کد خبر: 4309277
تاریخ انتشار : ۱۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۱۵
یادداشت

نگاه سهراب به جاودانگی؛ از مرگ تا بازگشت

سهراب سپهری را می‌توان شاعری دانست که مفاهیم قرآنی را نه در قالب اصطلاحات دینی، بلکه در زبان زیستی، حسی و طبیعی بازگو می‌کند. او همان حقیقتی را که قرآن در آیات مرگ و حیات مطرح می‌کند؛ یعنی «مرگ به‌مثابه دگرگونی و بازگشت»، در زبان شاعرانه‌ای نرم و تصویری بیان می‌دارد.

سهراب سپهریامروز، 15 مهرماه، سالروز تولد سهراب سپهری است؛ شاعری که همواره میان نور و سایه، سکوت و صدا، طبیعت و تنهایی، دغدغه‌ «وجود» را دنبال کرد. او نه‌تنها یک شاعر مدرن فارسی بود، بلکه نقاشی صاحب ذوق نیز به‌شمار می‌رفت. تولد سهراب فرصتی مغتنم برای آن‌ است که به بازخوانی شعرش بپردازیم و به مخاطب یادآور شویم که صدای او با وجود گذشت دهه‌ها هنوز زنده است.

در میان وجوه گوناگون شعر سهراب، یعنی طبیعت، تنهایی و هست‌بودن در برابر «نشدن‌ها»، یکی از مسائل، نگرش او به مرگ است. چگونه شاعری که زندگی را می‌نوازد، به مرگ می‌اندیشد؟ پاسخ را در زبان تصویر و استعاره‌هایش باید جست.

بخشی از شعر سهراب را درباره مرگ با نام «مرگ، پایان کبوتر نیست» مرور می‌کنیم. یکی از ابیات مشهور او که با صراحت به موضوع مرگ نزدیک می‌شود، چنین است: «و نترسیم از مرگ، مرگ پایان کبوتر نیست، مرگ وارونه یک زنجره نیست، مرگ در ذهن اقاقی جاری است، مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد، مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید، مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان، مرگ در حنجره سرخ گلو می‌خواند، مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است، مرگ گاهی ریحان می‌چیند، مرگ گاهی ودکا می‌نوشد، گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد، و همه می‌دانیم، ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است...» 

این متن با زبانی شاعرانه و گاه شگفت‌آور، تلاش می‌کند تا مرگ را از جایگاه تهدید به موقعیتی نافذ و همراه تغییر دهد. مرگ در این تصویر، نه به‌مثابه انفصال مطلق، بلکه به‌‌مثابه عنصری درونی، جاری، متصل به زندگی و حتی مسئول زیبایی و هستی حضور دارد.

تحلیل فضا و جهان‌بینی شعری سپهری

بازتعریف مرگ به‌مثابه زندگی: تحقیقی در زمینه زبان‌شناسی شناختی درباره سپهری نشان داده است که او در بسیاری موارد، از استعاره‌ها و تصاویر مرسوم برای مرگ و زندگی پرهیز می‌کند و گاه حتی استعاره‌ای مبتنی بر «مرگ ‌‌‌‌=‌ زندگی» می‌سازد، به این معنا که مرگ در شعر او نه نقطه‌ پایانی تلخ، بلکه یکی از جلوه‌های زندگی است که باید پذیرفته شود. سپهری می‌کوشد فاصله‌ میان زندگی و مرگ را کم کند؛ مرگ نه به‌منزله قطع، بلکه به‌مثابه گذار، امتداد یا تبدیل درونی دیده شود.

پیوند با طبیعت و تصویر زیستی: یکی از شاخص‌های مهم شعر سپهری، پیوند تنگاتنگ او با طبیعت است. باغ، آب، درخت، پرنده و عناصر طبیعی در اغلب شعرهایش حضوری زنده دارند. سپهری طبیعت را نه صرفاً صحنه‌ای بر پرده، بلکه خود موجودی حاضر، متکلم و رازآمیز می‌بیند. در این نگرش، مرگ هم با طبیعت نسبت پیدا می‌کند؛ مرگ نه جدا از طبیعت، بلکه در همان بستر زیستی و هستی طبیعی رخ می‌دهد.

در شعر مورد انتخاب، مرگ «در ذهن اقاقی جاری است»؛ یعنی در ذهن و خیال شاعر نیز شکل طبیعی دارد و «مسئول قشنگی پر شاپرک است» که پیوند میان مرگ و زیبایی را به چشم می‌آورد. 

سکوت و تنهایی: یکی از ویژگی‌های شعری سپهری، تمایل به سکوت، تأمل و تنهایی است. او کمتر به هیاهوها توجه می‌کند و بیشتر در درون، به صداهای خفته‌ هستی گوش می‌دهد. این گرایش به درون‌نگری سبب می‌شود که مواجهه با مرگ برای او نه خشونت‌آمیز، بلکه آرام، حتی همراه با فهم باشد. در بسیاری از شعرهای او، من شاعر در لحظاتی نزدیک به سکوت، به مرگ می‌اندیشد یا آن را می‌پذیرد؛ نه با ترس، بلکه با نوعی حیرت و آگاهی.

