کتاب «جعبه سیاه داروین؛ تردیدهای بیوشیمیایی در تکامل» نوشته مایکل جی. بیهی، از محققان برجسته آمریکایی در حوزه بیوشیمی است که با ترجمه اصلان قودجانی در انتشارات ایشکا چاپ و منتشر شده است. این کتاب اهمیت علمی فوقالعادهای دارد و به ارائه ردیهای جدی بر نظریه فرگشت داروین میپردازد. بر این اساس و به منظور آشنایی بیشتر با تردیدهایی که در این کتاب در خصوص نظریه فرگشت داروین به رشته تحریر درآمده، خبرنگار ایکنا از اصفهان با علیرضا فرهنگ، پژوهشگر و مدرس دانشگاه در حوزه ادیان و عرفان گفتوگو کرده است که متن آن را در ادامه میخوانیم.
در اواسط قرن نوزدهم، زمانی که اروپا به شدت درگیر توهم پیشرفت بود، تحولات گستردهای در حوزههای اجتماعی، سیاسی، علمی و صنعتی رخ داد. در علوم طبیعی، فیزیک، شیمی و مکانیک، پیشرفتهای شگفتانگیزی حاصل شده بود و به نظر میرسید که دیگر هیچ حوزه ناشناختهای در طبیعت باقی نمانده است. در آن دوران، کشف و رمزگشایی از پدیدههای طبیعی بهگونهای پیش رفته بود که بسیاری مدعی شدند دیگر نیازی به در نظر گرفتن نقش خدا در توضیح جهان نیست؛ هجمهای شدید به باورهای دینی شکل گرفت و حتی مسیحیت، یک اسطوره و نه واقعیتی تاریخی تلقی میشد. کتاب مقدس نیز زیر سؤال رفته بود و تنها بخش حلنشده این پازل، موضوع خلقت انسان بود.
هیچکس تا آن زمان نتوانسته بود توضیحی علمی برای منشأ انسان بیان کند؛ توضیحی بدون نیاز به خالقی هوشمند. در این شرایط، چارلز داروین در میانه قرن نوزدهم نظریهای جسورانه مطرح کرد. او براساس تحقیقات خود در جزایر گالاپاگوس متوجه شد که فنچهای این جزایر منقارهای متفاوتی دارند و این تفاوت ناشی از تأثیر عوامل محیطی مانند میزان بارش و نوع تغذیه است. داروین از این مشاهده ساده، نظریهای انقلابی استخراج و ادعا کرد که تمام موجودات زنده در طول زمان براساس سازگاری با محیط دچار تغییر شدهاند. او گسترش این ایده را تا آنجا پیش برد که مدعی شد تمام گونههای امروزی از نیاکان مشترک و سادهتری نشئت گرفتهاند و در طول نسلها، فقط آنهایی که ویژگیهای مطلوب برای بقا داشتهاند، باقی ماندهاند.
این نظریه در آن زمان انقلابی محسوب میشد، هر چند خود داروین در کتابهایش تصریح کرده بود که پیشفرضهای اثباتنشده و حلقههای مفقوده زیادی در آن وجود دارد. او ابراز امیدواری کرد که با کشف فسیلهای بیشتر در آینده، شواهد علمی کافی برای اثبات نظریهاش فراهم شود.
جامعه غرب در آن دوران، تشنه چنین نظریهای بود؛ نظریهای که میتوانست آخرین قطعه پازل حذف دین از صحنه اجتماع را تکمیل کند. جالب آنکه خود داروین نیز از سرعت گسترش این نظریه شگفتزده شد. در جامعهای که علمگرایی به شدت رواج داشت، دیگر کسی جرئت ابراز دیدگاه مخالف را نداشت؛ اما بهتدریج، کشفیات جدیدی پدید آمد که این نظریه را زیر سؤال برد.
حامیان این نظریه پیوسته کوشیدهاند تا شواهد نقضکننده را با توجیهات مختلف پاسخ دهند؛ روندی که تا امروز نیز ادامه دارد، به این معنا که هرچند مستندات علمی ضد این نظریه یافت میشود، طرفداران پراشتیاق آن میکوشند این یافتهها را به گونهای دیگر تبیین یا توجیه کنند.
از نخستین مخالفان این نظریه میتوان به دیندارانی اشاره کرد که معتقد بودند خداوند انسان را از آب و خاک آفریده و روح خود را در او دمیده؛ باوری که در قرآن کریم نیز آمده است. این گروه به شدت با نظریه فرگشت مخالفت ورزیدند؛ اما در فضای آن دوران که علمگرایی به شدت رواج داشت، این مخالفان با عنوان خرافهگرایان شناخته میشدند، در حالی که نظریه داروین بهمثابه نظریهای علمی پذیرفته میشد. این امر تا حدی ناشی از نبود تعریف دقیق و جامعی از «علم» در آن مقطع تاریخی بود.
