کد خبر: 4266891
تاریخ انتشار : ۳۰ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۳:۳۵
در گفت‌وگو با ایکنا مطرح شد

روح انسان امتداد روح خداست

یک پژوهشگر ادیان و عرفان ضمن تشبیه روح انسان به نور شمع گفت: در عرفان اسلامی، روح ما، امتداد روح خدا و به آن پیوسته و از آن جدایی‌ناپذیر است، چراکه انسان به صرف انسان‌ بودنش نماینده خدا و امتداد وجود مقدس او بر زمین محسوب می‌شود.

علیرضا فرهنگ پژوهشگر ادیان و عرفانشناخت ماهیت روح در طول تاریخ بشر برای تمام انسان‌ها، فارغ از اینکه دارای چه دین و مذهبی هستند، جذاب و قابل تأمل بوده است. بر این اساس، خبرنگار ایکنا از اصفهان به بهانه توجه جهانی به روح انسان که حتی در ثبت روزی جهانی با این عنوان نیز بازتاب داشته، به سراغ علیرضا فرهنگ، پژوهشگر ادیان و عرفان رفته و درباره چیستی و ماهیت روح، تفاوت مفهوم روح در نگاه اندیشمندان غرب و شرق، تبیین قرآن و روایات از مفهوم روح و... با وی گفت‌وگو کرده است. آنچه در ادامه می‌خوانیم، حاصل این گفت‌وگوست. 

ایکنا ـ روح چیست و ویژگی‌های آن در وجود انسان کدام است؟ 

اگر با پیش‌فرض قرآنی و دینی وارد این بحث شویم، انسان دارای روح است. این روح همان است که خداوند در آفرینش انسان به آن اشاره کرده: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ؛ پس چون او را درست كردم و از روح خويش در آن دميدم، پس سجده‏‌كنان براى او به خاک بيفتيد.» ﴿سوره ص، آیه ۷۲﴾ 

با توجه به پیش‌فرض‌های قرآنی و دینی، روح در هستی ما حاضر است؛ اما روح و جسم دو امر نامتجانس و ناهمجنس هستند. برای اینکه این دو به هم متصل شوند، به واسطه‌ای نیاز است. این واسطه را می‌توان «نفس» نامید. در زبان فارسی به آن، «جان» یا در زبان ایران باستان، «روان» گفته می‌شود. بخشی که به آن «نفس» می‌گوییم، جایی است که شخصیت ما در آن شکل می‌گیرد. هر یک از ما شخصیت خاص خود را داراست و میزان ویژگی‌هایی مانند محبت، صبر، وفاداری، تلاش و اراده در افراد مختلف به اندازه‌های متفاوت وجود دارد. این‌ تفاوت‌ها شخصیت هر فرد را می‌سازد و شاکله‌های نفس محسوب می‌شود. 

به‌طور کلی، می‌توان گفت مخیله انسان که محل حیات درونی اوست و جهان درونی بشر را می‌سازد، در حوزه نفس قرار دارد. ابن عربی معتقد است که این نفس واسطه‌ای بین عالم روح یا جبروت و عالم جسم یا ناسوت به‌شمار می‌رود که آن را عالم خیال یا عالم ملکوت می‌نامد و در اینجا، ملکوت به معنای حاکمیت و پادشاهی است، نه فرشتگان. 

ایکنا ـ عالم خیال را که از دنیای نفسانیات است، بیشتر شرح دهید. این عالم چگونه برای هر فرد ساخته می‌شود؟ 

