خصوصیت‌های انسان از دیدگاه عرفان اسلامی
کد خبر: 3834656
تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۴:۰۸

خصوصیت‌های انسان از دیدگاه عرفان اسلامی

گروه اجتماعی ــ معاون فرهنگی جهاددانشگاهی فارس با اشاره به نگاه و نظرات اندیشمندان و مکاتب مختلف اطراف انسان، به تشریح خصوصیت‌های انسان از دیدگاه عرفان اسلامی پرداخت.

به گزارش ایكنا از فارس، محمدرضا خالصی، معاون فرهنگی جهاددانشگاهی فارس امروز، 22 مردادماه در جمع برخی از ادبا و فرهنگوران این استان با اشاره به نگاه و نظرات اندیشمندان و مکاتب مختلف اطراف انسان گفت: رفتارگرای معاصر آمریكایی اسكینر در كتاب مشهورش به نام «فراسوی آزادی و بزرگواری» می‌نویسد: می‌توانیم بگوییم دو هزار پانصد سال پیش انسان، خود را به همان اندازه می‌شناخته كه هر بخش دیگری از جهان اطرافش را اما امروز، خود او، تنها چیزی است كه كمترهر چیز دیگر می‌شناسد. در طی این همه سال، شناخت انسان و آنچه مربوط به اوست پیشرفت مهمی نكرده است. چون ما هنوز مُحاضَرات افلاطون را برای شناخت انسان به دانشجویانمان توصیه می‌كنیم.

وی افزود: اسكینر همچنین می‌گوید ارسطو امروزه نمی‌تواند یك صفحه از فیزیك یا زیست‌شناسی جدید را بفهمد، اما سُقراط و یاران او در دنبال كردن و فهمیدن مباحث مربوط به انسان در عصر جدید كمتر دچار اشكال می‌شوند. این نكته به نظر می‌رسد، ترجیع بندِ سخن بسیاری از متفكران معاصر دربارۀ شناخت انسان است. در كتاب «موزائیك انسانی» هم گفت‌وگویی است میان دو شخصیت علمی و دو پزشك معاصر فرانسوی به نام‌های «ژان برنار» و «ژان دوسه» كه هریك سهم قابل ملاحظه‌ای در پیشرفت‌های پزشكی جدید داشته‌اند.

خالصی یادآور شد: برنار، در جایی از كتاب به جهش‌ها و پیشرفت‌های شگرف انسان معاصر در علم، اشاره می‌كند و بعد می‌گوید امروز وقتی اینشتاین را با ارشمیدس مقایسه می‌كنیم تفاوت میان آن دو را به سهولت در می‌یابیم ولی پیشرفت در زمینۀ خرد قابل ملاحظه نبوده و شما اگر مثلاً افلاطون را با هر متفكری از دنیای امروز مقایسه كنید، نوعی ایستایی و ركود خواهید دید و انسان‌شناسی از مهم‌ترین این مقولات است كه رشد ویژه‌ای نداشته است.

این استاد دانشگاه بیان كرد: این سخن درست است كه امروز ما از انسان بما هو انسان اطلاعات دقیق، عمیق و تامی نداریم، اما دغدغۀ شناخت انسان از خودش از روزهای پيدايش تا امروز دست از گریبان او بر نداشته و رهایش نكرده است. هركسی از ظن خود به تعریف وتبیین این تافتۀ جدا بافتۀ خلقت پرداخته است.

 

دغدغه پيشوايان دينی برای شناخت انسان 

وی اضافه كرد: سقراط می‌گفت خودت را بشناس؛ پیشوایان دینی ما مانند حضرت مولا(ع) هم در شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید هست كه فرموده مَن عَرَفَ نفسه فقد عرف ربه و من عَجَزَ عَن مَعرفةِ نفسه فهوَ عن مَعرفةِ خالِقِه أعجُز؛ پس شناخت انسان از خودی خودش به قول افلاطون، دغدغۀ همیشگی و تاریخی او بوده، اما گویا بشر هرچه در این راه بیشتر تلاش كرده كمتر یافته است.

