آسیب‌های نگاه از زاویه‌ عقلانیت مدرن به دین و اخلاق
کد خبر: 3591038
تاریخ انتشار : ۳۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۸:۳۸
میزگرد اخلاق در جامعه پساسنتی/2

آسیب‌های نگاه از زاویه‌ عقلانیت مدرن به دین و اخلاق

گروه معارف: عقلاینت مدرن را برخی تهی از دین و اخلاق دانسته‌اند، اما این موضوعی است که همچنان در بین صاحب نظران مناقشه برانگیز است.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از اصفهان، «اخلاق در جامعه پسا سنتی» عنوان میزگردی بود که خبرگزاری ایکنا شعبه اصفهان آن را با حضور محمود مراثی، رییس جهاد دانشگاهی واحد اصفهان، داریوش اسماعیلی، معاون فرهنگی جهاددانشگاهی واحد اصفهان و مرتضی فلاح، پژوهشگر اخلاق و عرفان اسلامی برگزار کرد. که متن این میزگرد دو ساعته در چند روز آینده به صورت مستمر بر روی خروجی سایت ایکنا قرار خواهد گرفت.  بخش اول این میزگرد نیز روز دوشنبه هفته جاری با عنوان « اخلاق، عشق و عقل گوهر اصلی سازنده وجود انسان است» منتشرشد. و اینک بخش دوم آن را از نظر می‌گذارنید. 

ایکنا: اشاره کردید که در جامعه سنتی دیندار بودن مقدم بر اخلاق‌مدار بودن است.

دین،  سطح بالاتر اخلاق است 

فلاح: نگفتم مقدم است. اگر واژه مقدم را به کار بردم، مراد این بوده که دینداری ارجح است و محوریت دارد. نه اینکه اخلاق وجود ندارد. به هر حال اخلاق در جامعه ما حاکمیت داشته است، اما اینطور بگویم که هر جا دین و اخلاق در تعارض قرار گیرند، دین در صدر است. مثال بزنم. در ایام حج، البته می‌گویند در حال حاضر وضعیت بهتر شده، تا چند سال پیش تمام قربانی‌ها از بین می‌رفت. این یک مسئله غیر اخلاقی است، اما آیا ما مسلمانان از آن می‌گذریم، نه، چون امر دین است و ازاین مثال‌ها زیاد است. سورن کیرکگارد  در کتاب ترس و لرز به خوبی این مسئله را می‌شکافد که ابراهیم در آن دو راهی اخلاقی-ایمانی که قرار می‌گیرد، دین یعنی ایمانش را انتخاب می‌کند. بنابراین هر جا که دین و اخلاق به نوعی در اصطکاک قرار می‌گیرند، برای انسان دین‌آگاه، دین بالاتر است.

ایکنا: به حدیث پیامبر اشاره کردید که می‌فرمایند من برای مکارم اخلاق مبعوث شدم. این نشان می‌دهد که هدفی وجود دارد و آن نهادینه کردن اخلاق است، در واقع پیامبر برای نهادینه کردن اخلاق در جامعه مبعوث شده. اگر این حدیث را در نظر بگیرید و گفته‌های خودتان مبنی بر اینکه در جامعه سنتی و دیندار، دین فراتر از اخلاق تعریف می‌شود، اخیرا برخی از روشنفکران بحث  تقدم اخلاق بر دین را مطرح می‌کنند که اخلاق در سطح بالاتری از دین است، یعنی شما می‌توانید دیندار نباشید، ولی اخلاقی و اخلاق‌مدار زندگی کنید. شما چقدر با این دیدگاه روشنفکران در این مبحث موافق هستید. برخی از روشنفکران به خصوص در یک دهه اخیر، بسیار در این زمینه صحبت کرده‌اند. آیا آن حدیث پیامبر را می‌توان با گفته روشنفکران یکی دانست؟

فلاح: اینکه بحث اصطکاک دین و اخلاق را مطرح کردم، تعارض اصلا واژه صحیحی نیست. بخش عمده تعالیم اخلاقی، همان تعالیمی است که در ادیان آمده، یعنی تعارضی میان اینها نیست. می‌خواهم بگویم این تعارض زیاد پر رنگ و همه‌گیر نیست. موارد کمی وجود دارد که ما به این نوع شرایط و موقعیت‌ها برخورد کرده و می‌توانیم بگوییم در این شرایط، قضاوت اخلاقی جامعه ممکن است با قضاوت دینی آنها متفاوت باشد. این یک نکته. عمدتا اخلاق و دین با یکدیگر سازگارند. اگر به گوهره ادیان نگاه کنید، اخلاق با دین کاملاً سازگار است. در آن حدیث، پیامبر می‌فرماید من برای کامل کردن اخلاق آمدم، اما توجه داشته باشیم که دین عبودیت نیز دارد و اعتقاد هم در آن دخیل است و تمام دین اخلاق نیست.