با ظهور تعاریف جدید از علم در قرن بیستم که تعریف کارل پوپر از جمله مشهورترین آنهاست، مشخص شد که نظریه فرگشت در چارچوب تعریف علمی قرار نمیگیرد. با این حال، با وجود این نقد اساسی، جامعه علمی همچنان میکوشد تا با ارائه شواهد متعدد، این نظریه را زنده نگه دارد.
وقتی برای نظریهای، هزاران شاهد مثبت وجود داشته باشد، جامعه علمی جهانی با مشاهده حتی یک شاهد منفی، آن نظریه را کنار میگذارد و به دنبال نظریه جایگزین میگردد؛ اما نظریه فرگشت استثنایی عجیب در این زمینه است. با وجود ردیههای متقن و جدی، این نظریه همچنان در مجامع دانشگاهی و علمی بهمثابه نظریهای علمی مطرح میشود.
در چند دهه اخیر، مخالفانی معتقد بودهاند که این نظریه در چارچوب تعاریف علمی نیست و بنابراین نباید بهمثابه نظریهای علمی تدریس شود؛ اما پای آنها حتی به دادگاههای آمریکا نیز کشیده شد و دادگاهها معمولاً به نفع دانشگاهها و مدافعان این نظریه رأی دادهاند.
براساس معیارهای پوپر، برای علمیبودن یک نظریه معیارها و شرایطی به شرح زیر نیاز است:
آزمونپذیری: نظریه فرگشت اساساً آزمونپذیر نیست. تاکنون هیچکس در آزمایشگاه نتوانسته است ماهی را به دوزیست یا میمون را به انسان تبدیل کند. آنچه با عنوان «شواهد آزمایشگاهی» مطرح میشود، صرفاً شامل جهشهای ژنتیکی محدودی است که احتمال وقوع مثبت آنها بسیار ناچیز است.
تکرارپذیری: در حالی که هر نظریه علمی باید قابلیت تکرار داشته باشد، درباره نظریه داروین حتی اگر فرضاً چنین تغییراتی رخ دهد، احتمال تکرار آن به حدی ناچیز است که از دیدگاه آماری، وقوع آن در طول عمر زمین غیرمحتمل به نظر میرسد. محاسبات ریاضی نشان میدهد که حتی اگر عمر زمین چندبرابر شود، این جهشها نمیتواند به تغییرات عظیم بین گونهای بینجامد.
ابطالپذیری: یک نظریه علمی باید ابطالپذیر باشد؛ یعنی باید متکی به شواهد تجربی قابل دقیقترشدن باشد، نه متکی به روایتها و توجیهات باورمندانه؛ اما وقتی نظریهای اساساً قابل آزمون نیست، ابطالپذیری آن نیز منتفی است. در چنین حالتی، این نظریه بیشتر شبیه باوری اعتقادی میشود تا نظریه علمی مستند.
مشکل توارث و ژنتیک یکی از چالشهای جدی این نظریه است. در دهههای پس از طرح نظریه فرگشت، یک استاد زیستشناسی با ارائه نظریه وراثت، اولین چالش جدی را به این نظریه وارد کرد. برخلاف ادعای داروین که تغییرات مثبت ماندگار و تغییرات منفی حذف میشود، قوانین ژنتیک نشان میدهد که اگر تغییری در یکی از والدین رخ دهد، احتمال انتقال آن به فرزند، ۵۰% و احتمال انتقال همان تغییر به نسل بعد، به ۲۵% کاهش مییابد؛ درواقع چنین تغییراتی به مرور زمان محو میشود. این یافته دقیقاً خلاف ادعای نظریه فرگشت بود. اگرچه طرفداران این نظریه تلاش کردند به این چالش پاسخ دهند، اما هیچ پاسخ متقن و علمی ارائه نشد.
علاوه بر این، انفجار کامبرین ضربه مهلک دیگری به این نظریه بود. در اوایل قرن بیستم، یک زمینشناس با بررسی لایههای زمینشناسی کشف کرد که در لایه کامبرین (متعلق به ۵۳۰ میلیون سال پیش با ضخامت پنج میلیون سال)، ۸۰% از فسیلهای موجودات زنده بهصورت ناگهانی ظاهر شده است و فقط ۲۰% از موجودات تحول تدریجی نشان میدهند و برخلاف انتظار داروین، پس از این دوره تنوع گونهها کاهش یافته است. این کشف مهم که به «انفجار کامبرین» معروف شد، بهطور کامل درخت تکاملی داروین را زیر سؤال برد.