حرکت از من به همه‌جا/ وحدت وجود: در فضای شعری سپهری، من محدودشده به «من فردی» نیست؛ او به دنبال وصل‌شدن به کل است؛ طبیعت، زمین، هستی. این گرایش وحدت‌گرا به این منجر می‌شود که مرگ نیز به‌مثابه نقطه‌ای از این اتصال دیده شود، نه گسست مطلق؛ همچنین شاعر مدام در شک و پرسش است؛ او نمی‌کوشد پاسخ‌های مطلق عرضه کند، بلکه بیشتر فضای «اندیشیدن» را زنده نگاه می‌دارد.

مرگ و حیات در آینه قرآن و نگاه سهراب 

اگر به اندیشه سپهری از زاویه‌ای ژرف‌تر بنگریم، درمی‌یابیم که نگاه او به مرگ در تعارض با معنای قرآنی آن نیست؛ بلکه در سطحی وجودی، بسیار نزدیک است. در هر دو نگاه، مرگ، پایان نیست؛ تغییر است. مرگ از جنس «انتقال» است و نه «انقطاع.»

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛ چگونه به خدا کفر می‌ورزید، در حالی که پیش از دمیده‌شدن روح به کالبدتان، ترکیبی از عناصر مرده بودید، پس شما را حیات بخشید، سپس شما را می‌میراند، آن‌گاه دوباره زنده می‌کند، سپس به سوی او بازگردانده می‌شوید.» (سوره بقره/ آیه ۲۸)

در این آیه، مرگ و زندگی در چرخه‌ای پیوسته تصویر شده‌اند: مرگ نه قطع رابطه، بلکه مرحله‌ای از بازگشت است. این همان نگاهی است که سپهری در شعر خود جاری می‌کند، آنجا که می‌گوید: «مرگ پایان کبوتر نیست… مرگ در ذهن اقاقی جاری است.» درواقع، هر دو دیدگاه، مرگ را حرکتی از شکلی به شکل دیگر می‌دانند؛ نه خاموشی، بلکه تحولی در ذات وجود.

«کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ؛ هر جانداری چشنده مرگ خواهد بود، سپس به سوی ما بازگردانده می‌شوید.» (سوره عنکبوت/ آیه ۵۷) قرآن در این آیه از چشیدن مرگ سخن می‌گوید، نه نابودشدن به‌وسیله آن.

در نگاه سهراب نیز مرگ تجربه‌ای است که همچنان «زیستن» در آن ممکن است؛ وقتی می‌گوید: «مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان»، درواقع، مرگ را در سطحی حسی و زیستی لمس‌پذیر می‌کند؛ نوعی چشیدن هستی از طعم دیگر. مرگ در شعر او، همان‌گونه که در قرآن آمده، «ذوق» (چشیدن) است، نه فنا.

«الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ آنکه مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید...» (سوره ملک/ آیه ۲) در این آیه، مرگ و زندگی هر دو مخلوق‌اند؛ دو روی حقیقتی واحد. قرآن نمی‌گوید: «خلق الحیاة ثم الموت»، بلکه آن دو را در کنار هم می‌آورد.

در جهان سپهری نیز چنین است: زندگی و مرگ نه متقابل، بلکه مکمل‌اند. هر دو در زنجیره طبیعت و هستی، در جریان‌اند. وقتی می‌گوید: «مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است»، به‌گونه‌ای ناخودآگاه به همان هم‌زمانی و هم‌سرشتی مرگ و حیات اشاره دارد که قرآن از آن سخن می‌گوید.

«یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ؛ زنده را از مرده بیرون می‌آورد و مرده را از زنده بیرون می‌آورد.» (سوره روم/ آیه ۱۹) این آیه چرخه‌ جاودانه‌ هستی را بیان می‌کند: زایش و زوال، مرگ و حیات، در پیوند دائمی‌اند.

در شعر سپهری نیز طبیعت همواره در حال چنین رفت و برگشتی است: درخت می‌میرد تا بار دهد، برگ می‌افتد تا خاک زنده شود. همه‌چیز در گردش است، همان‌گونه که قرآن از «خروج حیات از مرگ» سخن می‌گوید.

در حقیقت، سهراب سپهری را می‌توان شاعری دانست که مفاهیم قرآنی را نه در قالب اصطلاحات دینی، بلکه در زبان زیستی، حسی و طبیعی بازگو می‌کند. او همان حقیقتی را که قرآن در آیات مرگ و حیات مطرح می‌کند؛ یعنی «مرگ به‌مثابه دگرگونی و بازگشت»، در زبان شاعرانه‌ای نرم و تصویری بیان می‌دارد.

اگر قرآن می‌گوید: «ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ، سپس به سوی او بازمی‌گردید»، سهراب در شعری دیگر می‌گوید: «من به سیبی خشنودم، و به بوییدن یک بوته نعناع»؛ یعنی بازگشت به مبدأ، در ساده‌ترین صورت زندگی. در هر دو نگاه، مرگ پایان نیست؛ نوعی بازگشت به خدا، طبیعت و کل هستی است.

زهراسادات محمدی

انتهای پیام
captcha