عقلانیت مدرن، تهی از دین و اخلاق

 کانت حرف جالبی می‌زند. می‌گوید معیار دینداری نیایش و عبادت‌های ما نیست، بلکه دینداری واقعی مبتنی است بر اخلاق، یعنی کانت همانطور که می‌دانید خدا را نیز با اخلاق ثابت می‌کند. می‌گوید برهان‌هایی مثل برهان نظم یا برهان حرکت که ارسطو به آنها قائل است، کافی نیست و اشتباه بوده و مدعی است که فقط من توانستم خدا را اثبات کنم و خدا را بر اساس اخلاق و عقل عملی ثابت می‌کند و می‌گوید- بسته به خوانشی که شما از آن داشته باشید- یکی از خوانش‌ها این است که چون اخلاق در درون ما ستون مستقلی دارد، راجع به آن بحث قبلی که عرض کردم، یعنی اخلاق، عشق و عقل، بسیاری ممکن است بگویند حتی عشق نیز کار عقل است. آقای دینانی دقیقا چنین نظری دارد. می‌گوید اصلا عشق نیز از عقل است و البته حرف درستی هم هست. یعنی زمانی که شما زیبایی را تشخیص می‌دهید، این تشخیص از عقل است. اخلاق نیز مبنای عقلانی دارد. اخلاق که در تعارض با عقل قرار نمی‌گیرد، اما چرا اینها از هم تفکیک می‌شود. من فکر می‌کنم باید قائل به این باشیم که درست است عقل با آن دو در نسبت تام و تمام است، اما اخلاق یعنی تمایل ما به خیر و خوبی و از آن طرف، عشق یعنی تمایل ما به زیبایی، حسن و کمال، ظاهرا در درون ما ستون‌های مستقلی دارد. یعنی همانطور که ما تمایل به منطقی بودن داریم، به خیر و خوبی و زیبایی نیز تمابل داریم. از این حیث می‌توان برای آنها قائل به ستون‌های مستقلی شد. چرا این را عرض کردم. در این مورد، افرادی که اشاره کردید، به دنبال عبور از دین نیستند، بلکه دغدغه آنها پیدا کردن ستون مستقلی برای اخلاق است که حتی در شرایطی که جامعه از دین فاصله می‌گیرد، بتواند کارکرد خودش را داشته باشد، یعنی همان جنس دغدغه‌ای که اکنون من نیز دارم. این عبارت‌ها، اصطلاحات و ادبیاتی که عرض کردم، مستقل است و هیچ ارتباطی با نظرات این افراد ندارد.
تفکیکی که گفتم از خود من است و ارتباطی با بحث این بزرگواران ندارد، اما به نظر من دغدغه این افراد با دغدغه من فاصله زیادی ندارد، یعنی در پی عبور از دین نیستند، بلکه به دنبال پیدا کردن ستونی برای اخلاق هستند در جامعه‌ای که در چنین شرایطی گرفتار شده است. من معتقد هستم نه سنت و نه مدرنیته، بلکه اصالت، در حوزه اخلاق نیز همین نظر را داشته و برای اصالت تعریف دارم. از نظر من، اصالت بر سه ستون مجزا از هم استوار می‌شود، اصالتی که حتی در مقابل عقلانیت مدرن و ذهنیت سنتی قرار می‌گیرد و یک نگاه کاملا فرا سنتی است، به انضمام دو مؤلفه دیگر، یعنی اصالت از نظر من، اولا مبتنی است بر آگاهی به همان مفهوم Intentionality ، شجاعت و حرمت، حرمت یعنی ارزش، یعنی آن حالتی که در درون انسان نسبت به ارزش وجود دارد. یعنی از نظر من، شما برای زندگی اصیل به این سه ستون احتیاج دارید. نگاهی عمیق که ما به آن آگاهی می‌گوییم، نه آگاهی از نوع اندیشیدن، ببینید عقل ما دو کار انجام می‌دهد، اندیشیدن سطح پایین عقل ماست و آگاهی سطح بالاتر آن، یعنی توجه و آن چیزی است که در حال حاضر، در جامعه‌ای مثل جامعه ما اصلا وجود ندارد و یکی از تبعات عدم وجود توجه، این است که در جامعه‌ای مثل جامعه ما دیالوگ نیز وجود ندارد. دیالوگ بر اساس گفت‌و‌گو نیست، بر اساس گفت‌و‌شنود است و ما آن شنیدن یعنی Attention را نداریم. همه‌اش مونولوگ است. 

