به گزارش خبرنگار ایکنا؛ سیدیحیی یثربی، مترجم قرآن و استاد سابق فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، در ادامه سلسله یادداشتهای خود درباره قرآن و اعتبار خردورزی پس از هشتمین یادداشت با عنوان «اسلام هستیساز است، نه هستیسوز!» به تبیین دیگر ملاکها و معیارهای اصالت و اعتبار خردورزی پرداخته است. ادامه این یادداشتها را پس از وقفهای کوتاه پی میگیریم.
برابری انسانها
یکی از بارزترین نشانههای توجه به اعتبار انسان، پذیرش برابری آنهاست. مکتبهای غیرعقلانی، هریک به گونهای نابرابری انسانها را تعلیم میدهند. این نابرابری را گاه با خدا توجیه میکنند و گاه با قدرت و گاهی نیز با هر دوی آنها. در تاریخ زندگی بشر غالباً قدرت پادشاه از طرف خداوند بود؛ یعنی پادشاه نماینده خدا به شمار میرفت و خدای هر قومی نیز مخصوص خود آنان بود. چنین باوری هر ملتی را بر ملتهای دیگر ترجیح میداد. زیرا هر ملتی، خود را محبوب خدا دانسته و دیگران را دشمن خدای خود میشمردند. (گائتانوموسکا، تاریخ عقاید و مکتبهای سیاسی، ترجمه حسین شهیدزاده، تهران، مروارید، ۱۳۶۳، ص ۳۴۶.)
در یونان باستان که نخستین مطالعات فلسفی از آنجا آغاز شد، افلاطون با دروغ سیاسی خود بر آن بود تا طبقات حاکم را جنس برتر بهشمار آورد. (افلاطون، جمهور، کتاب سوم، ص ۴۱۴ و ۴۱۵)
همین دیدگاه در مشائیان نیز ظهور دارد. ارسطو، شاه را یک موجود خداگونه میداند و میان ملتها تبعیض را میپذیرد. چنانکه ابن سینا نیز برتری نژادی را میپذیرد. (ارسطو، سیاست، ۱۲۸۴، الف ۱۱) او گروهی از مردم را بر اساس طبیعتشان برده میداند. او از دو گروه نام میبرد: ترکان و زنگیان و به طور کلی انسانهایی را که در مناطقی از زمین که شرایط سختی در آنها وجود دارد، زندگی میکنند، مانند آفریقا، نژاد پستی میداند که شایسته بردگیاند. (ابن سینا، شفا، الهیات، مقاله ده، فصل پنج)
در شرق نیز طبقات و تبعیض نژادی کاملاً رواج داشت. در هندوستان مسئله طبقات بسیار جدی بود. پیروان آیین هندو، به چهار طبقه تقسیم میشوند:
۱. برهمنها، پیشوایان دینی و روحانیان.
۲. فرمانروایان و جنگاوران.
۳. بازرگانان و پیشهوران و کشاورزان.
۴. کارگران و خادمان.
این طبقه چهارم، حق شرکت در آداب و مراسم دینی را ندارند، آنان مجاز به شنیدن متون مقدس هم نیستند. پایینتر از این چهار طبقه، گروه دیگری قرار دارند که مطرود و نجس شمرده میشوند. این افراد را کسی نباید لمس کند و آنان فقط به انجام کارهای بسیار پست مجازند. (بنگرید به: نظام طبقات اجتماعی در آیین هندو، منصور نصیری، فصلنامه هفت آسمان، شماره ۳۰، تابستان ۵۸؛ و بوش، ریچارد و دیگران، جهان مذهبی، ادیان در جوامع امروز، ترجمه عبدالرحیم گواهی، ص ۱۹۹-۲۰۴؛ و ویتمن، سیمین، آیین هندو، ترجمه علی موحدیان، قم، مرکز مطالعات ادیان، ۱۳۸۲، ص ۵۹)
در جهان اسلام نیز خلفای اموی و عباسی، به نژاد خویش (قریش) تکیه داشتند. طبقات در عرفان اسلامی نیز به صورت جدی مطرح است. از مردم عادی تا «قطب» که یک انسان خداگونه است.
اگرچه عدهای بر اساس همین برتریها، به ستایش مکتب خود پرداختهاند با این بیان که در مکتب ما، انسان از چنین جایگاهی برخوردار است! اما در واقع، اعتقاد به این گونه برتریها، عملاً اساس نابرابریها و تبعیضهای اجتماعی و سیاسی قرار گرفتهاند.