افزون بر این موارد، مشکل فسیلهای میانی نیز نظریه داروین را از اعتبار میانداخت. داروین پیشبینی کرده بود که باید فسیلهای بیشماری از اشکال میانی (مثلاً بین میمون و انسان) یافت شود. هرچند تعدادی فسیلهای مشکوک پیدا شد، اما این فسیلها هرگز طیف کامل را پر نکرد و متأسفانه در بسیاری موارد تقلب علمی درباره آنها ثابت شد، مثل مورد معروف «مرد پیلتداون» در قرن بیستم.
اما بزرگترین چالش بیپاسخ نظریه فرگشت، مسئله پیدایش اولین سلول زنده است. داروین حدس زده بود که مواد آلی اولیه تحتتأثیر رعد و برق، بهتدریج به فرم اولین سلول زنده شکل گرفته است؛ اما این ادعا هیچ پشتوانه آزمایشگاهی نداشت و با پیچیدگی عجیب سلولها، حتی سادهترین آنها در تناقض بود و پس از ۱۵۰ سال، هنوز کوچکترین شواهدی برای آن یافت نشده است.
کتاب «جعبه سیاه داروین» به خوبی این نقدها را تبیین میکند و نشان میدهد که چگونه علم واقعی بهتدریج این نظریه قرن نوزدهمی را به چالش میکشد. داروین سلول را ساختاری ساده مشابه ژله تصور میکرد؛ اما پیشرفتهای زیستشناسی سلولی در قرن بیستم نشان داد که سلول دارای ساختاری فوقالعاده پیچیده است. کتاب «معجزه سلول» اثر مایکل دنتون که به فارسی نیز ترجمه شده، به خوبی نشان میدهد که سلول شامل کارخانههای بیوشیمیایی متعدد و دارای مکانیسمهای هوشمند تکثیر و تنظیم است؛ بنابراین این پیچیدگی چالشی جدی برای نظریه فرگشت محسوب میشود.
هر چند در میانه قرن بیستم، دانشمندی ادعا کرد که توانسته در شرایط آزمایشگاهی از مواد آلی اولیه، حیات ایجاد کند، اما بعدها مشخص شد که در دستگاه او موجودات زنده از قبل وجود داشتهاند و تا امروز مسئله منشأ حیات (Origin of Life) حلنشده باقی مانده است.
آنچه امروزه با عنوان «فرگشت» مطرح میشود، با تصور داروین متفاوت است. فرگشت خرد در تغییرات کوچک درونگونهای، مثل تغییر رنگ روباهها در محیط برفی قابل مشاهده است؛ اما فرگشت کلان به معنای تبدیل گونههای پیچیده به یکدیگر، مثلاً ماهی به دوزیست و دوزیست به پستاندار و... از دیدگاه علم آمار و احتمالات غیرممکن به نظر میرسد.
بر این اساس، مطالعات مایکل بیهی در دهه ۱۹۸۰ با استفاده از میکروسکوپهای الکترونی پیشرفته نشان داد که باکتریها دارای موتورهای چرخندهای به نام «تاژک» هستند که با سرعت ۱۰۰ هزار دور در دقیقه میچرخند و ساختار آنها دقیقاً مشابه موتورهای مکانیکی طراحیشده به دست انسان است. واضح است که بدون وجود کامل این سیستم، باکتری قادر به حرکت و بقا نیست. این کشف مهم به طرح مفهوم «پیچیدگی تقلیلناپذیر» منجر شد و نشان داد سیستمهایی که حذف حتی یک جزء آنها موجب از کار افتادن کل سیستم میشود، نمیتواند حاصل تغییرات تدریجی باشد. این یافته مستقیماً با فرضیه داروین در تضاد قرار دارد که در کتاب «منشأ انواع» بیشتر تبیین شده است.
دانشمندان برجستهای مانند مایکل بیهی (بیوشیمیست)، ویلیام دمبسکی (ریاضیدان) و فیلیپ جانسون (حقوقدان)، نظریه «طراحی هوشمند» (Intelligent Design) را مطرح و در آن، بدون ورود به مباحث متافیزیکی، صرفاً براساس شواهد علمی، به وجود طراحی هوشمندانه در طبیعت اشاره کردهاند. ادعای اصلی این نظریه آن است که حیات در شکل کنونی خود حاصل ساختارهای هوشمندانه اولیه است و در مقابل نظریه فرگشت که بر کارکردگرایی تأکید دارد، یعنی تکامل تدریجی از طریق سازگاری با محیط، این دیدگاه معتقد است که طبیعت با ساختارهای هوشمندانه اولیه طراحی شده است.
بسیاری از حامیان این نظریه لزوماً خداباور نیستند؛ اما معتقدند که دانش کنونی ما برای توضیح کامل منشأ حیات ناکافی است. این نظریه چارچوبی علمی برای تفسیر شواهد پیچیدگی در طبیعت، مستقل از باورهای دینی و مبتنی بر مشاهدات تجربی و محاسبات علمی است.
الههسادات بدیعزادگان
انتهای پیام