آگاهی، ارزش و شجاعت لازمه اصالت است

آگاهی، ارزش و شجاعت، هر سه، از نظر من لازمه اصالت است که حتی می‌تواند مبنای اخلاق قرار بگیرد، یعنی به اصالت اخلاقی تبدیل شود که در نتیجه مبتنی بر شجاعت، آگاهی و ارزش می‌شود. شما می‌دانید که علم، فضیلت مطرح در یونان باستان بود و آن را به آگاهی تعبیر می‌کردند. از نظر من آگاهی فضیلتی است که به مراتب بالاتر از علم قرار می‌گیرد، ولی در آنجا شما شجاعت، پرهیزگاری، راستی و حتی قدرت را نیز می‌بینید، اما من این سه مورد را کافی می‌دانم. در اخلاق نیز نظرم همین است که اینها کفایت می‌کند. یعنی دو حالت دارد، زمانی که وارد بحث اخلاق برای جامعه می‌شویم. اول اینکه من به فرزندم یا بر فرض، رسانه به مردم درست و غلط را بیاموزد، یعنی در مورد آگاهی اخلاقی مردم کار کنیم. با این نگاهی که عرض کردم، این لازم است، اما اصل نیست. اصل، توجه به اخلاق‌آگاهی است، یعنی اصالت داشتن در قضاوت. مشکل ما این است که قضاوت تبعی می‌کنیم. فرض کنید من در میان کارمندان خودم قضاوت روشنی نسبت به رفتار سازمانی نمی‌بینم. اگر کسی از کار فرار می‌کند، شما نمی‌دانید آیا در جامعه ما از آن تلقی مثبت می‌شود یا منفی. آیا جامعه دیر آمدن سر کار و کم کاری کردن را دزدی می‌نامد یا زرنگی. چون اگر زرنگی نامیده شود، در عرف جامعه اشکال ندارد و پذیرفته شده است. زمانی که چنین اتفاقی برای دین در جامعه رخ می‌دهد، آن جامعه دیگر ارزش محور نیست.

جامعه ما جامعه‌ای هویت محور است، نه ارزش محور

جامعه ما جامعه‌ای هویت محور است، نه ارزش محور. به جای اینکه ارزش‌ها در کانون توجه من قرار بگیرد، به هویت خودم فکر می‌کنم. اگر مردم در جامعه ما کار بدی انجام دهند، دچار چالش وجدانی می‌شوند یا چالش هویتی؟ آیا در تنهایی خودشان، وجدانشان آنها را مؤاخذه می‌کند؟ آیا دغدغه ارزش‌های اخلاقی را دارند که در تنهایی خود به فکر فرو می‌روند؟ آیا کسی این کار را می‌کند؟ عرض می‌کنم خیر. اگر کسی کار بدی انجام دهد، نهایتا نگران آبرو، هویت و حیثیت خودش است. در یک جامعه هویت محور، دیگر چالش وجدانی وجود ندارد. دغدغه ما، هویت ماست و آن پوسته و صحنه‌ای که از وجود خودمان به دیگران نشان می‌دهیم. 

ایکنا: این هویت امروز دستخوش تغییر شده است که اشاره کردید. ما امروز در قرن بیست و یکم که زندگی می‌کنیم، واجد سه فرهنگ هستیم؛ فرهنگ ایرانی، فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی که به نوعی می‌توان گفت فرهنگ غربی در حال افزایش سلطه خودش است و علاوه بر این سه فرهنگ، با وجود شبکه‌های مجازی، فرهنگ جدیدی نیز به نام فرهنگ دنیای مجازی شکل گرفته و می‌توان گفت واجد چهار فرهنگ هستیم. هویتی که مدنظر شماست و به آن اشاره کردید، به قول آقای شایگان امروز واقعا تکه تکه شده است و دیگر یک هویت واحد نیست، بلکه یک هویت چندگانه است.

 فلاح: ببینید من برای حل این مشکل واژه‌ای را مطرح کرده‌ام که به نظرم بسیار راهگشاست و آن هویت شخصی است.

ایکنا: منظور آقای شایگان نیز اتفاقا هویت شخص است.

فلاح: نه. ببینید تمام این هویت‌ها می‌توانند هویت جمعی باشند یا هویت شخصی. هویت شخصی از نظر من مثبت است، یعنی حتی زمانی که از هویت دینی صحبت می‌کنیم، من از آن معنای منفی مراد نمی‌کنم. به عبارت دیگر، هویت دینی به عنوان یک هویت شخصی، کاملا سازنده است. مثال می‌زنم. تصور کنید که در کوچه‌ای در حال حرکت هستید، می‌بینید تکه‌ای نان در میان کوچه افتاده است، کسی هم نیست که شما را ببیند و آن نان هم به هر حال از بین می‌رود، کسی جز شما نیز نیست، چند قدم رد می‌شوید، برمیگردید، نان را برداشته و کنار دیوار می‌گذارید. اگر انسانی مؤمن، مسلمان، خداجو و خداشناس باشید، ممکن است این کار را به خاطر خدا انجام دهید. حتی اگر این‌گونه هم نباشد، زمانی که این کار را انجام می‌دهید، درست است که فکر می‌کنید ممکن است پرنده یا گربه‌ای از اینجا عبور کند و می تواند از این نان استفاده کند تا ضایع نشود؛ این ظاهر قضیه است. اندیشه‌ای است که در شما جوشیده، اما هر کدام از این اندیشه‌ها مبتنی بر یک ستون است، بدون اینکه شما به آن توجه کنید. آن ستون هر دوی اینها را دربرمی‌گیرد، چه خدا را در نظر بگیرید و چه نیاز آن حیوان و پرنده را. این اندیشه در ذهن شما مقدمه‌ای دارد و آن مقدمه این است که من انسانی اخلاقی هستم و چون انسانی اخلاقی هستم، برای نگهداشت و پاس این اخلاق در خودم و برای اینکه هویت اخلاقی خودم را حفظ کنم، چون کسی مرا نمی‌بیند، این کار را انجام می‌دهم تا به آن هویت اخلاقی خودم متعهد مانده باشم.