خالصی با بیان اینكه تعاریف انسان از خودش، به شدت مختلف، متفاوت، متباین و گاه مخالف هم است اما وجه مشترك این تعاریف این است كه انسان و هستی او را متمایز از دیگر موجودات می‌بینند، افزود: می‌توان گفت هر اندیشه و اندیشمندی به گوشه‌ای از این سر زمین پهناور و گسترده پرداخته و به همین دلیل در تعاریف این همه اختلاف و افتراق وتشت وجود دارد كه آدمی را یاد داستان «پیل اندر خانه‌ای تاریك بود» مولانا جلال‌الدین می‌اندازد.

این پژوهشگر افزود: هابز بر جنبۀ تمرّد و سلطه جویی انسان تأكید می‌كند و می‌گوید انسان، برای انسان گرگ است و اسپینوزا به جنبۀ ملكوتی انسان می‌نگرد و می‌گوید: انسان، برای انسان خداست.

وی گفت: دكارت با آن جملۀ مشهورش «می‌اندیشم، پس هستم» مؤید بُعد فكری انسان است. ژان پل سارتر می‌گفت: آدمی چیزی جز عمل نیست، او انسان را جز یك سلسله اقدام و عمل چیز دیگری نمی‌داند.

خالصی همچنین یادآور شد: آلكسیس كارل در آن كتاب مشهور ومعروفش «انسان موجودی ناشناخته» می نویسد: انسان پیكری است كه كالبد شناسان آن را می‌شكافند تا بشناسند؛ نفسی است كه روان‌شناسان به توصیف و تعریف آن می‌پردازند؛ اجتماعی اعجاب‌آور از سلول‌هایی است كه فیزیو لوژیست‌ها به مطالعۀ آن اقدام می‌كنند.

معاون فرهنگی جهاددانشگاهی فارس گفت: فروید معتقد بود انسان سرشتی اهریمنی دارد او با غرایزی برانگیخته می‌شود كه ریشه‌های زیست شناختی دارند، به ویژه غریزه جنسی و پرخاشگری، تجربه‌گرایانی مثل هابز معتقد بودند كه انسان فقط در جهتِ منافع خود حركت می‌كند. سودگرایانی مثل بنتم می‌گفتند اعمال انسان فقط بر اساس منفعت جویی او شكل می‌گیرد. هدونیست‌ها می‌گفتند انسان در پی لذت است و برای رسیدن به این موضوع می‌كوشد. اتولوژیست‌هایی مثل لورنتز بر این باورند كه انسان فطرتاً شرور است.

وی اظهار كرد: رفتارگرایانی مثل واتسن می‌گفتند انسان نه خوب است نه بد. مردم‌گرایانی مانند مازلو بر این معتقد بودند انسان استعداد خوب بودن و خوب شدن را دارد. رومانتی سیسم‌ها می‌گفتند انسان اساسا خوب است. انسان‌شناسی از آنتروپوسنتریزم یعنی انسان‌مداری، اینكه انسان‌مدار عالم قرار می‌گرفت حالا چه این موضوع ربط به زمین مركزی بطلمیوسی داشته باشد یا نداشته باشد. انسان، اساس هستی به حساب می‌آمد. این مطلب نسبتاً در تاریخ بشری مورد نظر خیلی‌ها بوده است از ویكو فیلسوف ایتالیایی در دانش جدید تا ژان كابانیس تا فوئر باخ، ماركس كه انسان را تنها موضوع و یگانه غایت فلسفه دیدند تا ماكس شِلر، یاسپرس، هایدگر و سارتر كه اساساً فلسفۀ آن‌ها با انسان سرو كار دارد و انسان نقطۀ مركزی فلسفۀ آن‌ها است.

خالصی ادامه داد: ما ناگهان از این شرافتمندی انسان به سمت آنتروپوجِنِسیز گام می‌زنیم در اینجا بشر حلقه‌ای است در تكامل طبیعی از بوزینه‌ها این دیدگاه‌ها هر كدام شكلی از انسان‌شناسی را برای ما به ارمغان می‌آورد كه از آن منظر به آدمی بنگریم هرچند هر كدام هم دارای نواقص و شاید محاسنی است اما هیچ‌كدام بشر را به سر منزل مقصودش كه همانا شناخت خودی اوست نمی‌برد.