هر چند تصور عموم این است که انسان در یک جهان مادی بیرونی زندگی می‌کند، اما درواقع دنیای واقعی آدمی که در آن می‌زید، همین عالم خیال است. دو نفر را تصور کنید که در شرایط مشابه فیزیکی قرار می‌گیرند، اما این دو تن دارای احساس مشابه نسبت به جهانی نیستند که تجربه می‌کنند و درواقع در دو جهان متفاوت به سر می‌برند. تصاویری که این دو از محیط بیرون دریافت می‌کنند، اگرچه یکسانند، اما برای هر یک از آن‌ها، ارزش‌ها و احساسات متفاوتی دارد که اتفاقاً این ارزش‌ها و احساسات هستند که به جهان مورد تجربه او معنا می‌بخشند؛ برای مثال وجود یک رنگ در محیطی مشابه ممکن است برای یک فرد، خاطره‌ای مثبت و برای دیگری، خاطره‌ای منفی ایجاد کند. یا ممکن است یک شخص یا شیء در آن محیط باشد که یکی شیفته آن باشد و دیگری هیچ علاقه‌ای به آن نداشته باشد. به‌طور کلی، نگاه‌ها و نگرش‌های افراد به اجزای محیط باعث می‌شود که دنیاهای متفاوتی تجربه کنند. به همین دلیل است که فیلسوفان می‌گویند هیچ دو نفری نمی‌توانند دنیای یکدیگر را درک کنند. 

اما این دنیای نفس یا دنیای خیالی چگونه ساخته می‌شود؟ همان‌طور که اشاره کردیم، این دنیا از تصاویر بیرونی و معانی درونی شکل می‌گیرد. تصاویر بیرونی برای همه یکسان، اما تمایزها در معانی درونی است که از «من» هر فرد سرچشمه می‌گیرد. درواقع می‌توان گفت که «من» انسان از آن منبع درونی معانی شکل می‌گیرد و آن منبع درونی است که به انسان هویت متمایز می‌بخشد. 

این «من» از دیدگاه فیزیولوژی، پزشکی و زیست‌شناسی، جسم محسوب می‌شود و از ژن‌ها ساخته شده؛ ولی از دیدگاه روانشناسی، «من»، شخصیت است که از تجارب، خواطر و بافته‌های روانی ساخته شده؛ اما کامل‌ترین دیدگاه به عرفان تعلق دارد که معتقد است «من» انسان عمیق‌تر از آن دو است و در روح ریشه دارد. شیخ محمود شبستری در کتاب گوهرین گلشن راز می‌فرماید: «من تو برتر از جان و تن آمد/ که این هر دو ز اجزای من آمد.»

در مقام تمثیل، انسان همانند شمعی است که جسم او به بدنه شمع می‌ماند، روان یا نفس آدمی مانند شعله آن شمع و روح او مانند نور آن شمع است. در این تمثیل، شعله شمع نوعی لطافت نسبت به بدنه شمع دارد، همانند نسبت نفس به جسم. شعله شمع همانند شخصیت‌های انسانی اندازه‌پذیر و دارای شکل است، اگرچه این اشکال سیال‌اند و به اندازه اشکال جسمانی فشرده و جامد نیستند؛ به همین دلیل نیز در علم روانشناسی می‌توان به‌طور حدودی و تقریبی ویژگی‌های شخصیتی را بررسی و اندازه‌گیری کرد؛ اما این اندازه‌گیری‌ها به دقت مقیاس‌های پزشکی و جسمی نیست. 

اما درباره روح چه می‌توان گفت؟ روح درواقع نور شمع محسوب می‌شود که بی‌شکل و دارای نفوذ در همه جاست. روح از محدودیت‌های شکل و صورت آزاد است. در قرآن چنین آمده: «الله نور السموات و الارض؛ خدا نور آسمان‌ها و زمین است.» البته این نور فقط نور فیزیکی نیست؛ همچنین درباره پیامبر(ص) گفته شده که ایشان «سراجا منیرا»، یعنی چراغ تابناک است. درباره کتاب آسمانی قرآن نیز آمده: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا؛ اى مردم در حقيقت براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمده است و ما به سوى شما نورى تابناک فروفرستاده‏‌ايم.» (نساء، ۱۷۴) 

علاوه بر این، مؤمنان نیز نور توصیف شده‌اند: «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ...؛ (ای رسول ما یاد آر) روزی که مردان و زنان مؤمن شعشعه نور ایمانشان پیش رو و سمت راست آن‌ها بشتابد.» درواقع، آن روحی که خداوند به آن اشاره و آن را به نور تشبیه می‌کند، بخشی از وجود انسان است که شکل ندارد و به همین دلیل قابل سنجش دقیق نیست. این روح با جسم و روان متفاوت است. شیخ محمود شبستری نیز در این‌باره می‌گوید: «تو گویی لفظ «من» در هر عبارت/ به سوی روح می‌باشد اشارت.» 