هویت اخلاقی، گوهر فراموش شده جامعه امروز

 ببینید در اینجا هویت اخلاقی به یک هویت شخصی تبدیل می‌شود. هویت شخصی یعنی هویتی که مرا به خودم می‌شناساند. تعریف من این است، نه آن هویتی که مرا به دیگران می‌شناساند. آن چیزی که مرا به دیگران معرفی می‌کند، ممکن است کاملا ریایی باشد؛ اما زمانی که هویت اخلاقی برای من یک هویت شخصی می‌شود، یعنی شناخت من از خودم. شناخت من از خودم به عنوان یک فرد دیندار به من کمک می‌کند. شناخت من از خودم به عنوان یک فرد اخلاقی به من کمک می‌کند. بنابراین از قضا به حساب آوردن هویت شخصی به نظر من یکی از ستون‌های مهمی است که امروز در جامعه به آن نیاز داریم؛ یعنی همان‌گونه که بحث اخلاق‌آگاهی و دین‌آگاهی را مطرح می‌کنیم، تصور من این است که بحث خودآگاهی به این مفهوم است، یعنی توجه به اینکه من که هستم، از منظر خودم؛ این در جامعه ما راهگشاست، یعنی اگر به دنبال ستونی برای اخلاق باشیم، به نظرم همه اینها مؤثر واقع می‌شود، یعنی هم توجه به اخلاق به مفهوم اخلاق‌آگاهی، هم آگاهی اخلاقی و هم هویت اخلاقی؛ یعنی ما به این هویت اخلاقی نیاز داریم که در حال حاضر به آن توجه نمی‌شود. هویت دینی در حال تبلیغ است. فیلم اخراجی‌ها را در نظر بگیرید. آیا مجید سوزوکی قهرمان فیلم است. چه کسی با این شخصیت همذات پنداری می‌کند. هیچ کس. الگویی که در این فیلم مطرح می‌شود که هر سه نیز اهل مدارا هستند، یعنی روحانی مسجد، مرتضی و مردی که پدر آن دختر است، اینها معرفی می‌شود. می‌دانید که خاستگاه فکری مسعود ده نمکی خاستگاه دینی است. ایشان زمانی که الگو ارائه می‌کند، هر سه، الگوهای دینی است. من اینها را می‌پسندم، اما زمانی که صرفا الگوهای دینی به جامعه ارائه می‌کنید، یعنی اینکه مستقلا به الگوهای اخلاقی نپرداخته‌ایم. ما می‌توانیم الگوهای اصیل ارائه دهیم، اصیل نه به عنوان اصیل ایرانی، اصیل یعنی کسی که فکر می‌کند، اصیل با آن سه تعبیری که گفتم، شجاعت، حرمت و آگاهی؛ یعنی کسی که نسبت به مسائل فکر می‌کند، تبعی، متعبدانه و مقلدانه زندگی نمی‌کند، پیرو نیست، برای خودش قائل به این هویت و شخصیت است که من می‌توانم دیدگاه، قضاوت و تعریف خودم را از اخلاق داشته باشم و بر اساس آن عمل کنم.

عقلانیت مدرن، تهی از دین و اخلاق

ایکنا: می‌خواهیم به جامعه مدرن بپردازیم. مراد شما از جامعه مدرن چه نوع جامعه‌ای است یا در واقع همان جامعه پسا سنتی. سؤال این است که چرا شما همان جامعه مدرن را لحاظ نمی‌کنید و جامعه پسا سنتی مدنظرتان است؟