 

جايگاه انسان در عرفان اسلامی بسيار والاست

وی در ادامه سخنان خود به تشریح خصوصیت‌های انسان از دیدگاه عرفان اسلامی پرداخت و گفت: جایگاه انسان در عرفان اسلامی بسیار والاست كه در اینجا دو داستان از ابن عربی در این خصوص نقل می‌شود.
خالصی افزود: ابن عربی در فتوحات جلد پنجم صفحۀ 388 می‌گوید پیامبر(ص) با اصحاب خویش نشسته‌اند در این حین جنازۀ یك فرد یهودی در مقابل ایشان تشییع می‌شود پیامبر به احترام این جنازه بر می‌خیزد اصحاب ایشان سؤال می‌كنند كه چرا در مقابل جنازۀ یك یهودی به پا خواستند پیامبر(ص) علت آن را شرافت ذاتی نفس انسانی می‌دانند.

معاون فرهنگی جهاددانشگاهی فارس ادامه داد: دومین داستان باز از قول ابن عربی است البته این بار از فصوص الحكم فص حكمة نفسیة فی كلمة یونسیه صفحۀ167 داستان بر این اساس است كه خداوند به داوود پیامبر دستور داد كه بیت‌المقدس را بسازد و داوود مشغول ساختن بیت‌المقدس شد اما آنچه می‌ساخت پس از مدت كوتاهی واژگون می‌شد و می‌ریخت چندین بار این اتفاق افتاد داوود پس از این به خداوند شكایت برد كه آنچه كه می‌سازم شكل نمی‌گیرد و مدام واژگون می‌شود خداوند به او وحی كرد كه دستان تو به خون آلوده است این بنا را به سلیمان بده تا او بسازد.

وی با بیان اینكه شعار عارفان این بود كه عشق الإنسان سُلم عشق الرحمن؛ عشق به انسان نردبان عشق به خداوند است، افزود: بوسعید ابوالخیر می‌گفت: هر چه خلق را نشاید خدای را نشاید و هرچه خدای را نشاید خلق را نشاید. آن‌ها صدای مردم را صدای خدا می‌دانستند. مانند مثل معروف لاتینی كهVox Populi Vox Dei و یا .Voice of people is the voice of God این اهمیت به انسان از كجا در این فرهنگ شكل گرفته است كه به این موضوع خواهیم پرداخت.

خالصی با تصریح اینكه از دیدگاه ادیان آسمانی و عرفان، ساختمان وجودی انسان از دو بُعد روح وجسم فراهم آمده است یعنی انسان موجودی است نیمه آسمانی و نیمه خاكی، گفت: در كتاب مقدس سِفر پیدایش باب 18 ابراهیم(ع) چنین با خدا مناجات می‌كند كه اینك من كه خاك و خاكسترم جرأت كرده‌ام با خدا سخن بگویم. شلایر ماخر اندیشمند مشهور می‌گوید: این سخن ابراهیم نشانی از دو بعد زیستی انسان است. دو بعد خاك و افلاك، جسم و روح.

این استاد دانشگاه بیان كرد: این دو گانگی مورد تأیید اغلب بزرگان تفكر بشری بوده و هست افلاطون با تأكید بر این دو گانگی ساختمان وجودی انسان را تحلیل می‌كند و جسم را محسوس و روح از عالم معقولات می‌داند. ارسطو نیز چنین است. دكارت هم انسان را مركب از دو جوهر تن و روح می‌داند.

وی اضافه كرد: اما لطیفه‌ای در تعریف انسان عرفانی وجود دارد كه آن را از انسان فلسفی جدا می‌كند. در تعریف انسان فلسفی آنچه از ارسطو به جا مانده كف و سقفی است برای انسان ارسطو می‌گوید انسان حیوان ناطق است یعنی جنس و فصل او را مشخص می‌كند. این تعریف یعنی تعریف انسانی كه كف و سقف دارد و بعدها مورد قبول فیلسوفان اسلامی و مسیحی قرار گرفت.

