از زمانهای گذشته تاکنون، همواره افرادی با اغراض گوناگون و با استناد به بعضی از ابیات ابهامآمیز حافظ شیرازی، او را با اصول اعتقادی اسلامی بیگانه دانسته و به وی نسبت الحاد و بیدینی دادهاند؛ برای نمونه، در روزگار ما، احمد شاملو از شعرای نامی معاصر چنین نظری داشت.
البته سخنان جسورانه شاملو با واکنشهای منفی بسیاری همراه شد و روح همه حافظدوستان را جریحهدار کرد، از جمله آنکه مهدی اخوان ثالث، شاعر بلندآوازه و صاحب سبک، در سخنشناسی و غزلشناس بودن شاملو ابراز تردید کرد و استاد مطهری نیز در مقدمه «علل گرایش به مادیگری»، خامی دیدگاه او را با استناد به ابیاتی از دیوان خواجه حافظ اثبات کرده است.
اما واقعیت آن است که مبانی فکری خواجه حافظ شیرازی که از تنها منبع بهیادگارمانده از او، یعنی دیوان اشعارش بهدست میآید، حکایت از آن دارد که او به باور و ایمانی ناب و بیشائبه معتقد بوده است. او به خدایی ایمان داشت که سراسر هستی، پرتوی از تجلی ذات لایتناهی اوست. خدایی که علم، عدل، حکمت و... از اوصاف حتمی و ضروری اوست. خدایی که سیطره و اراده او تکوین و تشریع را درنوردیده و مجالی برای عرضاندام غیر باقی نگذاشته است.
این یادداشت بنابر آن دارد که مبانی افکار و عقاید اسلامی حافظ را در حوزه انسانشناسی تبیین کند.
با مرور دیوان حافظ چنین مشخص میشود که یکی از بزرگترین دغدغههای او، دغدغه انسانشناسی است. در میان بسیاری از نامآوران و جویندگان مسیر حق، دغدغه انسانشناسی، پدیدهای آشنا و مشترک است؛ چراکه سالکان کوی دوست میدانند که «من عرف نفسه، فقد عرف ربه.» مؤلفههای انسانشناسی در اندیشه حافظ را میتوان به این شرح طبقهبندی کرد:
در اندیشه بشری، دوساحتی بودن ساختار انسان و اشتمال وجود او بر بعد جسمانی و روحانی، سابقهای طولانی دارد. در ادبیات دینی، از بعد غیرمادی انسان به روح یا نفس تعبیر میشود. در شعر حافظ نیز انسان موجودی است که دو ساحت روح و جسم دارد. او در دیوان اشعار خود، حدود ۳۰ مرتبه از واژه روح یا روان استفاده کرده است: «چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم/ روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم» یا «آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود/ گو نفسی که روح را میکنم از پیش روان» یا «و سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست؟/ بده به شادی روح و روانم حاتم طی.»
در بسیاری از اشعار حافظ، واژهها و مضامینی وجود دارد که تحلیل و تبیین آنها جز در بسترهایی غیرمادی امکانپذیر نیست؛ مثلاً تقابلهای آشکار میان جان و تن، خواستهها و تمایلات و... در سخن حافظ به زیبایی تمام تجلی کرده است. او غبار تن را حجاب چهره نورانی جان میداند؛ حجابی که مانع از پرواز جان در حریم جانان و فضای عطرآگین گلشن قدس میشود؛ چرا که تن از سراچه ترکیب است و همچون غل و زنجیری به دست و پای جان بسته شده و او را تختهبند و گرفتار خویش میکند: «حجاب چهره جان میشود غبار تنم/ خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم/ چنین قفس نه سزای چو من خوشالحانی است/ روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم/ چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس/ که در سراچه ترکیب تختهبند تنم.»
واژه دیگری که حافظ شیرازی از آن بهوفور و در حدود ۶۰۰ مرتبه استفاده کرده، واژه «دل» است. دل در شعر حافظ، کانون ادراکات، تمایلات و مرکز جوش و خروش عواطف و احساسات است. حافظ پایداری و سستی، نشاط و غم، ویرانی و آبادی، ضعف و قوت، جراحت و التیام، تنگی و وسعت و هر آن وصفی را که با هویت انسانی پیوند دارد، به دل نسبت داده است. او دل را همانند کعبهای میداند که طهارت، احرام و طواف مخصوص به خود دارد: «حافظ هر آنکه عشق نورزید و وصل خواست/ احرام طوف کعبه دل بیوضو ببست»
بر این اساس، دل در شعر حافظ، پیش از هر چیز دیگری، نمایانکننده ساحت غیرمادی از انسان است. واژههای دیگری نظیر درون، اندرون و ضمیر که در شعر حافظ قابلمشاهده است نیز در همین مفهوم بهکار رفته است.