جامعه ایرانی، پای در سنت و چشم در مدرنیته  

فلاح: من جامعه ایران را به هیچ عنوان جامعه مدرن نمی‌دانم. ما جامعه شبه مدرن و اهل تجدد هستیم. ببینید مدرنیته هم موارد مثبت و هم موارد منفی دارد. ما به هیچ عنوان جامعه مدرن نیستیم، به خاطر اینکه ما حاملان سنت هستیم. من حتی شک دارم که هیچ وقت بتوانیم به جامعه‌ای مثل آمریکا و کانادا تبدیل شویم. اینکه ابا دارم که از لفظ گذار استفاده کنم، علی الخصوص در حال گذار، چون زمانی که شما می‌گویید جامعه‌ای در حال گذار، یعنی قضاوت کردید، یعنی در حال رفتن و رسیدن به آن سمت هستیم. 
من اساسا شک دارم که ما به آن سمت برویم. ما جامعه‌ای هستیم که پای در سنت داریم، چشم در مدرنیته. سنت یعنی چی. از نظر من، سنت دو معنا دارد. یک معنای سنت چارچوبی از باورها، مبانی و اصولی است که ما آنها را پذیرفته‌ایم. دوم، زمانی که می‌گوییم سنت، یعنی تفکر سنتی. انسان سنتی یعنی انسانی که دارای تفکر سنتی است و با دیدگاه سنتی به مسائل نگاه می‌کند و این معنای دوم سنت، یعنی تفکر سنتی را در مقابل عقلانیت مدرن قرار می‌دهم و برای اینکه قضیه روشن شود، این دو را با هم مقایسه می‌کنم. اولا سنت مبناها و اصولی دارد که مفروض گرفته می‌شود و هیچ گاه نیز ثابت نمی‌شود. مبنا در علوم، جامعه شناسی و نظام‌های فکری نیز وجود دارد. پس تفاوت در چیست، بین یک نظام علمی و یک نظام سنتی. تفاوتی که این مبناها با یکدیگر دارد، چیست. تصور کنید در علم هندسه، زمانی که می‌گویید از یک نقطه در خارج از یک خط فقط یک خط به موازات آن رسم می‌شود، یک اصل علمی است و قابل اثبات هم نیست. اما تصور کنید در یک چارچوب دینی، زمانی که می‌گویید مسیح پسر خداوند است، سه چهار میلیارد مسیحی به این موضوع اعتقاد دارند. نه تنها اعتقاد دارند، بلکه خودشان نیز خداوند را پدر آسمانی خطاب می‌کنند. خودشان را هم به نوعی پسر خدا می‌دانند. این یک باور و مبنا است که در یک سنت دینی مطرح می‌شود. 

ویژگی‌های تفکر سنتی

مورد قبلی هم که عرض کردم، مبنایی است که در یک چارچوب علمی مطرح می‌شود. تفاوت در چیست. یکی از تفاوت‌ها این است که در سنت، ابتدا کل سنت پذیرفته می‌شود و سپس مبانی آن، اما در علم، ابتدا مبانی پذیرفته می‌شود و بعد کل علم بر اساس آن بنا می‌شود. تفاوت دیگر این است که در مورد مبانی علمی نمی‌توان مثال نقض پیدا کرد و هرچه قدر که تحقیق می‌کنیم، می‌بینیم مثال نقص پیدا نمی‌شود، اما اثبات هم نمی‌توان کرد. اما در مورد مبانی موجود در سنت، اساسا امکان تحقیق وجود ندارد. در علم مثال نقض پیدا نمی‌شود، در حالی که تحقیق می‌کنید، در سنت اساسا امکان تحقیق وجود ندارد. سنت معمولا با یک نوع جزم‌اندیشی و تعصب همراه است، اما در علم به این صورت نیست. در علم یک مبنا یا پذیرفته می‌شود یا نمی‌شود، یک عالم یا دانشمند موضوعی را قبول می‌کند یا نمی‌کند و شاخه دیگری از علم را بنا می‌کند. اصلا تعریف علم این است که ابطال‌پذیر باشد. طرز فکر سنتی معمولا بسیار سلبی، نفعی، طردی و قضاوت‌گراست. یعنی زمانی که شما با یک شخص سنتی صحبت می‌کنید، می‌بینید دائما در صحبت‌هایش در حال ارزش‌داوری و قضاوت کردن، برچسب زدن و نفی و طرد کردن است. من با افراد مختلف که در سنت‌های مختلف هستند، در تماس هستم. در حوزه دوستانی دارم که با یکدیگر بحث می‌کنیم، همچنین در میان سنت‌گراها و غیره. این عمومیت دارد، یعنی نگاه سلبی، طردی، نفعی و نگاهی که بلافاصله ارزش‌داوری می‌کند، در نگاه سنتی امری معمول است.

