انسان در طول تاریخ همواره در حال ساختن ابزارهای تازه و تسلط بر طبیعت بوده؛ اما پرسش اصلی این است که آیا در روابط انسانی و اخلاق جمعی نیز پیشرفتی رخ داده؟ پیشرفت مادی چشمگیر، اما همزمان شکافهای اخلاقی و احساس بیگانگی انسان با خویشتن عمیقتر شده است. آینده را نمیتوان صرفاً به دست علم یا اقتصاد سپرد؛ آنچه مسیر بشر را معنا میدهد، ترکیب رشد مادی با تعالی معنوی است. بدون این توازن، هر دستاوردی به جای سعادت، بحران تازهای میآفریند.
تاریخ بشر را اگر از زاویه ابزار و فناوری نگاه کنیم، بدون تردید مسیری شگفتانگیز از پیشرفت و نوآوری است. انسان از غار تا آسمانخراش آمده، از سنگ تیز تا هوش مصنوعی؛ اما پرسش جدی این است که آیا همپای این همه تغییر و تحول در عرصه مادی، تحولی در عمق وجود و روابط انسانی ما بهوجود آمده است؟ آیا انسان امروز با وجود فناوریهای پیچیده و امکانات بیسابقه، در مقایسه با انسان دیروز، مهربانتر، اخلاقیتر یا معنویتر شده است؟
در باب تمایز بنیادی مطرح میشود که تکامل طبیعی با تکامل اجتماعی فرق دارد. تکامل طبیعی، همان سیر زیستشناختی و وراثتی است که نسل به نسل منتقل میشود و به آگاهی و اراده نیاز ندارد؛ اما تکامل اجتماعی از سنخ دیگری است؛ اینجا آگاهی، یادگیری، تجربه و فرهنگ نقش اصلی را دارند. هر نسل میراث نسل پیشین را میگیرد و میتواند چیزی به آن بیفزاید. به همین دلیل است که جامعه انسانی برخلاف اجتماع حیوانات ایستا نیست؛ زنبورها امروز همانگونه زندگی میکنند که هزاران سال پیش؛ اما انسانها هر لحظه طرحی نو درمیاندازند.
این تفاوت به ظاهر ساده، سرنوشتساز است؛ زیرا نشان میدهد که انسان میتواند خود را بسازد، تاریخ خود را رقم بزند و مسیر آینده را تعیین کند؛ اما همین توانایی نیز دو وجه دارد: میتواند به رشد و تعالی بینجامد یا به سقوط و بیگانگی.
اگر به گذشته بشر نگاه کنیم، دستاوردهای مادی حیرتانگیز است. صنعت، پزشکی، ارتباطات و همهچیز، قدرت فزاینده انسان را در مهار طبیعت نشان میدهد. با این حال، پرسش بنیادین همچنان باقی است: آیا این رشد بیرونی، معادل رشد درونی هم بوده؟ آیا انسانها امروز بهتر از گذشته یکدیگر را درک میکنند؟ آیا روابط عادلانهتر و اخلاقیتر شده است؟
بسیاری از نشانهها خلاف این را میگویند. جنگهای ویرانگر قرن بیستم، نظامهای توتالیتر، بحرانهای محیط زیستی و احساس عمیق تنهایی در میان انسان مدرن، همه شاهدی بر این هستند که پیشرفت ابزارها الزاماً به تکامل انسانیت منجر نشده است؛ حتی میتوان گفت هرچه ابزارها قویتر شدهاند، امکان فاصلهگرفتن انسان از خویشتن نیز بیشتر شده است. این همان پدیده بیگانگی محسوب میشود: انسان به جای آنکه بر ابزار مسلط باشد، گاه اسیر ابزار میشود؛ به جای آنکه از فناوری برای آزادی استفاده کند، فناوری به ابزاری برای سلطه بر او تبدیل میشود.