خالصی گفت: در اسلام فارابی، میرسید شریف جرجانی عیناً همین تعریف را ارائه می‌دهند و ابن سینا با كمی تغییر در رسالة‌الحدود انسان را حی ناطق مائت تعریف می‌كند. ابو لحسن عامری و ابو حیان توحیدی نیز از همین تعریف استفاده می‌كنند یعنی در پاسخ به سؤال ما هو الإنسان؟ می‌گویند حی ناطقٌ مائت كه حی دلالت بر حس و حركت دارد ناطق دلالت بر عقل و مائت دلالت بر سیلان و استحاله.

معاون فرهنگی جهاددانشگاهی فارس با بیان اینكه بر اساس تعریف ارسطوئی هر تعریف مشتمل است بر دو جزء، جنس یا كف شیء و فصل یا سقف شیء، گفت: دربارۀ كف تعریف ارسطوئی عرفا سخنی ندارند و آن را قبول دارند، اما بحث آن‌ها مربوط به سقف وجودی انسان است.

 

عرفا بر اساس آموزه‌های اسلامی اعتقاد به عالم غیب و شهادت دارند

وی با تصریح اینكه عرفا بر اساس آموزه‌های اسلامی اعتقاد به عالم غیب و شهادت دارند، گفت: آن‌ها صورت هر شیء را جنبۀ شهادت آن و حقیقت و معنای آن را جنبۀ غیبی آن می‌دانند. آنچه در حصار طبیعت است و دارای اول و آخر است صورت شیء و آنچه متصل به عالم اعلا است حقیقت شیء محسوب می‌شود. مولانا جلال‌الدین در فیه مافیه می‌گوید: هر چیز كه او را اول و آخر باشد آن صورت و قالب است. جان آن، بی چون است و بی نهایت.

خالصی گفت: بر این اساس در جهان‌بینی عرفا ناطق بودن نمی‌تواند فصل آدمی باشد چون نفس ناطقه مختص به انسان نیست؛ تمام حیوانات و حتی جمادات ناطق‌اند. نطق لازمۀ وجود است و هر موجودی شاعر و ناطق است.

معاون فرهنگی جهاددانشگاهی فارس یادآور شد: به قول ابن عربی نزد اهل كشف تمام موجودات حی ناطق‌اند. چون خداوند متعال می‌فرماید « وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» این آیه نكره است و شامل تمام موجودات می‌شود، بنابر این همۀ موجودات تسبیح گویند و لازمۀ تسبیح زنده و عاقل بودن و عالم بودن است.

وی بیان كرد: عرفا معتقدند كه انسان سقف و فصلی ندارد چون به خدای عالم كه بیكرانه و سرمدی است متصل است و اساساً بر اساس حدیث پیامبر كه متعدد نقل شده است إنّ اللهَ خَلَقَ الإنسانَ علی صورتِهِ؛ انسان بر اساس وجه الله خلق شده است. البته این سخن را در تورات هم داریم و ابوالعلاء عفیفی در حواشی فصوص می‌گوید: یعتبره الصوفیة ُحدیثاً، وَ هو عبارة ٌمشهورة ٌ واردة ٌفی التوراةِ. صوفیه این عبارت را حدیث می‌شمارند و عبارت مشهوری است كه در تورات آمده است.

خالصی افزود:‌ ابن عربی در فصوص الحِكم در تعریف انسان می‌گوید: فَهوَ الإنسانُ الحادثُ الأزلی ُوالنشءُ الدائمُ الأبدی و الكلمة ُ الفاصلة ُالجامعة ُیعنی انسان حادثی است ازلی و كلمه‌ای است فاصله و جامعه البته پیش از ابن عربی ابن سینا این تعبیر را به كار بُرده اما در فضای فكری خودش. او می‌گوید: انسان بر خلاف سایر حیوانات، قوه‌ای را واجد است كه درك معقولات می‌كند و این قوه به نام‌های متعددی خوانده شده است از جمله: كلمۀ جامۀ فاصله.