ویژگی‌های نگاه از زاویه عقلاینت مدرن

 به سراغ عقلانیت مدرن می‌رویم. در سنت بیشتر به حفظ آنچه که داریم، یعنی میراث توجه می‌کنیم. در واقع آن چیزی که ارزشمند است، چیزی است که برای ما به ارث رسیده، اما در عقلانیت، نگاه در به دست آوردن است. در عقلانیت مدرن، هدف، به دست آوردن و رسیدن است، در حالی که در سنت، هدف، حفظ یک ارزش است. گذشته از اینکه در سنت‌های مختلف، اساسا موضوع ارزش بسیار پر رنگ است. سنت‌ها معمولا ارزش‌محور و ارزش‌مدار هستند، اما وقتی وارد عقلانیت مدرن می‌شوید، می‌بینید داشتن، رسیدن و موفقیت جای ارزش را می‌گیرد. اینجا یک پرانتز باز می‌کنم و بعد به بحث برمی‌گردم. اگر تعریفی از روشنفکری دینی داشته باشید، تعریف مرا نیز در کنارش قرار دهید. از نظر من روشنفکر دینی کسی است که تلاش می‌کند با عقلانیت مدرن به حفظ سنت‌ها بپردازد و چون نمی‌تواند همه سنت‌ها، باورها و مبانی را نگه دارد، بنابراین ناچار است یک سری از آنها را سبک کند. یعنی آن چیزی که اکنون تحت عنوان روشن‌فکری دینی می‌بینیم، عمده تلاششان در این جهت است با ابزار عقلانیت مدرن، یعنی پرسشگری. در عقلانیت مدرن، فهم محوریت دارد، در سنت، ایمان مطرح‌تر است. تقلید و عبودیت و تعبد یکی از ستون‌هایی است که سنت را در مقابل نوآوری می‌سازد، اما گذشته از آن می‌خواهم تقابل بین فهم و ایمان را برجسته کنم. انسان امروز اگر سراغ دین می‌رود، سراغ ایمان نمی‌رود و دغدغه ایمانی ندارد؛ تمام مدت از فهم دین، قرائت دینی، فهمیدن و پرسشگری راجع به دین صحبت می‌کند. تمام اینها مقولات عقلانیت مدرن است. در تفکر سنتی، اساسا این فهمیدن نیست که موضوعیت دارد، بلکه ایمان موضوعیت دارد و این یکی از نقدهایی است که من به روشنفکری مدرن و دینی دارم. یعنی عرضم این است همانطور که اخلاق را وانهادند، ایمان را نیز وانهادند و این انتقادی است که من به این آقایان دارم. وقتی عقلانیت مدرن را واکاوی می‌کنیم تا ببینیم درون آن چیست، عمده چیزی که در آن یافت می‌شود، همین دو سه عنصری است که عرض کردم. زمانی که پرسشگری به عنوان یک ابزار فهم در حوزه اندیشه آورده می‌شود، حوزه آگاهی که به ایمان وصل می‌شود، از دست رفته است.آگاهی ما نسبت به خودمان فردیت، آگاهی ما نسبت به دیگری عشق و آگاهی ما نسبت به خداوند ایمان را می‌سازد، اما آگاهی به همان مفهوم استعلایی که عرض کردم، آن بخش از ساحت عقل ما که بالاتر از اندیشه و تفکر قرار گرفته است که در عقلانیت مدرن اصلا قائل به آن نیستند. البته بسیاری از روشنفکران ما افراد مؤمنی هستند. عرض من این است که به طور کلی در فلسفه جدید، به خصوص بعد از فلسفه تحلیلی، معرفت به اندیشه، زبان و منطق منحصر شد. یعنی اگر معرفت را معنا کنید، می‌گویند باور صادق موجه. موجه یعنی برای دیگری قابل پذیرش شود، یعنی intersubjective، بین‌الاذهانی، قابل بیان. اما آگاهی‌ای که با ایمان در هم تنیده شود، اساسا موضوع بیان کردنی نیست. یعنی شما با ابزاری در دل دین می‌روید که یک دفعه بخش عمده دین، یعنی ایمان را کنار گذاشته‌اید که با آگاهی یعنی ساحت استعلایی ما کار می‌کند و در فلسفه و تفکر جدید به آن بهایی داده نمی‌شود. به هر حال در عقلانیت مدرن، حقوق مبنا قرار می‌گیرد و در سنت، به خصوص سنت خود ما یعنی اسلام، تکلیف محوریت پیدا می‌کند. 

ایکنا: در جامعه سنتی و مدرن با یک سری از تعارضات مواجه می‌شویم. برخی می‌گویند که در متن اسلام بیشتر  بحث تکلیف مطرح است تا بحث حقوق...

