غایت فلسفه، رسیدن به زندگی نیک و درخور انسان است
کد خبر: 4101187
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۱ - ۱۰:۴۶
به‌مناسبت روز حکمت و فلسفه

غایت فلسفه، رسیدن به زندگی نیک و درخور انسان است

عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه اصفهان معتقد است: غایت فلسفه، رسیدن به زندگی نیک و درخور انسان است، پس فلسفه همواره به زندگی نظر دارد، اما تحقق زندگی نیک به بررسی خودآگاه مؤلفه‌های زندگی انسانی مرتبط است و این بررسی نیازمند مرتبه بالاتر یا ژرف‌تری از پرسشگری و تفکر است که به تحلیل‌های به ظاهر انتزاعی می‌انجامد.

رضاکورنگ بهشتی عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

حدود دو هزار و ۵۰۰ سال پیش برای اولین بار، فیثاغورس خود را فیلسوف، به معنای دوستدار دانایی و حکمت نامید. این واژه بعدا در نزد افلاطون و ارسطو معنای خاصی پیدا کرد و در فرهنگ یونانیان ماندگار شد. این جریان خاص در عالم اسلام و اروپا نیز تأثیر ویژه گذاشت و یکی از مهم‌ترین شاخه‌های دانش بشری نام گرفت. سازمان یونسکو نیز سومین پنجشنبه از ماه نوامبر هر سال را به نام روز جهانی فلسفه نام‌گذاری کرده است. خبرنگار ایکنا از اصفهان به‌مناسبت 30 آبان، روز حکمت و فلسفه و بزرگداشت ابونصر فارابی، گفت‌وگویی در خصوص معنای فلسفه و چیستی این دانش با رضا کورنگ بهشتی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه اصفهان داشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید.

ایکنا ـ روز فلسفه و بزرگداشت آن از نظر شما چه معنایی دارد؟

من روز جهانی فلسفه را از سنخ مناسبت‌های ادواری دینی و آیینی که تکرار منظم‌شان معنا و کارکردی عمیق دارند، نمی‌دانم. همچنین روز جهانی فلسفه را از سنخ مناسبت‌های ادواری هنری و ورزشی مدرن مانند جشنواره‌های سینمایی، المپیک و جام جهانی فوتبال که نفوذی قابل توجه در زندگی افراد دارند، نمی‌دانم. روز جهانی فلسفه، از سنخ مناسبت‌هایی مانند روز کارگر، روز زن، روز هوای پاک، روز زمین و از این قبیل بوده که هدفشان عمدتا یادآوری بعضی از امور مغفول و بنابراین بحران‌زده در دنیای امروز است. پس گرامیداشت چنین روزی، بیشتر در حکم هشداری است درباره زیستن در جهانی که چندان تمایلی به شنیدن سخنان خرد ندارد. در یک کلام، روز جهانی فلسفه، از نظر من، نشانه بی‌جایی فلسفه و بحرانی بودن وضع آن است.

هنگامی که به سراغ آثار فیلسوفان مختلف می‌رویم، می‌بینیم معمولا فیلسوفان تعریف‌های متفاوت و در بعضی اوقات متعارض با هم از فلسفه ارائه داده‌اند. این شرایط به‌گونه‌ای است که می‌توان گفت هیچ تعریف مشترکی از فلسفه در نزد همه فیلسوفان وجود ندارد. با این اوصاف، می‌توان پرسید دست آخر، فلسفه به چه معناست؟ آیا فلسفه برای فیلسوفان یک مشترک لفظی است یا معنای خاص و مشترک دارد؟ 

پیش از پرداختن به پرسش طرح شده، تذکر یک نکته را لازم می‌دانم. پاسخی که در ادامه خواهم گفت، ماحصل مطالعه و تأمل اینجانب در حوزه فلسفه، با علم و اقرار به محدودیت‌های بشری به‌طور کلی و محدودیت‌های فردی به‌طور خاص است. از این‌رو، نظرات مطرح شده را می‌توان با رجوع به دیدگاه‌های دیگر صاحب‌نظران در حوزه فلسفه، تأیید، تکمیل، نقد و اصلاح کرد. تأکید بر این نکته، ضروری است و به هیچ وجه در حکم تظاهر ریاکارانه به تواضع نیست. فروتنی در مقابل حقیقت مطلق و دعوت به این فروتنی که یکی از نتایج مهم آن، گشوده شدن به دیگری در افق گفت‌وگوی خردمندانه و همدلانه است، درسی است که قاعدتا باید از سقراط فراگیریم که مهم‌ترین رسالت فلسفه را تطهیر جامعه انسانی از بدترین و مهلک‌ترین بیماری‌ها می‌دانست، یعنی توهم دانایی که نتیجه‌ای جز تفرعن و جباریت ندارد. به علاوه، این مجال، بستری برای طرح مفصل و همه‌جانبه دیدگاه‌های اینجانب نیست.