این پژوهشگر اضافه كرد:‌ این جمله از یك سو با تعاریف منطقی متداول شباهت دارد؛ زیرا هم بر نقطۀ اشتراك و هم بر خط انفصال و مرزبندی مشتمل است و از سویی روزنه‌ای به جایگاه و مرتبۀ وجودی انسان در عالم، برای ما می‌گشاید.

وی گفت: ابن عربی با اطلاق واژۀ «كلمه» بر انسان ، نقطۀ اشتراك او با همۀ موجودات دیگر بیان كرده است، از نظر او هر موجودی یك كلمه یا كلمة‌الله است. علت نامگذاری این موضوع نیز به آموزه‌های دینی ما بر می‌گردد در قرآن كریم آمده است كه « قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّی...؛ بگو اگر دریا براى كلمات پروردگارم مركب شود پیش از آنكه كلمات پروردگارم پایان پذیرد قطعا دریا پایان مى‌ یابد...» (آیه 109 كهف)

خالصی تأكید كرد: ابن عربی بر این باور است كه جهان هستی، تكوّن خود را با شنیدن شكل می‌دهد بر اساس این آیۀ شریفه «... إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ؛ چون به چیزى اراده فرماید كارش این بس كه مى‏ گوید باش پس [بى ‏درنگ] موجود مى‌شود» (آیه 82 سوره یس) خداوند هرگاه ارادۀ ایجاد چیزی كند به آن می‌گوید كن( باش) پس آن موجود می‌شود. پس نخستین مرتبه‌ای كه شیء ممكن به آن نائل می‌شود مرتبۀ سماع الهی است.

 

تعبير عرفا از واژه «كُن» در قرآن 

وی ادامه داد: عرفا این «كن» را «كن» وجودی می‌نامند كه توسط خداوند گفته می‌شود و شیء ممكن باید آن را بشنود تا لباس هستی پوشد. پس هستی با كلمه شكل می‌گیرد. همۀ موجودات در این اندیشه كلمات الله هستند و یا به تعبیری دیگر همۀ عالم یك كتاب است كه مشتمل بر مجموعه‌ای از كلمات الله است. ابن عربی خود در فتوحات مكیه می‌گوید: العالم كله ُ كلمات الله فی‌الوجود. پس كلمه بر این اساس می‌شود نقطۀ اشتراك انسان با همۀ موجودات. العالم فیه كتاب مسطور بل هو مرقوم. اما با معنای «فاصله» است كه تمایز انسان از همۀ موجودات معلوم می‌شود.

خالصی بیان كرد: اگر چه از لحاظ تكوینی، انسان «كون جامع» و مظهر تامّ كمالات الهی است اما از آنجا كه آمیزه‌ای از خاك و خداست به لحاظ سلوك معرفتی به سوی خدا وضعیتی خطیر دارد.زیرا در مرز میان خدا و عالم قرار دارد؛ به قول ابوالعلاء عفیفی اینكه انسان كلمۀ فاصله است برای این است كه در مرز میان خدا و عالم ایستاده است.

وی با بیان اینكه مرز میان بودن بدان معناست كه آدمی «برزخ» است و در حد فاصل میان خدا و غیر خدا استقرار دارد، گفت: ابن عربی با استفاده از كلمۀ «جامعه» تعریف خود را كامل می‌كند او بر این باور است كه هیچ حقیقتی در عالم نیست مگر اینكه در عالم انسان وجود دارد پس او همان كلمۀ جامعه و مختصر شریف است.

خالصی اظهار كرد: تمام حقایق الهی كه عزم ایجاد عالم كرده، یك جا به ایجاد این نشئه انسانی روی آورده است. این كه انسان عصارۀ هستی است در تاریخ، پیشینۀ كهنی دارد: افلاطون در رسالۀ تیمائوس، در تفكر هندوان قدیم در سرود پوشه سوكته در ریگ وِدا، در انسان‌شناسی زُروانی در مكتب كابالای یهودی و حتی در آموزه‌های اسلامی می‌توان رد و نشان این موضوع را یافت. پس بر اساس اندیشۀ عرفانی آدمی به لحاظ خاكی حادث است با عقلی كه بَدایت است نه نهایت. انسان در این تعریف می‌شود جامع همۀ حقایق عالم به قول خود ابن عربی فتمّ العالمُ بوجوده.