لیبرالیسم فاقد تکلیف برای انسان است

فلاح: ببینید تکلیف و حقوق دو روی یک سکه هستند. زمانی که شما چیزی را برای خود تکلیف می‌دانید، یعنی برای دیگری حق می‌دانید. ما خودمان را در برابر خداوند مکلف می‌دانیم، پس آنجا هم حق وجود دارد، منتها نسبت ما با تکلیف برقرار می‌شود. یکی از نقاط ضعف عقلانیت مدرن، آن چیزی که امروزه در لیبرالیسم و جهان غرب مشاهده می‌شود، اتفاقا همین است، یعنی تماما بر حق تأکید می‌شود. انسان حق است، حق لذت بردن، حق داشتن، حق خوش گذراندن. انسان تکلیفی ندارد، چون در سیستم عقلانیت و مدرنیته غربی، اصولا انسان روی پای خود ایستاده است. تمام آن دیدگاه‌هایی که در عقلانیت مدرن وجود دارد، انسان محور است. انسان همه چیز است، اما در اندیشه دینی، انسان غیر متصل به خداوند اصلا وجود ندارد. بر فرض زمانی که مثنوی را باز می‌کنید، از همان ابتدا به وضوح هر چه تمام‌تر می‌گوید انسان نیی است بر لبان خداوند، یعنی انسان بر اساس این اتصال ساخته می‌شود. نه فقط در دین، بلکه هایدگر نیز انسان را در ارتباط بودگی می‌بیند. البته تفاوت‌هایی وجود دارد. اما مسئله این است، آن چیزی که در سنت، برای مثال، سنت اسلامی به آن قائلیم، ما برای انسان قائل به جوهر، حقیقت و روح هستیم. انسان پاسخگو است، چون متصل به خداوند است. انسان خلیفه الله است. همه اینها یعنی اتصال. انسان خوب است، چون خداوند خوب است. انسان زیباست، چون خدا زیباست و انسان پاره‌ای از خداوند است. 

تقدس‌زدایی، ثمره عقلانیت مدرن است  

هیچ کدام از اینها در عقلانیت جدید وجود ندارد. انسان روی پای خودش ایستاده است. من منم، چون دارم، چون موفقم؛ نه اینکه من منم، چون به خدا وصل هستم. آن اتصال کاملا قیچی شده و تقدس‌زدایی صورت گرفته است. آن وجه Transcendental و استعلایی، نه به مفهومی که در فلسفه به کار می‌رود، بلکه به مفهوم نگاه در آسمان، تعالی‌جو، نه ماورایی؛ آن بخش تعالی‌جوی وجود انسان، آن بخش از درون ما که تشنه معنویت، خوبی و خیر بوده و آن بخش از وجود ما که تشنه اتصال به خداوند است، در محاق قرار می‌گیرد. انسان کاملا زمینی می‌شود، این همان اتفاقی است که امروزه در عقلانیت مدرن رخ داده است. ببینید در جامعه‌ای مثل جامعه ما هیچ کدام از موارد سنتی نفی نمی‌شود. از دید انسان ایرانی، مبانی اعتقادی اسلام پابرجاست. ما مسلمان هستیم و اینها را قبول داریم. ما از طرح این مسائل لذت می‌بریم، اما روش اندیشه ما، روش مدرن و غربی شده است، پرسشگری می‌کنیم و نتیجه این می‌شود که دینی که زمانی انبانی پر از پاسخ‌ها بود، امروز در چالش با عقلانیت مدرن، انبانی از سؤالات می‌شود. دینی که پاسخگو بود. من می‌توانم به شما نشان دهم که اسلام در زمان خودش چقدر مترقی بوده. احکامی که اسلام آورد و ما امروز آنها را قدیمی می‌پنداریم، در آن زمان بسیار مترقی بود. اسلام زمانی که آمد، بسیار آوانگارد و پیشرو بود. اما امروز می‌بینیم آن دینی که کوله‌ای از پاسخ‌ها بود، مسائل را حل می‌کرد و به همین دلیل راحت پذیرفته می‌شد، اکنون ما دنبال سؤال کردن و فهم آن می‌رویم. این است که باعث می‌شود دین باوری خود را از دست بدهیم. یعنی ابتدا دین باوری و سپس دین آگاهی ما از دست می‌رود، چون با عقلانیت مدرن به دین نگاه می‌کنیم. به جای اینکه موضوع ما در دین، ایمان باشد، موضوع ما در ایمان، فهم می‌شود. سؤال کردن از دین مقدم بر اعتقاد به دین می‌شود.