در پاسخ به سؤال مطرح شده می‌توان گفت این تصور که تعریف مشترکی از فلسفه میان فیلسوفان دیده نمی‌شود، تا اندازه‌ای قابل درک است، اما بیشتر، نتیجه نگاهی سرسری، شتاب‌زده و غیردقیق به فلسفه است. قبول این ادعا تقریبا معادل انکار تاریخ یا سنت فلسفه و رشته مطالعاتی دانشگاهی با عنوان رشته فلسفه است.

فلسفه در تعریف کلی و اجمالی، با الهام از دیدگاه ارسطو، در فصل نخست از کتاب نخست مابعدالطبیعه، استکمال میل طبیعی انسان به دانایی است. این استکمال به معنای پرسشگری درباره بنیادها و تلاش برای پاسخ دادن به آنهاست؛ بنیادهای وجود موجودات و از جمله وجود خود انسان. این پرسشگری با غایت نیل به زندگی نیک و سعادتمندانه انسانی، هم فردی و هم اجتماعی صورت می‌گیرد. طبیعتا چنین تعریفی، پرسش نسبت فلسفه با دین را به میان می‌آورد که بحث در این خصوص، مجالی دیگر می‌طلبد. شاید بتوان گفت، این تعریف که همچنان اجمالی است، تفصیل نظر سقراط درباره زندگی فیلسوفانه است، یعنی «زندگی آزموده» و این آزمودن می‌تواند به معنای پرسش و تفکر درباره بنیادهای وجود موجودات و وجود و زندگی انسان باشد.

نگاهی به تقسیم‌بندی مشهور دانش‌های فلسفی، این تعریف را روشن‌تر می‌کند. این دانش‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند؛ اول فلسفه نظری با تأکید بر فلسفه اولی یا هستی‌شناسی و نیز انسان‌شناسی‌ فلسفی. دوم فلسفه عملی با تأکید بر اخلاق و سیاست و سوم فلسفه صناعی با موضوع زیبایی و هنر. نگاهی به فهرست بعضی از کتاب‌های فلسفه عمومی که برای خوانندگان امروزی نوشته شده است، روشن می‌کند که فلسفه همچنان به لحاظ قلمروها و نوع پرسش‌های بنیادین، با حفظ دغدغه زندگی نیک و آزموده، با مباحث فلسفی دنیای قدیم، مشترکات چشمگیری دارد. 

ایکنا ـ آیا این تقسیم‌بندی خاص از فلسفه همیشه مطرح بوده و در طول تاریخ به همین صورت باقی مانده است؟

می‌توان گفت که تعریف و تقسیم‌بندی کلاسیک مذکور، دست‌کم از زمان افلاطون تا فلسفه مدرن متقدم، رایج بوده است. در اینجا به جریان شکاکیت فلسفی نمی‌پردازیم. به‌رغم اینکه آن جریان، غالب نیست، اما نباید نادیده گرفته شود؛ زیرا در پیشبرد و تحول رویکرد به پرسش‌های فلسفی، نقش داشته است. وانگهی در جریان شکاکیت، غایت زندگی نیک و سعادتمندانه همچنان حفظ شد.

به‌نظر می‌رسد با بسط و گسترش علوم تجربی جدید و با ظهور مکتب تجربه‌گرایی انگلیسی و متعاقب آن فلسفه نقدی کانت، دو قلمرو هستی‌شناسی و انسان‌شناسی فلسفی با تردید روبه‌رو و فلسفه یا بخشی از تاریخ آن، بر پرسشگری از بنیادهای شناخت، اخلاق، سیاست و هنر متمرکز شد. به عبارت دیگر، حوزه‌های معرفت‌شناسی، اخلاق، سیاست و هنر همچنان حفظ شد و هستی‌شناسی فلسفی به‌عنوان حوزه‌ای که مستقل از علوم تجربی درباره موجودات کسب معرفت می‌کند، از صحنه خارج شد؛ البته این خروج هم کامل و صددرصد نبوده و نیست.