در نگاه حافظ، بعد اصیل وجود آدمی، همان بعد مجرد و روحانی اوست و بر همین اساس، واژه دل در اشعار حافظ معادل شخص و ماهیت او در نظر گرفته میشود و معمولاً مورد خطاب قرار میگیرد: «غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل/ شاید که چو وابینی، خیر تو درین باشد» و در جایی دیگر چنین میگوید: «ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی/ مایه نقد بقا را که ضمان خواهد کرد؟»
این حجم گسترده از ابیاتی با این مضامین، جای تردیدی باقی نمیگذارد که در نگاه حافظ، بعد شریف و اصیل وجود آدمی، همان بعد روحانی اوست و بنابراین در اندیشه بلند او، عالم خاکی نمیتواند خاستگاه تجلی و تکامل جامع انسان با همه مختصات الهی او باشد: «آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی.»
حافظ نگاهی رفیع و متعالی به انسان و مقام خلافتاللهی او داشت و چنین میپنداشت که انسان آنگونه که شایسته است، خود را نشناخته و به انجام اموری تن میدهد که شایسته مقام و جایگاه والای او نیست؛ بنابراین درصدد تبیین و شناخت جایگاه آدمی در منظومه خلقت است: «چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب/ سروش عالم غیبم چه مژدهها داده است/ که ای بلندنظر شاهباز سدرهنشین/ نشیمن تو نه این کنج محنتآباد است/ ترا ز کنگره عرش میزنند صفیر/ ندانمت که درین دامگه چه افتاده است.»
از سوی دیگر، حافظ با بیانی آمیخته از ظرافت و لطافت، سعی در تهییج و تشویق همتهای انسانی برای رسیدن به جایگاه خلیفهاللهی دارد: «کمتر از ذره نئی پست مشو، مهر بورز/ تا به خلوتگاه خورشید رسی چرخزنان.»
دنیا از منظر حافظ شیرازی، بهمنزله وطن نیست، بلکه قفسی است که دست و بال آدمی را برای پرواز تا ملکوت میبندد و بنابراین او تمام تلاش خود را میکند تا بشر را متوجه این نکته کند که دنیا محل گذار و موطن اصلی انسان، گلشن رضوان است. او به انسان متذکر میشود که تنها موجودی است که امانت ستر الهی بر عهده او گزارده شده و این مسئولیت را هیچ موجودی در هستی به غیر از او پذیرا نبود: «آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه کار به نام من دیوانه زدند.»
این بیت اشاره به آیه ۷۲ سوره احزاب است که خداوند متعال چنین میفرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا؛ ما امانت الهى و بار تكليف را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند، ولى انسان آن را برداشت، راستى او ستمگرى نادان بود.»
انسان از منظر حافظ، موجودی شریف، عزیز و گرانقدر است و این شرافت از آن است که نهاد او با گوهر عشق الهی عجین و به این سبب، او شایسته بر دوش کشیدن بار امانت الهی دانسته شده است؛ امانتی که آسمان و زمین از پذیرفتن آن شانه خالی کردند.
نفی جبراندیشی و تثبیت اختیار، اراده و آزادی انسان از مبرزترین ویژگیهای سامانه اندیشهای خواجه درباره انسان است. در انسانشناسی حافظ، آدمی، موجودی گرفتار زنجیر حوادث و دست و پا بسته نیست و در تدبیر تقدیر خود سهمی بسزا دارد: «قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست/ قومی دگر حواله به تقدیر میکنند» یا «مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست/ میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم.»
در اشعار حافظ، ابیاتی وجود دارد که با صراحت به مختار بودن انسان اشاره میکند: «نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ/ طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد» یا «مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند/ ما دل به عشوه که دهیم؟ اختیار چیست؟» و یا «چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد/ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک.»
بهطور کلی، میتوان چنین گفت که در سامانه اندیشهای حافظ، انسانشناسی جایگاه ویژه و مبرزی دارد. او به انسان از دریچه کرامت مینگرد و این نوع نگاه دقیقاً منطبق با نوع مواجهه قرآن کریم با انسان است.
آدمی از منظر خواجه حافظ دارای دو بعد است؛ بعدی روحانی و بعدی جسمی و این بعد روحانی است که بهمثابه ساحتی اصیل، وجود انسان را سامان میبخشد. او معتقد است که فطرت آدمی با خمیرمایه عشق حضرت حق سرشته شد و از اینرو، انسان واجد کرامت ذاتی است و همین امر سبب میشود تا در بین تمام موجودات هستی، مسئولیت و بار امانت الهی بر دوش او گذارده شود.
الههسادات بدیعزادگان
انتهای پیام