دانشمندان خردگرای غرب در جهت احیای اصالت و اعتبار انسان، بیشتر بر تساوی و برابری انسانها تکیه کردند. دکارت ندا داد که همه انسانها میتوانند فکر کنند و بفهمند (رجوع به؛ «دکارت، گفتار در روش راه بردن عقل»، بخش اول). به دنبال او متفکران دیگر نیز این موضوع را پی گرفتند، تا اینکه برابری انسانها را یکی از اساسیترین اصول حقوق بشر قرار دادند. نابرابری انسانها، در مسیحیت تحریف شده کاملاً مطرح است. سلسله روحانیان، جنبه خدایی دارند و مردم کاری جز پیروی از آنها ندارند.
بزرگترین معجزه پیامبر خاتم(ص) در تعالیم جاودانه اوست. یکی از تعالیم دین اسلام تکیه بر حذف امتیازات و تأکید بر برابری انسانها است. حضرت محمد(ص)، خود به عنوان آموزگار این اصل اساسی هیچگونه امتیازی برای خود قائل نبود. نه امتیاز ناشی از رسالت خدا و نه امتیاز ناشی از رهبری جامعه. او بر این آیه قرآن که «من نیز بشری هستم مانند شما» (قرآن کریم، کهف/۱۱۰ و فصلت/ ۶) سخت پایبند بود.
مطرح کردن برابری انسانها در آن شرایط که در هیچ جای جهان، حتی در فلسفههای آن روز نیز چنین مسئلهای وجود نداشت، جداً یک موضوع غیرعادی و در حقیقت یک معجزه است. دین اسلام نه تنها تبعیض را نفی میکند، بلکه اساس تبعیض در مسیحیت را نیز ناشی از تأثیر دیدگاههای شرکآلود میشمارد. (قرآن کریم، توبه/۳۰) و نیز بر این نکته تأکید میکند که هیچ پیغمبری این حق را ندارد که مردم را به بندگی خود درآورد. (قرآن کریم، آل عمران/۷۹) یعنی این گونه کارها در مسیحیت و ادیان دیگر، برخلاف وحی آسمان بوده و به آیینهای شرک و هواپرستی مربوطاند.
آزادی انسانها
جبرگرایی از عوامل موثر در تخریب اصالت و اعتبار انسان است. منظور من از آزادی اراده، آزادی فلسفی است. اگر ما انسانها را، آزاد ندانیم، نمیتوانیم آنها را مسئول کارها و شرایط زندگی و سرنوشتشان بدانیم. در جبرگرایی هرکس و هرطبقهای بالاجبار در شرایطی باید باشد که در آن قرار دارد. در آن صورت هرگونه تلاشی برای تغییر وضع، علاوه بر اینکه به نتیجه نمیرسد، خلاف و گناه هم بهشمار میرود. زیرا این گونه تلاشها به منزله نبرد و مبارزه با اراده و تقدیر الهی هستند!
جبرگرایی فلسفی و کلامی از چندین جهت، با اصالت و اعتبار انسان ناسازگار است از جمله:
۱. جبرگرایی نه تنها قدرت را توجیه میکند، بلکه تقدیس هم میکند. قدرت حاکم، با اعتقاد به جبر میتواند منشأ قدرت خود را خداوند دانسته و خود را محبوب و مورد عنایت خدا قلمداد کند.
۲. جبرگرا هرگونه مظلومیت مردم را، به اراده الهی نسبت داده و خود را در برابر ستمی که به کار میبرد، مسئول نمیداند.
۳. هرگونه اعتراض زبانی و اقدام عملی، به دلیل اعتراض به خدا و مقاومت در برابر اراده الهی، به شدت سرکوب میشود و مردم نسبت به کامیابی اقداماتشان دچار یأس میشوند. معلوم است که در چنین شرایطی، اصالت و اعتبار مردم، پایمال شده و انسانها به جانداران بیچاره و عاری از دانش و اراده تبدیل خواهند شد.
زیرا دانایی و خردورزی در جایی که اختیار و اراده آزاد در کار نباشد، به تدریج رنگ میبازد. اینکه لیبرالهای غرب، خردورزی را اساس آزادی میدانند، بر این اساس است که خردمندی و آزادی، از هم تفکیکناپذیرند. نظریه دکارت در تقسیم عادلانه خرد (رجوع به؛ دکارت، «گفتار در روش راه بردن عقل»، مقدمه)، تلاشی در جهت تقسیم عادلانه آزادی بود. خردمندی و آزادی، از هم تفکیکناپذیرند. سلب آزادی به منزله نفی خردمندی انسان بوده و نفی خردورزی انسان، به نفی آزادی او میانجامد. (بشیریه، حسین، تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، ج ۲، ص ۱۱.)
انتهای پیام