت و موهبت بسیار بزرگی است، به هر سو موضوع شناخت مفاخر فرهنگی و ادبی این سرزمین فقط مربوط به حال امروز ما نیست بلکه به آینده فرهنگی ایران نیز مرتبط است.
ایکنا _ رسانهها به طور مشخص در این زمینه چه نقشی را باید ایفا کنند؟
رسانهها باید بیشتر در زمینه ترویج و ارائه و معرفی آثار خوب نقشآفرینی کنند. معرفی و پخش آثار خوب به پرورش نسل فرهنگی ایران کمک می کند.
ایکنا _ پیام اصلی حافظ در زندگی سیدحسام الدین سراج چه بوده است؟
حافظ در زندگی من به صورت ویژهای حضور داشته و دارد؛ چندین بیت از تأثیر آن بر زندگی و احوال خویش برای شما خواندم، ولی یک بیتی که برایم شاخص است این است که میفرماید: «نصیبِ ماست بهشتای خداشناس برو/ که مُستَحَقِّ کرامت گناهکارانند».
ایکنا _ لطفا همزمان با تولد حضرت حافظ و به عنوان هنرمندی که با مفاهیم انسانی شعر حافظ زندگی کرده است؛ سخنی از این تأثیر و با نیت آشتی نسل جدید با شعر حافظ هدیه فرمایید.
ارتباط با حافظ لذتبخش است و این لذت در وهله نخست حاصل نمیشود، باید آرام آرام شکل گیرد، مثلا یک غزل بخوانید، چند غزل حفظ کنید، بعد ارتباط بگیرید، سپس معنی آن را از اساتید ادبیات بخواهید، بعد کم کم اینقدر عاشق حافظ میشوید که نمیتوانید در طول یک روز یک غزل از آن نخوانید یا مثلا تورقی نداشته باشید یا یک موسیقی که با شعر حافظ همراه است، نشنوید.
ایکنا _ و سخن پایانی.
به عنوان حسن ختام این گفتوگو، بیتی دیگر از حضرت حافظ هدیه میکنم:
«دوستان در پرده میگویم سخن/ گفته خواهد شد به دَستان نیز هم/ چون سر آمد دولتِ شبهایِ وصل/ بگذرد ایامِ هِجران نیز هم/ هر دو عالم یک فروغِ رویِ اوست/ گفتمت پیدا و پنهان نیز هم».
گفتوگو از معصومه صبور و محسن مسجدجامعی