کار روشنفکر نظریه پردازی و پاسخ دادن نیست

 بنابراین دین باوری به شکل سابق نیست و دین آگاهی از بین می‌رود. دقیقا دین را به عنوان object و موضوع فهم قرار داده و از بیرون به آن نگاه می‌کنیم و با نگاهیsubjective  با دین مواجه می‌شویم. در حالی که ارتباط ایمانی اصلا این نوع ارتباط نیست، کاملا درونی است. لازمه حفظ دین همین نوع نگاه است. کاری که روشنفکران دینی ما در حوزه دین انجام می‌دهند، کار درستی است عرض من این است که چرا سایر قسمت‌ها مفعول مانده. باید کسی پیدا شود که راجع به دین سوال بپرسد، چون اگر روشنفکران سؤال نپرسند، مردم نیز نمی‌پرسند و وقتی نپرسیدند، همه چیزشان از دست می‌رود و اتفاقی که در حال حاضر رخ داده، به میزان زیادی ناشی از همین است، پاسخ سؤالات را نگرفته‌اند، چون میدان و مجال برای آنها باز نشده است. روشنفکران از جامعه عقب افتاده و شروع به نظریه پردازی کرده‌اند. اصلا کار روشنفکر نظریه پردازی نیست. ببینید کاری که من اکنون انجام می‌دهم، راهکار ارائه ندادم. من یک مشکل را واشکافی کردم، اگر با من موافق باشید، راه حل ارائه ندادم، راه حل باید در دانشگاه‌ها مطرح شده و روی آن کار شود. کار روشنفکر نظریه پردازی و پاسخ دادن نیست، بلکه طرح سؤال به موقع و درست است. امروز کسی پیدا نمی‌شود که راجع به بخشی از مسائل اجتماعی سؤال بپرسد. 

عقلانیت مدرن، تهی از دین و اخلاق

زمانی که پای صحبت‌های روشنفکران غیر دینی می‌نشینید، چیزهایی را می‌بینید و می‌شنوید، البته روشنفکران غیر دینی بسیار خوبی هستند، ولی کسانی که تریبون دارند و به عنوان روشنفکران غیر دینی صحبت می‌کنند، زمانی که پای صحبت‌هایشان می‌نشینید، می‌بینید نه تنها مبنای دینی و اعتقادی نیست، بلکه اصلا مبنای فکری و فلسفی و جامعه شناسی نیز وجود ندارد. یعنی یک نوع نگاه کاملا مقلدانه. چه اشکالی در نگاه سنتی وجود دارد. من یک بار به دوستی در حوزه گفتم در جهان امروز نمی‌توان همه را در چارچوب سنتی قرار داد و تحلیل کرد. مثل این است که بخواهیم یک بوئینگ 747 را آنالیز کرده و از روی آن بسازیم. اشکالش این است که شما در یک اتاق 12 متری نشسته‌اید و می‌گویید هواپیمای به این عظمت را به این اتاق بیاورید تا من آن را آنالیز کنم. در صورتی که چیزی از آن وارد اتاق نمی‌شود، مگر اینکه خرابش کنید. زمانی که ما با نگاه سنت به جهان نگاه کنیم، یعنی با آن قیود فکری که از گذشته‌ها به دست و پای فکر ما بسته شده، بخواهیم جهان امروز را آنالیز کنیم، به این مشکل برمی‌خوریم.

روشنفکران مدرنیته را به سنت مبدل کرده و برای آن تقدس قائل‌اند

از آن طرف هم دقیقا همین مشکل وجود دارد. در جهان غرب چون نگاه، نگاه سنتی است، اما از آن پایگاه، یعنی مدرنیته برای آنها به سنت تبدیل شده، روشنفکران غیر دینی را عرض می‌کنم، برای آنها هم مدرنیته به نوعی سنت و مقوله‌ای مقدس تبدیل شده که نمی‌توان از آن خارج شد و باید حفظش کرد، یعنی باید تمام آن روابط نادرست و نگرش‌ها را نیز حفظ کرد. برای مثال، اگر در کشور کانادا هر دو هفته یک بار زباله‌ها از درب منزل شما جمع‌آوری می‌شود و شما در آنجا به عنوان یک ایرانی به هموطنی که ده سال است آنجا ساکن است، به عنوان گلایه بگویید که این کشور اینقدر پول می‌گیرد، چرا زباله باید دو هفته درب منازل باقی بماند، برای شما اثبات می‌کند که اصلا کار صحیح همین است. زمانی که شما می‌گویید پنجاه هزار ایرانی اینجا زندگی می‌کنند، چگونه است که هیچ کدام از سرویس‌های بهداشتی دارای شیلنگ نیستند، برای شما ثابت می‌کنند که همین صحیح است و تا به حال متوجه آن نبودید. این نوع نگرش‌ها را می‌گویم. آن را به سنت تبدیل می‌کند و از درون همان سنت، المان‌های مقدس می‌سازد. چرا مقدس است، چون آنها گفته‌اند. این همان است که جلال به آن غرب‌زدگی می‌گوید، یعنی تقدس سنتی بخشیدن به المان‌های مدرن و بخش عمده‌ای از جامعه ما چنین نگرشی دارند. یا در این سنت و یا در سنت دیگر گرفتار شده‌اند. اینکه می‌گویم نگاه اصیل چاره کشور ماست، یعنی نگاه فراسنتی که توأم با شجاعت و حرمت باشد، از بالا، نه اینکه ریشه‌ها را قطع کنیم، ریشه‌ها را ببینیم، آنها را پاس بداریم، اما دیدگاهمان را ارتقاء دهیم.

ادامه دارد.....

captcha