در عرفان ما، اساس «من» درواقع همان روحی است که از جنس خداوند است؛ همان نوری که با نور خداوند مرتبط است؛ یعنی روح ما، امتداد روح خدا و به آن پیوسته و از آن جدایی‌ناپذیر است، چراکه انسان به صرف انسان‌ بودنش نماینده خدا و امتداد وجود مقدس او بر زمین محسوب می‌شود. 

ایکنا ـ نقش و کارکرد اصلی روح را در وجود ما و ارتباط آن با رب‌العالمین تبیین کنید. 

گفتیم که انسان در جهان صغیر درون که در حوزه خیال قرار دارد، زندگی می‌کند. این جهان معانی اولیه و زیربنایی خود را از مرکز هستی درونی خودش یا به بیان اسلامی، از فطرتش می‌گیرد و درواقع این معانی مانند خوبی، زیبایی، عدالت، کمال و... را از روح دریافت می‌کند. هر چند فلاسفه خداناباور این مفاهیم را پیش از این انتزاعی می‌دانستند، اما امروزه با آزمون‌های روانشناسی که بر کودکان چند ماهه انجام پذیرفته، معلوم شده است که این مفاهیم از آغاز تولد، همراه کودک هستند. کودکان از چند ماهگی، زمانی که می‌توانند واکنش نشان دهند، نسبت به زشتی و زیبایی، خوبی و بدی و حتی تفاوت تعداد اشیا، یعنی مفهوم اعداد واکنش نشان می‌دهند. این حقیقت نشان می‌دهد که این معانی از آغاز تولد همراه ما هستند و این دقیقاً همان معنای «نفخت فیه من روحی» است. 

افزون بر این، معانی بالا با آیه «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا؛ خدا همه نام‌ها را به آدم آموخت‏» نیز مرتبط است؛ زیرا اسمای الهی که صفات اصیل و نیک هستند، امور کلی‌اند و امور کلی از جنس معنا هستند. این معانی با همه انسان‌ها همراهند و اشتراک آن‌ها در میان همه انسان‌ها، اثبات دیگری بر فطری و ذاتی بودن آن‌هاست. اگر این مفاهیم انتزاعی بودند، می‌توانستند در افراد مختلف بسیار متفاوت باشند؛ اما مثلاً هیچ انسانی نیست که بگوید آسمان زشت است یا عدالت بد است. ممکن است سلیقه‌ها تحت تأثیر خاطرات یا شرایطی تا اندازه‌ای متفاوت باشند؛ اما اصل کلیات و معانی غیرقابل خدشه هستند، وگرنه اصلاً امکان شکل‌گیری قوانین مشترک جمعی، ملی و بین‌المللی منتفی می‌بود. 

مولانا نیز به این مسئله اشاره می‌کند؛ مثلاً درباره خوشی که یک معناست، چنین می‌گوید: «این خوشی چیزی است بی‌چون کآید اندر نقش‌ها/ گردد از حقه به حقه در میان آب و طین.» او معتقد است که اصل این خوشی، بی‌چون، یعنی بدون ویژگی و بدون کم و کیف است و خوشی از حوزه فراسویی وارد وجود انسان می‌شود.» مولانا همچنین منبع و معدن این خوشی را در درون و ذات انسان می‌داند: «تو خوشی و خوب و کان هر خوشی.»