به گفته وی، در ادبیات عرفانی ما عالم صُنع خداست. ابن عربی می‌گوید العالم صنعة الله صنعت با آنچه امروز از آن می‌فهمیم متفاوت است در زبان یونانی تِخنه Techne یعنی هنر آنچه كه امروزArt می‌نامیم این كلمه وقتی وارد زبان عربی شده عنوان صنعت و فن به خود گرفته است. ابن عربی معتقد است كه با لصنعة ظهر الحق فی الوجود از راه هنر خدا در عالم ظهور كرد. پس بر این باور عالم، سراسر یك اثر هنری است ساختۀ دست یك هنرمند به نام خدا. پس نسبت این عالم با خداوند نسبت یك اثر هنری است با پدید آورنده خالق آن.

 

انسان، اساس و بنیان هنر خداست

معاون فرهنگی جهاددانشگاهی فارس با تأكید بر اینكه انسان، اساس و بنیان هنر خداست و خداوند این اثر هنری را بر اساس حكمت شكل داده و با ایمان رنگ‌آمیزی كرده است. فالانسان بنیان صنعة رب كریم و أحكم الصنعة الانسانیة و صبغها بالصبغة الایمانیة؛ گفت: اوج خلاقیت و هنر نمایی خداوند در خلقت انسان شكل گرفته است.چرا؟ چون انسان روح عالم است.

وی گفت: محی الدین در فصوص الحكم در این مورد می‌گوید: فاقتضی الامر جلاء مرآة العالم فكان آدم عین جلاء تلك المرآة و روح تلك الصورة. آدم را به عنوان روح عالم خلق كرد تا نشئۀ عالم كامل شود. برای اینكه این مفهوم واضح‌تر شكل گیرد و جایگاه انسان روشن‌تر تصویر شود ابن عربی از تمثیل آینه همان‌طور كه قبلا گفته شد بهره می‌برد، فعالم الطبیعة صوَرٌ فی مرآةٍ واحدةٍ لا بَل صورةٌ واحدة ٌ فی مرایاء مختلفة. پس عالم آیینه است و حضرت حق تصویر خود را دراین آیینه جلوه كرده است. اما جایگاه انسان در این تصویر كجاست ؟شبستری در گلشن راز این چنین این جایگاه را تصویر می‌كند: عدم آیینه، عالم عكس و انسان/ چو چشم عكس در وی، شخص پنها.

خالصی با بیان اینكه عالم آیینه است برای دیدار و جلوۀ خداوند و انسان چشم این تصویر محسوب می‌شود، گفت: به عبارت دیگر انسان دیدۀ عالم است و عالم بدون وجود انسان نابیناست و شناخت و رؤیت تصویر حق غیر ممكن. اینجاست كه معنی كلام ابن عربی كه می‌گوید روح تلك الصورة انسان روح عالم است معلوم می‌شود.

این استاد دانشگاه افزود: وقتی كسی در مقابل آیینه قرار می‌گیرد صورتی از او در آیینه منعكس می‌شود شخصی كه در مقابل آیینه ایستاده در صورت آیینه دوبار حضور دارد یك بار به تفصیل و آشكارا كه خود آیینه است و یك بار به اجمال و پنهان كه در چشم آیینه قرار دارد. تو چشم عكس و او نور دیده است/ به دیده دیده ای را دیده دیده است.

وی گفت: در ساختمان چشم اساس رؤیت در مردمك است كه آن را انسان العین گویند مطابق نظر شیستری اگر درمردمك چشم عكس خدا پنهان باشد برای دیدن نیازمند نوریم نور دیدۀ برای دیدن نور خداست پس بی خدا نمی‌توان دید. ابن عربی می‌گوید: و هو للحق بمنزلة انسان العین من‌العین الذی یكون به النظر، انسان برای حق به مثابۀ مردمك چشم نسبت به چشم است كه دیدن به وسیلۀ آن صورت می‌گیرد، پس انسان اگر مردمك دیدۀ آفرینش است پس باید قوت وغذای او نور باشد آن هم نور خدا.
انتهای پیام

captcha