اما آینده چه خواهد شد؟ در برابر این پرسش، دیدگاههای مختلفی وجود دارد. عدهای ذات بشر را تاریک میدانند و بر این باورند که امیدی به آینده نیست. تاریخ برای آنها تکرار بیپایان خشونت و قدرتطلبی است. در نقطه مقابل، گروهی دیگر چنان به علم و فناوری خوشبیناند که گمان میکنند به محض آنکه ماشینها کاملتر شوند، بشر خودبهخود خوشبخت خواهد شد؛ اما تجربههای اخیر نشان داده که هیچیک از این دو نگاه کافی نیست. علم ابزار میدهد؛ اما معنا نمیدهد و بدبینی مطلق نیز انسان را فلج میکند.
نظریههای دیگری هم مطرح شدهاند: برخی مانند مارکسیستها آینده را در پیروزی طبقهای خاص میدانستند؛ اما فروپاشی بلوک شرق نشان داد که این پیشبینی چندان قطعی نیست. فیلسوفانی هم بودهاند که بشر را موجودی محکوم به پوچی و بیسرانجامی تصویر کردهاند؛ نگاهی که اگرچه اضطرابهای واقعی انسان معاصر را بیان میکند، اما بیش از حد منفی و یأسآور است.
از دل این همه نظریه میتوان نکتهای مشترک بیرون کشید: هیچکدام بدون در نظر گرفتن بعد معنوی و اخلاقی انسان نمیتواند تصویر کاملی از آینده ارائه دهد. پیشرفت مادی لازم است؛ اما کافی نیست. آنچه میتواند تاریخ بشر را معنا ببخشد، رشد متوازن است: هم مادی و هم معنوی.
این نکته امروز بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد. در دنیایی که فناوری ارتباطی مرزها را شکسته است، انسانها به هم نزدیکتر شدهاند؛ اما همزمان شکافها و سوءتفاهمها بیشتر به چشم میخورند. تنهایی دیجیتال، خشونتهای پنهان در فضای مجازی و مصرفگرایی افراطی همه نشان میدهد که بیتوجهی به بعد اخلاقی و معنوی چه آسیبهای سنگینی به بار آورده است.
راهحل چیست؟ شاید بهترین پاسخ این باشد که باید دوباره به ارزشهای انسانی و معنوی رجوع کنیم؛ نه برای نفی علم و صنعت، بلکه برای هدایت آنها. علم و فناوری همچون کشتی هستند؛ میتوانند ما را به ساحل نجات برسانند یا در دریای طوفانی غرق کنند. آنچه تعیین میکند به کدام سو برویم، سکانداری ارزشها و اخلاق است.
اگر انسان بتواند این تعادل را حفظ کند، آیندهای روشن در انتظار اوست؛ آیندهای که در آن دستاوردهای علمی در خدمت کرامت انسانی قرار گیرد، نه برعکس؛ اما اگر این تعادل به هم بخورد، خطر سقوط اخلاقی و نابودی جمعی کاملاً جدی است.
از این منظر، تاریخ فقط مجموعهای از وقایع نیست، بلکه میدانی برای مبارزه دائمی میان دو گرایش است: گرایش به حق و عدالت در برابر گرایش به ظلم و خودخواهی. این مبارزه همیشگی، اما سرانجام آن بسته به انتخابهای انسانهاست.
امروز بیش از هر زمان دیگر نیاز داریم که در آینه تاریخ به خود نگاه کنیم. آیا میخواهیم صرفاً ماشینسازانی باشیم که در هیاهوی ابزارها گم شدهاند، یا انسانهایی که با اتکا به خرد و اخلاق، مسیری تازه برای جامعه جهانی میسازند؟ انتخاب با ماست.
در نهایت میتوان گفت که تکامل اجتماعی نه مسیری تضمینشده است و نه سرنوشتی محتوم. این ما هستیم که هر روز با رفتارها، ارزشها و تصمیمهایمان آن را میسازیم. آینده بشر نه در تقدیر نوشته شده و نه در ماشینها برنامهریزی شده است؛ آینده بشر در قلب و ذهن اوست.
مریم فلاحتی
انتهای پیام