کد خبر: 4246920
تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۵
یادداشت

او زینب است؛ تجلی پنج تن(ع)

او زینب است، مانند شهابی ثاقب در قلب شریعت که چونان رسول خدا(ص) پیام اسلام را به عالمیان رساند و چونان فاطمه(س) پای امامش ایستاد و مانند امیرالمؤمنین(ع) خطابه خواند و نظیر حسن(ع) صبر کرد و مانند سیدالشهدا(ع) پای حق شجاعانه جنگید. او زینب است، تجلی پنج تن(ع).

حضرت زینب(س)او زینب است، زینت پدر. وقتی پا در این سرای فانی گذاشت، نامش را خدایش برگزید، مانند برادرانش که نامشان از سوی خدا آمده بود. زینب بنا بود آیینه تمام و کمال حسن و کمال علی(ع) شود. به راستی که او جلوه‌گر تمام‌نمای صبری بود که خدای حکیم به علی بن ابیطالب(ع) بخشیده بود. گویی با ولادت او، جان تازه‌ای به خانه علی(ع) دمیده شده بود و در این خانه، کسی مانند او و برادرش حسین(ع) نبود.

او از همان لحظات نخستین در کنار حسین(ع) آرامش دیگری داشت و نمی‌توانست لحظه‌ای بدون حسینش سر کند. زینب در تمام عمر، رسالتی را می‌آموخت که بنا بود در پنجاه و چند سالگی انجام دهد. سه سال و چند ماه داشت که با جد بزرگوارش، رسول خدا(ص) وداع کرد و این شروع قصه پرغصه ام‌المصائب بود.

درست ظهر روزی که رسول خدا(ص) چشم از جهان فروبست، ماجرای زینب آغاز شد. چند روز بعد گروهی به در خانه آمدند، گویا غدیر را فراموش کرده بودند؛ چراکه می‌گفتند: «علی را بگویید بیاید و با خلیفة‌الله بیعت کند.» علی(ع) به آنان فرمود: «چه زود به خدا دروغ بستید.» ساعتی بعد باز آمدند که علی بیا و با خلیفه رسول خدا(ص) بیعت کن که این‌بار هم با جواب امیرالمؤمنین(ع) مواجه شدند؛ پس این‌بار گفتند با خلیفه مردم بیعت کن که امیر(ع) فرمود: «این چه مردمی‌ست که ما در آن نیستیم.»

این سخنان و رفت‌وآمدها برای دختری که کمتر از پنج سال داشت، بسیار هولناک بود؛ چراکه پیامی دردناک و شعله‌ور داشت. چند روز بعد دلهره عجیبی به جان اهل خانه افتاد؛ از بیرون صدای پای لشکری عظیم می‌آمد، مگر لشکر چند هفته قبل از مدینه بیرون نرفته بود. لشکرکشی مجدد برای چیست؟ زینب دید که چگونه مادرش به پشت در خانه رفت و چگونه از حق دفاع کرد. زینب با چشمانی اشکبار دید که مادرش در میان شعله‌ها می‌سوزد. زینب دید که مادرش در میان شعله‌ها بود و پدرش می‌سوخت؛ ولی مأموریت علی(ع) چیز دیگری بود و باید در برابر این بلا صبر می‌کرد. زینب می‌دید که چگونه پدرش را به سمت مسجد می‌بردند و مادرش را در کوچه می‌زدند و او و برادرانش متحیر مانده بودند که به سمت کدام‌یک بروند؛ پدر یا مادر.

زینب از مادرش درس آزادگی می‌آموخت که وقتی پای حق در میان باشد، باید در میان شعله‌ها بسوزی و دم برنیاوری، باید در حفظ جان امامت از هیچ تلاشی فروگذار نکنی، حتی اگر شکسته‌بال بودی، باید از جای برخیزی، به مسجد بروی و خطبه‌ای بخوانی که فصیحان عرب انگشت به دهان شوند. این‌ها درس‌هایی بود که زینب از مادرش می‌آموخت.

چیزی نگذشت که او شاهد پرکشیدن مادر از این دنیا بود؛ مادری که چند روز قبل با او درباره رسالت بزرگش، درباره کربلا، درباره کسی که از این خانواده بدون کفن دفن می‌شود، سخن گفته بود؛ ولی اکنون دیگر در میان‌شان نبود. او شاهد غربت پدر پس از مادر بود، شاهد ۲۵ سال خون دل خوردن علی(ع). زینب می‌دید که چگونه ۲۵ سال حق مسلم پدرش غصب شد و شیوه صبر مجاهدانه را از علی می‌آموخت.

