به گزارش ایکنا از اصفهان، نشست دوم از سلسلهنشستهای هفتگی داستان با محوریت خوانش، نقد و بررسی داستانهای شاخص ایران و جهان، روز گذشته، پنجم آبانماه به همت دبیرخانه جایزه دانشجویی داستان کوتاه زایندهرود و با همکاری کانون خانه روشنان در سازمان دانشجویان جهاددانشگاهی واحد اصفهان برگزار شد.
سیاوش گلشیری، نویسنده و منتقد ادبی در این نشست به نقد و بررسی داستان «مسخ» از فرانتس کافکا پرداخت و اظهار کرد: داستان کوتاه در مقایسه با رمان از حوادث و رویدادهایی با گستردگی و تعداد کمتر تشکیل میشود و مخاطب عموماً با شخصیتی مرکزی مواجه است. «مسخ» نیز از نظر انسجام درونی و وحدت میان عناصر به داستان کوتاه نزدیک است. این داستان که در سال 1912 نوشته شد و در 1915 به چاپ رسید، درباره پسر جوانی به نام گرگور سامسا است که به بازاریابی مشغول است. او یک روز صبح از خواب بیدار میشود و خود را در هیبت حشرهای کوچک و مضر در قالبی عظیم میبیند.
وی در خصوص نکاتی که در طول داستان باید به آنها توجه کرد، گفت: راوی داستان به ذهنیت گرگور نزدیک است و از امکانات دانای کل استفاده میکند؛ ولی در نزدیکی شخصیت اصلی ایستاده و بیان اطلاعات به این ترتیب انجام میشود. ما متوجه میشویم که پدر گرگور پنج سال قبل ورشکسته شده و اکنون پسرش نانآور خانواده است؛ گرگور جور پدر، مادر و خواهرش را به دوش میکشد.
این نویسنده و منتقد ادبی افزود: معنای ثانویه تبدیلشدن گرگور به حشره، قربانیبودن نیز هست که در وجوه استعاری داستان باید مورد توجه قرار گیرد. در ابتدای تبدیل گرگور به حشره، فقط خواهرش با او ارتباط برقرار میکند و برایش غذا میبرد. گرگور به خواهرش علاقه زیادی دارد. با این وضعیت گرگور، خانواده دچار بحران مالی و مجبور به اجارهدادن یکی از اتاقهای خانه میشود و پدر به شغلی نیمهوقت اشتغال میباید.
وی تصریح کرد: بعد از مدتی، خانواده از بازگشت گرگور به هیبت انسان ناامید میشود؛ خواهرش با همکاری مادر، وسایل او را به بهانه فضای بیشتر برای حرکت، از اتاق خارج میکنند. مادر با دیدن هیبت فرزندش برای اولین بار، از هوش میرود، گرگور برای کمک به او میشتابد؛ ولی پدرش برای دورکردن گرگور از مادر به سوی او سیبهایی پرتاب میکند که به پشتش میخورد. اعضای خانواده درصدد راهی برای رهایی از شر گرگور هستند، او هر روز ضعیف و ضعیفتر میشود و در نهایت میمیرد؛ به این ترتیب خانواده نفس راحتی میکشند و در ذهن خود برای آینده دخترشان برنامهریزی میکنند.
گلشیری در نقد داستان «مسخ» بیان کرد: این داستان از نقطه اوج آغاز میشود. اگر الگوی کلاسیک را مدنظر قرار دهیم، مقدمهچینی و گرهافکنی نداریم، اطلاعات آغاز در لایههای ابتدایی به ما منتقل میشود و با گرهگشایی نیز به پایان میرسد. سراسر داستان به جز جمله اول، کاملاً رئالیستی است. جمله اول نیز که حالت سوررئالیستی دارد، در بستری واقعی شکل گرفته است.
وی توضیح داد: خانواده به جای ترس و وحشت از این حادثه، بیشتر نگران این است که گرگور دیگر نانآورش نیست و از نظر معیشت با مشکل مواجه خواهد شد؛ در نتیجه میتوان مسخ را داستانی استعاری و تمثیلی درباره مصرفگرایی و فقدان رابطه در جهان مدرن در نظر گرفت. کافکا یکی از مهمترین نویسندگانی است که مدرنیته را به چالش میکشد. برخی منتقدان معتقدند که این داستان ساحت اکسپرسیونیسم نیز دارد که نوعی اغراق در شکلها و رنگهاست. این رویکرد، بیان واقعگرایانه حوادث و رویدادها را رها میکند و از منظر درونی به جهان بیرون میپردازد.