درباره ارتباط معانی با خدا و روح الهی می‌توانیم به این بیت عمیق از مولانا اشاره کنیم: «گفت المعنی هو الله شیخ دین/ بحر معنی‌های رب‌العالمین.» مولانا از زبان شیخ دین، شمس تبریزی نقل می‌کند که معنا همان خداست. در قرآن نیز آمده است: «الله نور السموات و الارض؛ خدا نور آسمان‌ها و زمین است»؛ یعنی درواقع این معانی که در درون ما هستند، همان نور الهی و روح الهی است که در ما دمیده شده است. 

مولانا در جای دیگری اشاره می‌کند که «اتصالی بی‌تکیف بی‌قیاس/ هست رب‌الناس را با جان ناس»؛ یعنی اتصالی غیرقابل توصیف و غیرقابل مقایسه با هر چیزی که تجربه می‌کنیم، بین خداوند و جان انسان وجود دارد. این اتصال فراتر از کم و کیف ماست. شیخ محمود شبستری نیز می‌گوید: «چو هست مطلق آید در اشارت/ به لفظ «من» کنند از وی عبارت»؛ یعنی درواقع، این «من» که ما انسان‌ها در عمق وجود خود داریم و زیربنای همه هستی، آگاهی و شناخت ما از زندگی است، چیزی جز همان روح الهی نیست. اگر کسی شخصیت خود را با استناد به روانشناسی، «من» حقیقی در نظر بگیرد، دچار خطای نزدیک‌بینی شده؛ چراکه این شخصیت به حوزه نفس تعلق دارد که واسطه و حجابی است بر روح.

اگر کسی با استناد به طبیعت‌گرایی، صرف زیست‌شناسانه جسم خود را «من» بداند، این نیز نزدیک‌بینی حادتر و حجاب دیگری است بر من‌های پیشین؛ از همین روست که عرفای ما به وحدت «من‌ها» اعتقاد دارند، همان‌گونه که سررشته همه روح‌ها در یک روح، یعنی روح خداست. مولانا می‌گوید: «این من و ما بهر آن برساختی/ تا تو با خود نرد خدمت باختی» و خیام نیز می‌گوید: «هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو/ چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.» مولانا در جای دیگری نیز می‌گوید: «جان گرگان و سگان از هم جداست/ متحد جان‌های شیران خداست.» 

به این ترتیب، ما تمام انسانیت خود و تمام معناداری زندگی‌مان را مدیون آن روحی هستیم که نادیدنی، غیرقابل وصف، بی‌حد و فراصوری است؛ آن روحی که قیاس‌ناپذیر است و کم و کیف آن را نمی‌توانیم توصیف کنیم؛ اما همین روح بانی پدیداری جسم و به تبع آن نفس واسط است. «صورت از بی‌صورتی آمد برون/ باز شد که انا الیه راجعون.»

این روح همانند نوری است که بی‌شکل، نافذ، آزاد و کاملاً الهی است. اگر این روح در «من» نفسانی و جسمانی نباشد، «من» هویت، آگاهی و هستی نمی‌یابد و انسان فاقد انعقاد هسته وجودی و مرکز هویتی خواهد شد؛ یعنی دیگر انسانی در کار نیست. هیچ ماشین یا رباتی با هر مقدار پیچیدگی یا هر میزان از هوش مصنوعی، هرگز «من» آگاه و حس‌کننده ندارد و نخواهد داشت؛ حس‌کننده به معنای ادراک درد و لذت و غم و شادی است، نه ادای آن‌ها به‌وسیله ماشین. معجزه بزرگ آگاهی و هویت که در هر انسانی موجود است، ذهن فیلسوفان دقیق و منصف این روزگار را در شگفتی فرو برده؛ این حیرت‌انگیزترین پدیده هستی ماست که شناخت حقیقت آن معادل شناخت حقیقت کل دانسته شده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»

الهه‌سادات بدیع‌زادگان

انتهای پیام
captcha