او دید که چگونه پس از ۲۵ سال، مردم به سمت پدرش هجوم آوردند، از امیرالمؤمنین(ع) خواستند که امور را آن‌طور که شایسته است، اداره کند؛ ولی عقیله شاهد غم چندین برابر پدر در ایام خلافت بود، آنجا که علی(ع) بر فراز منبر می‌فرمود: «چه اندازه با شما مدارا كنم! همچون مداراكردن با شتران نوبارى كه از سنگينى بار پشتشان مجروح گرديده و همانند جامه كهنه و فرسوده‏‌اى كه هرگاه از جانبى آن را بدوزند، از سوى ديگر پاره‏ مى‏‌گردد. هرگاه گروهى از لشكريان شام به شما نزديک مى‏‌شوند، هريک از شما در را به روى خود مى‏‌بنديد و همچون سوسمار در لانه خود مى‏‌خزيد و همانند كفتار در خانه خويش پنهان‏ مى‏‌گرديد. به خدا سوگند! آن كس كه شما ياور او باشيد، ذليل است و كسی كه با شما تيراندازى‏ كند، همچون كسى است كه تيرى بى‌پيكان به سوى دشمن رها سازد. به خدا سوگند! جمعيت ‏شما در خانه‏‌ها زياد و زير سايه پرچم‌هاى ميدان نبرد، كم. من مى‌دانم چه چيز شما را اصلاح مى‌كند؛ ولى اصلاح شما را با تباه‌ساختن روح خويش جايز نمى‌شمرم. خدا نشانه ذلت را بر چهره‌ها و پيشانى شما بگذارد و بهره‌هاى شما را نابود سازد. آن‌گونه كه به باطل متمايل و به آن آشنایيد، به حق آشنایى نداريد و آنچنان كه در نابودى حق مى‌كوشيد، براى از بين بردن باطل قدم برنمى‌داريد.»

یا آنجا که علی(ع) می‌فرمود: «گرفتار کسانی شده‌ام که چون امر می‌کنم، فرمان نمی‌برند و چون می‌خوانم، پاسخ نمی‌دهند. ای ناکسان، برای چه در انتظاريد؟ و چرا برای ياری دين خدا گامی برنمی‌داريد؟ دينی کو تا فراهم‌تان آرد؟ غيرتی کو تا شما را به غضب آرد؟»

و سرانجام علی(ع) پس از عمری محنت و غم، در محراب مسجد فرمود: «فزت و رب الکعبه» و زینب شاهد فرق غرق به خون پدری بود که عمری درد کشید و خون دل خورد. گویی انسان‌های بزرگ جز خدا دلبستگی دیگری ندارند که زینب به هرکه دل بست، از کنارش پر کشید.

پس از پدر، اوضاع زندگی فرزندان فاطمه(س) دچار تغییراتی اساسی شد و زینب هر روز نگران بود که اکنون کدام بی‌حیای بی‌دینی به طمع چند درهم، به جان بردارش حسن(ع) سوء‌قصد می‌کند.

با پذیرش صلح‌نامه از سوی امام حسن(ع)، اوضاع زندگی متفاوت شد. عقیله بعد از پنج سال به شهر کودکی‌اش، مدینه بازگشت و درست چند سال بعد، غمی دیگر در این شهر به قلبش سرازیر شد. این‌بار شاهد پژمردن حسن(ع)، برادر بزرگش بود. او هرلحظه زندگی‌اش کربلا بود، آنجا که از مجتبی(ع) شنید که به سیدالشهدا(ع) می‌فرمود: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله.»

اوضاع زینب هیچ‌گاه رنگ آسایش به خود ندید، حتی پس از آنکه خانواده‌اش از امور حکومتی فاصله گرفتند؛ اما این‌بار قرار بود حماسه‌ای خونین رقم بخورد که همانا کربلا بود و عقیله به تنهایی عمود این خیمه را استوار نگاه داشت؛ آنجا که بدن خونین برادر را در دست گرفت و ندا سرداد: «الهی تقبل منا هذا القربان» یا آنجا که در برابر گستاخی خصم فرمود: «مَا رَاَیتُ إِلاَّ جَمِیلا.»

آری؛ او زینب است، مانند شهابی ثاقب در قلب شریعت که چونان رسول خدا(ص) پیام اسلام را به عالمیان رساند و چونان فاطمه(س) پای امامش ایستاد و مانند امیرالمؤمنین(ع) خطابه خواند و نظیر حسن(ع) صبر کرد و مانند سیدالشهدا(ع) پای حق شجاعانه جنگید. آری؛ او زینب است، تجلی پنج تن(ع).

مهدی هاشمیان

انتهای پیام
captcha