از سوی دیگر، تفاوتی در نحوه پرداختن به پرسش‌های فلسفی رخ داد. پس آنچه معمولا تفاوت در تعریف فلسفه تلقی می‌شود، به نظر من، تفاوت در گستره و روش فلسفه است. در نظر دقیق‌تر، همان‌گونه که اشاره کردم، همچنان گستره قابل توجهی از فلسفه یعنی معرفت‌شناسی، اخلاق، سیاست و هنر حفظ شده و تفاوت در روش هم بیشتر تفاوت در ترجیح و مطلق دانستن یک روش بر دیگر روش‌های ممکن است، نه لزوما ابداع روشی بی‌سابقه. ناگفته نماند که تفاوت‌های مذکور می‌تواند تفاوتی چشمگیر در معنای زندگی نیک انسانی ایجاد کند که همین امر، سبب القای چنین گمانی شده که تعریفی مشترک در کار نیست، اما مثلاً و اگر مجاز به چنین مقایسه‌ای باشیم، تفاوت فیزیک نیوتنی با فیزیک کوانتومی ضرورتا به این معنا نیست که نتوان موضوع، مسائل، غایت و روش فیزیک را تعیین کرد و فیزیک کوانتومی و نیوتنی فقط در لفظ مشترکند.

ایکنا ـ به چه علت توصیه می‌شود برای آشنایی با فلسفه، به مطالعه تاریخ فلسفه بپردازیم؟ چه نسبتی میان تاریخ فلسفه و فلسفه برقرار است؟

همان‌طور که برای آموختن و پیش بردن هر علمی باید از دستاوردهای آن علم که در سنتی مستمر شکل گرفته است، آگاه و به آن متکی بود، به همان‌سان تاریخ فلسفه در حکم سنت و میراثی است که حافظ پرسش‌ها و پاسخ‌ها و روش پاسخ به پرسش‌ها در قلمرو فلسفه است. وانگهی تاریخ فلسفه در مطالعه فلسفه دوچندان اهمیت دارد؛ زیرا گنجینه‌هایش می‌تواند همچنان الهام‌بخش و زنده باشد و فلسفه‌های جدیدتر ضرورتا فلسفه‌های قبلی را بی‌اعتبار و منسوخ نکرده‌اند. الهام فیلسوفان معاصر از قدما و نیز نقدشان بر آنها به معنای تعامل و گفت‌وگوی فکری با آنهاست و همچنین احیای جریان‌های فلسفی قدیم، نشانه‌ای است از اینکه «گذشته، درنگذشته است.»

با یک نگاه کلی به آثار فیلسوفان، متوجه می‌شویم که بحث‌های طرح شده از سوی آنان، بسیار پیچیده و ذهنی هستند. به‌نظر می‌رسد آنها مشغول موضوعاتی هستند که ارتباطی با زندگی عادی و طبیعی مردم ندارد. در این شرایط می‌توان پرسید که نسبت فلسفه با اجتماع و زندگی امروز مردم چیست؟

با توجه به مطالبی که در پاسخ به پرسش نخست مطرح شد، می‌توان گفت غایت فلسفه، رسیدن به زندگی نیک و درخور انسان است. پس فلسفه همواره به زندگی نظر دارد، اما تحقق زندگی نیک به بررسی خودآگاه مؤلفه‌های زندگی انسانی مرتبط است. طبیعتا این بررسی نیازمند مرتبه بالاتر یا ژرف‌تری از پرسشگری و تفکر است که به تحلیل‌های به ظاهر انتزاعی می‌انجامد. متخصصان فلسفه اسلامی معمولا می‌گویند فلسفه با معقولات ثانیه سر و کار دارد، نه معقولات اولیه. منظور از معقولات اولیه، مفاهیم حاصل از تجربیات اولیه و متعارف ما از خود و جهان پیرامون است. معقولات ثانیه، بنیادهای معقولات اولیه به‌شمار می‌روند که در تأملی عمیق و مرتبه‌ای عالی‌تر، از بطن همان معقولات اولیه کشف و بیرون کشیده شده‌اند. از این لحاظ، با همان تجربه اولیه مرتبطند، اما این‌بار به نحو خودآگاه و آزموده. اهمیت این نظرات و مفاهیم به اصطلاح انتزاعی و زیان ناشی از نادیده گرفتنشان، در بحران‌های بزرگ اجتماعی آشکار می‌شود. در زندگی متعارف، بدون آزمودن خودآگاه فلسفی، نمی‌توانیم مشخص کنیم که زندگی انسانی چیست؟ آزادی انسانی چیست؟ وجه زنانه انسان چیست و چرا باید در حجاب باشد و... .

این پرسش را از منظری دیگر هم می‌توان پاسخ داد. فلسفه از آن رو انتزاعی می‌نماید، چون نقشش در زندگی، چندان به رسمیت شناخته نمی‌شود و مجالی برای نقش‌آفرینی نمی‌یابد، اما به‌رغم این، همچنان بر رسالت تذکر دادنش وفادار می‌ماند.

گفت‌وگو از مسعود احمدی

انتهای پیام
captcha