این نویسنده و منتقد ادبی در خصوص ساختار داستان گفت: مسخ در سه فصل و تقریباً به اندازه یکسان روایت میشود. آپارتمان خانواده چهار اتاق دارد و همه گفتوگوها در اتاق گرگور انجام میشود. داستان حدود سه ماه طول میکشد؛ اواخر پاییز شروع میشود و تا اوایل بهار به پایان میرسد که با دگردیسی سیر زندگی حشرات کاملاً منطبق است. عموماً داستانهای کوتاه در یک صحنه، یک موقعیت و یک وضعیت کوتاه روی میدهند. زمانی که گرگور به حشره تبدیل میشود، هوا سرد و با شرایط دردناک او همخوان است و زمانی که داستان به پایان میرسد، روزی بهاری است که خانواده خوشحال و به آینده نیز امیدوار است.
وی تأکید کرد: در مرحله اول با انکار واقعیت از سوی گرگور مواجهیم که دگردیسی خود را به هیچ وجه نمیپذیرد. زمان در فصل دوم حدود دو ماه است و خواننده اطلاعات کلی داستان مثل علاقه گرگور به خواهرش را کسب میکند. در این فصل گرگور موقعیت جدید خود را میپذیرد؛ همچنین نگرش او به خواهرش تغییر میکند که نامش «گرته» است. گرگور زمانی دچار سرخوردگی میشود که پی میبرد رفتار خواهرش نسبت به او مانند یک انسان نیست.
گلشیری ادامه داد: داستان نشان میدهد انسانی که پیشتر فرد مفیدی بود، از چرخه تولید و اقتصاد بازمیماند و رفتار دیگران و حتی خانواده نیز با او تغییر میکند. مسخ به بحران ارتباط و عطوفت انسانی در زندگی مدرن میپردازد. رد بنمایههای مفهومی را در داستانهایی مثل «محاکمه» نیز میبینیم. در فصل سوم، گرگور از نظر روحی و زخمی که در بدن خود دارد، رنج میبرد و در نهایت، داستان با مرگ او و به گردش رفتن خانواده در روزی بهاری به پایان میرسد.
وی اضافه کرد: در فصل اول با عدم پذیرش، در فصل دوم با پذیرش و تغییر نگرش به جهان پیرامون و در فصل سوم با ضربه نهایی نویسنده مواجه میشویم که خانواده و گرگور به استثمار مستأجران درآمدهاند. گرگور، انسان به استثمار کشیدهشدهای است که به هیبت حشره درآمده و خانوادهاش در هیبت آدمی در استثمار هستند؛ این نکته بسیار مهم است.
این نویسنده و منتقد ادبی در خصوص ژرفساخت داستان «مسخ» گفت: هنر کافکا در تبدیل دگردیسی به نقشمایه داستان است. اهمیت داستان مسخ در این است که مسخشدن گرگور را بهمثابه واقعیت به مخاطب منتقل میکند. از سوی دیگر، با جابجایی زاویه دید راوی و شخصیت اصلی، به طبیعیبودن مسیر داستان دامن میزند. کنش داستانی در جدل بین باور راوی به مسخشدن گرگور و ناباوری خود او پیش میرود. پذیرش واقعیبودن داستان برای مخاطب، نکته بسیار مهم مسخ است.
وی اظهار کرد: در رئالیسم جادویی، شخصیتهای جادویی داریم که کارکرد انتزاعی دارند، مثل سازوکاری که در «صد سال تنهایی» میبینیم و ژرفساز نیستند؛ ولی در مسخ کنشی که به رؤیا شبیه است، به قصد بیان رؤیا یا جادو مطرح نمیشود، بلکه نقشمایهای است که ساخت داستان را پیریزی میکند؛ این مسخشدن کارکرد انتزاعی ندارد.
زهراسادات مرتضوی
انتهای پیام